باذان فارسی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۶ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۱۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

انتساب وی به فارسی[۱] از ایرانی بودن او حکایت دارد. برخی نام او را «باذام» نیز گفته‌اند[۲] و ابومحمد کنیه اوست[۳]. وی حاکم یمن بود[۴]، اما ذهبی[۵] و ابن حجر[۶] در قسم چهارم (توهمات) مدخلی با نام باذان پادشاه هند آورده‌اند که درست آن «پادشاه یمن» است. وی نخستین کس از پادشاهان عجم بود که اسلام آورد[۷] و رسول خدا(ص) امارت یمن را به او سپرد[۸]. آن حضرت به باذان نوشت: هرکس که مردم را به بازگشت به دین قومش دعوت کند، به سوی من بفرست و اگر امتناع کرد او را بُکش[۹].

باذان از غلامان انوشیروان بود که کسری او را به یمن فرستاد تا با حبشیان بجنگد و در آن روز فرمانروای یمن بود[۱۰]. رسول خدا(ص)، عبدالله بن حذافه سهمی را با نامه‌ای به سوی کسری، پادشاه ایران فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد. وقتی نامه را برای کسر خواندند، آن را پاره کرد. این خبر به حضرت رسید، فرمود: خدایا، پادشاهی او را از بین ببر. خسرو، نامه‌ای به باذان فرماندار خود در یمن نوشت[۱۱] و گفت: تو را فرستاده‌ام که با دشمنانم بجنگنی. به من خبر رسیده که مردی از تهامه از دین قومش خارج شده و گمان می‌کند فرستاده خداست و نامش احمد است[۱۲].

دو نفر مرد چابک و تیز به سوی حجاز بفرست تا خبری از آن مرد برایم بیاورند. باذان فرمانده سپاه خود به نام بابویه[۱۳] را که خط فارسی و حساب می‌دانست، به همراه مرد دیگری به نام رخسرو (خرسره یا جد جمیره) را با نامه‌ای به مدینه فرستاد[۱۴] و به بابویه گفت: به دیار این مرد برو و خبر او را برای من بیاور. فرستادگان باذان به طائف رسیدند و بعضی از قریشیان را دیدند و از کار پیامبر پرسیدند. آنان گفتند: وی در مدینه است و قریشیان از آمدن فرستادگان شاه خوشحال شدند و به همدیگر بشارت می‌دادند که خسرو، شاه شاهان با او درگیر شده و کارش تمام است[۱۵]. آن دو نزد حضرت آمدند. بابویه با حضرت سخن گفت که کسری به باذان نوشته و امر کرده است فردی بفرستد تا تو را نزد او برند. مرا فرستاده که با من بیایی. اگر بیایی، آنچه به نفع توست می‌نویسم و اگر امتناع کردی، او تو و قومت را از بین خواهد برد و دیارت را خراب خواهد کرد[۱۶].

آنان در حالی که ریش خود را تراشیده و سبیل گذاشته بودند بر آن حضرت وارد شدند. آن حضرت، دیدن آنان را خوش نداشت و فرمود: چه کسی گفته است چنین کنید. گفتند: پروردگار ما، خسرو. حضرت فرمود: ولی خدای من فرموده ریش بگذارم و سبیل کوتاه کنم[۱۷]. حضرت به آن دو فرمود: بروید و فردا بیایید. فردا آن حضرت به آن دو خبر داد که شیرویه (فرزند خسرو پرویز) بر (پدرش) کسری در چه ساعتی پیروز شده و او را در چه ماهی کشته است. آن دو گفتند: این خبر را از طرف شما به باذان می‌نویسیم. حضرت فرمود: آری. به او بگویید که دین و قدرت من به اندازه قدرت کسر می‌شود. اگر اسلام بیاورد، ملک یمن را به او می‌دهم. سپس حضرت به رخسرو کمربندی که از جنس طلا و نقره بود بخشید. از این روی حمیریان خرخسرو را صاحب معجزه می‌گفتند؛ زیرا کمربند در زبان حمیر یعنی معجزه[۱۸]

آن دو نزد باذان برگشتند و آن خبر را دادند. گفت: این کلام پادشاه نیست. اگر آنچه گفته حق باشد، او پیامبر مرسل است. چیزی نگذشته بود که نامه شیرویه به او رسید و خبر کشته شدن کسری را داد و او را به طاعت امر کرد و نوشت معترض مردی که کسری فرمان کشتن او را داده نشود. گویند: باذان اسلام آورد و غلامان فارسی که در یمن بودند اسلام آوردند. بابویه به باذان گفت: تاکنون با کسی سخن نگفته‌ام که نزد من با ابهت‌تر از او باشد[۱۹]. از این روی، باذان و تمام ایرانیان [۲۰] که در یمن ساکن بودند، مسلمان شدند[۲۱]. باذان اسلام خود را به رسول خدا(ص) نوشت و هیئتی را برای بیعت با حضرت به مدینه فرستاد و رسول خدا(ص) به آنان فرمود: شما از ما و به سوی ما اهل بیت هستید[۲۲]. باذان پیش از رحلت رسول خدا(ص) درگذشت. او قبل از مرگش بزرگانی را فرستاد تا اسلام را بشناسند[۲۳]. گرچه در نقلی است که خودش مسلمان بود، نزد آن حضرت رسید و حضرت ایشان را والی یمن قرار داد [۲۴]. یا گفته‌اند که رسول خدا(ص) بزرگان او را در بخش‌هایی از یمن والی قرار داد؛ از جمله شهر بن باذان را بر شهر صنعا گمارد[۲۵]، شهر بن باذان در کشتن اسود عنسی که ادعای پیامبری کرده بود، شرکت داشت[۲۶]. گرچه برخی آورده‌اند که اسود عنسی از نجران به صنعا حرکت کرد و شهر بن باذان هم به سوی او رفت و با وی برخورد کرد و او را کشت[۲۷] و همسر اسود را به ازدواج خود درآورد[۲۸]. اما ابن اثیر[۲۹] در جای دیگر گفته است که باذان، نقش مؤثری در کشتن اسود عنسی داشته است که این سخن او درست نیست و آنچه در کتاب الکامل آورده، درست است. وقتی باذان درگذشت، فرزندش «شهر» بعضی از کارهای او را انجام داد[۳۰]. گفته‌اند: پس از مرگ باذان، همسرش با ابوبشر محمد بن عبیدالله اردنی ازدواج کرد[۳۱].[۳۲]

منابع

پانویس

  1. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۳۴۹؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۶۴.
  2. ابن کثیر، ج۴، ص۳۰۷؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۶۴.
  3. ابن حبان، ج۵، ص۱۶۷.
  4. ذهبی، ج۱، ص۴۳؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۶۴ و ۴۷۴.
  5. ذهبی، ج۱، ص۴۳.
  6. ابن حجر، ج۱، ص۴۷۴.
  7. ابن حجر، ج۱، ص۴۶۵.
  8. ابن حجر، ج۱، ص۴۶۵.
  9. ابن حجر، ج۱، ص۴۶۵.
  10. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۱۶۳؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۶۴.
  11. ابن سعد، ج۱، ص۱۹۹؛ ابن عساکر، ج۲۷، ص۳۵۷؛ ابن کثیر، ج۴، ص۳۰۷.
  12. اصبهانی، ص۲۳۴.
  13. با ذویه (ابن کثیر، ج۴، ص۳۰۸)، که تصحیف بابویه است [ابن حجر، ج۱، ص۳۲۹ و ۶۳۲].
  14. طبری، ج۲، ص۶۵۵؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۶۳ و ۶۳۲.
  15. طبری، ج۲، ص۶۵۵.
  16. طبری، ج۲، ص۶۵۵؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۶۳.
  17. طبری، ج۲، ص۶۵۵؛ ابن کثیر، ج۴، ص۳۰۷.
  18. طبری، ج۲، ص۲۹۷.
  19. ابن هشام، ج۱، ص۴۵؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۹۹؛ طبری، ج۲، ص۶۵۶؛ أصبهانی، ص۲۳۴؛ ابن عساکر، ج۲۷، ص۳۵۷؛ ابن کثیر، ج۴، ص۳۰۷ و ۳۰۸؛ ابن حجر، ج۱، ص۴۶۳ و ۴۶۴.
  20. ابناء فارس با ابناء یمن، نامی است بر احفاد و اخلاف سپاه ایران که به روزگار کسری انوشیروان به راندن حبشیان از ساحل جنوبی عربستان به سوی یمن گسیل شدند و به امر کسری در آنجا اقامت گزیدند [دهخدا، ابناء قارس].
  21. ابن هشام، ج۱، ص۴۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۹۹؛ ابن عساکر، ج۲۷، ص۳۵۷.
  22. ابن هشام، ج۱، ص۴۶؛ ابن کثیر، ج۲، ص۲۲۶.
  23. ابن سید الناس، ج۲، ص۳۲۸.
  24. ابن حجر، ج۱، ص۴۶۵.
  25. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۳۶؛ صفدی، ج۱، ص۸۱.
  26. ابن کثیر، ج۱، ص۲۲۷.
  27. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۳۷.
  28. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۳۷؛ ابن کثیر، ج۱، ص۲۲۷.
  29. اسد الغابه، ج۱، ص۳۴۹.
  30. ابن حجر، ج۱، ص۴۶۴.
  31. اصبهانی، ص۲۳۴.
  32. مرادی‌نسب، حسین، مقاله «باذان فارسی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص:۱۹۶-۱۹۷.