ولایت‌عهدی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۲: خط ۲:


== مقدمه ==
== مقدمه ==
ولایت‌عهدی در [[اسلام]]، عنوانی بود که نخستین بار "[[مأمون]]" ـ [[خلیفه عباسی]] ـ به طور رسمی برای [[امام هشتم]] "[[علی بن موسی الرضا]] {{ع}}" برگزید و از [[مردم]] برای آن حضرت به این عنوان [[بیعت]] گرفت و [[فرمان]] داد تا بنام وی سکه زنند و بر [[منبرها]] نام وی را قرین نام خلیفه کنند<ref>بحار الانوار، ج۴۹، ص۱۲۹؛ المنتظم، ج۱۰، ص۹۲-۹۱؛ الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۴۳۱؛ صبح الاعشی، ج۹، ص۳۶۲؛ الحیاة السیاسیه لامام الرضا، ص۱۹۳؛ راجع به تاریخچه ولایت‌عهدی در اسلام، ر.ک: تاریخ طبری، ج۷، ص۲۲۴-۲۱۹؛ الامامة والسیاسة، ج۲، ص۳۳ و ج۱، ص۲۰۵؛ تاریخ الخلفا، ص۲۰۳-۱۹۶؛ انساب الاشراف، ج۴، ص۱۰۵.</ref> و [[امام]] {{ع}} از روی [[اجبار]]، همراه با شرایطی آن را پذیرفت<ref>الارشاد، ج۲، ص۲۵۹؛ المنتظم، ج۱۰، ص۹۸؛ حیاة الامام الرضا، ص۴۵۰؛ مقاتل الطالبیین، ص۵۶۳-۵۶۲؛ عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۱۳۸.</ref>. امام فرمود: "من به این شرط ولایت‌عهدی تو را می‌پذیرم که هرگز در امور [[ملک]] و مملکت مصدر امری نباشم و در هیچ یک از امور [[دستگاه خلافت]]، همچون [[عزل]] و [[نصب]] [[حکام]] و [[قضا]] و [[فتوا]] دخالتی نداشته باشم"<ref>الارشاد، ج۲، ص۲۵۹.</ref>. گفتنی است، با توجه به [[دلایل]] [[پذیرش]] ولایت‌عهدی از سوی امام {{ع}}، این امر هرگز از روی [[میل باطنی]] آن حضرت نبوده است. [[نجات]] [[جان]] خود، [[علویان]] و [[دوستداران]] [[اهل بیت]] {{عم}} از جملۀ دلایل پذیرش مقام ولایت‌عهدی بوده است<ref>اباصلت فروتن|فروتن، اباصلت، علی اصغر مرادی|مرادی، علی اصغر، [[واژه‌نامه فقه سیاسی (کتاب)|واژه‌نامه فقه سیاسی]]، ص ۱۸۳.</ref>.
ولایت‌عهدی در [[اسلام]]، عنوانی بود که نخستین بار "[[مأمون]]" ـ [[خلیفه عباسی]] ـ به طور رسمی برای [[امام هشتم]] "[[علی بن موسی الرضا]] {{ع}}" برگزید و از [[مردم]] برای آن حضرت به این عنوان [[بیعت]] گرفت و [[فرمان]] داد تا بنام وی سکه زنند و بر [[منبرها]] نام وی را قرین نام خلیفه کنند<ref>بحار الانوار، ج۴۹، ص۱۲۹؛ المنتظم، ج۱۰، ص۹۲-۹۱؛ الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۴۳۱؛ صبح الاعشی، ج۹، ص۳۶۲؛ الحیاة السیاسیه لامام الرضا، ص۱۹۳؛ راجع به تاریخچه ولایت‌عهدی در اسلام، ر.ک: تاریخ طبری، ج۷، ص۲۲۴-۲۱۹؛ الامامة والسیاسة، ج۲، ص۳۳ و ج۱، ص۲۰۵؛ تاریخ الخلفا، ص۲۰۳-۱۹۶؛ انساب الاشراف، ج۴، ص۱۰۵.</ref> و [[امام]] {{ع}} از روی [[اجبار]]، همراه با شرایطی آن را پذیرفت<ref>الارشاد، ج۲، ص۲۵۹؛ المنتظم، ج۱۰، ص۹۸؛ حیاة الامام الرضا، ص۴۵۰؛ مقاتل الطالبیین، ص۵۶۳-۵۶۲؛ عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۱۳۸.</ref>. امام فرمود: "من به این شرط ولایت‌عهدی تو را می‌پذیرم که هرگز در امور [[ملک]] و مملکت مصدر امری نباشم و در هیچ یک از امور [[دستگاه خلافت]]، همچون عزل و [[نصب]] [[حکام]] و [[قضا]] و [[فتوا]] دخالتی نداشته باشم"<ref>الارشاد، ج۲، ص۲۵۹.</ref>. گفتنی است، با توجه به [[دلایل]] پذیرش ولایت‌عهدی از سوی امام {{ع}}، این امر هرگز از روی میل باطنی آن حضرت نبوده است. [[نجات]] [[جان]] خود، [[علویان]] و [[دوستداران]] [[اهل بیت]] {{عم}} از جملۀ دلایل پذیرش مقام ولایت‌عهدی بوده است<ref>[[اباصلت فروتن|فروتن، اباصلت]]، [[علی اصغر مرادی|مرادی، علی اصغر]]، [[واژه‌نامه فقه سیاسی (کتاب)|واژه‌نامه فقه سیاسی]]، ص ۱۸۳.</ref>.
 
== ولایت‌عهدی امام رضا ==
{{اصلی|ولایتعهدی امام رضا}}
پس از ورود امام رضا{{ع}} به مرو، [[فضل بن سهل]] (م ۲۰۲ق)، [[وزیر]] [[ایرانی]] [[مأمون]]، به استقبال ایشان رفت و مأمون با [[احترام]] بسیار از آن حضرت [[پذیرایی]] کرد. در نخستین روزهای حضور امام در مرو، فضل بارها نزد [[امام]]{{ع}} حاضر می‌شد و قصد مأمون را در سپردن زمام [[حکومت]] به آن حضرت، مطرح می‌کرد؛ اما امام رضا{{ع}} با این امر مخالف بود. امام{{ع}} همین نظر را در [[مذاکره]] با مأمون نیز اعلام کرد و در مقابل اصرار مأمون فرمود: که هیچ‌گاه به [[اختیار]] خود این مقام را نخواهند پذیرفت<ref>صدوق، عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۳۹-۱۴۰.</ref>. حتی وقتی مأمون اعلام کرد که خود را از [[خلافت]] خلع کرده و با تو [[بیعت]] می‌کنم، امام رضا{{ع}} فرمود: اگر این خلافت از آن توست و [[خداوند]] آن را برای تو قرار داده باشد، چنین حقی نداری و اگر خلافت از آن غیر توست، چگونه چیزی را که از آن تو نیست به دیگری می‌بخشی؟<ref>صدوق، عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۳۷۹.</ref> در نهایت مطابق روایتی مأمون، امام{{ع}} را [[تهدید]] کرد که در صورت نپذیرفتن منصب ولایتعهدی، سر از تن ایشان جدا می‌کند<ref>صدوق، عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۵۲.</ref> و آن حضرت را به پذیرش ولایتعهدی ناچار ساخت.
 
[[اخبار]] متعددی نشان از پیشنهاد منصب ولایتعهدی به امام{{ع}} با تصمیم شخص مأمون دارد. با این حال، برخی مورخان آن را ایده فضل بن سهل دانسته‌اند<ref>صدوق، عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۵۱؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۶۲.</ref>. آنان معتقدند عباسیان حاضر در [[بغداد]] این رویداد را توطئه‌ای از سوی وی برای بیرون بردن [[خلافت]] از [[دودمان]] عباسی تلقی می‌کردند<ref>طبری، تاریخ، ج۸، ص۵۵۵.</ref>. باید توجه داشت در صورت پذیرش این نظر، فضل نیز علاقه‌ای به روی کار آمدن [[امام رضا]]{{ع}} نداشته و او نیز اهداف شخصی خود را دنبال می‌کرده است؛ از این رو، بارها در دوران [[ولایتعهدی امام رضا]]{{ع}} [[فضل بن سهل]] با اقدامات خود نشان داد که نسبت به آن حضرت [[حسد]]، [[کینه]] و [[دشمنی]] دارد<ref>صدوق، عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۶۵.</ref>.
 
به هر ترتیب، فضل بن سهل خود در خطبه‌ای [[مردم]] را از تصمیم [[مأمون]] بر ولا یتعهدی امام رضا{{ع}} باخبر ساخت و دستور داد تا در روزی معین همه والیان، سرداران و دیگر بزرگان [[حکومت]] در حضور مأمون با امام رضا{{ع}} [[بیعت]] کند. در جلسه‌ای که با عنوان جشن [[ولایتعهدی]] برگزار می‌شد، به طور طبیعی هریک از حاضران از [[مقامات]] کشوری و لشکری مبلغ رویدادهای این مجلس در [[شهر]] و [[دیار]] خود بود و از این جهت [[هدف]] مأمون در اطلاع یافتن [[جامعه]] از تصمیم و [[اقدام]] او [[پوشش]] داده می‌شد. عباس، فرزند مأمون، اولین شخصی بود که به دستور [[خلیفه]] با [[امام]]{{ع}} بیعت کرد و سپس دیگر سران کشوری و لشکری با آن حضرت دست بیعت دادند. سپس مأمون به سخنرانی پرداخت و پس از او شاعرانی چون [[دعبل]] خُزاعی (م ۲۴۵) به طرح [[فضائل]] و [[مناقب]] امام{{ع}} پرداختند و از مأمون جوایزی دریافت کردند. این جلسه به قدری جدی و باشکوه برگزار شد که برخی اطرافیان امام{{ع}} نیز از این رویداد مسرور شدند؛ از این رو، امام{{ع}} بعدها خطاب به یکی از [[پیروان]] شان فرمود: مسرور نباش؛ زیرا این امر به سامان نخواهد رسید<ref>مفید، الارشاد، ج۲، ص۶۰۵.</ref>.
 
پس از پذیرش ولایتعهدی از سوی امام رضا{{ع}}، مأمون تصمیم‌هایی گرفت که می‌توانست در چشم عموم مردم به عنوان یک تحول تلقی شود. مقرر شد تا در آغاز همه خطبه‌هایی که در منبرهای رسمی خوانده می‌شود، پس از نام [[مأمون]]، نام [[امام]]{{ع}} آورده شود<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۴، ص۳۲۴.</ref>. [[اقدام]] دیگر مأمون زدن سکه به نام آن حضرت با این عبارت بود: {{عربی|الامير الرضا ولي عهد المسلمين علي بن موسى}}. در این میان، [[عباسیان]] و [[منسوبان]] به این [[خاندان]] که در چند دهه گذشته [[شاهد]] جایگاه والای خود در میان [[مسلمانان]] بودند، از این اقدامات [[احساس]] خطر کرده و از همان آغاز به صراحت [[مخالفت]] خود را با مأمون اعلام کردند. برای نمونه، در مراسم جشن [[ولایتعهدی]]، سه تن از بزرگان [[حکومت عباسی]]، یعنی [[عیسی]] جلودی، علی بن ابی عمران و ابویونس، از [[بیعت با امام]] سرباز زدند که بنا بر [[نقلی]] به دستور مأمون [[زندانی]] شدند. همچنین پس از ارسال دستور مکتوب مأمون به والیان درباره ولایتعهدی امام{{ع}}، عامل [[خلیفه]] در [[بصره]] از دستورهای وی [[سرپیچی]] کرد و در خطبه‌ای مأمون را مخلوع خواند<ref>طبری، تاریخ، ج۸، ص۵۶۴-۵۵۸.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]]، ص ۹۶.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:11677.jpg|22px]] [[اباصلت فروتن|فروتن، اباصلت]]، [[علی اصغر مرادی|مرادی، علی اصغر]]، [[واژه‌نامه فقه سیاسی (کتاب)|'''واژه‌نامه فقه سیاسی''']]
# [[پرونده:11677.jpg|22px]] [[اباصلت فروتن|فروتن، اباصلت]]، [[علی اصغر مرادی|مرادی، علی اصغر]]، [[واژه‌نامه فقه سیاسی (کتاب)|'''واژه‌نامه فقه سیاسی''']]
# [[پرونده:IM010507.jpg|22px]] جمعی از نویسندگان، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|'''تاریخ اسلام بخش دوم ج۲''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}



نسخهٔ کنونی تا ‏۱ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۱۳

مقدمه

ولایت‌عهدی در اسلام، عنوانی بود که نخستین بار "مأمون" ـ خلیفه عباسی ـ به طور رسمی برای امام هشتم "علی بن موسی الرضا (ع)" برگزید و از مردم برای آن حضرت به این عنوان بیعت گرفت و فرمان داد تا بنام وی سکه زنند و بر منبرها نام وی را قرین نام خلیفه کنند[۱] و امام (ع) از روی اجبار، همراه با شرایطی آن را پذیرفت[۲]. امام فرمود: "من به این شرط ولایت‌عهدی تو را می‌پذیرم که هرگز در امور ملک و مملکت مصدر امری نباشم و در هیچ یک از امور دستگاه خلافت، همچون عزل و نصب حکام و قضا و فتوا دخالتی نداشته باشم"[۳]. گفتنی است، با توجه به دلایل پذیرش ولایت‌عهدی از سوی امام (ع)، این امر هرگز از روی میل باطنی آن حضرت نبوده است. نجات جان خود، علویان و دوستداران اهل بیت (ع) از جملۀ دلایل پذیرش مقام ولایت‌عهدی بوده است[۴].

ولایت‌عهدی امام رضا

پس از ورود امام رضا(ع) به مرو، فضل بن سهل (م ۲۰۲ق)، وزیر ایرانی مأمون، به استقبال ایشان رفت و مأمون با احترام بسیار از آن حضرت پذیرایی کرد. در نخستین روزهای حضور امام در مرو، فضل بارها نزد امام(ع) حاضر می‌شد و قصد مأمون را در سپردن زمام حکومت به آن حضرت، مطرح می‌کرد؛ اما امام رضا(ع) با این امر مخالف بود. امام(ع) همین نظر را در مذاکره با مأمون نیز اعلام کرد و در مقابل اصرار مأمون فرمود: که هیچ‌گاه به اختیار خود این مقام را نخواهند پذیرفت[۵]. حتی وقتی مأمون اعلام کرد که خود را از خلافت خلع کرده و با تو بیعت می‌کنم، امام رضا(ع) فرمود: اگر این خلافت از آن توست و خداوند آن را برای تو قرار داده باشد، چنین حقی نداری و اگر خلافت از آن غیر توست، چگونه چیزی را که از آن تو نیست به دیگری می‌بخشی؟[۶] در نهایت مطابق روایتی مأمون، امام(ع) را تهدید کرد که در صورت نپذیرفتن منصب ولایتعهدی، سر از تن ایشان جدا می‌کند[۷] و آن حضرت را به پذیرش ولایتعهدی ناچار ساخت.

اخبار متعددی نشان از پیشنهاد منصب ولایتعهدی به امام(ع) با تصمیم شخص مأمون دارد. با این حال، برخی مورخان آن را ایده فضل بن سهل دانسته‌اند[۸]. آنان معتقدند عباسیان حاضر در بغداد این رویداد را توطئه‌ای از سوی وی برای بیرون بردن خلافت از دودمان عباسی تلقی می‌کردند[۹]. باید توجه داشت در صورت پذیرش این نظر، فضل نیز علاقه‌ای به روی کار آمدن امام رضا(ع) نداشته و او نیز اهداف شخصی خود را دنبال می‌کرده است؛ از این رو، بارها در دوران ولایتعهدی امام رضا(ع) فضل بن سهل با اقدامات خود نشان داد که نسبت به آن حضرت حسد، کینه و دشمنی دارد[۱۰].

به هر ترتیب، فضل بن سهل خود در خطبه‌ای مردم را از تصمیم مأمون بر ولا یتعهدی امام رضا(ع) باخبر ساخت و دستور داد تا در روزی معین همه والیان، سرداران و دیگر بزرگان حکومت در حضور مأمون با امام رضا(ع) بیعت کند. در جلسه‌ای که با عنوان جشن ولایتعهدی برگزار می‌شد، به طور طبیعی هریک از حاضران از مقامات کشوری و لشکری مبلغ رویدادهای این مجلس در شهر و دیار خود بود و از این جهت هدف مأمون در اطلاع یافتن جامعه از تصمیم و اقدام او پوشش داده می‌شد. عباس، فرزند مأمون، اولین شخصی بود که به دستور خلیفه با امام(ع) بیعت کرد و سپس دیگر سران کشوری و لشکری با آن حضرت دست بیعت دادند. سپس مأمون به سخنرانی پرداخت و پس از او شاعرانی چون دعبل خُزاعی (م ۲۴۵) به طرح فضائل و مناقب امام(ع) پرداختند و از مأمون جوایزی دریافت کردند. این جلسه به قدری جدی و باشکوه برگزار شد که برخی اطرافیان امام(ع) نیز از این رویداد مسرور شدند؛ از این رو، امام(ع) بعدها خطاب به یکی از پیروان شان فرمود: مسرور نباش؛ زیرا این امر به سامان نخواهد رسید[۱۱].

پس از پذیرش ولایتعهدی از سوی امام رضا(ع)، مأمون تصمیم‌هایی گرفت که می‌توانست در چشم عموم مردم به عنوان یک تحول تلقی شود. مقرر شد تا در آغاز همه خطبه‌هایی که در منبرهای رسمی خوانده می‌شود، پس از نام مأمون، نام امام(ع) آورده شود[۱۲]. اقدام دیگر مأمون زدن سکه به نام آن حضرت با این عبارت بود: الامير الرضا ولي عهد المسلمين علي بن موسى. در این میان، عباسیان و منسوبان به این خاندان که در چند دهه گذشته شاهد جایگاه والای خود در میان مسلمانان بودند، از این اقدامات احساس خطر کرده و از همان آغاز به صراحت مخالفت خود را با مأمون اعلام کردند. برای نمونه، در مراسم جشن ولایتعهدی، سه تن از بزرگان حکومت عباسی، یعنی عیسی جلودی، علی بن ابی عمران و ابویونس، از بیعت با امام سرباز زدند که بنا بر نقلی به دستور مأمون زندانی شدند. همچنین پس از ارسال دستور مکتوب مأمون به والیان درباره ولایتعهدی امام(ع)، عامل خلیفه در بصره از دستورهای وی سرپیچی کرد و در خطبه‌ای مأمون را مخلوع خواند[۱۳].[۱۴]

منابع

پانویس

  1. بحار الانوار، ج۴۹، ص۱۲۹؛ المنتظم، ج۱۰، ص۹۲-۹۱؛ الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۴۳۱؛ صبح الاعشی، ج۹، ص۳۶۲؛ الحیاة السیاسیه لامام الرضا، ص۱۹۳؛ راجع به تاریخچه ولایت‌عهدی در اسلام، ر.ک: تاریخ طبری، ج۷، ص۲۲۴-۲۱۹؛ الامامة والسیاسة، ج۲، ص۳۳ و ج۱، ص۲۰۵؛ تاریخ الخلفا، ص۲۰۳-۱۹۶؛ انساب الاشراف، ج۴، ص۱۰۵.
  2. الارشاد، ج۲، ص۲۵۹؛ المنتظم، ج۱۰، ص۹۸؛ حیاة الامام الرضا، ص۴۵۰؛ مقاتل الطالبیین، ص۵۶۳-۵۶۲؛ عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۱۳۸.
  3. الارشاد، ج۲، ص۲۵۹.
  4. فروتن، اباصلت، مرادی، علی اصغر، واژه‌نامه فقه سیاسی، ص ۱۸۳.
  5. صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۱۳۹-۱۴۰.
  6. صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۳۷۹.
  7. صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۱۵۲.
  8. صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۱۵۱؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۶۲.
  9. طبری، تاریخ، ج۸، ص۵۵۵.
  10. صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۱۶۵.
  11. مفید، الارشاد، ج۲، ص۶۰۵.
  12. مسعودی، مروج الذهب، ج۴، ص۳۲۴.
  13. طبری، تاریخ، ج۸، ص۵۶۴-۵۵۸.
  14. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش دوم ج۲، ص ۹۶.