توطئه قتل پیامبر خاتم: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{امامت}} <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| موضوع مرتبط = پیامبر خاتم
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[توطئه قتل پیامبر خاتم در قرآن]] - [[توطئه قتل پیامبر خاتم در حدیث]] - [[توطئه قتل پیامبر خاتم در معارف و سیره نبوی]]</div>
| عنوان مدخل =
| مداخل مرتبط =
| پرسش مرتبط  = پیامبر خاتم (پرسش)
}}


==[[توطئه]] [[قتل]] [[پیامبر خاتم]]{{صل}} توسط [[یهود]]==
==[[توطئه]] قتل پیامبر خدا{{صل}} در دارالندوه ==
سیمای یهود به عنوان قومی عنود و لجباز و معاند در [[قرآن مجید]] معرفی شده است. در [[عصر جاهلیت]]، [[اهل کتاب]] به ویژه یهود و [[نصاری]] در [[تورات]] و [[انجیل]] [[اخبار]] [[دوره آخرالزمان]] را خوانده بودند و در [[انتظار ظهور]] [[نبی مکرم اسلام]] لحظه شماری می‌کردند. [[یهودیان]] با [[عناد]] هر چه تمام‌تر [[منتظر]] بودند تا بر [[پیامبر]]{{صل}} دست یابند (یا بر [[دین]] آنها باشد و یا او را از بین ببرند). بعد از [[بعثت پیامبر]]{{صل}} گاهی یهودیان که به [[مکه]] می‌آمدند با [[نگرانی]] چشم‌انداز [[دعوت پیامبر]]{{صل}} را تعقیب می‌کردند. البته با توجه به [[معاشرت]] و ارتباطی که با [[قریش]] داشتند [[اتحاد]] شوم یهود و [[کفار]] قریش در مقابل پیامبر{{صل}} ایجاد شد. روزی پیامبر{{صل}} در یکی از کوچه‌های مکه می‌گذشت که دسته‌ای از یهود وارد مکه شدند، نگاه‌شان به محمد افتاد و [[شاهد]] [[صفات جمال]] و کمال او شدند. یکی به دیگری اشاره کرد گفت: [[گمان]] می‌کنم این همان [[نبی]] [[امی]] باشد که در تورات ذکر شده و به او [[حسد]] بردند؛ ولی این مطلب را [[کتمان]] نمودند. [[تصمیم]] گرفتند با حیله‌ای او را بکشند که یهود از دست او در [[امان]] باشد؛ ولی چون [[خداوند]] تضمین [[حفظ]] جانش کرده بودند بر [[دل]] یکی از یهود [[الهام]] شد که بگوید [[عجله]] نکنید تا او را [[امتحان]] کنیم و [[یقین]] کنیم آیا او همان [[محمد امین]] است یا شبیه اوست.
مهم‌ترین دستاورد [[عقبه دوم]] را می‌توان هجرت [[مسلمانان]] به [[مدینه]] دانست. بدین‌سان که [[رسول خدا]]{{صل}} به مدت سیزده سال با [[منکران]] [[رسالت]] برخورد ارشادی و [[هدایتی]] داشت و با [[تحمل]] انواع زجرها و [[شکنجه‌ها]]، فقط بر [[استدلال]] و [[مدارا]] تکیه کرد. وقتی [[اصحاب]] آن حضرت [[اجازه]] [[دفاع]] خواستند، دستور به [[شکیبایی]] داد، تا اینکه پس از [[پیمان]] دوم عقبه، اجازه هجرت یافتند.
چون ما در کتب خود خوانده‌ایم که محمد از [[حرام]] اجتناب می‌کند به او نزدیک شدند و او را به یک [[خوراک]] حرام [[دعوت]] کردند، یکی از آنها غذای حرام را پیش گذاشت و شروع به خوردن کرد و محمد را دعوت به شرکت در آن [[غذا]] نمود و آن غذا را [[مسموم]] کرد. این توطئه را با شرکت کفار قریش خواستند انجام دهند که محمد با [[ابوطالب]] بر سفره آنها دعوتشان را [[اجابت]] نمود، ابوطالب خواست از آن مرغ بریان [[مسموم]] بخورد که محمد دست او را گرفت و فرمود: نخور که مسموم است. [[رئیس]] [[قبیله]] گفت: یا محمد چرا [[غذا]] میل نمی‌کنی؟{{متن حدیث|فَقَالَ يَا مَعْشَرَ الْيَهُودِ قَدْ جَهَدْتُ أَنْ أَتَنَاوَلَ مِنْهَا وَ هَذِهِ يَدِي يُعْدَلُ بِهَا عَنْهَا وَ مَا أَرَاهَا إِلَّا حَرَاماً يَصُونُنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا}}؛ فرمود: ای گروه [[یهود]] من می‌خواهم تناول کنم؛ ولی [[خداوند]] مرا باز داشت از این غذا، چون که خداوند [[رسول]] خود را از آفات مصون می‌دارد.


[[یهودی]] گفت: این [[مال]] حلالی است. فرمود: اگر [[حلال]] بود من ممنوع از خوردن نمی‌شدم. مرغ دیگری را مسموم کردند آوردند. باز [[پیامبر]]{{صل}} نخورد فرمود: از خوردن این هم معذورم، مرغ سوم را آوردند که [[آلوده]] به سم بود باز نخورد تا اینکه مصمم به [[قتل]] [[حضرت]] شدند. در راه [[کوه]] حرا هفتاد یهودی جمع شدند که او را بکشند در آن [[روز]] خداوند محمد را با خبر نمود که از راه دیگری بر گردد که یهود او را نبیند و پیامبر{{صل}} خود را از [[شمشیر]] برهنه آنها [[حفظ]] کند، روز دیگر بر [[تصمیم]] خود جمع شدند به محمد [[وحی]] شد در همان بالای کوه بماند و پایین نیاید تا چند بار وقت آنها تلف شد و [[توفیق]] نیافتند<ref>عمادزاده، زندگانی امام هادی، ص۱۵۳.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۸۷.</ref>.
آنان به شکل فردی و جمعی رهسپار مدینه شدند، تا جایی که پیش از گذشت سه ماه از بیعت، از مسلمانان جز [[زندانیان]]، [[مستضعفان]]، [[ناتوانان]] و [[امام علی]]{{ع}}، کسی در مکه باقی نمانده بود. [[قریش]] شرایط پیش آمده را به زیان خود شمرد و [[آینده]] خود را در خطر دید؛ از این رو، در مجلس مشورتی خود در نام [[دارالندوه]]، به [[رایزنی]] پرداخت تا جدی‌تر از گذشته با رسول خدا{{صل}} [[مبارزه]] کند. پیشنهادهای مختلفی برای مبارزه در مرحله جدید مطرح شد و سرانجام پیشنهاد [[ابوجهل]] پذیرفته شد. بر پایه طرح او، همه تیره‌های قریش باید در قتل پیامبر{{صل}} شرکت می‌کردند و یک باره [[هجوم]] برده و او را با یک ضربه [[شمشیر]] می‌کشتند، تا [[خون]] و خون‌بهای ایشان در میان آنان تقسیم شود. روزی که این [[تصمیم]] گرفته شد، «[[یوم]] الزحمه» خوانده شده است<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۱.</ref>. سبب تصویب چنین پیشنهادی این [[پندار]] بود، که [[رسول خدا]]{{صل}} پس از [[ابوطالب]] [[باور]] قدرت‌مندی ندارد و [[بنی هاشم]] نمی‌توانند با همه قبائل [[قریش]] بجنگند<ref>یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۳۹.</ref>. در این میان، [[خداوند]] به [[یاری]] پیامبرش آمد و دستور داد به [[مدینه]] [[هجرت]] کند، تا [[مکر]] [[مشرکان]] به خودشان بازگردد<ref>{{متن قرآن|وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ}} «و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ می‌باختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ می‌باختند و خداوند تدبیر می‌کرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.</ref>.<ref>[[رمضان محمدی|محمدی]]، [[منصور داداش‌نژاد|داداش‌نژاد]]، [[حسین حسینیان مقدم|حسینیان]]، [[تاریخ اسلام (کتاب)|تاریخ اسلام]] ص۱۴۴.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== [[توطئه]] قتل پیامبر {{صل}} در هرشی ==
نقشه قتل پیامبر {{صل}} بارها به [[اجرا]] درآمد، ولی منجر به [[شکست]] شد. یک بار در [[جنگ تبوک]] و چند بار به وسیله سم و بارها به صورت [[ترور]] آن حضرت [[تدارک]] دیده شده بود.


==منابع==
در [[حجة الوداع]] همان پنج نفر [[اصحاب]] [[صحیفه]]، با نه نفر دیگر برای بار آخر نقشه دقیق‌تری برای [[قتل]] حضرت در راه بازگشت از [[مکه]] به [[مدینه]] کشیدند. نقشه چنین بود که در محلی از پیش تعیین شده، در قله [[کوه]] هرشی ـ بین [[جحفه]] و [[ابواء]]<ref>تفسیر القمی، ج۱، ص۱۸۱.</ref> ـ کمین کنند و همین که شتر [[پیامبر]] {{صل}} سربالایی کوه را پیمود و در سرازیری قرار گرفت، سنگ‌های بزرگی را به طرف شتر حضرت رها کنند تا برَمَد و حضرت را بر [[زمین]] افکند و آنان با استفاده از [[تاریکی]] شب به حضرت [[حمله]] کنند و ایشان را به قتل برسانند و متواری شوند.
 
[[خداوند متعال]] پیامبرش را از این توطئه [[آگاه]] ساخت و [[وعده]] [[حفظ]] او را داد. [[منافقین]] که چهارده نفر بودند، نقشه خود را عملی ساختند. همین که شتر پیامبر {{صل}} به قله کوه رسید و خواست رو به پایین رود، سنگ‌ها را رها کردند.
 
پیامبر {{صل}} با یک اشاره به شتر [[فرمان]] توقف داد، در حالی که [[حذیفه]] و [[عمار]]، یکی افسار شتر حضرت را در دست داشت و دیگری از پشت سر، شتر را [[حمایت]] می‌کرد.
 
با توقف شتر، سنگ‌ها به سمت پایین کوه رفتند و حضرت سالم ماند. منافقین که از اجرای دقیق نقشه مطمئن بودند، از کمین‌گاه‌ها بیرون آمدند و با شمشیرهای برهنه به حضرت حمله کردند تا کار را تمام کنند، ولی عمار و حذیفه [[شمشیر]] کشیدند و با آنان درگیر شدند و سرانجام آنها را فراری دادند.
 
حذیفه می‌گوید: از [[پیامبر خدا]] {{صل}} سؤال کردم: این گروه چه کسانی بودند و هدفشان چه بود؟ فرمود: ای حذیفه، اینان منافقین [[دنیا]] و [[آخرت]] بودند. پرسیدم: چرا کارشان را نمی‌سازی و افرادی را برای کشتنشان [[مأمور]] نمی‌کنی؟ فرمود: [[خداوند]] دستور [[اغماض]] نسبت به آنها داده است و من خوش ندارم [[مردم]] بگویند، او مردم را به [[دین]] خود فرا خواند و پس از اینکه [[مسلمان]] شدند و به او کمک کردند، آنها را به [[قتل]] رساند. ای [[حذیفه]]، کار را به [[خدا]] واگذار و خدا در کمین‌شان نشسته و مدتی کوتاه به آنها مهلت داده، سپس به [[عذاب]] گرفتارشان می‌سازد.
 
پرسیدم: آیا از [[مهاجرین]] بودند یا از [[انصار]]؟ [[پیغمبر اکرم]] {{صل}} یکی یکی نامشان را برشمرد و نام کسانی در میانشان بود که [[دوست]] نداشتم از این گروه باشند. من هم چیزی نگفتم.
 
[[پیامبر]] {{صل}} به من فرمودند: ای حذیفه، گویا در نام بعضی [[شک]] داری؟ اکنون سرت را بالا کن و نگاه کن؟ من هم به طرف آنان نگاه کردم، دیدم در اطراف گردنه ایستاده‌اند، در این هنگام برقی جهید و اطراف ما را روشن کرد و این [[روشنایی]] به گونه‌ای بود که من [[گمان]] کردم، [[خورشید]] طلوع کرده است. وقتی درست نگاه کردم، همه را شناختم، دیدم همان افرادی هستند که پیامبر {{صل}} به نامشان تصریح کرده بود و تعدادشان چهارده نفر بود، نه نفر از [[قریش]] و پنج نفر از سایر مردم.
 
حذیفه می‌گوید: از گردنه پایین آمدیم و [[فجر]] طلوع کرده بود. [[رسول خدا]] {{صل}} برای [[نماز]] [[وضو]] گرفت و به [[انتظار]] پایین آمدن [[اصحاب]] از [[عقبه]]، نشست. پس از [[اجتماع]] همه اصحاب، دیدم همان افراد در میان جمع و پشت سر رسول خدا {{صل}} به نماز ایستاده‌اند. [[نماز جماعت]] برپا شد و حضرت سخنانی فرمود که اشاره ضمنی به آنان داشت<ref>بحارالانوار، ج۲۸، ص۹۹ ـ ۱۰۰؛ ج۳۷، ص۱۱۵؛ عوالم، ج۱۵، ص۳۰۴؛ اقبال الاعمال ص۴۵۸.</ref>.<ref>[[حبیب‌الله فرحزاد|فرحزاد، حبیب‌الله]]، [[غدیر برترین پیام آسمانی (کتاب)|غدیر برترین پیام آسمانی]]، ص۴۲۲.</ref>
 
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:IM009684.jpg|22px]] [[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|'''مظلومیت پیامبر''']]
# [[پرونده:1100832.jpg|22px]] [[حبیب‌الله فرحزاد|فرحزاد، حبیب‌الله]]، [[غدیر برترین پیام آسمانی (کتاب)|'''غدیر برترین پیام آسمانی''']]
# [[پرونده:IM010504.jpg|22px]] [[رمضان محمدی|محمدی]]، [[منصور داداش‌نژاد|داداش‌نژاد]]، [[حسین حسینیان مقدم|حسینیان]]، [[تاریخ اسلام ج۱ (کتاب)|'''تاریخ اسلام ج۱''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:توطئه قتل پیامبر خاتم]]
[[رده:تاریخ پیامبر خاتم]]
[[رده:مدخل]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۰ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۰۳

توطئه قتل پیامبر خدا(ص) در دارالندوه

مهم‌ترین دستاورد عقبه دوم را می‌توان هجرت مسلمانان به مدینه دانست. بدین‌سان که رسول خدا(ص) به مدت سیزده سال با منکران رسالت برخورد ارشادی و هدایتی داشت و با تحمل انواع زجرها و شکنجه‌ها، فقط بر استدلال و مدارا تکیه کرد. وقتی اصحاب آن حضرت اجازه دفاع خواستند، دستور به شکیبایی داد، تا اینکه پس از پیمان دوم عقبه، اجازه هجرت یافتند.

آنان به شکل فردی و جمعی رهسپار مدینه شدند، تا جایی که پیش از گذشت سه ماه از بیعت، از مسلمانان جز زندانیان، مستضعفان، ناتوانان و امام علی(ع)، کسی در مکه باقی نمانده بود. قریش شرایط پیش آمده را به زیان خود شمرد و آینده خود را در خطر دید؛ از این رو، در مجلس مشورتی خود در نام دارالندوه، به رایزنی پرداخت تا جدی‌تر از گذشته با رسول خدا(ص) مبارزه کند. پیشنهادهای مختلفی برای مبارزه در مرحله جدید مطرح شد و سرانجام پیشنهاد ابوجهل پذیرفته شد. بر پایه طرح او، همه تیره‌های قریش باید در قتل پیامبر(ص) شرکت می‌کردند و یک باره هجوم برده و او را با یک ضربه شمشیر می‌کشتند، تا خون و خون‌بهای ایشان در میان آنان تقسیم شود. روزی که این تصمیم گرفته شد، «یوم الزحمه» خوانده شده است[۱]. سبب تصویب چنین پیشنهادی این پندار بود، که رسول خدا(ص) پس از ابوطالب باور قدرت‌مندی ندارد و بنی هاشم نمی‌توانند با همه قبائل قریش بجنگند[۲]. در این میان، خداوند به یاری پیامبرش آمد و دستور داد به مدینه هجرت کند، تا مکر مشرکان به خودشان بازگردد[۳].[۴]

توطئه قتل پیامبر (ص) در هرشی

نقشه قتل پیامبر (ص) بارها به اجرا درآمد، ولی منجر به شکست شد. یک بار در جنگ تبوک و چند بار به وسیله سم و بارها به صورت ترور آن حضرت تدارک دیده شده بود.

در حجة الوداع همان پنج نفر اصحاب صحیفه، با نه نفر دیگر برای بار آخر نقشه دقیق‌تری برای قتل حضرت در راه بازگشت از مکه به مدینه کشیدند. نقشه چنین بود که در محلی از پیش تعیین شده، در قله کوه هرشی ـ بین جحفه و ابواء[۵] ـ کمین کنند و همین که شتر پیامبر (ص) سربالایی کوه را پیمود و در سرازیری قرار گرفت، سنگ‌های بزرگی را به طرف شتر حضرت رها کنند تا برَمَد و حضرت را بر زمین افکند و آنان با استفاده از تاریکی شب به حضرت حمله کنند و ایشان را به قتل برسانند و متواری شوند.

خداوند متعال پیامبرش را از این توطئه آگاه ساخت و وعده حفظ او را داد. منافقین که چهارده نفر بودند، نقشه خود را عملی ساختند. همین که شتر پیامبر (ص) به قله کوه رسید و خواست رو به پایین رود، سنگ‌ها را رها کردند.

پیامبر (ص) با یک اشاره به شتر فرمان توقف داد، در حالی که حذیفه و عمار، یکی افسار شتر حضرت را در دست داشت و دیگری از پشت سر، شتر را حمایت می‌کرد.

با توقف شتر، سنگ‌ها به سمت پایین کوه رفتند و حضرت سالم ماند. منافقین که از اجرای دقیق نقشه مطمئن بودند، از کمین‌گاه‌ها بیرون آمدند و با شمشیرهای برهنه به حضرت حمله کردند تا کار را تمام کنند، ولی عمار و حذیفه شمشیر کشیدند و با آنان درگیر شدند و سرانجام آنها را فراری دادند.

حذیفه می‌گوید: از پیامبر خدا (ص) سؤال کردم: این گروه چه کسانی بودند و هدفشان چه بود؟ فرمود: ای حذیفه، اینان منافقین دنیا و آخرت بودند. پرسیدم: چرا کارشان را نمی‌سازی و افرادی را برای کشتنشان مأمور نمی‌کنی؟ فرمود: خداوند دستور اغماض نسبت به آنها داده است و من خوش ندارم مردم بگویند، او مردم را به دین خود فرا خواند و پس از اینکه مسلمان شدند و به او کمک کردند، آنها را به قتل رساند. ای حذیفه، کار را به خدا واگذار و خدا در کمین‌شان نشسته و مدتی کوتاه به آنها مهلت داده، سپس به عذاب گرفتارشان می‌سازد.

پرسیدم: آیا از مهاجرین بودند یا از انصار؟ پیغمبر اکرم (ص) یکی یکی نامشان را برشمرد و نام کسانی در میانشان بود که دوست نداشتم از این گروه باشند. من هم چیزی نگفتم.

پیامبر (ص) به من فرمودند: ای حذیفه، گویا در نام بعضی شک داری؟ اکنون سرت را بالا کن و نگاه کن؟ من هم به طرف آنان نگاه کردم، دیدم در اطراف گردنه ایستاده‌اند، در این هنگام برقی جهید و اطراف ما را روشن کرد و این روشنایی به گونه‌ای بود که من گمان کردم، خورشید طلوع کرده است. وقتی درست نگاه کردم، همه را شناختم، دیدم همان افرادی هستند که پیامبر (ص) به نامشان تصریح کرده بود و تعدادشان چهارده نفر بود، نه نفر از قریش و پنج نفر از سایر مردم.

حذیفه می‌گوید: از گردنه پایین آمدیم و فجر طلوع کرده بود. رسول خدا (ص) برای نماز وضو گرفت و به انتظار پایین آمدن اصحاب از عقبه، نشست. پس از اجتماع همه اصحاب، دیدم همان افراد در میان جمع و پشت سر رسول خدا (ص) به نماز ایستاده‌اند. نماز جماعت برپا شد و حضرت سخنانی فرمود که اشاره ضمنی به آنان داشت[۶].[۷]

منابع

پانویس

  1. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۳۱.
  2. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۳۹.
  3. ﴿وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ «و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ می‌باختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ می‌باختند و خداوند تدبیر می‌کرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.
  4. محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص۱۴۴.
  5. تفسیر القمی، ج۱، ص۱۸۱.
  6. بحارالانوار، ج۲۸، ص۹۹ ـ ۱۰۰؛ ج۳۷، ص۱۱۵؛ عوالم، ج۱۵، ص۳۰۴؛ اقبال الاعمال ص۴۵۸.
  7. فرحزاد، حبیب‌الله، غدیر برترین پیام آسمانی، ص۴۲۲.