مقدمه

قوم لوط (ع) که در قرآن کریم  وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ وَإِخْوَانُ لُوطٍ [۱]  إِخْوَانُ لُوطٍ  نیز نامیده شده‌اند، در شهری به نام "سدوم" در سرزمین فلسطین و میان مدینه و شام می‌زیستند ولی در روایات و کلمات مورخان، از شهرهای دیگری نیز نام برده شده که متعلق به این قوم بوده است.

این قوم از بدترین و منفورترین اقوامی است که خداوند در قرآن از آن نام برده است. این قوم علاوه بر آنکه به پیامبرشان ایمان نیاوردند، اعمال پلید و زشت بسیاری مانند عمل لواط نیز مرتکب شدند که بنا بر روایات، پیش از آن چنین عملی در دنیا سابقه نداشت و نخستین کسی که این عمل را به آنها یاد داد، شیطان بود. راهزنی و غارت مسافران و روا داشتن انواع آزارها در حق آنها، از کارهای خلاف قوم لوط (ع) بود.

سرانجام فرشتگان الهی از طرف خداوند مأمور شدند بر آن قوم شکنجه و عذاب وارد آورند. این فرشتگان نخست به حضور حضرت ابراهیم (ع) آمده و او را به تولد اسحاق (ع) بشارت داده، و به وی اطلاع دادند که خاندان لوط (ع) جز همسرش نجات خواهند یافت و مابقی نابود خواهند شد. فرشتگان از آنجا به شهر لوط (ع) رفتند و به رسم میهمانی به خانه حضرت لوط (ع) وارد شدند و خود را به او معرفی کردند و گفتند شبانه خود با خاندانت باید از این شهر بیرون شوید و به پشت سر ننگرید. تبهکاران شبانه دور خانه حضرت لوط (ع) را گرفتند و از او خواستند جوانان تازه وارد را تسلیم آنها کند. سرانجام حضرت لوط (ع) و خاندانش شهر را ترک کردند. پس از آن بود که شهر به امر حق واژگون شد و سنگ‌های سجّیل نشانه‌دار از آسمان فروریخت و آن قوم ستمکار را از بین برد[۲].[۳]

بزرگترین انحراف اخلاقی قوم لوط

قرآن داستان این پیامبر بزرگ الهی و قومش را با این سخن آغاز می‌کند: «قوم لوط فرستادگان خدا را تکذیب کردند». اینکه قرآن می‌گوید «فرستادگان» به صورت جمع، یا به خاطر وحدت دعوت انبیا است که تکذیب یکی از آنها تکذیب همه آنها محسوب می‌شود، و یا اینکه واقعاً قوم او به هیچ‌یک از پیامبران پیشین نیز ایمان نداشتند. سپس اشاره‌ای به دعوت حضرت لوط می‌کند که هماهنگ با کیفیت دعوت دیگر پیامبران گذشته است می‌گوید: «در آن هنگام که برادرشان لوط به آنها گفت: آیا تقوا پیشه نمی‌کنید»؟![۴]. لحن گفتار او و دلسوزی عمیق و فوق‌العاده‌اش نشان می‌داد که همچون یک برادر سخن می‌گوید. سپس افزود: «من برای شما پیامبری امین هستم»[۵].

تاکنون خیانتی از من دیده‌اید؟ و از این به بعد نیز نسبت به وحی الهی و رساندن پیام پروردگار شما قطعاً رعایت امانت را خواهم کرد. «اکنون که چنین است: تقوای الهی پیشه کنید، و از خدا بترسید و مرا اطاعت نمائید»[۶] که رهبر راه سعادت شما هستم. فکر نکنید این دعوت، وسیله‌ای برای آب و نان است و یک هدف مادی را تعقیب می‌کند، نه «من کمترین پاداشی از شما نمی‌خواهم، اجر و پاداشم تنها بر پروردگار عالمیان است[۷]. سپس به انتقاد از اعمال ناشایست و بخشی از انحرافات اخلاقی آنها می‌پردازد و از آنجا که مهمترین نقطۀ انحراف آنها، انحراف جنسی و هم جنس‌گرایی بود روی همین مسأله تکیه کرد و چنین گفت: «آیا در میان جهانیان شما به سراغ جنس ذکور می‌روید»؟![۸] و همجنس بازی می‌کنید آیا این زشت و ننگین نیست؟!

یعنی با اینکه خداوند این همه افراد از جنس مخالف برای شما آفریده و می‌توانید با ازدواج صحیح و سالم با آنان زندگی پاک و آرامبخشی داشته باشید، این نعمت پاک و طبیعی خدا را رها کرده، و خود را به چنین کار پست و ننگینی آلوده ساخته‌اید!. سپس افزود: «شما همسرانی را که خدا برایتان آفریده است رها می‌کنید؟ شما قوم تجاوزگری هستید»![۹] هرگز نیاز طبیعی، اعم از روحی و جسمی، شما را به این کار انحرافی نکشانده است، بلکه تجاوز و طغیان است که دامانتان را به چنین ننگی آلوده کرده. کار شما به آن می‌ماند که انسان میوه‌های خوشبو، غذاهای نیروبخش و سالم و طبیعی را رها کرده و به سراغ غذای مسموم، آلوده و مرگ آفرین برود، این نیاز طبیعی نیست، این تجاوز و طغیانگری است.

قوم لوط که سرگرم بادۀ شهوت و غرور بودند به جای اینکه اندرزهای این رهبر الهی را با جان و دل پذیرا شوند، و خود را از منجلابی که در آن غوطه‌ور بودند رهائی بخشند به مبارزۀ با او برخاستند، و «گفتند: ای لوط! بس است، خاموش باش، اگر از این سخنان خودداری نکنی از اخراج شوندگان این شهر و دیار خواهی بود». سخنان تو فکر ما را به هم می‌ریزد و آرامش ما را به هم می‌زند ما حتی حاضر به شنیدن این حرف‌ها نیستیم و اگر همچنان ادامه دهی، کمترین مجازات تو تبعید از این سرزمین است. این جمعیت فاسد، گروهی از افراد پاک را که مزاحم اعمال زشت خود می‌دیدند، قبلاً از شهر و آبادی خود بیرون رانده بودند، لوط را نیز تهدید کردند که اگر راه خود را ادامه دهی، تو نیز به همان سرنوشت گرفتار خواهی شد. در بعضی از تفاسیر تصریح شده است که آنها افراد پاکدامن را با بدترین وضعی بیرون می‌راندند. قرآن می‌گوید: «آنها پاسخی جز این نداشتند که به یکدیگر گفتند: خاندان لوط را از شهر و دیار خود بیرون کنید،؛ چراکه اینها افرادی پاکند و حاضر نیستند خود را با ما هماهنگ کنند»[۱۰]. جوابی که بیانگر انحطاط فکر و سقوط فوق العاده اخلاقی آنها بود.

آری در محیط آلودگان، پاکی جرم است و عیب! یوسف‌های پاکدامن را به جرم عفت و پارسائی به زندان می‌افکنند، و خاندان پیامبر بزرگ خدا «لوط» را به خاطر پرهیزشان از آلودگی و ننگ، تبعید می‌کنند، اما زلیخاها آزادند و صاحب مقام! و قوم لوط باید در شهر و دیار خود آسوده بمانند! این احتمال نیز وجود دارد که آنها به خاطر فرو رفتن در این منجلاب فساد و خوگرفتن به آلودگی، این سخن را از روی مسخره به خاندان لوط می‌گفتند که اینها تصور می‌کنند کار ما ناپاکی است و پرهیز آنها پاکدامنی! چه چیز عجیب و مسخره‌ای؟! و این شگفت‌آور نیست که حسّ تشخیص انسان بر اثر خوگرفتن به یک عمل ننگین دگرگون شود، داستان معروف «مرد دباغی که دائماً با پوست‌های متعفن سر و کار داشت و شامۀ او با آن خو گرفته بود و گذشتن او از بازار عطاران و بیهوش شدن از بوی نامناسب عطر! و دستور آن مرد حکیم که وی را به بازار دباغان ببرید تا به هوش آید و از مرگ نجات یابد» شنیده‌ایم و مثال حسی جالبی است برای این مطلب منطقی.

لوط حدود سی سال آنها را تبلیغ کرد ولی جز خانواده‌اش (آن هم به استثنای همسرش که با مشرکان هم عقیده شد) به او ایمان نیاوردند. اما لوط بی‌آنکه به تهدیدهای آنها اعتنا کند به سخنان خود ادامه داد و «گفت: من دشمن سرسخت اعمال شما هستم»[۱۱]. یعنی من به اعتراض‌های خودم همچنان ادامه خواهم داد، هر کاری از دست شما ساخته است انجام دهید، من در راه خدا و مبارزه با زشتی‌ها از این تهدیدها پروا ندارم! جمع دیگری از مؤمنان نیز با لوط هم صدا شده و زبان به اعتراض شدید گشودند، هرچند قوم سرکش، آنها را سرانجام از صحنه بیرون کردند. جالب اینکه لوط می‌گوید: من دشمن اعمال شما هستم، یعنی عداوت و خرده حسابی با شخص شما ندارم، عملتان ننگین است، اگر این اعمال را از خود دور کنید من دوست صمیمیتان خواهم بود. سرانجام آن همه اندرزها و نصیحت‌ها اثر نگذارد، فساد سراسر جامعۀ آنها را به لجنزار متعفنی مبدل ساخت، اتمام حجت به اندازۀ کافی شد. رسالت لوط(ع) به آخر رسیده در اینجا است که باید از این منطقه آلوده، خود و کسانی را که به دعوت او ایمان آورده‌اند نجات دهد، تا عذاب مرگبار الهی قوم ننگین را در هم کوبد. در مقام نیایش و تقاضا به پیشگاه خداوند برآمده چنین عرض کرد: «پروردگارا! من و خاندانم را از آنچه اینها انجام می‌دهند رهائی بخش»[۱۲].[۱۳]

آمدن فرشتگان برای عذاب قوم لوط

از احادیثی که در داستان عذاب قوم لوط نقل شده، به دست می‌آید که خدای تعالی هر بار که می‌خواست قوم لوط را عذاب فرماید، شفاعت ابراهیم و محبت لوط جلوی این کار را می‌گرفت، یعنی به خاطر ابراهیم و لوط آن را به تأخیر می‌انداخت تا هنگامی که عذاب بر آنها حتم و مقدر گردید. خداوند خواست تا قبل از هلاکتشان ابراهیم را تسلیت و دل‌داری دهد و اندوه او را در نابودی قومش به وسیله‌ای جبران کند. از این رو فرشتگان خود را مأمور کرد تا پیش از رفتن به شهر سدوم، به خانه ابراهیم بروند و او را بشارت دهند که صاحب فرزندی خواهد شد. در تعداد فرشتگان مزبور اختلاف است. در بیشتر روایات تعداد آنان چهار نفر به نام‌های: جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و کروبیل ذکر شده است. در بعضی از روایات نیز سه نفر بیشتر ذکر نشده و نام کروبیل را نیاورده‌اند. برخی از مفسران هم تعدادشان را تا نُه یا یازده نفر ذکر کرده‌اند که قبل از این اشاره کردیم. این فرشتگان، همگی به صورت جوانانی زیبا صورت و خوش لباس وارد شدند. در اولین برخوردی که ابراهیم با آنان کرد و به خصوص وقتی متوجه شد که دست به غذای او نمی‌زنند (به شرحی که در داستان ولادت اسحاق گفتیم) ترسی از ایشان در دل او جای‌گیر شد، ولی طولی نکشید که آنها ابراهیم را از هراس و ترس بیرون آوردند و خود را معرفی کردند و بلافاصله او را به پسری دانا بشارت دادند.

ابراهیم پرسید: پس از این بشارت چه مأموریتی دارید و برای چه کار آمده‌اید؟ گفتند: ما مأمور عذاب قوم لوط هستیم که مردمانی فاسق و تبه‌کار هستند و آمده‌ایم تا سنگ‌های عذاب را بر ایشان فرو ریزیم و آن سنگ‌های نشان داری است که نزد پروردگارت برای اسراف‌گران آماده و مهیا گردیده است. در این جا دل ابراهیم به حال آن مردم تیره بخت سوخت و از روی مهربانی به آنها گفت: لوط میان آنهاست؟ و با بودن لوط که پیغمبر خداست چگونه آنها را عذاب می‌کنید؟ و با این پرسش خواست بداند آیا راهی برای رهایی آنها از عذاب وجود دارد یا نه؟ در بعضی از احادیث آمده که از جبرئیل - که سِمت ریاست آنان را داشت - پرسید: اگر در شهر ایشان صد نفر مرد با ایمان باشد، شما آنان را نیز هلاک می‌کنید؟ جبرئیل گفت: نه. ابراهیم پرسید: اگر پنجاه نفر باشند چطور؟ جبرئیل پاسخ داد: نه. ابراهیم گفت: اگر سی نفر باشند؟ جبرئیل گفت: نه. ابراهیم گفت: اگر بیست نفر باشند؟ جبرئیل گفت:نه. ابراهیم پرسید: اگر ده نفر باشند؟ جبرئیل گفت: نه. ابراهیم پرسید: اگر پنج نفر باشند؟ جبرئیل گفت: نه. ابراهیم پرسید: اگر یک نفر باشد؟ و چون جبرئیل پاسخ داد که نه، ابراهیم گفت: لوط میان آنهاست. یعنی وقتی لوط میان آنها باشد، به طور مسلم یک نفر مرد با ایمان میان ایشان وجود دارد، پس چگونه آنها را عذاب می‌کنید؟ اما جبرئیل و همراهانش خیال او را از این نظر آسوده کردند و در ضمن قطعی بودن عذاب را نیز به اطلاع او رساندند و بدو گفتند: «ما خود داناتریم که چه کسی میان آنهاست. ما لوط را با خاندانش - به جز همسر بدکارش - نجات خواهیم داد»[۱۴]. و به دنبال آن ادامه دادند: «ای ابراهیم از این موضوع در گذر»[۱۵]. و درباره عذاب قوم لوط با ما مجادله مکن و در صدد آمرزش و نجات آنها نباش «که عذاب حتمی آنها آمده و بازگشتی در آن نیست»[۱۶].

فرشتگان از خانه ابراهیم بیرون آمدند و به سوی قوم لوط روان شدند و هنگامی که لوط در بیرون شهر به زراعت مشغول بود، نزد وی آمدند و بر او سلام کردند. لوط که نگاهش به آن قیافه‌های زیبا افتاد و از طرفی مردم بد عمل شهر را می‌شناخت، پیش خود فکر کرد که اگر اینان به شهر در آیند، مردم بدکار دست از ایشان بر نمی‌دارند. پس برای محافظت آنان از شر آن مردم به فکر افتاد که آنها را به خانه خود ببرد، از این رو به منزل دعوتشان کرد آنها نیز پذیرفتند. در روایتی است که خود آنان به لوط پیشنهاد کردند که امشب از ما پذیرایی کن و لوط پذیرفت. به هر صورت لوط به جانب منزل به راه افتاد و میهمانان نیز پشت سرش می‌رفتند. هنوز چند قدمی نرفته بود که ناگهان پشیمان شد و به فکر افتاد و پیش خود گفت که این چه کاری بود کردم؟ اینان را نزد قومی می‌برم که من خود به وضع آنها آشناترم! کم کم این افکار او را احاطه کرد و از این پیشنهادی که کرده بود، به شدت ناراحت شد به حدی که خدای تعالی می‌فرماید: «از آمدنشان ناراحت شد و دل تنگ گردید و با خود گفت: امروز برای من روز بسیار سخت و پر شری است»[۱۷]. به دنبال همین افکار بود که برگشت و به آنان گفت: این را بدانید که شما نزد مردمان پست و شروری می‌آیید. جبرئیل گفت: این یکی! و علت این گفتار جبرئیل آن بود که خدای تعالی بدو دستور داده بود در عذاب قوم لوط شتاب نکنید تا وقتی که خود لوط سه بار به بدی آن مردم گواهی دهد، از این رو جبرئیل گفت که این یکی.

سپس مقداری راه رفتند و برای بار دوم لوط رو بدان‌ها کرد و گفت: به راستی که شما نزد بد مردمی می‌روید! جبرئیل گفت: این دو بار. سپس به راه افتادند. وقتی به دروازه شهر رسیدند، لوط برای سومین بار برگشت و به آنان گفت: به راستی که شما نزد بد مردمی می‌آیید! جبرئیل که این سخن را شنید گفت: این سه بار. سپس وارد شهر شد و میهمانان نیز پشت سرش وارد شدند تا به خانه رسیدند. زن لوط، که با آن قوم هم عقیده و هماهنگ بود و در قرآن و روایات از وی به بدی یاد شده، وقتی آنها را با آن قیافه‌های زیبا و جامه‌های نیکو مشاهده کرد، بالای بام رفته و فریاد کشید و در روایتی است که سوت کشید، ولی مردم نشنیدند، از این رو آتشی روشن کرد. چون دود بلند شد، مردم فهمیدند که برای لوط میهمان آمده و شتابان و شادان به طرف خانه لوط آمدند. در حدیثی است که میان آن زن و قوم لوط نشانه و علامت آن بود که اگر روزی میهمانی برای لوط می‌آمد، آن زن بالای بام دود می‌کرد و اگر شب میهمان می‌آمد، آتش روشن می‌کرد. به هر صورت چون در آن شب آتش روشن کرد مردم فهمیدند و به سرعت اطراف خانه لوط جمع شدند. لوط که چنان دید (و همین پیش‌بینی را می‌کرد)، سخت پریشان شد و با لحنی تضرع‌آمیز بدان‌ها گفت: از خدا بترسید و در مورد میهمانانم مرا رسوا نکنید و موجب ننگ و رسوایی من نشوید. آیا یک مرد رشید میان شما نیست؟ آن مردم به جای این که از خدا بترسند و از آن مرد الهی شرم کنند، به طغیان خود افزودند و در پاسخ او گفتند: «مگر ما تو را از حمایت مردمان منع نکردیم»[۱۸] و نگفتیم از مسافران این شهر حمایت نکن و کسی را به خانه‌ات راه نده؟». در حدیثی است که با کمال وقاحت به لوط گفتند: ای لوط تو هم به کار ما دست زده‌ای! لوط که آنها را مست شهوت رانی دید، برای دفع آن، آنها را به پیروی از قانون مشروع طبیعی دعوت کرد و به کام‌جویی از همسران خودشان هدایت کرد و از شدت ناراحتی و پریشانی، ازدواج با دختران خود را پیشنهاد کرد و تذکر داد که این، برای آنها پاک‌تر است. اما آن مردم بی‌شرم باز هم زبان به پاسخ پیغمبر بزرگوار الهی گشوده و گفتند: «تو خود دانسته‌ای که ما را به دختران تو نیازی نیست، و تو خود خواسته ما را بهتر می‌دانی»[۱۹].

به گفته بعضی منظور آن حضرت شاید دختران صُلبی و نسبی وی نبود و نظرش به همان زنان و همسران خودشان بود، چون زنان امت هر پیغمبری به منزله دختران اویند، چنان‌که مردانشان هم چون پسران او هستند[۲۰]. به هر حال آن مردم باز هم سخن لوط را نپذیرفتند و به خانه او حمله کردند. لوط که چنان دید، دست‌های خود را به دو طرف در گذارد و دو طرف در را محکم گرفت، ولی مردم فشار آورده در خانه را شکستند و لوط را به کناری انداخته وارد خانه شدند. راستی که شهوت چگونه انسان را پست می‌کند و او را کور و کر می‌سازد! خدای متعال قوم لوط را به مردمان مستی تشبیه کرده که عقل از سرشان پریده و به حال سرگردانی به چپ و راست متمایل می‌شوند و در سوره حجر می‌فرماید: «به جان تو سوگند (ای محمد) که آنها، (در آن حال) در مستی خود سرگردان بودند».

لوط که در کمال اندوه فرو رفته بود و فشار روحی سختی او را آزار می‌داد و راه چاره‌ای هم به نظری نمی‌رسید، آه سردی از دل کشید و گفت: «ای کاش نیرو (یا فامیلی) داشتم (که با آنان از میهمانان خود دفاع می‌کردم) یا به پناهگاهی سخت پناه می‌بردم»[۲۱]. بدین ترتیب ناله غربت و بی‌کسی لوط بلند شد. در حدیث است که پس از لوط خداوند هیچ پیغمبری را نفرستاد جز آن‌که او را میان قوم و عشیره‌ای نیرومند مبعوث فرمود. امام صادق(ع) فرمود: هنگامی که لوط این سخن را بر زبان جاری کرد، جبرئیل گفت: ای کاش می‌دانست اکنون چه نیرویی در خانه دارد! باری مردم هجوم آوردند و وارد خانه شدند و لوط نیز به هر وسیله می‌توانست آنها را دور می‌کرد. فرشتگان که افسردگی حال و پریشانی خاطر آن بزرگوار را مشاهده کردند و متوجه شدند که برای دفاع از میهمانان عزیز خود چه ناگواری‌هایی را متحمل شده و چگونه رنج می‌برد، به منظور دل‌داری او خود را معرفی کردند و بدو گفتند: «ای لوط بیمناک مباش و خوفی در دل راه مده که ما فرستادگان پروردگار تو هستیم»[۲۲]. که برای نابودی این مردم آمده‌ایم و اینها هرگز نمی‌توانند آسیبی به تو برسانند، و خاطرت از این بابت آسوده باشد. ما تو و خاندانت را نجات خواهیم داد، به جز زنت که او از ماندگان است و ما به مردم این دهکده عذابی آسمانی نازل می‌کنیم به جرم تبه‌کاری و عصیانی که می‌کردند، گفتند: خود را اذیت نکن و راه مردم را برای ورود به خانه باز کن (تا کیفر این وقاحتشان را به آنها بدهیم)! این جملات، برای خاطر افسرده و پریشان لوط - که از بی‌شرمی آن قوم رنج می‌برد و از اینکه می‌دید وسیله‌ای برای دفاع از میهمانان خود ندارد و هم اکنون آبروی او را می‌برند و در آن حال که تحت شکنجه و فشار روحی سختی قرار گرفته بود - دارویی جان بخش و درمانی مؤثر بود که یک باره خیالش آسوده شد و به کنار رفت. مردم وارد خانه شدند، ولی با اشاره‌ای که جبرئیل با انگشت خویش به سوی آنها کرد، همه به عقب بازگشتند و قوه بینایی خود را از دست دادند و برای بازگشت به بیرون خانه ناچار شدند دست‌ها را به دیوار خانه بکشند و بدین ترتیب در خانه را پیدا کنند. مردم که آن وضع را مشاهده کردند، هول و وحشتی در دلشان افتاد و برگشتند: اما لوط را تهدید کردند و گفتند: چون صبح شد، سزای این کارت را به تو می‌دهیم. بعد با یک‌دیگر پیمان بستند که اگر صبح شود یک تن از خاندان لوط را باقی نگذارند.

در تاریخ طبری نقل شده که به هم دیگر گفتند که لوط ما را با مردمی ساحر و جادوگر مواجه ساخته و به صورت تهدید به لوط گفتند: تو برای ما افراد ساحر می‌آوری تا ما را سحر و جادو کنند، باشد تا فردا صبح شود آن وقت سزای کارت خواهی دید![۲۳]. لوط که خیالش آسوده و پریشانی‌اش برطرف شده بود، به سخن تهدیدآمیز آنها وقعی ننهاد و خود را به میهمانان رسانید و از آن جایی که حوصله‌اش از دست آن مردم تنگ گردیده و کاسه صبرش لبریز شده بود، می‌خواست تا هر چه زودتر از دست آن مردم بدکار نجات یابد و عذاب دردناک آنها را به چشم ببیند. از این رو به صورت خواهش از جبرئیل درخواست کرد و گفت: اکنون که برای عذاب این قوم آمده‌اید، پس شتاب کنید و هر چه زودتر آنها را نابود گردانید! جبرئیل در پاسخ وی گفت: «موعد هلاکت و نابودی ایشان صبح است»[۲۴]. و به دنبال آن برای دل‌داری او این جمله را افزود و گفت: «آیا صبح نزدیک نیست!»[۲۵]. فرشتگان سپس به لوط دستور دادند که چون پاسی از شب گذشت، تو و خاندانت از شهر بیرون روید تا دچار عذاب الهی نشوید. میان خاندان تو، زنت تنها کسی است که به عذاب دچار خواهد شد و به سرنوشت شوم این قوم مبتلا می‌گردد. لوط و خاندان و پیروانش اوایل شب از شهر خارج شدند و مردم گنه‌کار آن شهر نیز شب سختی را به سر بردند. صبح، عذاب خداوند رسید و فرشتگان الهی آن شهر را زیر و رو کرده و سپس بارانی از سنگ ریزه بر آنها باریدند و هنگام روز، شهر سدوم و سرزمین‌های آنها به صورت تلّی خاک و بیابانی در آمده بود و اثری از آن مردم که به قول بعضی چهار هزار نفر بودند، به جای نمانده بود[۲۶].

به دنبال این داستان، خدای تعالی فرمود: «و این عذابی است که از ستم‌کاران دیگر نیز دور نیست»[۲۷]. در حدیثی که در تفسیر این آیه از امام صادق(ع) روایت شده، آن حضرت فرمود: هر کس عمل قوم لوط را حلال بداند و از دنیا برود، دچار همان عذاب خواهد شد و به همان سنگ ریزه‌ها خواهد سوخت، ولی مردم نمی‌بینند. آری این بود سرنوشت ملتی که خدای تعالی انواع نعمت‌ها را به آنها ارزانی داشت و همه گونه وسایل تحصیل سعادت مادی و معنوی را در اختیارشان گذاشت، اما قدر دانی نکرده و آن را در راه گناه و گمراهی صرف کردند و به عذاب و نابودی دچار شدند و به چنان روز شوم و سرنوشت بدی گرفتار آمدند که یکسره از رحمت حق دور شدند. در نتیجه مایه عبرت و پند دیگران گردیدند، چنان‌که خدای سبحان فرموده: «از این داستان نشانه روشنی به جای گذاریم برای مردمی که خردورزی می‌کنند»[۲۸].[۲۹]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. «و عاد و فرعون و قوم لوط نیز» سوره ق، آیه ۱۳.
  2. خزائلی، محمد، اعلام القرآن، صفحه ۵۴۲؛ هاکس، جیمز، قاموس کتاب مقدس، صفحه ۷۷۱؛ رسولی، هاشم، قصص قرآن، جلد۱، صفحه ۲۰۱؛ قرشی بنابی، علی اکبر، قاموس قرآن، جلد۶، صفحه ۲۱۶؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، جلد۹، صفحه ۱۹۱.
  3. فرهنگ نامه علوم قرآنی، ج۱، ص ۳۸۸۰.
  4.  إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَلَا تَتَّقُونَ  «(یاد کن) آنگاه را که برادرشان لوط به آنان گفت: آیا پرهیزگاری نمی‌ورزید؟» سوره شعراء، آیه ۱۶۱.
  5.  إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ  «من برای شما پیامبری امینم» سوره شعراء، آیه ۱۶۲.
  6.  فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ  «و تورات پیش از خود را راست می‌شمارم، و (آمده‌ام) تا برخی از چیزهایی را که بر شما حرام شده است حلال گردانم و نشانه‌ای از پروردگارتان برای شما آورده‌ام پس، از خداوند پروا و از من فرمانبرداری کنید!» سوره شعراء، آیه ۱۶۳.
  7.  وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ  «و من از شما برای این (پیامبری) پاداشی نمی‌خواهم، پاداش من جز با پروردگار جهانیان نیست» سوره شعراء، آیه ۱۶۴.
  8.  أَتَأْتُونَ الذُّكْرَانَ مِنَ الْعَالَمِينَ  «آیا از میان جهانیان با مردان آمیزش می‌کنید؟» سوره شعراء، آیه ۱۶۵.
  9.  وَتَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عَادُونَ  «و آنچه را از همسرانتان که خدا برایتان آفریده است وا می‌نهید؛ بلکه گروهی تجاوزکارید» سوره شعراء، آیه ۱۶۶.
  10.  قَالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يَا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ  «گفتند: ای لوط اگر (از این سخنان) دست برنداری بی‌گمان بیرون رانده می‌شوی» سوره شعراء، آیه ۱۶۷.
  11.  قَالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقَالِينَ  «(لوط) گفت: به راستی من از دشمنان (این) کار شمایم» سوره شعراء، آیه ۱۶۸.
  12.  رَبِّ نَجِّنِي وَأَهْلِي مِمَّا يَعْمَلُونَ  «پروردگارا مرا و خانواده‌ام را از کارهایی که (اینان) می‌کنند برهان!» سوره شعراء، آیه ۱۶۹.
  13. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۱۲۶-۱۲۹.
  14.  قَالَ إِنَّ فِيهَا لُوطًا قَالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيهَا لَنُنَجِّيَنَّهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ  «(ابراهیم) گفت: لوط در آن است؛ گفتند: ما بهتر می‌دانیم چه کسی در آن است، ما او و خانواده‌اش را می‌رهانیم جز همسرش را که از بازماندگان (در عذاب) است» سوره عنکبوت، آیه ۳۲.
  15.  يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا  «(گفتند:) ای ابراهیم! از این (چالش) درگذر» سوره هود، آیه ۷۶.
  16.  إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَإِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ  «و بر آنان عذابی بی‌برگشت خواهد رسید» سوره هود، آیه ۷۶.
  17.  وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِيءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ  «و چون فرشتگان ما نزد لوط آمدند از (آمدن) آنان پریشان گشت و دستش از (یاری به) آنان کوتاه شد و گفت: امروز روز سختی است!» سوره هود، آیه ۷۷.
  18.  قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ  «گفتند: آیا ما تو را از (مهمان کردن) مردم باز نداشته بودیم؟» سوره حجر، آیه ۷۰.
  19.  قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ  «گفتند: خوب می‌دانی که به دخترانت نیازی نداریم و بی‌گمان تو نیک می‌دانی که چه می‌خواهیم» سوره هود، آیه ۷۹.
  20. در معنای سخن لوط که به آنها گفت: «اینان دختران من هستند و آنها برای شما پاکیزه‌ترند» و در عرضه کردن دختران خویش به آنها، وجوه دیگری هم گفته‌اند، مثل اینکه منظور لوط عرضه بر همه آنها نبود و آن مردم نیز که بیش از هزار نفر دیگر بودند، آن سه نفر میهمان را برای خود نمی‌خواستند بلکه میان آنها دو نفر زورمند و مقتدر بود که سمت ریاست بر مردم لوط داشتند و مردم می‌خواستند تا میهمانان را برای آن دو نفر ببرند و تصادفاً قبل از این موضوع نیز از دختران لوط خواستگاری کرده بودند، اما آن حضرت به خاطر کفرشان با وصلت آن دو مخالفت کرده بود. در این وقت که با هجوم مردم آبروی خود را در خطر دید و سخت در مانده شد، به عنوان موافقت با این وصلت این سخن را اظهار کرد. پاسخ دیگری که عبدالوهاب نجار از فخر رازی و دیگران نقل کرده و آن را پذیرفته، آن است که لوط این سخن را به طور جدی نمی‌گفت، بلکه اظهار این مطلب فقط برای آن بود که آنها شرم کنند و از رسوایی میهمانانش دست بردارند، مانند اینکه اگر شما ببینید که شخصی دیگری را کتک می‌زند. برای وساطت، به شخص کتک زننده می‌گویید: او را نزن و مرا بزن. مسلم است که شما این سخن را فقط برای آن می‌گویید که از زدن او دست بر دارد و منظورتان این نیست که شما را هم بزند وگرنه حاضر نیستید به خاطر آن شخص کتک خورده، کتک بخورید و هیچ‌گاه وساطت نخواهید کرد. و به این پاسخ که ما در متن ذکر کرده‌ایم ایراد کرده و گفته‌اند: این پاسخ صحیحی نیست؛ زیرا چگونه لوط پیغمبر، پدر آن مردم کافر بود و چگونه آنها را دختران خود می‌خواند با اینکه آنها منکر نبوت او بودند و او را به رسالت و پیغمبری قبول نداشتند؟ ولی اگر اشکال این جواب فقط همین باشد. پاسخ آن روشن است؛ زیرا پدر بودن پیغمبران خدا برای امت‌های خود به خاطر ایمان آوردن و نیاوردن آنها نیست که تنها بر آن دسته که ایمان آورده‌اند اطلاق پدری صحیح باشد، بلکه به خاطر برتری و امتیازی است که انبیا نسبت به امت خویش دارند. چنان که مقام خداوندگاری پروردگار متعال بر بندگان، به فرمان‌برداری و شناختن او به یگانگی از طرف آنها نیست و بنده نافرمان نیز بنده خداست، چنان که بنده فرمانبردار بنده اوست و خدای تعالی نیز نافرمانان را بنده خویش خوانده است و در سوره زمر آنها را مخاطب ساخته و می‌فرماید:  قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا  «بگو: ای بندگان من که با خویش گزافکاری کرده‌اید! از بخشایش خداوند ناامید نباشید که خداوند همه گناهان را می‌آمرزد» سوره زمر، آیه ۵۳.
  21.  قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ  «گفت: کاش برای رویارویی با شما توانی داشتم یا به گوشه‌ای استوار پناه می‌جستم» سوره هود، آیه ۸۰.
  22.  قَالُوا يَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ  «(فرشتگان) گفتند: ای لوط! ما فرستادگان پروردگار توییم، آنان هیچ‌گاه به تو نمی‌رسند» سوره هود، آیه ۸۱.
  23. تاریخ طبری، ج۱، ص۲۱۲.
  24.  إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ  «بی‌گمان آنان را پیمانگاه، پگاه است» سوره هود، آیه ۸۱.
  25.  أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ  «آیا پگاه نزدیک نیست؟» سوره هود، آیه ۸۱.
  26. بحارالانوار، ج۱۲، ص۱۶۹ به نقل از تفسیر عیاشی.
  27.  مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَمَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ  «که (هر یک) نزد پروردگارت نشان داشت و آن (عذاب) از ستمگران دور نیست» سوره هود، آیه ۸۳.
  28.  وَلَقَدْ تَرَكْنَا مِنْهَا آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ  «و به یقین از آن، نشانه‌ای روشن برای گروهی که خرد می‌ورزند باز نهادیم» سوره عنکبوت، آیه ۳۵.
  29. رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۲۰۱-۲۰۷.