حنظلة بن ابیعامر انصاری: تفاوت میان نسخهها
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-''']] ==پانویس== {{پانویس}} +''']] {{پایان منابع}} ==پانویس== {{پانویس}})) |
(←منابع) |
||
(۱۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[حنظلة بن ابیعامر انصاری در قرآن]] - [[حنظلة بن ابیعامر انصاری در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط = }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
حنظله، فرزند [[ابو عامر راهب]]، از [[قبیله اوس]] و معروف به "[[غسیل الملائکه]]"؛ یعنی کسی که [[ملائکه]] او را [[غسل]] دادهاند و از بزرگان و [[یاران]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}}<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۴۳.</ref> و از افرادی است که قبیله اوس به او [[افتخار]] میکردند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۸۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۴۳.</ref>. [[پیامبر]] بین حنظله و [[شماس بن عثمان]] [[عقد اخوت]] بست<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۸۶؛ المحبر، ابن حبیب، ص۷۳.</ref>. پسر حنظله، [[عبدالله بن حنظله]] نیز در [[جنگ]] حه (جنگ بین [[اهل شام]] و [[اهل مدینه]]) از [[فرماندهان]] اهل مدینه بود و در همان جنگ کشته شد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۸۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۶۹.</ref>. | |||
پدرش ابو عامر راهب بود که پیامبر{{صل}} به او [[لقب]] [[فاسق]] دادند. [[ابوعامر]] در [[زمان جاهلیت]] لباسهای پشمین به تن میکرد و از این رو [[مردم]] به او لقب [[راهب]] داده بودند. وی چون دید [[قبیله]] او به [[اسلام]] گرویدند، با آنان [[مخالفت]] کرد و به همان [[کفر]] خویش باقی ماند و به [[مکه]] رفت و بدین ترتیب از قبول اسلام و [[پیروی از پیامبر]]{{صل}} خودداری کرد. او پیش از رفتن به مکه نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آمد و به آن [[حضرت]] گفت: "این چه [[دین]] و آیینی است که آوردهای؟" | پدرش ابو عامر راهب بود که پیامبر {{صل}} به او [[لقب]] [[فاسق]] دادند. [[ابوعامر]] در [[زمان جاهلیت]] لباسهای پشمین به تن میکرد و از این رو [[مردم]] به او لقب [[راهب]] داده بودند. وی چون دید [[قبیله]] او به [[اسلام]] گرویدند، با آنان [[مخالفت]] کرد و به همان [[کفر]] خویش باقی ماند و به [[مکه]] رفت و بدین ترتیب از قبول اسلام و [[پیروی از پیامبر]] {{صل}} خودداری کرد. او پیش از رفتن به مکه نزد [[رسول خدا]] {{صل}} آمد و به آن [[حضرت]] گفت: "این چه [[دین]] و آیینی است که آوردهای؟" | ||
پیامبر{{صل}} فرمود: "[[دین حنیف]] [[ابراهیم]] است". | پیامبر {{صل}} فرمود: "[[دین حنیف]] [[ابراهیم]] است". | ||
[[ابو عامر]] گفت: "[[دین ابراهیم]] آن است که من پیرو آن هستم". | [[ابو عامر]] گفت: "[[دین ابراهیم]] آن است که من پیرو آن هستم". | ||
رسول خدا{{صل}} فرمود: "تو بر آن [[آیین]] نیستی". ابوعامر گفت: "تو چیزهایی را به آن بستهای که جزء آن نبوده است". | رسول خدا {{صل}} فرمود: "تو بر آن [[آیین]] نیستی". ابوعامر گفت: "تو چیزهایی را به آن بستهای که جزء آن نبوده است". | ||
پیامبر{{صل}} فرمود: "من چنین کاری نکردهام، بلکه آلودگیها را از آن [[پاک]] کردهام". | پیامبر {{صل}} فرمود: "من چنین کاری نکردهام، بلکه آلودگیها را از آن [[پاک]] کردهام". | ||
ابوعامر گفت: "[[دروغگو]] را [[خداوند]]، [[غریب]] بمیراند و از [[شهر]] و دیار خود آواره سازد!" | ابوعامر گفت: "[[دروغگو]] را [[خداوند]]، [[غریب]] بمیراند و از [[شهر]] و دیار خود آواره سازد!" | ||
پیامبر{{صل}} فرمود: "چنین سرنوشتی نصیب دروغگو باشد!" | پیامبر {{صل}} فرمود: "چنین سرنوشتی نصیب دروغگو باشد!" | ||
وی پس از این [[گفتگو]] به همراه پنجاه تن از [[نزدیکان]] خود به مکه رفت و در هنگام [[فتح مکه]] به [[طائف]] رفت و پس از [[مسلمان]] شدن اهل طائف، به [[شام]] رفت و همان گونه که [[نفرین]] کرده بود، در آنجا به حال [[غربت]] از [[دنیا]] رفت<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۵۸۴-۵۸۶.</ref>. | وی پس از این [[گفتگو]] به همراه پنجاه تن از [[نزدیکان]] خود به مکه رفت و در هنگام [[فتح مکه]] به [[طائف]] رفت و پس از [[مسلمان]] شدن اهل طائف، به [[شام]] رفت و همان گونه که [[نفرین]] کرده بود، در آنجا به حال [[غربت]] از [[دنیا]] رفت<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۵۸۴-۵۸۶.</ref>. | ||
روزی | روزی حنظله از [[پیامبر]] {{صل}} اجازه خواست تا پدرش را بکشد. پیامبر {{صل}} اجازه ندادند و فرمودند: "پدرت را نکش"<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۱۸۴.</ref>. | ||
[[ابو عامر]] در [[جنگ احد]] شرکت کرد و به [[قریش]] گفت: "اگر من پیش [[قوم]] خود بروم، حتی دو نفر از ایشان با شما [[مخالفت]] نخواهند کرد"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۰۶.</ref>. | [[ابو عامر]] در [[جنگ احد]] شرکت کرد و به [[قریش]] گفت: "اگر من پیش [[قوم]] خود بروم، حتی دو نفر از ایشان با شما [[مخالفت]] نخواهند کرد"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۰۶.</ref>. | ||
خط ۲۹: | خط ۲۶: | ||
نخستین کسی که [[آتش]] [[جنگ]] را میان دو طرف برافروخت، ابو عامر بود؛ او فریاد زد: "ای اوسیان! من ابوعامرم". آنها گفتند: ای [[فاسق]]! خوش نیامدی. [[ابوعامر]] گفت: "پس از من به قوم من [[شر]] رسیده است"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۲۳.</ref>. او در جنگ احد چاههایی را کنده و روی آنها را پوشانده بود تا [[مسلمانان]] در آن بیفتند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۴۴.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[حنظلة بن ابیعامر (مقاله)|مقاله «حنظلة بن ابیعامر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۳۸-۴۳۹.</ref> | نخستین کسی که [[آتش]] [[جنگ]] را میان دو طرف برافروخت، ابو عامر بود؛ او فریاد زد: "ای اوسیان! من ابوعامرم". آنها گفتند: ای [[فاسق]]! خوش نیامدی. [[ابوعامر]] گفت: "پس از من به قوم من [[شر]] رسیده است"<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۲۳.</ref>. او در جنگ احد چاههایی را کنده و روی آنها را پوشانده بود تا [[مسلمانان]] در آن بیفتند<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۴۴.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[حنظلة بن ابیعامر (مقاله)|مقاله «حنظلة بن ابیعامر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۴۳۸-۴۳۹.</ref> | ||
==[[ازدواج]] | ==حنظله== | ||
حنظله [[جوانی]] است که بیست و چند [[بهار]] بیش از [[عمر]] وی نگذشته است. او به مصداق [[آیه]] {{متن قرآن|يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ}}<ref>«خداوند شکافنده هسته و دانه است، زنده را از مرده بیرون میآورد و بیرون آورنده مرده از زنده است، این است خداوند پس چگونه (از حق) بازتان میگردانند؟» سوره انعام، آیه ۹۵.</ref>: (از [[پدران]] [[ناپاک]] [[فرزندان]] [[پاک]] پدید میآورد) فرزند «[[ابوعامر]]» [[دشمن پیامبر]] است و پدر او در [[نبرد احد]] در [[ارتش]] [[قریش]] شرکت داشت، و یکی از عناصر [[بدخواه]] [[اسلام]] بود که قریش را برای [[نبرد]] با [[پیامبر]] تحریک کرده بود، و در راه [[دشمنی]] با اسلام تا [[جان]] در بدن داشت کوتاهی نکرد. وی پایهگذار حادثه [[مسجد]] «[[ضرار]]» است. | |||
[[عواطف]] [[فرزندی]]، «حنظله» را از شرکت در [[جنگ]] بر ضد پدر منصرف نساخت. روزی که نبرد احد اتفاق افتاد، شبِ آن [[روز]] [[عروسی]] «حنظله» بود. او با [[جمیله]]، دختر «[[عبدالله بن ابی سلول]]»، سرشناس [[اوسیان]] [[ازدواج]] کرده و ناچار بود که [[مراسم]] شب [[زفاف]] را همان شب انجام دهد. | |||
هنگامی که ندای [[جهاد]] در گوش او طنینانداز شد متحیر گردید. چاره ندید جز اینکه از پیشگاه [[فرمانده]] کل قوا [[اجازه]] بگیرد، تا یک شب در [[مدینه]] توقف کند و فردای آن خود را به میدان جنگ برساند. | |||
بنا به نقل [[مرحوم مجلسی]]<ref>بحار، ج۲۰، ص۵۷.</ref>، آیه زیر درباره وی نازل گردیده است: | |||
«افراد با [[ایمان]] کسانی هستند که به [[خداوند]] و پیامبر او ایمان آوردهاند. هنگامی که برای کار عمومی با او (پیامبر) [[اجتماع]] کنند، تا از او اجازه نگیرند، از او جدا نمیشوند. کسانی که از تو (پیامبر) اجازه میگیرند افرادی هستند که به خداوند و [[رسول]] او ایمان آوردهاند. هرگاه (مؤمنی) برای کارهای خصوصی اجازه گرفت، به هر کس که خواستی اجازه بده»<ref>{{متن قرآن|إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولَئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ}} «جز این نیست که مؤمنان آنانند که به خداوند و پیامبرش ایمان دارند و چون در کاری همگانی همراه او باشند تا از او اجازه نگیرند (به راهی دیگر) نمیروند؛ کسانی که از تو اجازه میگیرند همانانند که به خداوند و پیامبرش ایمان دارند پس چون برای کاری از تو اجازه خوا» سوره نور، آیه ۶۲.</ref>. | |||
[[پیامبر]] یک شب برای انجام [[مراسم]] [[عروسی]] به او [[اجازه]] داد. بامدادان، حنظله پیش از آنکه [[غسل]] جنابت کند به سوی میدان شتافت. وقتی خواست از در [[منزل]] بیرن آید [[اشک]] در دیدگان نوعروس که از [[ازدواج]] وی جز یک شب نگذشته بود، حلقه زد. دست در گردن شوهر خود افکند، و درخواست نمود که چند دقیقه [[صبر]] کند. او چهار نفر مرد را که روی داشتن عذر در [[مدینه]] مانده بودند، [[گواه]] گرفته که دیشب میان او و شوهر گرامی وی عمل آمیزش انجام گرفته است. | |||
حنظله از منزل بیرون رفت، عروس رو به آن چهار نفر نمود و گفت دیشب در [[خواب]] دیدم که [[آسمان]] شکافت: و شوهرم داخل آن گردید، سپس شکاف به هم آمد. من از این [[رؤیا]] [[احساس]] میکنم که روان شوهر من به سوی [[جهان]] بالا خواهد رفت و شربت [[شهادت]] را خواهد نوشید. | |||
== | حنظله وارد [[سپاه]] شد، دیدگان وی به [[ابوسفیان]] افتاد که میان دو سپاه مشغول [[جولان]] بود. او با یک [[حمله]] جوانمردانه شمشیری به سوی او متوجه ساخت. ولی [[شمشیر]] بر پشت اسب وی فرود آمد، و ابوسفیان نقش [[زمین]] گردید. داد و فریاد ابوسفیان موجب [[اجتماع]] گروهی از [[سربازان]] [[قریش]] گردید. «شدّاد لِیثی» بر حنظله حمله نمود و بر اثر آن ابوسفیان از چنگال حنظله و [[رهایی]] پیدا کرد. | ||
در میان سربازان قریش، نیزهداری به حنظله حمله نمود و نیزه خود را در بدن او فرو برد. حنظله با همان زخم نیزهدار را تعقیب کرد و او را به وسیله [[شمشیر]] از پای درآورد و خود نیز بر اثر زخم نقش [[زمین]] شد. | |||
[[پیامبر گرامی]] فرمود: من [[مشاهده]] کردم که [[فرشتگان]]، حنظله را [[غسل]] میدادند، و از این نظر او را «[[غسیل الملائکه]]» میگفتند. هنگامی که [[قبیله اوس]]، [[مفاخر]] خود را میشمردند، چنین میگفتند: {{عربی|و منا حنظلة غسيل الملائكة}}: از ما است حنظله که فرشتگان او را غسل میدادند. | |||
[[ابوسفیان]] میگفت: هر گاه آنان در [[جنگ بدر]]، پسرم «حنظله» را کشتند، من نیز در [[جنگ احد]]، حنظله [[مسلمانان]] را کشتم. وضع این شوهر و عروس شگفتآور است؛ زیرا آنان جانباز راه [[حق]] بودند، ولی [[پدران]] عروس و داماد، از [[دشمنان]] سرسخت [[اسلام]] به شمار میرفتند. پدر عروس «[[عبدالله بن ابی]]» [[رئیس]] [[منافقان]] [[مدینه]] بود و حنظله فرزند «ابی عامر» [[راهب]] [[دوران جاهلیت]] بود که پس از اسلام، به [[مشرکان]] اسلام پیوست و «هِرقَل» را برای کوبیدن [[حکومت]] [[جوان]] اسلام [[دعوت]] نمود<ref>بحارالانوار، مجلسی، ج۲۰، ص۵۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۵۹ (به نقل از فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، جعفرسبحانی، مشعر ۱۳۷۳، ص۲۶۸).</ref>. | |||
در روایتی آمده است [[پیامبر]]{{صل}} فرمودند: [[ملائکه]] را دیدم که حنظله را میان [[آسمان]] و زمین به آب (مزن) در ظرفهای [[نقره]] غسل میدهند. [[ابوسعید]] ساعی میگوید: رفتم و حنظله را دیدم که از سرش آب میچکد، آنگاه برگشتم و پیامبر را [[آگاه]] ساختم، وی نزد [[جمیله]] فرستاد، او چگونگی آن را از وی پرسید: [[زن]] پاسخ داد: او با جنابت به رزمگاه رفت، پس [[فرزندان]] او را «بنو غسیل الملائکه» میگفتند<ref>بحار الانوار، مجلسی، ج۳، ص۵۷؛ اسد الغابه، ج۲، ص۵۹.</ref>.<ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|محمدنامه]]، ص ۴۳۷.</ref> | |||
== [[ازدواج]] حنظله == | |||
== [[شهادت]] حنظله == | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
{{مدخل وابسته}} | |||
* [[ابوعامر راهب]] (جد) | |||
* [[عبدالله بن حنظله]] (فرزند) | |||
{{پایان مدخل وابسته}} | |||
==منابع== | == منابع == | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
# [[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[حنظلة بن ابیعامر (مقاله)|مقاله «حنظلة بن ابیعامر»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴''']] | |||
# [[پرونده:IM010703.jpg|22px]] [[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|'''محمدنامه''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
==پانویس== | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:اعلام]] | [[رده:اعلام]] | ||
[[رده: | [[رده:اصحاب پیامبر]] | ||
{{صحابه انصار}} | {{صحابه انصار}} | ||
{{صحابه شهید}} | {{صحابه شهید}} | ||
نسخهٔ کنونی تا ۱۸ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۴۱
مقدمه
حنظله، فرزند ابو عامر راهب، از قبیله اوس و معروف به "غسیل الملائکه"؛ یعنی کسی که ملائکه او را غسل دادهاند و از بزرگان و یاران پیامبر اسلام (ص)[۱] و از افرادی است که قبیله اوس به او افتخار میکردند[۲]. پیامبر بین حنظله و شماس بن عثمان عقد اخوت بست[۳]. پسر حنظله، عبدالله بن حنظله نیز در جنگ حه (جنگ بین اهل شام و اهل مدینه) از فرماندهان اهل مدینه بود و در همان جنگ کشته شد[۴].
پدرش ابو عامر راهب بود که پیامبر (ص) به او لقب فاسق دادند. ابوعامر در زمان جاهلیت لباسهای پشمین به تن میکرد و از این رو مردم به او لقب راهب داده بودند. وی چون دید قبیله او به اسلام گرویدند، با آنان مخالفت کرد و به همان کفر خویش باقی ماند و به مکه رفت و بدین ترتیب از قبول اسلام و پیروی از پیامبر (ص) خودداری کرد. او پیش از رفتن به مکه نزد رسول خدا (ص) آمد و به آن حضرت گفت: "این چه دین و آیینی است که آوردهای؟"
پیامبر (ص) فرمود: "دین حنیف ابراهیم است".
ابو عامر گفت: "دین ابراهیم آن است که من پیرو آن هستم".
رسول خدا (ص) فرمود: "تو بر آن آیین نیستی". ابوعامر گفت: "تو چیزهایی را به آن بستهای که جزء آن نبوده است".
پیامبر (ص) فرمود: "من چنین کاری نکردهام، بلکه آلودگیها را از آن پاک کردهام".
ابوعامر گفت: "دروغگو را خداوند، غریب بمیراند و از شهر و دیار خود آواره سازد!"
پیامبر (ص) فرمود: "چنین سرنوشتی نصیب دروغگو باشد!"
وی پس از این گفتگو به همراه پنجاه تن از نزدیکان خود به مکه رفت و در هنگام فتح مکه به طائف رفت و پس از مسلمان شدن اهل طائف، به شام رفت و همان گونه که نفرین کرده بود، در آنجا به حال غربت از دنیا رفت[۵].
روزی حنظله از پیامبر (ص) اجازه خواست تا پدرش را بکشد. پیامبر (ص) اجازه ندادند و فرمودند: "پدرت را نکش"[۶].
ابو عامر در جنگ احد شرکت کرد و به قریش گفت: "اگر من پیش قوم خود بروم، حتی دو نفر از ایشان با شما مخالفت نخواهند کرد"[۷].
نخستین کسی که آتش جنگ را میان دو طرف برافروخت، ابو عامر بود؛ او فریاد زد: "ای اوسیان! من ابوعامرم". آنها گفتند: ای فاسق! خوش نیامدی. ابوعامر گفت: "پس از من به قوم من شر رسیده است"[۸]. او در جنگ احد چاههایی را کنده و روی آنها را پوشانده بود تا مسلمانان در آن بیفتند[۹].[۱۰]
حنظله
حنظله جوانی است که بیست و چند بهار بیش از عمر وی نگذشته است. او به مصداق آیه ﴿يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ﴾[۱۱]: (از پدران ناپاک فرزندان پاک پدید میآورد) فرزند «ابوعامر» دشمن پیامبر است و پدر او در نبرد احد در ارتش قریش شرکت داشت، و یکی از عناصر بدخواه اسلام بود که قریش را برای نبرد با پیامبر تحریک کرده بود، و در راه دشمنی با اسلام تا جان در بدن داشت کوتاهی نکرد. وی پایهگذار حادثه مسجد «ضرار» است. عواطف فرزندی، «حنظله» را از شرکت در جنگ بر ضد پدر منصرف نساخت. روزی که نبرد احد اتفاق افتاد، شبِ آن روز عروسی «حنظله» بود. او با جمیله، دختر «عبدالله بن ابی سلول»، سرشناس اوسیان ازدواج کرده و ناچار بود که مراسم شب زفاف را همان شب انجام دهد. هنگامی که ندای جهاد در گوش او طنینانداز شد متحیر گردید. چاره ندید جز اینکه از پیشگاه فرمانده کل قوا اجازه بگیرد، تا یک شب در مدینه توقف کند و فردای آن خود را به میدان جنگ برساند.
بنا به نقل مرحوم مجلسی[۱۲]، آیه زیر درباره وی نازل گردیده است: «افراد با ایمان کسانی هستند که به خداوند و پیامبر او ایمان آوردهاند. هنگامی که برای کار عمومی با او (پیامبر) اجتماع کنند، تا از او اجازه نگیرند، از او جدا نمیشوند. کسانی که از تو (پیامبر) اجازه میگیرند افرادی هستند که به خداوند و رسول او ایمان آوردهاند. هرگاه (مؤمنی) برای کارهای خصوصی اجازه گرفت، به هر کس که خواستی اجازه بده»[۱۳]. پیامبر یک شب برای انجام مراسم عروسی به او اجازه داد. بامدادان، حنظله پیش از آنکه غسل جنابت کند به سوی میدان شتافت. وقتی خواست از در منزل بیرن آید اشک در دیدگان نوعروس که از ازدواج وی جز یک شب نگذشته بود، حلقه زد. دست در گردن شوهر خود افکند، و درخواست نمود که چند دقیقه صبر کند. او چهار نفر مرد را که روی داشتن عذر در مدینه مانده بودند، گواه گرفته که دیشب میان او و شوهر گرامی وی عمل آمیزش انجام گرفته است. حنظله از منزل بیرون رفت، عروس رو به آن چهار نفر نمود و گفت دیشب در خواب دیدم که آسمان شکافت: و شوهرم داخل آن گردید، سپس شکاف به هم آمد. من از این رؤیا احساس میکنم که روان شوهر من به سوی جهان بالا خواهد رفت و شربت شهادت را خواهد نوشید.
حنظله وارد سپاه شد، دیدگان وی به ابوسفیان افتاد که میان دو سپاه مشغول جولان بود. او با یک حمله جوانمردانه شمشیری به سوی او متوجه ساخت. ولی شمشیر بر پشت اسب وی فرود آمد، و ابوسفیان نقش زمین گردید. داد و فریاد ابوسفیان موجب اجتماع گروهی از سربازان قریش گردید. «شدّاد لِیثی» بر حنظله حمله نمود و بر اثر آن ابوسفیان از چنگال حنظله و رهایی پیدا کرد. در میان سربازان قریش، نیزهداری به حنظله حمله نمود و نیزه خود را در بدن او فرو برد. حنظله با همان زخم نیزهدار را تعقیب کرد و او را به وسیله شمشیر از پای درآورد و خود نیز بر اثر زخم نقش زمین شد.
پیامبر گرامی فرمود: من مشاهده کردم که فرشتگان، حنظله را غسل میدادند، و از این نظر او را «غسیل الملائکه» میگفتند. هنگامی که قبیله اوس، مفاخر خود را میشمردند، چنین میگفتند: و منا حنظلة غسيل الملائكة: از ما است حنظله که فرشتگان او را غسل میدادند. ابوسفیان میگفت: هر گاه آنان در جنگ بدر، پسرم «حنظله» را کشتند، من نیز در جنگ احد، حنظله مسلمانان را کشتم. وضع این شوهر و عروس شگفتآور است؛ زیرا آنان جانباز راه حق بودند، ولی پدران عروس و داماد، از دشمنان سرسخت اسلام به شمار میرفتند. پدر عروس «عبدالله بن ابی» رئیس منافقان مدینه بود و حنظله فرزند «ابی عامر» راهب دوران جاهلیت بود که پس از اسلام، به مشرکان اسلام پیوست و «هِرقَل» را برای کوبیدن حکومت جوان اسلام دعوت نمود[۱۴]. در روایتی آمده است پیامبر(ص) فرمودند: ملائکه را دیدم که حنظله را میان آسمان و زمین به آب (مزن) در ظرفهای نقره غسل میدهند. ابوسعید ساعی میگوید: رفتم و حنظله را دیدم که از سرش آب میچکد، آنگاه برگشتم و پیامبر را آگاه ساختم، وی نزد جمیله فرستاد، او چگونگی آن را از وی پرسید: زن پاسخ داد: او با جنابت به رزمگاه رفت، پس فرزندان او را «بنو غسیل الملائکه» میگفتند[۱۵].[۱۶]
ازدواج حنظله
شهادت حنظله
جستارهای وابسته
- ابوعامر راهب (جد)
- عبدالله بن حنظله (فرزند)
منابع
پانویس
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۴۳.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۸۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۴۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۸۶؛ المحبر، ابن حبیب، ص۷۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۲۸۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۶۹.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۵۸۴-۵۸۶.
- ↑ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۱۸۴.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۰۶.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۲۳.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۴۴.
- ↑ علیزاده، فرهاد، مقاله «حنظلة بن ابیعامر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۴۳۸-۴۳۹.
- ↑ «خداوند شکافنده هسته و دانه است، زنده را از مرده بیرون میآورد و بیرون آورنده مرده از زنده است، این است خداوند پس چگونه (از حق) بازتان میگردانند؟» سوره انعام، آیه ۹۵.
- ↑ بحار، ج۲۰، ص۵۷.
- ↑ ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولَئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ «جز این نیست که مؤمنان آنانند که به خداوند و پیامبرش ایمان دارند و چون در کاری همگانی همراه او باشند تا از او اجازه نگیرند (به راهی دیگر) نمیروند؛ کسانی که از تو اجازه میگیرند همانانند که به خداوند و پیامبرش ایمان دارند پس چون برای کاری از تو اجازه خوا» سوره نور، آیه ۶۲.
- ↑ بحارالانوار، مجلسی، ج۲۰، ص۵۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۵۹ (به نقل از فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، جعفرسبحانی، مشعر ۱۳۷۳، ص۲۶۸).
- ↑ بحار الانوار، مجلسی، ج۳، ص۵۷؛ اسد الغابه، ج۲، ص۵۹.
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص ۴۳۷.