حضرت اسحاق علیه السلام: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = پیامبر | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[اسحاق در قرآن]] - [[اسحاق در علوم قرآنی]] | پرسش مرتبط = }} | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = پیامبر | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[اسحاق در قرآن]] - [[اسحاق در علوم قرآنی]] | پرسش مرتبط = }} | ||
== | == مقدمه == | ||
یکی از فرزندان [[حضرت ابراهیم]] {{ع}} که نامش در [[قرآن کریم]] ذکر شده، اسحاق است. در [[روایات]]، اسحاق پنج سال کوچکتر از اسماعیل و محل ولادتش [[شام]] است. مادرش [[ساره]] [[همسر]] رسمی ابراهیم و دختر خاله آن حضرت است. | |||
داستان بشارت ولادت اسحاق که به وسیله [[فرشتگان الهی]] به ساره و ابراهیم داده شد، در چند جای [[قرآن]] ذکر شده است: سورههای [[هود]]، [[حجر]] و ذاریات؛ البته در [[سوره عنکبوت]] نیز اشارهای بدان شده است. و در [[سوره حجر]] و ذاریات نیز نام اسحاق ذکر نشده و تنها نام بشارت به ابراهیم یا بشارت به آمدن [[فرزندی]] [[دانا]] برای آن حضرت ذکر شده. | داستان بشارت ولادت اسحاق که به وسیله [[فرشتگان الهی]] به ساره و ابراهیم داده شد، در چند جای [[قرآن]] ذکر شده است: سورههای [[هود]]، [[حجر]] و ذاریات؛ البته در [[سوره عنکبوت]] نیز اشارهای بدان شده است. و در [[سوره حجر]] و ذاریات نیز نام اسحاق ذکر نشده و تنها نام بشارت به ابراهیم یا بشارت به آمدن [[فرزندی]] [[دانا]] برای آن حضرت ذکر شده است. از این رو درباره فرزندی که [[خداوند]] به آمدنش بشارت داده، [[اختلاف]] است و در بعضی روایات، بشارت به آمدن اسماعیل ذکر شده، از این رو برخی گفتهاند که این بشارت چند بار اتفاق افتاده است: یک بار به اسماعیل و بار دیگر به اسحاق و شاید سبب آن (چنان که در برخی از روایات هست) این بوده که [[خدای تعالی]] میخواست این بشارت را ضمن خبر نابودی [[قوم لوط]] به ابراهیم بدهد تا تسلیتی برای او باشد؛ زیرا خبر نابودی ایشان برای ابراهیم خبر ناگواری بود. | ||
اما داستان بشارت به ولادت اسحاق در [[سوره هود]] با تفصیل بیشتری ذکر شده که [[ترجمه]] آن چنین است: «و همانا فرستادگان ما با نوید نزد ابراهیم آمدند و بدو [[سلام]] گفتند و او هم سلام گفت و طولی نکشید که گوساله بریانی (برای [[پذیرایی]] آنان) آورد، و چون دید که دستشان به سوی آن دراز نمیشود آنها را نا آشنا شمرد و ترسی در دلش جای گرفت، فرستادگان بدو گفتند: نترس که به سوی قوم لوط فرستاده شدهایم، زنش (در آن حال) ایستاده بود و بخندید، ما (به وسیله همان فرستادگان) آن [[زن]] را به اسحاق و از پی او به [[یعقوب]] مژده دادیم، زن با [[تعجب]] گفت: وای بر من چگونه خواهم زایید با آنکه پیرزنی هستم و این شوهرم نیز مردی پیر و فرتوت است به [[راستی]] که این داستان شگفتانگیزی است، بدو گفتند: از کار [[خدا]] [[تعجب]] میکنی که [[رحمت]] و برکتهای او بر شما [[خاندان]] (شامل) بوده و به راستی که خدا | اما داستان بشارت به ولادت اسحاق در [[سوره هود]] با تفصیل بیشتری ذکر شده که [[ترجمه]] آن چنین است: «و همانا فرستادگان ما با نوید نزد ابراهیم آمدند و بدو [[سلام]] گفتند و او هم سلام گفت و طولی نکشید که گوساله بریانی (برای [[پذیرایی]] آنان) آورد، و چون دید که دستشان به سوی آن دراز نمیشود آنها را نا آشنا شمرد و ترسی در دلش جای گرفت، فرستادگان بدو گفتند: نترس که به سوی قوم لوط فرستاده شدهایم، زنش (در آن حال) ایستاده بود و بخندید، ما (به وسیله همان فرستادگان) آن [[زن]] را به اسحاق و از پی او به [[یعقوب]] مژده دادیم، زن با [[تعجب]] گفت: وای بر من چگونه خواهم زایید با آنکه پیرزنی هستم و این شوهرم نیز مردی پیر و فرتوت است به [[راستی]] که این داستان شگفتانگیزی است، بدو گفتند: از کار [[خدا]] [[تعجب]] میکنی که [[رحمت]] و برکتهای او بر شما [[خاندان]] (شامل) بوده و به راستی که خدا ستوده و بزرگوار است»<ref>{{متن قرآن|وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ * فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لَا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ * وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ * قَالَتْ يَا وَيْلَتَى أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ * قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ}} «و به یقین، فرشتگان ما برای ابراهیم مژده آوردند، گفتند: درود بر تو گفت: * و چون دید که دستشان به سوی آن دراز نمیشود؛ آنان را ناآشنا یافت و از ایشان هراسی در دل نهاد ؛ گفتند: مهراس! ما به سوی قوم لوط فرستاده شدهایم * و همسر او، ایستاده بود و خندید آنگاه ما به او مژده اسحاق و از پی اسحاق، یعقوب را دادیم * گفت: وای بر من! آیا من میزایم در حالی که من زنی پیرم و این هم شوهرم که پیر است؟ بیگمان این چیزی شگرف است! * گفتند: آیا از کار خداوند در شگفتی با آنکه بخشایش خداوند و برکات او ارزانی شما خاندان (رسالت) است؟ بیگمان او ستودهای ارجمند است» سوره هود، آیه ۶۹ - ۷۳.</ref>. | ||
[[خدای تعالی]] چند تن از [[فرشتگان]] را - که برخی از [[مفسران]] آنها را نه تا یازده نفر ذکر کردهاند و [[جبرئیل]]، [[میکائیل]] و [[اسرافیل]] نیز از آنها بودند - [[مأمور]] نابودی [[قوم لوط]] کرد و به آنها دستور داد که ابتدا نزد [[ابراهیم]] بروند و ولادت [[اسحاق]] را به وی [[بشارت]] دهند و سپس به دنبال [[ | [[خدای تعالی]] چند تن از [[فرشتگان]] را - که برخی از [[مفسران]] آنها را نه تا یازده نفر ذکر کردهاند و [[جبرئیل]]، [[میکائیل]] و [[اسرافیل]] نیز از آنها بودند - [[مأمور]] نابودی [[قوم لوط]] کرد و به آنها دستور داد که ابتدا نزد [[ابراهیم]] بروند و ولادت [[اسحاق]] را به وی [[بشارت]] دهند و سپس به دنبال مأموریت خویش رهسپار گردند. | ||
علت این دستور نیز ـ طبق برخی از [[تواریخ]] ـ آن بود که ابراهیم بسیار مهمان [[دوست]] بود و پیش از این در [[حدیث]] [[کتاب کافی]] گذشت که هرگاه میهمان نداشت به سراغ او از [[خانه]] بیرون میرفت تا میهمانی بیابد و بیشتر زمانها با میهمان غذا میخورد. در آن هنگام، پانزده شب بود که بر ابراهیم میهمانی وارد نشده و او ناراحت بود. ناگهان میهمانانی خوش سیما و زیباروی را مشاهده کرد که بر وی وارد شدند. ابراهیم خوشحال شد و با خود گفت: باید خدمتکاری اینان را خود انجام دهم. به دنبال این تصمیم برخاست و گوسالهای را ـ که مطابق برخی از [[روایات]] جز آن در خانهاش چیزی نبود ـ [[ذبح]] کرد و پس از بریان کردن برای میهمانان آورد. خود نیز در پیش روی آنان نشست و به خوردن غذا مشغول شد. | |||
اما ضمن خوردن، متوجه شد که آنها به غذا دست نمیزنند، از این رو وحشتی در دلش افتاد و چنان که برخی گفتهاند و در روایتی هم ذکر شده، ترسید که مبادا آن [[جوانان]] نیرومند که شبانه به خانه او آمدهاند، قصد آسیب رساندن به او یا دزدی داشته باشند، اما وقتی [[مشاهده]] کرد که [[غذا]] نمیخورند، دانست که آنها فرشتهاند، ولی ترسید که مبادا برای [[عذاب]] [[قوم]] او آمده باشند. به هر حال [[ترس]] خود را به آنان اظهار کرد. | اما ضمن خوردن، متوجه شد که آنها به غذا دست نمیزنند، از این رو وحشتی در دلش افتاد و چنان که برخی گفتهاند و در روایتی هم ذکر شده، ترسید که مبادا آن [[جوانان]] نیرومند که شبانه به خانه او آمدهاند، قصد آسیب رساندن به او یا دزدی داشته باشند، اما وقتی [[مشاهده]] کرد که [[غذا]] نمیخورند، دانست که آنها فرشتهاند، ولی ترسید که مبادا برای [[عذاب]] [[قوم]] او آمده باشند. به هر حال [[ترس]] خود را به آنان اظهار کرد. | ||
[[فرشتگان]] که دانستند [[ابراهیم]] از آنها بیمناک شده، خود را به او معرفی کردند و ترس او را برطرف ساخته و مأموریتشان را به اطلاع وی رسانیدند، سپس مژده ولادت [[فرزندی]] | [[فرشتگان]] که دانستند [[ابراهیم]] از آنها بیمناک شده، خود را به او معرفی کردند و ترس او را برطرف ساخته و مأموریتشان را به اطلاع وی رسانیدند، سپس مژده ولادت [[فرزندی]] دانا را بدو دادند. | ||
[[ | ابراهیم در کمال [[تعجب]] گفت: «آیا پس از آنکه من پیر شدهام»<ref>حجر (۱۵) آیه ۵۴.</ref> و [[امید]] فرزند دار شدن در من نیست «مرا به فرزندی [[بشارت]] میدهید؟ این چه بشارتی است؟»<ref>{{متن قرآن|قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ}} «گفت: آیا مرا نوید میدهید با آنکه به سالمندی رسیدهام؟ پس به چه نوید میدهید؟» سوره حجر، آیه ۵۴.</ref> فرشتگان گفتند: «تو را به [[حق]] بشارت میدهیم»<ref>{{متن قرآن|قَالُوا بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْقَانِطِينَ}} «گفتند: ما به تو نویدی راستین میدهیم و از ناامیدان مباش» سوره حجر، آیه ۵۵.</ref> و این موضوع تحقق خواهد یافت «و تو از نو میدان مباش». | ||
[[ساره]] ایستاده بود. وقتی این بشارت را شنید، خندید و چنان که در [[حدیثی]] از [[امام باقر]]{{ع}} نقل شده و برخی از [[مفسران]] هم گفتهاند، خندهاش از تعجب بود که چگونه در [[جوانی]] که به امید بچهدار شدن آنها امید میرفت، دارای فرزند نشدند و اکنون که به سن [[پیری]] رسیدهاند، [[خداوند]] بدانها فرزندی میدهد؛ زیرا از سن ساره در آن وقت به اختلاف روایات -۹۸ یا ۹۹ سال گذشته و ابراهیم نیز ۱۰۰ یا ۱۲۰ ساله بود. | |||
ساره مانند ابراهیم از تعجب گفت: «وای بر من چگونه من دارای فرزندی میشوم با آنکه پیرزنی هستم و شوهرم نیز پیری فرتوت است»<ref>{{متن قرآن|قَالَتْ يَا وَيْلَتَى أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ}} «گفت: وای بر من! آیا من میزایم در حالی که من زنی پیرم و این هم شوهرم که پیر است؟ بیگمان این چیزی شگرف است!» سوره هود، آیه ۷۲.</ref>. | ولی فرشتگان گذشته از [[اسحاق]] به فرزند او هم ـ که نامش [[یعقوب]] بود ـ مژده دادند که باقی خواهد ماند و دارای فرزند و [[نسل]] خواهد شد. ساره مانند ابراهیم از تعجب گفت: «وای بر من چگونه من دارای فرزندی میشوم با آنکه پیرزنی هستم و شوهرم نیز پیری فرتوت است»<ref>{{متن قرآن|قَالَتْ يَا وَيْلَتَى أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ}} «گفت: وای بر من! آیا من میزایم در حالی که من زنی پیرم و این هم شوهرم که پیر است؟ بیگمان این چیزی شگرف است!» سوره هود، آیه ۷۲.</ref>. | ||
ساره پس از این بشارت، به اسحاق حامله شد. پس از گذشت دوران [[آبستنی]]، اسحاق متولد شد و با گذشتن روزها و شبها اندک اندک بزرگ شد و رونق تازهای به [[زندگی]] آنها بخشید. | ساره پس از این بشارت، به اسحاق حامله شد. پس از گذشت دوران [[آبستنی]]، اسحاق متولد شد و با گذشتن روزها و شبها اندک اندک بزرگ شد و رونق تازهای به [[زندگی]] آنها بخشید. | ||
از این جا به بعد در [[قرآن کریم]] و [[روایات اهل بیت]] | از این جا به بعد در [[قرآن کریم]] و [[روایات]] [[اهل بیت]] درباره [[زندگی]] و [[ازدواج]] [[اسحاق]] چیزی ذکر نشده، ولی در برخی از [[تواریخ]] چون [[تاریخ]] [[طبری]] و کامل و همچنین در [[تورات]] کنونی مطالبی ذکر شده که صرف نظر از اختلافاتی که در آنها به چشم میخورد، موضوعاتی هم که شاید مناسب با [[شأن]] [[انبیای الهی]] نباشد ذکر شده و چون از نظر ما اعتباری نداشت بهتر آن دیدیم که از نقل آنها خودداری کنیم و به طور اختصار به برخی از آنچه در بحثهای [[آینده]] مورد نیاز و همچنین مورد اتفاق تاریخ نویسان است و با داستانهای بعدی هم ارتباط دارد، اشاره کنیم. | ||
نوشتهاند که چون [[ابراهیم]] به سنّ [[پیری]] رسید به «لعاذر» - که [[سرپرستی]] [[خانواده]] او را به عهده داشت - سفارش کرد که برای پسرش اسحاق از [[کنعانیان]] - که در [[فلسطین]] بودند - همسری بر نگزیند و [[همسر]] او را از میان [[فامیل]] خود [[انتخاب]] کند. لعاذر نیز طبق [[وصیت]] ابراهیم «رفقه» دختر [[بتوئیل بن ناحور]] را برای همسری اسحاق برگزید و اسحاق از او صاحب دو پسر به نامهای عیض و [[یعقوب]] - که دو قلو بودند - شد. | نوشتهاند که چون [[ابراهیم]] به سنّ [[پیری]] رسید به «لعاذر» - که [[سرپرستی]] [[خانواده]] او را به عهده داشت - سفارش کرد که برای پسرش اسحاق از [[کنعانیان]] - که در [[فلسطین]] بودند - همسری بر نگزیند و [[همسر]] او را از میان [[فامیل]] خود [[انتخاب]] کند. لعاذر نیز طبق [[وصیت]] ابراهیم «رفقه» دختر [[بتوئیل بن ناحور]] را برای همسری اسحاق برگزید و اسحاق از او صاحب دو پسر به نامهای عیض و [[یعقوب]] - که دو قلو بودند - شد. | ||
اسحاق، [[عیص]] را بیش از یعقوب [[دوست]] میداشت و رفقه به یعقوب علاقه بیشتری داشت. | اسحاق، [[عیص]] را بیش از یعقوب [[دوست]] میداشت و رفقه به یعقوب علاقه بیشتری داشت. | ||
عیش پس از این که بزرگ شد، نزد عمویش اسماعیل رفت و دختر او را که نامش «بسمه» بود به همسری برگزید و یعقوب برای ازدواج نزد دایی خود لیان بن بتوئیل رفت و با دخترش «لیا» ازدواج کرد و از وی صاحب هفت فرزند شد. بعد لیا از [[دنیا]] رفت و یعقوب [[خواهر]] او «راحیل» را به همسری [[اختیار]] کرد و یوسف و [[بنیامین]] را نیز راحیل برای او به دنیا آورد که شرح آن پس از این خواهد آمد | عیش پس از این که بزرگ شد، نزد عمویش اسماعیل رفت و دختر او را که نامش «بسمه» بود به همسری برگزید و یعقوب برای ازدواج نزد دایی خود لیان بن بتوئیل رفت و با دخترش «لیا» ازدواج کرد و از وی صاحب هفت فرزند شد. بعد لیا از [[دنیا]] رفت و یعقوب [[خواهر]] او «راحیل» را به همسری [[اختیار]] کرد و یوسف و [[بنیامین]] را نیز راحیل برای او به دنیا آورد که شرح آن پس از این خواهد آمد<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۱۸۵.</ref>. | ||
== رحلت و محل دفن == | == رحلت و محل دفن == | ||
بیشتر | بیشتر مورخان [[عمر]] [[اسحاق]] را ۱۸۰ سال<ref>صدوق، اکمال الدین، ص۲۸۹.</ref> نوشتهاند، ولی [[ابن اثیر]] عمر ایشان را ۱۶۰ سال ذکر کرده است<ref>کامل التواریخ، ج۱، ص۱۲۷.</ref>. مدفن آن حضرت نیز در [[حبرون]] - که اکنون به [[شهر]] [[خلیل الرحمان]] موسوم است- میباشد. چنانکه [[قبر]] مادرش [[ساره]] نیز همان جاست. مورخان عمر ساره را هنگام [[مرگ]] ۱۲۷ سال نوشتهاند<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۱۸۸.</ref>. | ||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ ۱۶ آوریل ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۵۳
مقدمه
یکی از فرزندان حضرت ابراهیم (ع) که نامش در قرآن کریم ذکر شده، اسحاق است. در روایات، اسحاق پنج سال کوچکتر از اسماعیل و محل ولادتش شام است. مادرش ساره همسر رسمی ابراهیم و دختر خاله آن حضرت است.
داستان بشارت ولادت اسحاق که به وسیله فرشتگان الهی به ساره و ابراهیم داده شد، در چند جای قرآن ذکر شده است: سورههای هود، حجر و ذاریات؛ البته در سوره عنکبوت نیز اشارهای بدان شده است. و در سوره حجر و ذاریات نیز نام اسحاق ذکر نشده و تنها نام بشارت به ابراهیم یا بشارت به آمدن فرزندی دانا برای آن حضرت ذکر شده است. از این رو درباره فرزندی که خداوند به آمدنش بشارت داده، اختلاف است و در بعضی روایات، بشارت به آمدن اسماعیل ذکر شده، از این رو برخی گفتهاند که این بشارت چند بار اتفاق افتاده است: یک بار به اسماعیل و بار دیگر به اسحاق و شاید سبب آن (چنان که در برخی از روایات هست) این بوده که خدای تعالی میخواست این بشارت را ضمن خبر نابودی قوم لوط به ابراهیم بدهد تا تسلیتی برای او باشد؛ زیرا خبر نابودی ایشان برای ابراهیم خبر ناگواری بود.
اما داستان بشارت به ولادت اسحاق در سوره هود با تفصیل بیشتری ذکر شده که ترجمه آن چنین است: «و همانا فرستادگان ما با نوید نزد ابراهیم آمدند و بدو سلام گفتند و او هم سلام گفت و طولی نکشید که گوساله بریانی (برای پذیرایی آنان) آورد، و چون دید که دستشان به سوی آن دراز نمیشود آنها را نا آشنا شمرد و ترسی در دلش جای گرفت، فرستادگان بدو گفتند: نترس که به سوی قوم لوط فرستاده شدهایم، زنش (در آن حال) ایستاده بود و بخندید، ما (به وسیله همان فرستادگان) آن زن را به اسحاق و از پی او به یعقوب مژده دادیم، زن با تعجب گفت: وای بر من چگونه خواهم زایید با آنکه پیرزنی هستم و این شوهرم نیز مردی پیر و فرتوت است به راستی که این داستان شگفتانگیزی است، بدو گفتند: از کار خدا تعجب میکنی که رحمت و برکتهای او بر شما خاندان (شامل) بوده و به راستی که خدا ستوده و بزرگوار است»[۱].
خدای تعالی چند تن از فرشتگان را - که برخی از مفسران آنها را نه تا یازده نفر ذکر کردهاند و جبرئیل، میکائیل و اسرافیل نیز از آنها بودند - مأمور نابودی قوم لوط کرد و به آنها دستور داد که ابتدا نزد ابراهیم بروند و ولادت اسحاق را به وی بشارت دهند و سپس به دنبال مأموریت خویش رهسپار گردند.
علت این دستور نیز ـ طبق برخی از تواریخ ـ آن بود که ابراهیم بسیار مهمان دوست بود و پیش از این در حدیث کتاب کافی گذشت که هرگاه میهمان نداشت به سراغ او از خانه بیرون میرفت تا میهمانی بیابد و بیشتر زمانها با میهمان غذا میخورد. در آن هنگام، پانزده شب بود که بر ابراهیم میهمانی وارد نشده و او ناراحت بود. ناگهان میهمانانی خوش سیما و زیباروی را مشاهده کرد که بر وی وارد شدند. ابراهیم خوشحال شد و با خود گفت: باید خدمتکاری اینان را خود انجام دهم. به دنبال این تصمیم برخاست و گوسالهای را ـ که مطابق برخی از روایات جز آن در خانهاش چیزی نبود ـ ذبح کرد و پس از بریان کردن برای میهمانان آورد. خود نیز در پیش روی آنان نشست و به خوردن غذا مشغول شد.
اما ضمن خوردن، متوجه شد که آنها به غذا دست نمیزنند، از این رو وحشتی در دلش افتاد و چنان که برخی گفتهاند و در روایتی هم ذکر شده، ترسید که مبادا آن جوانان نیرومند که شبانه به خانه او آمدهاند، قصد آسیب رساندن به او یا دزدی داشته باشند، اما وقتی مشاهده کرد که غذا نمیخورند، دانست که آنها فرشتهاند، ولی ترسید که مبادا برای عذاب قوم او آمده باشند. به هر حال ترس خود را به آنان اظهار کرد.
فرشتگان که دانستند ابراهیم از آنها بیمناک شده، خود را به او معرفی کردند و ترس او را برطرف ساخته و مأموریتشان را به اطلاع وی رسانیدند، سپس مژده ولادت فرزندی دانا را بدو دادند.
ابراهیم در کمال تعجب گفت: «آیا پس از آنکه من پیر شدهام»[۲] و امید فرزند دار شدن در من نیست «مرا به فرزندی بشارت میدهید؟ این چه بشارتی است؟»[۳] فرشتگان گفتند: «تو را به حق بشارت میدهیم»[۴] و این موضوع تحقق خواهد یافت «و تو از نو میدان مباش».
ساره ایستاده بود. وقتی این بشارت را شنید، خندید و چنان که در حدیثی از امام باقر(ع) نقل شده و برخی از مفسران هم گفتهاند، خندهاش از تعجب بود که چگونه در جوانی که به امید بچهدار شدن آنها امید میرفت، دارای فرزند نشدند و اکنون که به سن پیری رسیدهاند، خداوند بدانها فرزندی میدهد؛ زیرا از سن ساره در آن وقت به اختلاف روایات -۹۸ یا ۹۹ سال گذشته و ابراهیم نیز ۱۰۰ یا ۱۲۰ ساله بود.
ولی فرشتگان گذشته از اسحاق به فرزند او هم ـ که نامش یعقوب بود ـ مژده دادند که باقی خواهد ماند و دارای فرزند و نسل خواهد شد. ساره مانند ابراهیم از تعجب گفت: «وای بر من چگونه من دارای فرزندی میشوم با آنکه پیرزنی هستم و شوهرم نیز پیری فرتوت است»[۵].
ساره پس از این بشارت، به اسحاق حامله شد. پس از گذشت دوران آبستنی، اسحاق متولد شد و با گذشتن روزها و شبها اندک اندک بزرگ شد و رونق تازهای به زندگی آنها بخشید.
از این جا به بعد در قرآن کریم و روایات اهل بیت درباره زندگی و ازدواج اسحاق چیزی ذکر نشده، ولی در برخی از تواریخ چون تاریخ طبری و کامل و همچنین در تورات کنونی مطالبی ذکر شده که صرف نظر از اختلافاتی که در آنها به چشم میخورد، موضوعاتی هم که شاید مناسب با شأن انبیای الهی نباشد ذکر شده و چون از نظر ما اعتباری نداشت بهتر آن دیدیم که از نقل آنها خودداری کنیم و به طور اختصار به برخی از آنچه در بحثهای آینده مورد نیاز و همچنین مورد اتفاق تاریخ نویسان است و با داستانهای بعدی هم ارتباط دارد، اشاره کنیم.
نوشتهاند که چون ابراهیم به سنّ پیری رسید به «لعاذر» - که سرپرستی خانواده او را به عهده داشت - سفارش کرد که برای پسرش اسحاق از کنعانیان - که در فلسطین بودند - همسری بر نگزیند و همسر او را از میان فامیل خود انتخاب کند. لعاذر نیز طبق وصیت ابراهیم «رفقه» دختر بتوئیل بن ناحور را برای همسری اسحاق برگزید و اسحاق از او صاحب دو پسر به نامهای عیض و یعقوب - که دو قلو بودند - شد.
اسحاق، عیص را بیش از یعقوب دوست میداشت و رفقه به یعقوب علاقه بیشتری داشت. عیش پس از این که بزرگ شد، نزد عمویش اسماعیل رفت و دختر او را که نامش «بسمه» بود به همسری برگزید و یعقوب برای ازدواج نزد دایی خود لیان بن بتوئیل رفت و با دخترش «لیا» ازدواج کرد و از وی صاحب هفت فرزند شد. بعد لیا از دنیا رفت و یعقوب خواهر او «راحیل» را به همسری اختیار کرد و یوسف و بنیامین را نیز راحیل برای او به دنیا آورد که شرح آن پس از این خواهد آمد[۶].
رحلت و محل دفن
بیشتر مورخان عمر اسحاق را ۱۸۰ سال[۷] نوشتهاند، ولی ابن اثیر عمر ایشان را ۱۶۰ سال ذکر کرده است[۸]. مدفن آن حضرت نیز در حبرون - که اکنون به شهر خلیل الرحمان موسوم است- میباشد. چنانکه قبر مادرش ساره نیز همان جاست. مورخان عمر ساره را هنگام مرگ ۱۲۷ سال نوشتهاند[۹].
منابع
پانویس
- ↑ ﴿وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ * فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لَا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ * وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ * قَالَتْ يَا وَيْلَتَى أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ * قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ﴾ «و به یقین، فرشتگان ما برای ابراهیم مژده آوردند، گفتند: درود بر تو گفت: * و چون دید که دستشان به سوی آن دراز نمیشود؛ آنان را ناآشنا یافت و از ایشان هراسی در دل نهاد ؛ گفتند: مهراس! ما به سوی قوم لوط فرستاده شدهایم * و همسر او، ایستاده بود و خندید آنگاه ما به او مژده اسحاق و از پی اسحاق، یعقوب را دادیم * گفت: وای بر من! آیا من میزایم در حالی که من زنی پیرم و این هم شوهرم که پیر است؟ بیگمان این چیزی شگرف است! * گفتند: آیا از کار خداوند در شگفتی با آنکه بخشایش خداوند و برکات او ارزانی شما خاندان (رسالت) است؟ بیگمان او ستودهای ارجمند است» سوره هود، آیه ۶۹ - ۷۳.
- ↑ حجر (۱۵) آیه ۵۴.
- ↑ ﴿قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ﴾ «گفت: آیا مرا نوید میدهید با آنکه به سالمندی رسیدهام؟ پس به چه نوید میدهید؟» سوره حجر، آیه ۵۴.
- ↑ ﴿قَالُوا بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْقَانِطِينَ﴾ «گفتند: ما به تو نویدی راستین میدهیم و از ناامیدان مباش» سوره حجر، آیه ۵۵.
- ↑ ﴿قَالَتْ يَا وَيْلَتَى أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ﴾ «گفت: وای بر من! آیا من میزایم در حالی که من زنی پیرم و این هم شوهرم که پیر است؟ بیگمان این چیزی شگرف است!» سوره هود، آیه ۷۲.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۱۸۵.
- ↑ صدوق، اکمال الدین، ص۲۸۹.
- ↑ کامل التواریخ، ج۱، ص۱۲۷.
- ↑ رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۱۸۸.