حضرت یوسف علیه السلام

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۹ دسامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۶:۳۵ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

حضرت یوسف یکی از پیامبران الهی در میان بنی اسرائیل، فرزند حضرت یعقوب. وی که بسیار زیبا و مورد علاقه پدر بود و در کنعان می‌‌زیست، مورد حسد برادرانش قرار گرفت، او را در کودکی به بهانه بازی به صحرا برده در چاه افکندند و به پدر گفتند که گرگ او را درید. کاروانی او را از چاه بیرون آورده و در مصر به عنوان برده فروختند. وی مدتی در خانه عزیز مصر بود، به بهانه‌ای او را زندانی کردند. پس از سال‌ها وقتی از زندان آزاد شد، در مصر به حکومت رسید.

ماجراهای او و خواب دیدن و حسد برادرانش و عشق زلیخا و جمال یوسف در قرآن به عنوان احسن القصص آمده است. مدفن او در مصر و بنا به نقلی در فلسطین است.

حضرت یوسف به لحاظ زیبایی بی‌نظیر و پاکدامنی و ترک گناه در عین جوانی و جمال، الگوی اهل تقواست. یکی از سوره‌های قرآن نیز به نام اوست[۱].

یعقوب دوازده پسر داشت و از میان آنان یوسف و برادرش «بنیامین» را بیش از دیگران دوست می‌داشت و به خصوص یوسف بیش‌تر مورد علاقه وی بود. درباره سبب این محبت و علاقه در قرآن کریم چیزی ذکر نشده و در روایت‌ها نیز علتی برای آن نیامده است، ولی مفسران گفته‌اند که سبب آن کودکی و نوباوگی آن دو بوده و معمولاً کسی که چند فرزند دارد به کوچک‌تر بیش از دیگران محبت می‌کند؛ چون معمولاً کودک احتیاج بیشتری به محبت پدر و مادر دارد. از این رو یعقوب که خود از پیغمبران بزرگ الهی است، نوازش و محبت خود را از دو فرزند کوچک و نو رسته‌اش دریغ نمی‌داشت به خصوص که گفته‌اند: مادر این دو یعنی «راحیل» نیز در همان دوران صباوت و کودکی آن دو از دنیا رفته بود که این خود انگیزه دیگری برای اظهار محبت و نوازش یعقوب به یوسف و بنیامین بود تا بدین وسیله آن دو را دل‌داری داده و مانع احساس غربت و بی‌مادری آنان شود.

و نیز گفته‌اند: علت این که یعقوب، یوسف و برادرش را بیشتر دوست می‌داشت، همان نبوغ ذاتی و تقوا و کمالی بود که در آن دو می‌دید. به ویژه در چهره یوسف، آینده درخشانی را از نظر کمال ظاهری و معنوی پیش‌بینی می‌کرد و می‌دانست وی وارث مقام نبوت و عصمت است و منصب هدایت و رهبری مردم بدو تفویض می‌شود. خوابی که یوسف دید و برای پدر گفت نیز این پیش‌بینی و نظریه را بیشتر تقویت و تأیید کرد، از این رو او را بیش‌تر دوست می‌داشت و اظهار علاقه بیش‌تری به او می‌کرد.

به هر صورت علت این که یعقوب(ع) تفاوت و امتیازی را در محبت به آنان معمول می‌داشت و به خصوص یوسف را بیش از سایر برادران دوست می‌داشت، هوای نفس و خواهش دل نبود، بلکه به سبب ایمان و تقوا و دوستی در راه خدا بود.

اما برادران یوسف به جای این که در جست‌و‌جوی علت اصلی این امتیاز و در فکر پیدا کردن انگیزه عمل پدر خردمندشان باشند، روی افکار شیطانی و تصور خام و نادانی خود، این کار پدر را حمل بر اشتباه و گمراهی کرده و او را به بی‌عدالتی متهم ساختند تا جایی که آشکارا گفتند: «یوسف و برادرش نزد پدر محبوب‌تر از ما هستند - با این که ما گروهی نیرومندیم و بهتر می‌توانیم به پدر خود کمک کنیم. به راستی پدر ما در اشتباه آشکاری است»﴿إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ [۲].

خلاصه می‌خواستند بگویند پدر ما، در عشق و علاقه به یوسف زیاده‌روی کرده و از حد اعتدال بیرون رفته است، به حدی که نصیحت و اندرز هم در این راه سودی ندارد و ناچار باید برای حل این مشکل راه دیگری پیش گرفت و با دور ساختن یوسف، این اعتدال را ایجاد کرده زیرا «از دل برود هر آن‌که از دیده برفت».[۳]

ولادت و نیاکان

پدر و مادر

نام و نسب

کنیه‌ها و القاب

فرزندان

شمایل و صفات ظاهری

صفات و ویژگی‌های شخصیتی

قوم و محل سکونت

قوم یوسف

سرگذشت تاریخی

نبوت و رسالت

امامت و ولایت

علم ویژه الهی

عصمت

فضایل و مناقب

سیره

اصحاب

مخالفان و دشمنان

رحلت و محل دفن

در احوال یعقوب(ع) آمده است چون آن حضرت از دنیا رفت، یوسف طبق وصیت پدر جنازه‌اش را به فلسطین برد و در کنار قبر ابراهیم و اسحاق دفن نمود و به مصر بازگشت. در این که یعقوب پس از ورود به مصر چند سال در آنجا زیست، اختلاف است. جمع کثیری گفته‌اند مدت توقف آن حضرت در مصر هفده سال بود که پس از آن وفات نمود. درباره مدت عمر یوسف(ع) نیز اختلافی در روایت‌ها و تاریخ دیده می‌شود برخی ۱۱۰ سال ذکر کرده‌اند و از امام صادق(ع) نیز روایتی طبق این قول هست و جمعی نیز عمر حضرت را ۱۲۰ سال نوشته‌اند. طبرسی در تفسیر خود نقل کرده چون یوسف از دنیا رفت، او را در تابوتی از سنگ مرمر نهاده و میان رود نیل دفن کردند و علتش این بود که چون یوسف از دنیا رفت، مردم مصر به نزاع برخاسته و هر دسته‌ای می‌خواستند تا جنازه آن حضرت را در محله خود دفن کنند و از برکت آن پیکر مطهر بهره‌مند گردند و سرانجام مصلحت دیدند جنازه را در رود نیل دفن کنند تا آب نیل از روی آن بگذرد و به همه شهر برسد تا مردم در این بهره یکسان باشند و برکت آن جنازه به طور مساوی به همه مردم برسد و این قبر تا زمان حضرت موسی(ع) هم‌چنان در رود نیل بود تا وقتی که آن حضرت بیامد و او را از نیل بیرون آورد و به فلسطین برد[۴].

مسعودی می‌گوید: سبب این که موسی جنازه یوسف را از مصر حمل کرد، آن بود که باران بر بنی‌اسرائیل نیامد. پس خدای عزوجل به موسی وحی فرمود جنازه یوسف را بیرون آورد. موسی از محل دفن یوسف پرسید و کسی از جای آن مطلع نبود تا این که پیرزنی نابینا و زمین‌گیر از بنی‌اسرائیل را آوردند و او گفت: من جای دفن یوسف را می‌دانم ولی سه حاجت دارم که باید از خدا بخواهی آنها را برآورد تا آنجا را به تو نشان دهم: یکی آنکه از این بیماری نجات یافته و بتوانم راه بروم، دیگر آنکه بینا شده و جوانی‌ام بازگردد، سوم آنکه خداوند جایم را در بهشت پیش تو قرار دهد. خداوند به موسی وحی فرمود سخنش را بپذیر که ما حاجت‌های او را بر آوردیم. پیرزن محل دفن یوسف را نشان داد و موسی جنازه را بیرون آورد و به فلسطین منتقل ساخت[۵].[۶]

خواب حضرت یوسف

آن‌چه به انجام این نقشه ظالمانه و فکر شیطانی برادران کمک کرد و مصمّمشان ساخت تا نقشه خود را عملی کنند، خوابی بود که یوسف(ع) در همان اوان کودکی دید و برای پدر بازگفت. یعقوب(ع) نیز دانست که خدای تعالی به یوسف رفعت مقام داده و او را به عظمت می‌رساند و احساس کرد اگر خواب مزبور به گوش برادران برسد، تعبیر آن را می‌فهمند و از برتری یوسف بر خود بیمناک می‌گردند و این موضوع به ناراحتی‌های قبلی و حسادتی که به وی داشتند، کمک می‌کند، به طوری که تصمیم به نابودی و آزارش می‌گیرند، از این رو او را از بازگو کردن و نقل خواب برای برادران برحذر داشت. اما از آنجا که چنین مقدر شده بود یوسف مورد اهانت و آزار برادران قرار گیرد و از دامن پر مهر پدر دور و به آن همه رنج و بلا مبتلا گردد، برادران از این خواب مطلع شدند و درباره جدا کردن یوسف از پدر مصمم شدند. البته درباره این که چگونه موضوع به گوش پسران یعقوب رسید، در روایت‌ها اختلاف است. «صدوق» و «عیاشی» از امام سجاد(ع) روایت کرده‌اند که خود یوسف نتوانست آن را کتمان کند و سرانجام برای برادرانش گفت[۷]. ابن اثیر می‌گوید: همسر یعقوب که هنگام نقل خواب حضور داشت - با این که یعقوب او را از نقل آن برای پسران دیگرش نهی کرد - آن خواب را برای فرزندانش گفت[۸]. و اینان بعید دانسته‌اند که خود یوسف خواب را نقل کرده باشد، ولی آنان گویا کودکی وی را از نظر دور داشته و توجه نداشته‌اند که از یوسف در آن سن که برخی هفت سال نوشته‌اند- این مطلب مستبعد نیست و از این رو برخی از تاریخ‌ها و تفسیرها نیز مانند حدیث فوق، افشای آن را به خود یوسف نسبت داده‌اند و در تاریخ و ادبیات فارسی نیز آمده است.

در تورات نقل شده که یوسف دو بار خواب دید: بار اول فقط خواب را برای برادرانش گفت و بار دوم (که در قرآن کریم نقل شده) خواب را برای پدر و برادران باز گفت و چون پدر آن را شنید به یوسف پرخاش کرد و گفت: این چه خوابی است که دیده‌ای؟ آیا من و مادر و برادرانت برای سجده به پیش تو خواهیم آمد؟ ولی این مطلب بعید به نظر می‌رسد و با آیات کریمه قرآنی هم سازگار نیست. باری هنگامی که یوسف آن خواب را نقل کرد، یعقوب آینده درخشانی را برایش پیش‌بینی کرد و به طور اجمال تعبیر آن را بدو گفت و موهبت‌هایی را که از جانب خدای تعالی در آینده به وی عنایت خواهد شد گوشزد کرد و قبل از تعبیر، این نکته را به او تذکر داد و گفت: «ای پسرک من خوابت را برای برادرانت مگو که برای تو نیرنگی می‌اندیشند و به راستی شیطان برای انسان دشمن آشکاری است»[۹].[۱۰]

خواب یوسف و تعبیر آن

قرآن کریم متن خواب یوسف و تعبیر و سفارش پدرش را چنین نقل می‌کند: «[یاد کن] زمانی را که یوسف به پدرش گفت: ای پدر، من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم که برای من سجده می‌کنند.»..[۱۱]. یعقوب(ع) نیز همان گونه که در بالا ذکر شد از نقل آن برای برادران او را منع کرد و به دنبال آن به او گفت: «و این چنین پروردگارت تو را برمی‌گزیند و از تعبیر خواب‌ها به تو می‌آموزد و نعمتش را بر تو و خاندان یعقوب تمام می‌کند، به راستی پروردگار تو دانا حکیم است»[۱۲]. و بدین ترتیب استنباط و برداشت خود را نیز از این خواب به او گوشزد فرمود. ابن عباس در تفسیر آیه گفته است: «یوسف در شب جمعه‌ای که مصادف با شب قدر بود، یازده ستاره را به خواب دید که از آسمان فرود آمدند و برای او سجده کردند و همچنین خورشید و ماه را دید که از آسمان به زیر آمدند و برایش سجده کردند، خورشید و ماه به پدر و مادرش تعبیر شد و یازده ستاره به برادرانش» سدی نیز گفته است که: «خورشید پدرش بود و ماه، خاله‌اش بود؛ زیرا مادرش از دنیا رفته بود»[۱۳]. در بعضی از تفسیرها و روایت‌ها نام‌های آن ستارگان را نیز از رسول خدا(ص) نقل کرده‌اند که چون مورد اختلاف بود، از نقل آنها خودداری شد.

شیخ صدوق در علل الشرائع و عیاشی در تفسیر خود در این باره حدیثی از امام سجاد(ع) روایت کرده‌اند که حضرت فرمود: «رسم یعقوب این بود که هر روز گوسفندی را ذبح می‌کرد و مقداری از آن را صدقه می‌داد و مابقی را خود و خاندانش مصرف می‌کردند، تا این که در شب جمعه، شخص سائل با ایمانی، در حالی که روزه هم بود، به در خانه‌اش آمد و غذایی از آنها خواست و خاندان یعقوب با این که صدای او را شنیدند، ولی گفته‌اش را باور نکردند و چیزی به او ندادند. سائل وقتی از آنان مأیوس گردید و تاریکی شب هم فرا رسید، گریست و از گرسنگی خود به درگاه خدای تعالی شکایت برد و آن شب را گرسنه خوابید و فردای آن روز را هم روزه گرفت. ولی خاندان یعقوب در آن شب سیر خفتند و روز دیگر هم مقداری از غذای شب خود را داشتند و همین جریان سبب شد تا خداوند، یعقوب را به فراق یوسف مبتلا سازد، و به یعقوب وحی شد که آماده بلای من باش و به قضا و قدر من راضی باش که تو و فرزندانت را در معرض بلا و مصیبت‌هایی قرار خواهم داد - و دنبال این مطلب امام(ع) فرمودند- در همان شب بود که یوسف آن خواب را دید». نظیر این مطلب از ابن عباس هم نقل شده است[۱۴]. در تفسیر عیاشی از امام صادق(ع) روایت شده که از آن پس منادی یعقوب(ع) هر روز صبح فریاد بر می‌آورد: «هر کس روزه نیست در سر غذای ناهار یعقوب حاضر شود». و چون شام می‌شد باز ندا می‌کرد: «هرکس روزه است در سر غذای شام یعقوب حاضر گردد»[۱۵].

آری از این نمونه غفلت‌ها نیز ممکن است برای مردم ما در هر روز و شب، ده‌ها و بلکه صدها بار اتفاق بیفتد و افراد زیادی در برخورد با ما از اخلاق و رفتارمان رنجیده و ناراحت شوند و ما در وظیفه خود به آنان کوتاهی کنیم و این بی‌توجهی روی زندگی ما اثری نگذارد و دچار کیفر زودرس آن نشویم، ولی باید بدانیم که حساب پیامبران الهی و افراد مقرب درگاه حق با ما فرق دارد زیرا اولاً: توقعی که خدای تعالی از آنان دارد، از افرادی معمولی چون ما ندارد؛ ثانیاً: خداوند متعال آنان را در مورد هرگونه کوتاهی در انجام وظیفه متنبه می‌سازد تا برای رهبری دیگران به حد اعلای لیاقت و کمال برسند و نظیر این گونه غفلت‌ها دیگر بار از آنها سر نزده و تکرار نشود، اگر چه غفلت آنان بسیار کوچک و لغزشی قابل اغماض باشد. به هر حال خواب یوسف سرآغاز تحولات بسیاری در زندگی خاندان یعقوب بود و ماجراهای بسیاری در پی داشت که نخستین اثر را روی برادران گذارد و رشک و حسدشان را تحریک کرده و یا موجب ازدیاد آن گردید و آنان را به پیاده کردن نقشه خویش - که جدا کردن یوسف از پدرش یعقوب بود - مصمم ساخت.[۱۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۲۵۴.
  2. «(یاد کن) آنگاه را که گفتند: یوسف و برادر (تنی)‌اش (بنیامین) برای پدرمان از ما دوست‌داشتنی‌ترند با آنکه ما گروهی توانمندیم؛ بی‌گمان پدر ما، در گمراهی آشکاری است» سوره یوسف، آیه ۸.
  3. رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۲۱۹.
  4. مجمع البیان، ج۵، ص۲۶۶.
  5. اثبات الوصیة، ص۳۸.
  6. رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۳۲۳.
  7. علل الشرائع، ص۲۷ - ۲۸.
  8. الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۱۳۸.
  9. ﴿قَالَ يَا بُنَيَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ «گفت: پسرکم! خوابت را برای برادرانت باز مگو که برای تو نیرنگی سخت اندیشند؛ بی‌گمان شیطان، برای آدمی دشمنی آشکار است» سوره یوسف، آیه ۵.
  10. رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۲۲۰.
  11. ﴿إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ «(یاد کن) آنگاه را که یوسف به پدرش گفت: ای پدر! من (در خواب) یازده ستاره و خورشید و ماه را دیدم که برای من فروتن بودند» سوره یوسف، آیه ۴.
  12. ﴿وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «و بدین گونه پروردگارت تو را برمی‌گزیند و به تو از (دانش) خوابگزاری می‌آموزد و نعمت خویش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام می‌گرداند چنان‌که پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق تمام گردانید که پروردگار تو دانایی فرزانه است» سوره یوسف، آیه ۶.
  13. مجمع البیان، ج۵، ص۲۰۹ - ۲۱۳ و ۲۱۶.
  14. مجمع البیان، ج۵، ص۲۱۲؛ بحارالانوار، ج۱۲، ص۲۷۶.
  15. تفسیر عیاشی، ج۲، ص۱۷۸.
  16. رسولی محلاتی، سید هاشم، تاریخ انبیاء ص ۲۲۱.