بجیر بن زهیر در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-\n{{امامت}} +{{امامت}}))
 
(۱۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[بجیر بن زهیر]]''' است. "'''[[بجیر بن زهیر]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| موضوع مرتبط = بجیر بن زهیر
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[بجیر بن زهیر در رجال و تراجم]] - [[بجیر بن زهیر در تاریخ اسلامی]]</div>
| عنوان مدخل  = [[بجیر بن زهیر]]
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| مداخل مرتبط = [[بجیر بن زهیر در رجال و تراجم]] - [[بجیر بن زهیر در تاریخ اسلامی]]
| پرسش مرتبط  =  
}}


==مقدمه==
== مقدمه ==
بُجیر بن زهیر<ref>بجیر، به ضم باء و فتح جیم و سکون یاء و زهیر، نیز به ضم زاء و فتح‌ها و سکون یاء.</ref> و برادرش کعب و پدرشان، زهیر، از [[شاعران]] معروف [[عرب]] بودند و پدرشان، صاحب یکی از معلقات سبع<ref>معلقات سبع: هفت قطعه شعر از بزرگترین شعرای عرب بود که در فصاحت و بلاغت از رتبه بالایی برخوردار بود. مشرکین در ایام حج این اشعار را بر دیوار کعبه آویزان می‌کردند و با این اشعار به کسانی که از جاهای دیگر به حجاز می‌آمدند، فخر فروشی می‌کردند و در واقع، با این اشعار، قدرت ادبی خود را نشان می‌دادند.</ref> بود<ref>السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۶۹۹، حوادث سال هشتم، باب اسلام آوردن کعب بن زهیر بن أبی سلمی.</ref>. او با برادرش از [[محل زندگی]] خود، با گوسفندانشان حرکت کردند و به [[منزل]] "برق" رسیدند، بجیر به برادرش گفت: "تو پیش گوسفندان در این جا بمان تا من بروم و گفتار این [[مرد]] ([[پیامبر]]) را بشنوم که چه می‌گوید". کعب در آنجا ماند و بجیر [[خدمت]] [[رسول خدا]]{{صل}} رسید و پس از [[دیدار]] با ایشان، [[اسلام]] آورد؛ وقتی خبر [[مسلمان]] شدن بجیر به کعب رسید ناراحت شد و این اشعار را سرود:  
بُجیر بن زهیر<ref>بجیر، به ضم باء و فتح جیم و سکون یاء و زهیر، نیز به ضم زاء و فتح‌ها و سکون یاء.</ref> و برادرش کعب و پدرشان، زهیر، از [[شاعران]] معروف [[عرب]] بودند و پدرشان، صاحب یکی از معلقات سبع<ref>معلقات سبع: هفت قطعه شعر از بزرگترین شعرای عرب بود که در فصاحت و بلاغت از رتبه بالایی برخوردار بود. مشرکین در ایام حج این اشعار را بر دیوار کعبه آویزان می‌کردند و با این اشعار به کسانی که از جاهای دیگر به حجاز می‌آمدند، فخر فروشی می‌کردند و در واقع، با این اشعار، قدرت ادبی خود را نشان می‌دادند.</ref> بود<ref>السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۶۹۹، حوادث سال هشتم، باب اسلام آوردن کعب بن زهیر بن أبی سلمی.</ref>. او با برادرش از [[محل زندگی]] خود، با گوسفندانشان حرکت کردند و به [[منزل]] "برق" رسیدند، بجیر به برادرش گفت: "تو پیش گوسفندان در این جا بمان تا من بروم و گفتار این [[مرد]] ([[پیامبر]]) را بشنوم که چه می‌گوید". کعب در آنجا ماند و بجیر [[خدمت]] [[رسول خدا]] {{صل}} رسید و پس از [[دیدار]] با ایشان، [[اسلام]] آورد؛ وقتی خبر [[مسلمان]] شدن بجیر به کعب رسید ناراحت شد و این اشعار را سرود:  


از من به بجیر [[پیام]] برسانید: وای بر تو! آیا برای آنچه که گفته‌ای ([[پذیرفتن]] [[اسلام]] و اعتراف به [[حقانیت]] اسلام) حرفی (توجیهی) داری؟
از من به بجیر [[پیام]] برسانید: وای بر تو! آیا برای آنچه که گفته‌ای ([[پذیرفتن]] [[اسلام]] و اعتراف به [[حقانیت]] اسلام) حرفی (توجیهی) داری؟
خط ۱۵: خط ۱۷:
آیا روی [[عادت]] و روشی که نه [[پدر]] و [[مادر]] و نه برادرت بر آن [[راه]] رفته‌اند، فریفته شدی!
آیا روی [[عادت]] و روشی که نه [[پدر]] و [[مادر]] و نه برادرت بر آن [[راه]] رفته‌اند، فریفته شدی!


پس اگر تو به آئین و مرامی که در قبل داشتی ([[بت پرستی]]) بازنگردی من [[تأسف]] نمی‌خورم و چیزی نمی‌گویم اما [[آگاه]] باش که [[گمراه]] شدی و [[گمراهی]] را چشیدی<ref>{{عربی| ألا أبلغا عني بجیراً رسالة فهل لك فيما قلت ويحك هل لكا سقاك بها المأمور کأسا روية فأنهلك المأمور منها و علكا}} (البته مؤرخین این [[بیت]] را به سه صورت دیگر نیز [[نقل]] کرده‌اند؛ از جمله: {{عربی|سقا ک بها المأمون کأسا رویة وأنهلک المأمون منها و علکا}}،
پس اگر تو به آئین و مرامی که در قبل داشتی ([[بت پرستی]]) بازنگردی من [[تأسف]] نمی‌خورم و چیزی نمی‌گویم اما [[آگاه]] باش که [[گمراه]] شدی و [[گمراهی]] را چشیدی<ref>{{عربی| ألا أبلغا عني بجیراً رسالة فهل لك فيما قلت ويحك هل لكا سقاك بها المأمور کأسا روية فأنهلك المأمور منها و علكا}} (البته مؤرخین این [[بیت]] را به سه صورت دیگر نیز [[نقل]] کرده‌اند؛ از جمله: {{عربی|سقا ک بها المأمون کأسا رویة وأنهلک المأمون منها و علکا}}،
السیرة النبویه، ابن هشام، ج۵، ص۱۷۹، حوادث سال نهم و السیرة النبویه، [[ابن کثیر]]، ج۳، ص۶۹۹ حوادث سال هشتم. اکثر مؤرخین به جای کلمه «[[مأمور]]» کلمه «[[مأمون]]» را ذکر کرده‌اند اما همان طوری که در متن می‌آید رسول خدا{{صل}} بعد از شنیدن این [[شعر]] غضبناک شده و فرمود: کعب مهدور الدم است و باید کشته شود و با توجه به بار معنایی کلمه «مأمون یعنی [[امین]] بودن»، ظاهرا وجهی برای [[غضب]] رسول خدا{{صل}} و [[حکم]] به مهدور الدم بودن کعب باقی نمی‌ماند و تنها چیزی را هم که علمای [[اهل سنت]] بعد از این [[بیت]] [[نقل]] می‌کنند این است که [[رسول خدا]] فرمود: {{متن حدیث|صدق و انه لکذوب}}؛ راست گفت من [[امین]] هستم ولی او [[دروغگو]] است. و ظاهرا تنها وجهی که برای [[غضب]] [[حضرت]] و [[حکم]] به [[ارتداد]] کعب بعد از شنیدن این بیت، به [[ذهن]] می‌رسد این است که کعب کلمه «[[مأمون]]» را از روی [[تمسخر]] درباره حضرت به کار برده و در واقع، معنای اصلی این کلمه را قصد نکرده بود و منظورش این نبود که حضرت [[امین بر وحی]] است، بلکه منظورش این بود که ایشان، نعوذ بالله، نه تنها امین بر وحی نیست بلکه بجیر مرا [[گمراه]] کرده است.
السیرة النبویه، ابن هشام، ج۵، ص۱۷۹، حوادث سال نهم و السیرة النبویه، [[ابن کثیر]]، ج۳، ص۶۹۹ حوادث سال هشتم. اکثر مؤرخین به جای کلمه «[[مأمور]]» کلمه «[[مأمون]]» را ذکر کرده‌اند اما همان طوری که در متن می‌آید رسول خدا {{صل}} بعد از شنیدن این [[شعر]] غضبناک شده و فرمود: کعب مهدور الدم است و باید کشته شود و با توجه به بار معنایی کلمه «مأمون یعنی [[امین]] بودن»، ظاهرا وجهی برای [[غضب]] رسول خدا {{صل}} و [[حکم]] به مهدور الدم بودن کعب باقی نمی‌ماند و تنها چیزی را هم که علمای [[اهل سنت]] بعد از این [[بیت]] [[نقل]] می‌کنند این است که [[رسول خدا]] فرمود: {{متن حدیث|صدق و انه لکذوب}}؛ راست گفت من [[امین]] هستم ولی او [[دروغگو]] است. و ظاهرا تنها وجهی که برای [[غضب]] [[حضرت]] و [[حکم]] به [[ارتداد]] کعب بعد از شنیدن این بیت، به [[ذهن]] می‌رسد این است که کعب کلمه «[[مأمون]]» را از روی [[تمسخر]] درباره حضرت به کار برده و در واقع، معنای اصلی این کلمه را قصد نکرده بود و منظورش این نبود که حضرت [[امین بر وحی]] است، بلکه منظورش این بود که ایشان، نعوذ بالله، نه تنها امین بر وحی نیست بلکه بجیر مرا [[گمراه]] کرده است.
{{عربی|سقای ابوبکر بکأس رویة فانهلک المأمور منها و علکا}}،
{{عربی|سقای ابوبکر بکأس رویة فانهلک المأمور منها و علکا}}،
المذاکرة فی [[القاب]] الشعراء ج۱، ص۹.
المذاکرة فی [[القاب]] الشعراء ج۱، ص۹.
{{عربی| سقاک ابوبکر بکاس رویه فانهلک المأمون منها وعلکا}}،
{{عربی| سقاک ابوبکر بکاس رویه فانهلک المأمون منها وعلکا}}،
رویة الأغانی، [[أبو الفرج اصفهانی]]، ج۱۷، ص۹۱؛ البدایة و النهایه، [[ابن کثیر]]، ج۴، ص۳۷۲. ابن کثیر این گونه نقل می‌کند: {{عربی|و انهلک المأمون منها و علاء السیرة النبویه}}، ابن کثیر، ج۳، ص۷۰۵. البته به نظر می‌رسد کسانی که بیت را به این دو صورت اخیر نقل کرده‌اند و اسم [[ابوبکر]] را در آن آورده‌اند، به دنبال [[فضیلت]] تراشی برای وی بوده و می‌خواسته‌اند این گونه به مخاطب [[القاء]] کنند که ابوبکر در [[اسلام آوردن]] «بجیر» نقش داشته است و وقتی هم که کعب برای [[امان]] خواهی و [[توبه]] و [[پذیرش اسلام]] پیش [[پیامبر اکرم]]{{صل}} می‌آید، ابوبکر به عنوان یک [[مهره]] شاخص و اصلی در کنار [[پیامبر]] بوده و در این قضیه هم نقش داشته است. و یا طبق برخی دیگر از نقلها که نقل خواهد شد، کعب وقتی برای امان خواهی از پیامبر و پذیرش اسلام وارد [[مدینه]] می‌شود، ابتدا پیش ابوبکر می‌رود و به همراه او [[خدمت]] پیامبر شرفیاب می‌شود. حالی که اگر اندکی [[تأمل]] کنیم با ابهاماتی مواجه می‌شویم که صحت این دو [[نقل]] را زیر سؤال می‌برند؛ از جمله: ١- وقتی کعب برای [[توبه]] و [[پذیرش اسلام]] به حضور [[پیامبر]]{{صل}} شرفیاب می‌شود، طبق [[نقلی]] با یکی از دوستانش می‌آید و او پیامبر را به کعب معرفی می‌کند و طبق نقل دوم، کعب پیامبر را با توجه به توصیفاتی که قبلا درباره [[حضرت]] شنیده است، می‌شناسد. حال سؤال ما این است که چگونه می‌شود کعب، [[پیامبری]] را که سال‌ها به عنوان «[[محمد امین]]» در میان [[عرب]] مشهور بوده، به طوری که این صفت وی به گوش کعب نیز رسیده است، و امور [[کعبه]] نیز بر عهده اجداد ایشان بوده است و علاوه بر این، شغل حضرت نیز [[تجارت]] بوده و حضرت به مقتضای شغل خود دائم به اطراف و اکناف [[سفر]] می‌نموده، نشناسد و وی را به او معرفی کنند و یا با توجه به آثار، حضرت را تشخیص دهد ولی [[ابوبکر]] را که یک فرد بسیار عادی بوده، به عنوان یکی از [[هدایت کنندگان]] [[برادر]] خود می‌شناسد و نام او را در این [[بیت]] ذکر می‌کند؟! ۲- در این داستان، بجیر به کعب می‌گوید: تو پیش گوسفندان بمان تا من بروم حرف این مرد، [[پیامبر اکرم]]، را بشنوم و بعد بجیر به محضر پیامبر شرفیاب می‌شود و [[مسلمان]] می‌شود. همان طوری که می‌بینید در این جا صحبتی از ابوبکر نیست؛ حال چگونه در این میان، ابوبکر نقش پیدا می‌کند و کعب، نام او را در شعرش قبل از ذکر پیامبر، به عنوان اولین شخص [[هدایتگر]] بجیر، مطرح می‌کند، [[خدا]] می‌داند؟! ٣- از همه مهم‌تر این که همین شخص هدایتگر! در همین سال یعنی [[سال نهم هجری]] طبق نقل [[ابن حزم]] اندلسی، از علمای [[اهل سنت]]، به نقل از [[ولید]] بن جمیع که از دیدگاه علمای اهل سنت فردی [[موثق]] و مورد [[اطمینان]] است، در بازگشت از [[تبوک]] به همراه همدستانش به قصد [[کشتن پیامبر]] به حضرت حمله ور می‌شوند، که به [[الطاف الهی]] نقشه شومشان نافرجام می‌ماند. حال آیا [[نسل]] [[پرسشگر]] می‌تواند بپذیرد شخصی که [[هدایت کننده]] و سخنگوی [[رسول خدا]] در [[مسجد]]! در این داستان است، در همین سال [[توطئه]] [[قتل پیامبر]] را طراحی کند؟! (المحلی، [[ابن حزم]] اندلسی، ج۱۱، ص۲۲۴).
رویة الأغانی، [[أبو الفرج اصفهانی]]، ج۱۷، ص۹۱؛ البدایة و النهایه، [[ابن کثیر]]، ج۴، ص۳۷۲. ابن کثیر این گونه نقل می‌کند: {{عربی|و انهلک المأمون منها و علاء السیرة النبویه}}، ابن کثیر، ج۳، ص۷۰۵. البته به نظر می‌رسد کسانی که بیت را به این دو صورت اخیر نقل کرده‌اند و اسم [[ابوبکر]] را در آن آورده‌اند، به دنبال [[فضیلت]] تراشی برای وی بوده و می‌خواسته‌اند این گونه به مخاطب [[القاء]] کنند که ابوبکر در [[اسلام آوردن]] «بجیر» نقش داشته است و وقتی هم که کعب برای [[امان]] خواهی و [[توبه]] و [[پذیرش اسلام]] پیش [[پیامبر اکرم]] {{صل}} می‌آید، ابوبکر به عنوان یک [[مهره]] شاخص و اصلی در کنار [[پیامبر]] بوده و در این قضیه هم نقش داشته است. و یا طبق برخی دیگر از نقلها که نقل خواهد شد، کعب وقتی برای امان خواهی از پیامبر و پذیرش اسلام وارد [[مدینه]] می‌شود، ابتدا پیش ابوبکر می‌رود و به همراه او [[خدمت]] پیامبر شرفیاب می‌شود. حالی که اگر اندکی [[تأمل]] کنیم با ابهاماتی مواجه می‌شویم که صحت این دو [[نقل]] را زیر سؤال می‌برند؛ از جمله: ١- وقتی کعب برای [[توبه]] و [[پذیرش اسلام]] به حضور [[پیامبر]] {{صل}} شرفیاب می‌شود، طبق [[نقلی]] با یکی از دوستانش می‌آید و او پیامبر را به کعب معرفی می‌کند و طبق نقل دوم، کعب پیامبر را با توجه به توصیفاتی که قبلا درباره [[حضرت]] شنیده است، می‌شناسد. حال سؤال ما این است که چگونه می‌شود کعب، [[پیامبری]] را که سال‌ها به عنوان «[[محمد امین]]» در میان [[عرب]] مشهور بوده، به طوری که این صفت وی به گوش کعب نیز رسیده است، و امور [[کعبه]] نیز بر عهده اجداد ایشان بوده است و علاوه بر این، شغل حضرت نیز [[تجارت]] بوده و حضرت به مقتضای شغل خود دائم به اطراف و اکناف [[سفر]] می‌نموده، نشناسد و وی را به او معرفی کنند و یا با توجه به آثار، حضرت را تشخیص دهد ولی [[ابوبکر]] را که یک فرد بسیار عادی بوده، به عنوان یکی از [[هدایت کنندگان]] [[برادر]] خود می‌شناسد و نام او را در این [[بیت]] ذکر می‌کند؟! ۲- در این داستان، بجیر به کعب می‌گوید: تو پیش گوسفندان بمان تا من بروم حرف این مرد، [[پیامبر اکرم]]، را بشنوم و بعد بجیر به محضر پیامبر شرفیاب می‌شود و [[مسلمان]] می‌شود. همان طوری که می‌بینید در این جا صحبتی از ابوبکر نیست؛ حال چگونه در این میان، ابوبکر نقش پیدا می‌کند و کعب، نام او را در شعرش قبل از ذکر پیامبر، به عنوان اولین شخص [[هدایتگر]] بجیر، مطرح می‌کند، [[خدا]] می‌داند؟! ٣- از همه مهم‌تر این که همین شخص هدایتگر! در همین سال یعنی [[سال نهم هجری]] طبق نقل [[ابن حزم]] اندلسی، از علمای [[اهل سنت]]، به نقل از [[ولید]] بن جمیع که از دیدگاه علمای اهل سنت فردی [[موثق]] و مورد [[اطمینان]] است، در بازگشت از [[تبوک]] به همراه همدستانش به قصد [[کشتن پیامبر]] به حضرت حمله ور می‌شوند، که به [[الطاف الهی]] نقشه شومشان نافرجام می‌ماند. حال آیا [[نسل]] [[پرسشگر]] می‌تواند بپذیرد شخصی که [[هدایت کننده]] و سخنگوی [[رسول خدا]] در [[مسجد]]! در این داستان است، در همین سال [[توطئه]] [[قتل پیامبر]] را طراحی کند؟! (المحلی، [[ابن حزم]] اندلسی، ج۱۱، ص۲۲۴).
{{عربی| ففارقت أسباب الهدی واتبعته علی أی شیء ویب غیرک دلکا}}،
{{عربی| ففارقت أسباب الهدی واتبعته علی أی شیء ویب غیرک دلکا}}،
{{عربی| علی خلق لم تلف أما ولا أبا علیه ولم تدرک علیه أخالکا }}،
{{عربی| علی خلق لم تلف أما ولا أبا علیه ولم تدرک علیه أخالکا }}،
{{عربی| فإن أنت لم تفعل فلست بأسف ولا قائل أما عثرت لعیالک}}؛ (الکامل، ابن أثیر، ج۲، ص۱۴۶، حوادث سال نهم، باب ذکر اسلام آوردن کعب بن زهیر)؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۴۶، حوادث سال نهم، باب ذکر اسلام آوردن کعب بن زهیر؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۷۲؛ السیرة النبویة، ابن کثیر، ج۳، ص۷۰۵.</ref>.
{{عربی| فإن أنت لم تفعل فلست بأسف ولا قائل أما عثرت لعیالک}}؛ (الکامل، ابن أثیر، ج۲، ص۱۴۶، حوادث سال نهم، باب ذکر اسلام آوردن کعب بن زهیر)؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۴۶، حوادث سال نهم، باب ذکر اسلام آوردن کعب بن زهیر؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۷۲؛ السیرة النبویة، ابن کثیر، ج۳، ص۷۰۵.</ref>.


[[رسول خدا]]{{صل}} پس از شنیدن کلمه "مأمور" ناراحت شد؛ زیرا [[عرب جاهلی]] این کلمه را درباره کسی که از پیش خود حرف می‌زند و حرف‌هایی را که می‌زند به [[دستور]] اجنه است، به کار می‌برد<ref>الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۱۴۸.</ref>. لذا پیامبر{{صل}} فرمود: "او مهدور الدم است و هر کس کعب را یافت، او را بکشد". بجیر این مطلب را به برادرش خبر داد و سفارش کرد که اگر به [[فکر]] [[نجات]] خود هستی، [[مسلمان]] شو و من فکر نمی‌کنم در این [[روز]] (روز [[شوکت]] [[اسلام]]) غیر از [[انسان]] [[مسلمانی]] که [[خدا]] قلبش را به واسطه [[پذیرش اسلام]] [[پاک]] کرده است، کسی نجات یابد. کعب به محض رسیدن [[نامه]]، اسلام آورد و به طرف [[مدینه]] حرکت کرد. وقتی وارد مدینه شد نزد مردی از [[قبیله]] [[جهینه]] که یکی از [[دوستان]] قدیمی‌اش بود، رفت و به همراه [[دوست]] خود برای [[نماز صبح]] به [[مسجد پیامبر]]{{صل}} رفت؛ بعد از [[خواندن نماز]] صبح به [[امامت]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} دوست کعب، [[رسول خدا]] را به او نشان داد و گفت: "آن شخص [[پیغمبر]] خداست؛ پیش ایشان برو و [[طلب]] [[امان]] کن". کعب، [[خدمت]] رسول خدا{{صل}} شرفیاب شد و دستش را در دست پر مهر و [[محبت رسول خدا]]{{صل}} گذاشت. پیامبر اکرم{{صل}} در ابتدا او را نشناخت؛ کعب عرضه داشت: ای [[پیامبر خدا]] [[کعب بن زهیر]] [[توبه]] نموده و مسلمان شده و برای امان خواهی خدمت شما آمده است حال اگر او را بیاورم شما او را می‌پذیرید؟ [[پیامبر]] [[رحمت]] پاسخ داد: آری، کعب عرض کرد: ای رسول خدا من کعب بن زهیر هستم<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۵، ص۱۸۱؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۶۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۷۰۰ و ۷۰۱. البته اسلام طوری و امان که خواهی قبلا بیان پیش شد پیامبر، برخی می‌گویند وقتی کعب وارد مدینه شد پیش ابوبکر رفت و ابوبکر او را برای اظهار اسلام و امان خواهی پیش پیامبر برد. (المذاکره فی القاب الشعراء، ابوالمجد اسعد بن ابراهیم الشیبانی الارلی ج۱، ص۹) که به نظر می‌رسد این تقل با هدف فضیلت تراشی برای خلیفه می‌باشد. برخی از مورخین نیز داستان را این گونه روایت کرده‌اند: بجیر به کعب گزارش داد که حضرت فرموده است خون کعب هدر است و بعد از مدتی برای او نامه‌ای نوشت و به او پیشنهاد مسلمان شدن را داد و گفت: هرکس شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر اکرم دهد و مسلمان شود، پیامبر از او می‌پذیرد و گذشته‌اش را می‌بخشد. کعب به محض رسیدن نامه، مسلمان شد و به طرف مدینه حرکت کرد. وقتی وارد مدینه شد شترش را جلوی درب مسجد رسول خدا خواباند و خود وارد مسجد شد؛ در حالی که اصحاب پیامبر گرداگرد حضرت حلقه زده بودند. کعب می‌گوید: پیامبر را از آثار ایشان شناختم. همه را پشت سر گذاردم تا در مقابل حضرت نشستم، ابتدا اظهار اسلام کردم و سپس درخواست امان نمودم و گفتم: این مقام و جایگاه کسی است که به شما پناهنده شده است. حضرت فرمود: نام تو چیست؟ گفتم: من کعب بن زهیرم. رسول خدا فرمود: تویی که گفته‌ای؟ سپس رو به ابوبکر کرد و فرمود: چه گفته است؟ ابوبکر اشعار گذشته را خواند تا به مصراع آخر رسید. گفتم: یا رسول الله من چنین نگفته‌ام بلکه آنچه من گفته‌ام این است: {{عربی| سقاك ابوبكر بكأس روية فاتهلك المأمون منها و علكا}}؛ یعنی کلمه مأمور را به مأمون تبدیل کرد. سپس پیامبر فرمود: آری به خدا سوگند مأمون است. در این موقع کعب قصیده ای را که در مدح پیامبر خدا{{صل}} سروده بود، می‌خواند. تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۶۱۷؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۴۶ و دلائل النبوه، بیهقی، ج۵، ص۲۰۸. البته بیهقی این گونه روایت می‌کند پیامبر رو به ابوبکر کرد و فرمود: چه گفته است؟ ابوبکر گفت: {{عربی| سقاك ابوبكر بكأس روية فانهلك المأمور منها و عكا}}. کعب گفت: یارسول الله من چنین نگفته‌ام بلکه آنچه من گفته‌ام این است: {{عربی| سقاك ابوبكر بكأس روية فانهلك المأمور منها و علكا}}؛ یعنی کلمه مأمون را به مامور تبدیل کرد. سپس پیامبر فرمود: آری به خدا سوگند مأمور است. البته صحت این نقل با توجه به پیشینه معنایی کلمه مأمور در بین عرب جاهلی، بعید به نظر می‌رسد اما بر فرض صحت این نقل، معنا این گونه می‌شود: رسول خدا از طرف خداوند تبارک و تعالی مأمور است.</ref>.
[[رسول خدا]] {{صل}} پس از شنیدن کلمه "مأمور" ناراحت شد؛ زیرا [[عرب جاهلی]] این کلمه را درباره کسی که از پیش خود حرف می‌زند و حرف‌هایی را که می‌زند به [[دستور]] اجنه است، به کار می‌برد<ref>الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۱۴۸.</ref>. لذا پیامبر {{صل}} فرمود: "او مهدور الدم است و هر کس کعب را یافت، او را بکشد". بجیر این مطلب را به برادرش خبر داد و سفارش کرد که اگر به [[فکر]] [[نجات]] خود هستی، [[مسلمان]] شو و من فکر نمی‌کنم در این [[روز]] (روز [[شوکت]] [[اسلام]]) غیر از [[انسان]] [[مسلمانی]] که [[خدا]] قلبش را به واسطه [[پذیرش اسلام]] [[پاک]] کرده است، کسی نجات یابد. کعب به محض رسیدن [[نامه]]، اسلام آورد و به طرف [[مدینه]] حرکت کرد. وقتی وارد مدینه شد نزد مردی از [[قبیله]] [[جهینه]] که یکی از [[دوستان]] قدیمی‌اش بود، رفت و به همراه [[دوست]] خود برای [[نماز صبح]] به [[مسجد پیامبر]] {{صل}} رفت؛ بعد از [[خواندن نماز]] صبح به [[امامت]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} دوست کعب، [[رسول خدا]] را به او نشان داد و گفت: "آن شخص [[پیغمبر]] خداست؛ پیش ایشان برو و [[طلب]] [[امان]] کن". کعب، [[خدمت]] رسول خدا {{صل}} شرفیاب شد و دستش را در دست پر مهر و [[محبت رسول خدا]] {{صل}} گذاشت. پیامبر اکرم {{صل}} در ابتدا او را نشناخت؛ کعب عرضه داشت: ای [[پیامبر خدا]] [[کعب بن زهیر]] [[توبه]] نموده و مسلمان شده و برای امان خواهی خدمت شما آمده است حال اگر او را بیاورم شما او را می‌پذیرید؟ [[پیامبر]] [[رحمت]] پاسخ داد: آری، کعب عرض کرد: ای رسول خدا من کعب بن زهیر هستم<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۵، ص۱۸۱؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۶۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۷۰۰ و ۷۰۱. البته اسلام طوری و امان که خواهی قبلا بیان پیش شد پیامبر، برخی می‌گویند وقتی کعب وارد مدینه شد پیش ابوبکر رفت و ابوبکر او را برای اظهار اسلام و امان خواهی پیش پیامبر برد. (المذاکره فی القاب الشعراء، ابوالمجد اسعد بن ابراهیم الشیبانی الارلی ج۱، ص۹) که به نظر می‌رسد این تقل با هدف فضیلت تراشی برای خلیفه می‌باشد. برخی از مورخین نیز داستان را این گونه روایت کرده‌اند: بجیر به کعب گزارش داد که حضرت فرموده است خون کعب هدر است و بعد از مدتی برای او نامه‌ای نوشت و به او پیشنهاد مسلمان شدن را داد و گفت: هرکس شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر اکرم دهد و مسلمان شود، پیامبر از او می‌پذیرد و گذشته‌اش را می‌بخشد. کعب به محض رسیدن نامه، مسلمان شد و به طرف مدینه حرکت کرد. وقتی وارد مدینه شد شترش را جلوی درب مسجد رسول خدا خواباند و خود وارد مسجد شد؛ در حالی که اصحاب پیامبر گرداگرد حضرت حلقه زده بودند. کعب می‌گوید: پیامبر را از آثار ایشان شناختم. همه را پشت سر گذاردم تا در مقابل حضرت نشستم، ابتدا اظهار اسلام کردم و سپس درخواست امان نمودم و گفتم: این مقام و جایگاه کسی است که به شما پناهنده شده است. حضرت فرمود: نام تو چیست؟ گفتم: من کعب بن زهیرم. رسول خدا فرمود: تویی که گفته‌ای؟ سپس رو به ابوبکر کرد و فرمود: چه گفته است؟ ابوبکر اشعار گذشته را خواند تا به مصراع آخر رسید. گفتم: یا رسول الله من چنین نگفته‌ام بلکه آنچه من گفته‌ام این است: {{عربی| سقاك ابوبكر بكأس روية فاتهلك المأمون منها و علكا}}؛ یعنی کلمه مأمور را به مأمون تبدیل کرد. سپس پیامبر فرمود: آری به خدا سوگند مأمون است. در این موقع کعب قصیده ای را که در مدح پیامبر خدا {{صل}} سروده بود، می‌خواند. تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۶۱۷؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۴۶ و دلائل النبوه، بیهقی، ج۵، ص۲۰۸. البته بیهقی این گونه روایت می‌کند پیامبر رو به ابوبکر کرد و فرمود: چه گفته است؟ ابوبکر گفت: {{عربی| سقاك ابوبكر بكأس روية فانهلك المأمور منها و عكا}}. کعب گفت: یارسول الله من چنین نگفته‌ام بلکه آنچه من گفته‌ام این است: {{عربی| سقاك ابوبكر بكأس روية فانهلك المأمور منها و علكا}}؛ یعنی کلمه مأمون را به مامور تبدیل کرد. سپس پیامبر فرمود: آری به خدا سوگند مأمور است. البته صحت این نقل با توجه به پیشینه معنایی کلمه مأمور در بین عرب جاهلی، بعید به نظر می‌رسد اما بر فرض صحت این نقل، معنا این گونه می‌شود: رسول خدا از طرف خداوند تبارک و تعالی مأمور است.</ref>.


در این موقع کعب قصیده‌ای را که در [[مدح]] [[پیامبر خدا]]{{صل}} سروده بود، خواند؛ از جمله اشعارش ابیات زیر است: به من گفتند: [[رسول خدا]] تو را [[تهدید]] کرده است؛ من گفتم: ولی در نزد وی [[انتظار]] [[بخشش]] می‌باشد.(زیرا) [[پیامبر]] نوری است که از او [[طلب]] روشنی می‌شود و شمشیری از شمشیرهای کشیده [[خداوند]] است.<ref>{{عربی| نبتت أن رسول الله أوعدنی والعفو عند رسول الله مأمول }}،
در این موقع کعب قصیده‌ای را که در [[مدح]] [[پیامبر خدا]] {{صل}} سروده بود، خواند؛ از جمله اشعارش ابیات زیر است: به من گفتند: [[رسول خدا]] تو را [[تهدید]] کرده است؛ من گفتم: ولی در نزد وی [[انتظار]] [[بخشش]] می‌باشد. (زیرا) [[پیامبر]] نوری است که از او [[طلب]] روشنی می‌شود و شمشیری از شمشیرهای کشیده [[خداوند]] است.<ref>{{عربی| نبتت أن رسول الله أوعدنی والعفو عند رسول الله مأمول }}،
{{عربی| ان الرسول النور یستضاء به مهند من سیوف الله مسلول}}البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۷۱ و ۳۷۳؛ زاد المعاد، محمد بن ابی بکر أیوب الزرعی، ج۳، ص۵۲۳ و ۵۲۴؛ طبقات الشافعیة الکبری، السبکی، ج۱، ص۲۴۱ و ۲۴۲ (سبکی مصرع اول را این گونه نقل می‌کند: {{عربی|أنبئت أن رسول الله اوعدنی}}؛ مختصر السیره، محمد بن عبدالوهاب، ج۱، ص۲۲۸ (محمد بن عبدالوهاب مصرع آخر را این‌گونه نقل می‌کند: {{عربی|و صارم من سیوف الله مسلول}}).</ref>،
{{عربی| ان الرسول النور یستضاء به مهند من سیوف الله مسلول}}البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۷۱ و ۳۷۳؛ زاد المعاد، محمد بن ابی بکر أیوب الزرعی، ج۳، ص۵۲۳ و ۵۲۴؛ طبقات الشافعیة الکبری، السبکی، ج۱، ص۲۴۱ و ۲۴۲ (سبکی مصرع اول را این گونه نقل می‌کند: {{عربی|أنبئت أن رسول الله اوعدنی}}؛ مختصر السیره، محمد بن عبدالوهاب، ج۱، ص۲۲۸ (محمد بن عبدالوهاب مصرع آخر را این‌گونه نقل می‌کند: {{عربی|و صارم من سیوف الله مسلول}}).</ref>،


پس از خواندن قصیده، پیامبر{{صل}} یک برد [[یمنی]] به کعب بخشید. [[معاویه]] در [[زمان]] [[سلطنت]] خود از کعب درخواست کرد که آن برد یمنی را به او بفروشد ولی کعب قبول نکرد. پس از [[وفات]] کعب، معاویه آن را از فرزندانش به قیمت بیست هزار [[درهم]] خرید [[ابن اثیر]] می‌گوید: همان برد در حال حاضر نزد [[خلفا]] می‌باشد <ref>الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۴۸؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۷۳؛ المذاکرة فی القاب الشعراء، أبو المجد أسعد بن ابراهیم الشیبانی الإربلی، ج۱، ص۹. اسعد بن ابراهیم می‌گوید: آن برد را خلفا در دو عید قربان و فطر) می‌پوشند.</ref>.
پس از خواندن قصیده، پیامبر {{صل}} یک برد [[یمنی]] به کعب بخشید. [[معاویه]] در [[زمان]] [[سلطنت]] خود از کعب درخواست کرد که آن برد یمنی را به او بفروشد ولی کعب قبول نکرد. پس از [[وفات]] کعب، معاویه آن را از فرزندانش به قیمت بیست هزار [[درهم]] خرید [[ابن اثیر]] می‌گوید: همان برد در حال حاضر نزد [[خلفا]] می‌باشد <ref>الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۴۸؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۷۳؛ المذاکرة فی القاب الشعراء، أبو المجد أسعد بن ابراهیم الشیبانی الإربلی، ج۱، ص۹. اسعد بن ابراهیم می‌گوید: آن برد را خلفا در دو عید قربان و فطر) می‌پوشند.</ref>.


[[کعب بن زهیر]] دارای اشعار بسیار خوبی است و از کسانی است که در تقدم [[امیر مؤمنان]]{{ع}} بر سایر [[صحابه]] قصیده‌ای سروده که از جمله ابیات آن، دو [[بیت]] زیر است: [[علی]]، داماد [[پیامبر]]{{صل}} و در میان تمامی [[مردم]]، [[بهترین انسان]] است و هر که بخواهد با او از در اظهار [[فخر]] در آید، مغلوب است. او اولین کسی است که با [[پیامبر امی]] [[نماز]] خواند، در آن وقتی که همه نسبت به [[خداوند]] [[کفر]] می‌ورزیدند<ref>{{عربی| صهر النبی وخیر الناس کلهم   فکل من رامه بالفخر مفخور}}،
[[کعب بن زهیر]] دارای اشعار بسیار خوبی است و از کسانی است که در تقدم [[امیر مؤمنان]] {{ع}} بر سایر [[صحابه]] قصیده‌ای سروده که از جمله ابیات آن، دو [[بیت]] زیر است: [[علی]]، داماد [[پیامبر]] {{صل}} و در میان تمامی [[مردم]]، [[بهترین انسان]] است و هر که بخواهد با او از در اظهار [[فخر]] در آید، مغلوب است. او اولین کسی است که با [[پیامبر امی]] [[نماز]] خواند، در آن وقتی که همه نسبت به [[خداوند]] [[کفر]] می‌ورزیدند<ref>{{عربی| صهر النبی وخیر الناس کلهم فکل من رامه بالفخر مفخور}}،
{{عربی| صلی الصلاة مع الأمی اولهم   قبل العباد و رب الناس مکفور}}؛ دیوان کعب بن زهیر، ص۸۳؛ انساب الأشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۸۷؛ باب أمر ابن ملجم و أمر اصحابه و مقتل أمیر المؤمنین علی بن ابی طالب و مناقب أمیر المؤمنین، محمد بن سلیمان الکوفی، ج۲، ص۷۰.</ref>.<ref>[[اکبر روستایی|روستایی، اکبر]]، [[بجیر بن زهیر (مقاله)|مقاله «بجیر بن زهیر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۳۵-۴۰.</ref>.
{{عربی| صلی الصلاة مع الأمی اولهم قبل العباد و رب الناس مکفور}}؛ دیوان کعب بن زهیر، ص۸۳؛ انساب الأشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۸۷؛ باب أمر ابن ملجم و أمر اصحابه و مقتل أمیر المؤمنین علی بن ابی طالب و مناقب أمیر المؤمنین، محمد بن سلیمان الکوفی، ج۲، ص۷۰.</ref><ref>[[اکبر روستایی|روستایی، اکبر]]، [[بجیر بن زهیر (مقاله)|مقاله «بجیر بن زهیر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۳۵-۴۰.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
{{مدخل وابسته}}
* [[کعب بن زهیر]] (برادر)
* [[کعب بن زهیر]] (برادر)
{{پایان مدخل وابسته}}


==منابع==
== منابع ==
{{منابع}}
* [[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[اکبر روستایی|روستایی، اکبر]]، [[بجیر بن زهیر (مقاله)|مقاله «بجیر بن زهیر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴''']]
* [[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[اکبر روستایی|روستایی، اکبر]]، [[بجیر بن زهیر (مقاله)|مقاله «بجیر بن زهیر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴''']]
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:بجیر بن زهیر]]
[[رده:بجیر بن زهیر]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۴ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۸:۴۲

مقدمه

بُجیر بن زهیر[۱] و برادرش کعب و پدرشان، زهیر، از شاعران معروف عرب بودند و پدرشان، صاحب یکی از معلقات سبع[۲] بود[۳]. او با برادرش از محل زندگی خود، با گوسفندانشان حرکت کردند و به منزل "برق" رسیدند، بجیر به برادرش گفت: "تو پیش گوسفندان در این جا بمان تا من بروم و گفتار این مرد (پیامبر) را بشنوم که چه می‌گوید". کعب در آنجا ماند و بجیر خدمت رسول خدا (ص) رسید و پس از دیدار با ایشان، اسلام آورد؛ وقتی خبر مسلمان شدن بجیر به کعب رسید ناراحت شد و این اشعار را سرود:

از من به بجیر پیام برسانید: وای بر تو! آیا برای آنچه که گفته‌ای (پذیرفتن اسلام و اعتراف به حقانیت اسلام) حرفی (توجیهی) داری؟

یا آنکه مأمور (پیامبر) با کاسه پری به تو آب داد و آن شخص مأمور (پیامبر) پس از سیرابی، تو را سیراب گردانید؟!

اسباب هدایت را کنار گذارد و از او (پیامبر تبعیت کردی؟ به کدامین جهت، هلاک شدن او تو را هلاک کرد و فریفته شدی؟!

آیا روی عادت و روشی که نه پدر و مادر و نه برادرت بر آن راه رفته‌اند، فریفته شدی!

پس اگر تو به آئین و مرامی که در قبل داشتی (بت پرستی) بازنگردی من تأسف نمی‌خورم و چیزی نمی‌گویم اما آگاه باش که گمراه شدی و گمراهی را چشیدی[۴].

رسول خدا (ص) پس از شنیدن کلمه "مأمور" ناراحت شد؛ زیرا عرب جاهلی این کلمه را درباره کسی که از پیش خود حرف می‌زند و حرف‌هایی را که می‌زند به دستور اجنه است، به کار می‌برد[۵]. لذا پیامبر (ص) فرمود: "او مهدور الدم است و هر کس کعب را یافت، او را بکشد". بجیر این مطلب را به برادرش خبر داد و سفارش کرد که اگر به فکر نجات خود هستی، مسلمان شو و من فکر نمی‌کنم در این روز (روز شوکت اسلام) غیر از انسان مسلمانی که خدا قلبش را به واسطه پذیرش اسلام پاک کرده است، کسی نجات یابد. کعب به محض رسیدن نامه، اسلام آورد و به طرف مدینه حرکت کرد. وقتی وارد مدینه شد نزد مردی از قبیله جهینه که یکی از دوستان قدیمی‌اش بود، رفت و به همراه دوست خود برای نماز صبح به مسجد پیامبر (ص) رفت؛ بعد از خواندن نماز صبح به امامت پیامبر اکرم (ص) دوست کعب، رسول خدا را به او نشان داد و گفت: "آن شخص پیغمبر خداست؛ پیش ایشان برو و طلب امان کن". کعب، خدمت رسول خدا (ص) شرفیاب شد و دستش را در دست پر مهر و محبت رسول خدا (ص) گذاشت. پیامبر اکرم (ص) در ابتدا او را نشناخت؛ کعب عرضه داشت: ای پیامبر خدا کعب بن زهیر توبه نموده و مسلمان شده و برای امان خواهی خدمت شما آمده است حال اگر او را بیاورم شما او را می‌پذیرید؟ پیامبر رحمت پاسخ داد: آری، کعب عرض کرد: ای رسول خدا من کعب بن زهیر هستم[۶].

در این موقع کعب قصیده‌ای را که در مدح پیامبر خدا (ص) سروده بود، خواند؛ از جمله اشعارش ابیات زیر است: به من گفتند: رسول خدا تو را تهدید کرده است؛ من گفتم: ولی در نزد وی انتظار بخشش می‌باشد. (زیرا) پیامبر نوری است که از او طلب روشنی می‌شود و شمشیری از شمشیرهای کشیده خداوند است.[۷]،

پس از خواندن قصیده، پیامبر (ص) یک برد یمنی به کعب بخشید. معاویه در زمان سلطنت خود از کعب درخواست کرد که آن برد یمنی را به او بفروشد ولی کعب قبول نکرد. پس از وفات کعب، معاویه آن را از فرزندانش به قیمت بیست هزار درهم خرید ابن اثیر می‌گوید: همان برد در حال حاضر نزد خلفا می‌باشد [۸].

کعب بن زهیر دارای اشعار بسیار خوبی است و از کسانی است که در تقدم امیر مؤمنان (ع) بر سایر صحابه قصیده‌ای سروده که از جمله ابیات آن، دو بیت زیر است: علی، داماد پیامبر (ص) و در میان تمامی مردم، بهترین انسان است و هر که بخواهد با او از در اظهار فخر در آید، مغلوب است. او اولین کسی است که با پیامبر امی نماز خواند، در آن وقتی که همه نسبت به خداوند کفر می‌ورزیدند[۹][۱۰].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. بجیر، به ضم باء و فتح جیم و سکون یاء و زهیر، نیز به ضم زاء و فتح‌ها و سکون یاء.
  2. معلقات سبع: هفت قطعه شعر از بزرگترین شعرای عرب بود که در فصاحت و بلاغت از رتبه بالایی برخوردار بود. مشرکین در ایام حج این اشعار را بر دیوار کعبه آویزان می‌کردند و با این اشعار به کسانی که از جاهای دیگر به حجاز می‌آمدند، فخر فروشی می‌کردند و در واقع، با این اشعار، قدرت ادبی خود را نشان می‌دادند.
  3. السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۶۹۹، حوادث سال هشتم، باب اسلام آوردن کعب بن زهیر بن أبی سلمی.
  4. ألا أبلغا عني بجیراً رسالة فهل لك فيما قلت ويحك هل لكا سقاك بها المأمور کأسا روية فأنهلك المأمور منها و علكا (البته مؤرخین این بیت را به سه صورت دیگر نیز نقل کرده‌اند؛ از جمله: سقا ک بها المأمون کأسا رویة وأنهلک المأمون منها و علکا، السیرة النبویه، ابن هشام، ج۵، ص۱۷۹، حوادث سال نهم و السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۶۹۹ حوادث سال هشتم. اکثر مؤرخین به جای کلمه «مأمور» کلمه «مأمون» را ذکر کرده‌اند اما همان طوری که در متن می‌آید رسول خدا (ص) بعد از شنیدن این شعر غضبناک شده و فرمود: کعب مهدور الدم است و باید کشته شود و با توجه به بار معنایی کلمه «مأمون یعنی امین بودن»، ظاهرا وجهی برای غضب رسول خدا (ص) و حکم به مهدور الدم بودن کعب باقی نمی‌ماند و تنها چیزی را هم که علمای اهل سنت بعد از این بیت نقل می‌کنند این است که رسول خدا فرمود: «صدق و انه لکذوب»؛ راست گفت من امین هستم ولی او دروغگو است. و ظاهرا تنها وجهی که برای غضب حضرت و حکم به ارتداد کعب بعد از شنیدن این بیت، به ذهن می‌رسد این است که کعب کلمه «مأمون» را از روی تمسخر درباره حضرت به کار برده و در واقع، معنای اصلی این کلمه را قصد نکرده بود و منظورش این نبود که حضرت امین بر وحی است، بلکه منظورش این بود که ایشان، نعوذ بالله، نه تنها امین بر وحی نیست بلکه بجیر مرا گمراه کرده است. سقای ابوبکر بکأس رویة فانهلک المأمور منها و علکا، المذاکرة فی القاب الشعراء ج۱، ص۹. سقاک ابوبکر بکاس رویه فانهلک المأمون منها وعلکا، رویة الأغانی، أبو الفرج اصفهانی، ج۱۷، ص۹۱؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۷۲. ابن کثیر این گونه نقل می‌کند: و انهلک المأمون منها و علاء السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۷۰۵. البته به نظر می‌رسد کسانی که بیت را به این دو صورت اخیر نقل کرده‌اند و اسم ابوبکر را در آن آورده‌اند، به دنبال فضیلت تراشی برای وی بوده و می‌خواسته‌اند این گونه به مخاطب القاء کنند که ابوبکر در اسلام آوردن «بجیر» نقش داشته است و وقتی هم که کعب برای امان خواهی و توبه و پذیرش اسلام پیش پیامبر اکرم (ص) می‌آید، ابوبکر به عنوان یک مهره شاخص و اصلی در کنار پیامبر بوده و در این قضیه هم نقش داشته است. و یا طبق برخی دیگر از نقلها که نقل خواهد شد، کعب وقتی برای امان خواهی از پیامبر و پذیرش اسلام وارد مدینه می‌شود، ابتدا پیش ابوبکر می‌رود و به همراه او خدمت پیامبر شرفیاب می‌شود. حالی که اگر اندکی تأمل کنیم با ابهاماتی مواجه می‌شویم که صحت این دو نقل را زیر سؤال می‌برند؛ از جمله: ١- وقتی کعب برای توبه و پذیرش اسلام به حضور پیامبر (ص) شرفیاب می‌شود، طبق نقلی با یکی از دوستانش می‌آید و او پیامبر را به کعب معرفی می‌کند و طبق نقل دوم، کعب پیامبر را با توجه به توصیفاتی که قبلا درباره حضرت شنیده است، می‌شناسد. حال سؤال ما این است که چگونه می‌شود کعب، پیامبری را که سال‌ها به عنوان «محمد امین» در میان عرب مشهور بوده، به طوری که این صفت وی به گوش کعب نیز رسیده است، و امور کعبه نیز بر عهده اجداد ایشان بوده است و علاوه بر این، شغل حضرت نیز تجارت بوده و حضرت به مقتضای شغل خود دائم به اطراف و اکناف سفر می‌نموده، نشناسد و وی را به او معرفی کنند و یا با توجه به آثار، حضرت را تشخیص دهد ولی ابوبکر را که یک فرد بسیار عادی بوده، به عنوان یکی از هدایت کنندگان برادر خود می‌شناسد و نام او را در این بیت ذکر می‌کند؟! ۲- در این داستان، بجیر به کعب می‌گوید: تو پیش گوسفندان بمان تا من بروم حرف این مرد، پیامبر اکرم، را بشنوم و بعد بجیر به محضر پیامبر شرفیاب می‌شود و مسلمان می‌شود. همان طوری که می‌بینید در این جا صحبتی از ابوبکر نیست؛ حال چگونه در این میان، ابوبکر نقش پیدا می‌کند و کعب، نام او را در شعرش قبل از ذکر پیامبر، به عنوان اولین شخص هدایتگر بجیر، مطرح می‌کند، خدا می‌داند؟! ٣- از همه مهم‌تر این که همین شخص هدایتگر! در همین سال یعنی سال نهم هجری طبق نقل ابن حزم اندلسی، از علمای اهل سنت، به نقل از ولید بن جمیع که از دیدگاه علمای اهل سنت فردی موثق و مورد اطمینان است، در بازگشت از تبوک به همراه همدستانش به قصد کشتن پیامبر به حضرت حمله ور می‌شوند، که به الطاف الهی نقشه شومشان نافرجام می‌ماند. حال آیا نسل پرسشگر می‌تواند بپذیرد شخصی که هدایت کننده و سخنگوی رسول خدا در مسجد! در این داستان است، در همین سال توطئه قتل پیامبر را طراحی کند؟! (المحلی، ابن حزم اندلسی، ج۱۱، ص۲۲۴). ففارقت أسباب الهدی واتبعته علی أی شیء ویب غیرک دلکا، علی خلق لم تلف أما ولا أبا علیه ولم تدرک علیه أخالکا ، فإن أنت لم تفعل فلست بأسف ولا قائل أما عثرت لعیالک؛ (الکامل، ابن أثیر، ج۲، ص۱۴۶، حوادث سال نهم، باب ذکر اسلام آوردن کعب بن زهیر)؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۴۶، حوادث سال نهم، باب ذکر اسلام آوردن کعب بن زهیر؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۷۲؛ السیرة النبویة، ابن کثیر، ج۳، ص۷۰۵.
  5. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۱۴۸.
  6. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۵، ص۱۸۱؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۶۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۳، ص۷۰۰ و ۷۰۱. البته اسلام طوری و امان که خواهی قبلا بیان پیش شد پیامبر، برخی می‌گویند وقتی کعب وارد مدینه شد پیش ابوبکر رفت و ابوبکر او را برای اظهار اسلام و امان خواهی پیش پیامبر برد. (المذاکره فی القاب الشعراء، ابوالمجد اسعد بن ابراهیم الشیبانی الارلی ج۱، ص۹) که به نظر می‌رسد این تقل با هدف فضیلت تراشی برای خلیفه می‌باشد. برخی از مورخین نیز داستان را این گونه روایت کرده‌اند: بجیر به کعب گزارش داد که حضرت فرموده است خون کعب هدر است و بعد از مدتی برای او نامه‌ای نوشت و به او پیشنهاد مسلمان شدن را داد و گفت: هرکس شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر اکرم دهد و مسلمان شود، پیامبر از او می‌پذیرد و گذشته‌اش را می‌بخشد. کعب به محض رسیدن نامه، مسلمان شد و به طرف مدینه حرکت کرد. وقتی وارد مدینه شد شترش را جلوی درب مسجد رسول خدا خواباند و خود وارد مسجد شد؛ در حالی که اصحاب پیامبر گرداگرد حضرت حلقه زده بودند. کعب می‌گوید: پیامبر را از آثار ایشان شناختم. همه را پشت سر گذاردم تا در مقابل حضرت نشستم، ابتدا اظهار اسلام کردم و سپس درخواست امان نمودم و گفتم: این مقام و جایگاه کسی است که به شما پناهنده شده است. حضرت فرمود: نام تو چیست؟ گفتم: من کعب بن زهیرم. رسول خدا فرمود: تویی که گفته‌ای؟ سپس رو به ابوبکر کرد و فرمود: چه گفته است؟ ابوبکر اشعار گذشته را خواند تا به مصراع آخر رسید. گفتم: یا رسول الله من چنین نگفته‌ام بلکه آنچه من گفته‌ام این است: سقاك ابوبكر بكأس روية فاتهلك المأمون منها و علكا؛ یعنی کلمه مأمور را به مأمون تبدیل کرد. سپس پیامبر فرمود: آری به خدا سوگند مأمون است. در این موقع کعب قصیده ای را که در مدح پیامبر خدا (ص) سروده بود، می‌خواند. تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۲، ص۶۱۷؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۴۶ و دلائل النبوه، بیهقی، ج۵، ص۲۰۸. البته بیهقی این گونه روایت می‌کند پیامبر رو به ابوبکر کرد و فرمود: چه گفته است؟ ابوبکر گفت: سقاك ابوبكر بكأس روية فانهلك المأمور منها و عكا. کعب گفت: یارسول الله من چنین نگفته‌ام بلکه آنچه من گفته‌ام این است: سقاك ابوبكر بكأس روية فانهلك المأمور منها و علكا؛ یعنی کلمه مأمون را به مامور تبدیل کرد. سپس پیامبر فرمود: آری به خدا سوگند مأمور است. البته صحت این نقل با توجه به پیشینه معنایی کلمه مأمور در بین عرب جاهلی، بعید به نظر می‌رسد اما بر فرض صحت این نقل، معنا این گونه می‌شود: رسول خدا از طرف خداوند تبارک و تعالی مأمور است.
  7. نبتت أن رسول الله أوعدنی والعفو عند رسول الله مأمول ، ان الرسول النور یستضاء به مهند من سیوف الله مسلولالبدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۷۱ و ۳۷۳؛ زاد المعاد، محمد بن ابی بکر أیوب الزرعی، ج۳، ص۵۲۳ و ۵۲۴؛ طبقات الشافعیة الکبری، السبکی، ج۱، ص۲۴۱ و ۲۴۲ (سبکی مصرع اول را این گونه نقل می‌کند: أنبئت أن رسول الله اوعدنی؛ مختصر السیره، محمد بن عبدالوهاب، ج۱، ص۲۲۸ (محمد بن عبدالوهاب مصرع آخر را این‌گونه نقل می‌کند: و صارم من سیوف الله مسلول).
  8. الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۱۴۸؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۳۷۳؛ المذاکرة فی القاب الشعراء، أبو المجد أسعد بن ابراهیم الشیبانی الإربلی، ج۱، ص۹. اسعد بن ابراهیم می‌گوید: آن برد را خلفا در دو عید قربان و فطر) می‌پوشند.
  9. صهر النبی وخیر الناس کلهم فکل من رامه بالفخر مفخور، صلی الصلاة مع الأمی اولهم قبل العباد و رب الناس مکفور؛ دیوان کعب بن زهیر، ص۸۳؛ انساب الأشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۸۷؛ باب أمر ابن ملجم و أمر اصحابه و مقتل أمیر المؤمنین علی بن ابی طالب و مناقب أمیر المؤمنین، محمد بن سلیمان الکوفی، ج۲، ص۷۰.
  10. روستایی، اکبر، مقاله «بجیر بن زهیر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۳۵-۴۰.