احنف بن قیس تمیمی در تاریخ اسلامی
ضحاک بن قیس بن معاویة | |
---|---|
محل زندگی | بصره، کوفه |
دین | اسلام |
اطلاعات علمی | |
استادان | اسود بن سریع تمیمی؛ زبیر بن عوام اسدی؛ جاریة بن قدامة سعدی؛ ابوذر غفاری؛ حبیب بن مسلمة قرشی |
شاگردان | أسید بن متشمس تمیمی؛ حسن البصری؛ مغیرة بن حوشب الأزدی؛ بجالة بن عبدة تمیمی؛ جبر بن حبیب |
آشنایی اجمالی
وی از تیره زَید مَناة بن تمیم از اُدّ بن طابخة بن الیاس بن مُضر است[۱]. نامش را «ضحاک»[۲]، «صخر»[۳] حارث، حصین[۴] و حصن[۵] و کنیهاش را ابوبحر آوردهاند[۶].
در خصوصیات ظاهری وی گفتهاند که او، احنف [۷]، اعور [۸]، کوتاه قد و کوسه بود[۹]. در وجه تسمیه او به احنف گفتهاند وقتی زاده شد، در پایش نقصی بود؛ از اینرو به وی أحنف گفتند[۱۰]، وی را رئیس بنی تمیم و در سخن گفتن یکی از بلیغان عرب دانستهاند[۱۱]. پدر احنف را بنومازن در زمان جاهلیت کشته بودند[۱۲]. مادرش از بنی قراض[۱۳] یا بنی أود از تیره باهله و نامش حُبی دختر عمرو و به نقلی حبّی، دختر قُرط و خواهر أخطل، از شجاعان بود و احنف در «یوم الجُفرة» به این دایی خود افتخار کرد[۱۴]، «جُفرة خالد» نام محلی در بصره است و یوم الجفرة، روزی است که میان خالد بن عبدالله بن خالد بن اسید - والی عبدالملک - و یاران مصعب بن زبیر نبردی رخ داد[۱۵].
رسول خدا (ص) خاندان احنف را به اسلام فراخواند، احنف مسلمان شد، هرچند توفیق نداشت پیامبر را ببیند[۱۶] و از اینرو گفتهاند صحابی نیست و در شمار تابعین قرار دارد. وی با بیان اینکه دعوت آن حضرت دعوت به مکارم اخلاق و نهی از رذایل اخلاقی است سبب شد تا خاندانش اسلام آوردند[۱۷] و گویا رسول خدا (ص) به سبب این کار برایش آمرزشطلبید و احنف گفت: هیچ چیز بیش از این برایم مایه امیدواری نیست[۱۸]. برخی گفتهاند دو نفر خبر طلب آمرزش رسول خدا (ص) را به احنف رساندند و او به شکرانه آن سجده کرد[۱۹]. بنا بر نقلی، هنگامی که رسول خدا (ص) افرادی را برای دریافت صدقات بنی مُرّه فرستاد، آنان درصدد درگیری با نمایندگان آن حضرت بودند که احنف آنان را از این کار بازداشت و یکی از مسلمانان به هنگام وارد شدن احنف بر عمر در زمان فتح تستر به این موضوع گواهی داد[۲۰].
احنف به همراه عمویش نزد مسیلمه کذاب رفتند تا سخنان او را بشنوند[۲۱]. هنگامی که بازگشتند، عمویش از وضعیت مسیلمه پرسید و احنف پاسخ داد: دروغگو[۲۲] و احمق است[۲۳]. عمویش پس از این اسلام آورد[۲۴].
زمانی که احنف در زمان عمر خواست به مدینه آید، دو پیراهن خرید؛ یکی به شانزده درهم و دیگری به دوازده درهم، و پیراهن شانزده درهمی را به تن کرد تا آنکه به مدینه رسید. سپس آن را از تن خارج کرد و پیراهن دوازده درهمی را پوشید. هنگامی که نزد عمر آمد، عمر از مبلغ پیراهنش پرسید و او قیمت کمتر را گفت. عمر با خشم به او گفت: آیا پیراهن شش درهمی بهتر نبود؟ احنف پس از این میگفت: پس از آنکه اسلام آوردم، یک بار بیشتر دروغ نگفتم و آن همان بود که به عمر یک سوم مبلغ را کم گفتم[۲۵].
از گزارش شعبی در تاریخ مدینة دمشق برمیآید که احنف در قالب وفدی که ابوموسی اشعری از بصره به مدینه فرستاد، نزد عمر رفت. هر یک از اهل وفد سخن گفتند و چون احنف سخن گفت، چنان بود که عمر او را تحسین کرده گفت: «به خدا سوگند او رئیس است»[۲۶].
پس از آنکه احنف به مدینه آمد، عمر یک سال وی را نزد خود نگه داشت تا او را بیازماید. وی پس از آنکه از عدم نفاق و سیرت نیکوی احنف اطمینان یافت، به ابوموسی اشعری نامه نوشت و به او توصیه کرد با احنف مشورت و به سخنانش توجه کند [۲۷].
احنف در دوره عثمان در فتوحات، به ویژه در فارس و خراسان نقش بسزایی داشت. او در سال سی، فرمانده طلیعه سپاه عبدالله بن عامر بن کریز در فتح هرات بود [۲۸]. وی در همین سال فرمانده سپاهی بود که بلخ را با صلح فتح کرد[۲۹] و در سال ۳۲ نیز مرورود را فتح کرد[۳۰]. گفتهاند وی یک چشمش را در سمرقند یا به سبب بیماری جذر[۳۱] و به نظر برخی در یوم الحرة[۳۲] از دست داد. شاید به همین سبب به او اشور گفته باشند. بر پایه روایتی، احنف به درخواست طلحه و زبیر با امام علی (ع) بیعت کرد[۳۳]، ولی در جنگ جمل شرکت نکرد و از هر دو سپاه دوری جست[۳۴] و به همین سبب باعتاب عایشه مواجه شد[۳۵]. وی با اینکه در جنگ نیامد، در چند مورد به امام وعده داد که میتواند هزاران شمشیر را از سپاه آن حضرت بازدارد[۳۶] و همین کار را نیز انجام داد. او به همراه شش هزار نفر از جنگ جمل کناره گرفت و به جلحا در دو فرسخی بصره رفت[۳۷].
احنف در جنگ صفین شرکت فعال داشت و با نوشتن نامهای، قبیلهاش را نیز به شرکت در این جنگ و همراهی امیرمؤمنان علی (ع) فراخواند[۳۸] و خود نیز فرمانده تمیمیان بصره بود[۳۹]. او که مضری بود، در موضوع حکمیت از کسانی بود که امام علی (ع) را از پذیرش حکمیت ابو موسی اشعری برحذر داشت؛ چون ابوموسی را شایسته این کار نمیدانست. وی مایل بود خودش را به حکمیت برگزینند یا دست کم طرف مشورت باشد، ولی اشعث کندی و دیگر یاران یمنی امام علی (ع) به حکمیت کسی جز ابوموسی راضی نبودند[۴۰]، احنف هنگام نوشتن پیمان تحکیم نیز از اینکه میخواستند لقب «امیرمؤمنان» را از کنار نام امام علی (ع) بردارند، اظهار نگرانی کرد و گفت میترسد با این کار خلافت برای همیشه از دست آن حضروت خارج شود[۴۱]. احنف در جنگ نهروان نیز در کنار امام علی (ع)بود[۴۲]، اما پس از این دیگر اطلاعی از او در دست نیست، تا آنکه در سال پنجاه به معاویه پیوست و از جمله کسانی بود که معاویه گفت دینشان را با پول خریده است[۴۳].
در سال ۵۹ معاویه به سبب مخالفت أحنف با ولایت ابن زیاد بر عراق، وی را عزل کرد، سپس او را نصب کرد، ولی درباره احنف به او سفارش نمود و هنگامی که فتنه رخ داد نیز کسی جز احنف به ابن زیاد وفادار نماند[۴۴].
در سال ۶۴ پس از مرگ یزید، هنگامی که مردم با ابن زبیر بیعت کردند، ابن زیاد نیز از مردم خواست تا کسی را به خلافت برگزینند که احنف به همراه عدهای از مردم ابن زیاد را برگزید ولی گروهی مخالفت کردند و ابن زیاد پس از مشورت با نزدیکانش، امارت را رها کرد و گریخت و دارالاماره تصرف شد. در این وقت احنف آمد و گفت: تا من زندهام کسی داخل خانه ابن زیاد نخواهد شد. در این هنگام درگیریهایی میان مخالفان و موافقان رخ داد و احنف، بنیتمیم را به یاری فراخواند و سرانجام مردم شام با مروان بیعت کردند[۴۵]. هنگام جنگ مصعب بن زبیر و مختار، احنف به همراه بنیتمیم در سپاه مصعب بود[۴۶] و پس از آن نیز در زمان ولایت مصعب در کوفه بر او وارد شد و در کنار مصعب قرار داشت تا آنکه مرگش فرا رسید و در سال ۶۷ درگذشت[۴۷]. مصعب بر روی نماز گزارد و در تشییع جنازه او بدون رداء شرکت کرد. گفتهاند نخستین کسی که دیده شد بدون رداء در تشییع جنازه راه رود، مصعب بود[۴۸]. مصعب در تشییع جنازه احنف میگفت: او سرور اهل عراق بود[۴۹] و نیز میگفت: سرور عرب درگذشت؛ امروز زبیر درگذشت[۵۰].
البته درگذشت احنف را به سال ۷۲[۵۱] و سال ۷۱ نیز گفتهاند[۵۲]. وی در نزدیکی قبر زید بن ابی سفیان در ثَوِیّه[۵۳] به خاک سپرده شد[۵۴].
بیشتر شرح حالنویسان، احنف را به شکیبایی، خردمندی، ذکاوت و صفات پسندیده دیگر ستودهاند[۵۵]. از احنف نسلی باقی نماند[۵۶]. وی از امام علی (ع)، عمر بن خطاب، ابوذر و برخی صحابه دیگر روایت نقل کرده و برخی چون حسن بصری از او روایت حدیث کردهاند[۵۷]. تنها طوسی[۵۸] نام وی را در شمار اصحابی که از رسول خدا (ص) حدیث نقل کردهاند آورده است، که صحیح نیست.[۵۹]
منابع
پانویس
- ↑ ابن حزم، ص۲۰۷ و ۲۱۷.
- ↑ ابن سعد، ج۷، ص۶۴.
- ↑ خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۳۳۴؛ ابن قتیبه، ص۴۲۳.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۴، ص۳۰۵.
- ↑ ابن حجر، ج۱، ص۳۳۲.
- ↑ ابن سعد، ج۷، ص۶۵؛ خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۳۳۴ و دیگران.
- ↑ (بر پاشنه پا راه میرفت)؛ ابن سعد، ج۷، ص۶۴؛ ابن قتیبه، ص۴۲۳.
- ↑ (یک چشم)؛ ابن قتیبه، ص۴۲۳.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۴، ص۳۱۰.
- ↑ ابن سعد، ج۷، ص۶۴؛ ابن قتیبه، ص۴۲۳. حنف به معنای برگشتن انگشت ابهام هر یک از پاها به طرف دیگری با راه رفتن بر پاشنه پا آمده است؛ ر. ک: ابن منظور، [حنف]، ج۳، ص۳۶۲.
- ↑ ابن راهویه، ج۲، ص۲۹.
- ↑ ابن قتیبه، ص۴۲۳.
- ↑ ابن سعد، ج۷، ص۶۴.
- ↑ ابن قتیبه، ص۴۲۳.
- ↑ ر. ک: یاقوت حموی، ج۲، ص۱۴۶؛ سمعانی، ج۲، ص۷۱.
- ↑ ابن عبدالبر، ج۲، ص۲۷۱.
- ↑ ابن قتیبه، ص۴۲۳.
- ↑ ابن سعد، ج۷، ص۶۵.
- ↑ ابن حجر، ج۱، ص۳۳۲.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۴، ص۳۰۹.
- ↑ ابن قتیبه، ص۴۲۴.
- ↑ ابن قتیبه، ص۴۲۴؛ بلاذری، ج۱۲، ص۳۱۹.
- ↑ بلاذری، ج۱۲، ص۳۱۹.
- ↑ ابن قتیبه، ص۴۲۴.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۴، ص۳۱۱.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۴، ص۳۱۲.
- ↑ ابن سعد، ج۷، ص۶۵؛ مزی، ج۱، ص۴۸۰.
- ↑ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۱۲۰.
- ↑ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۱۲۱.
- ↑ ابن عساکر، ج۲۴، ص۳۰۶.
- ↑ (نوعی بیماری پوستی)؛ مزی، ج۱، ص۴۸۰.
- ↑ ابن عبد البر، ج۲، ص۲۷۲.
- ↑ بلاذری، ج۱۲، ص۱۰ و ۳۰.
- ↑ ابن قتیبه، ص۴۲۴.
- ↑ ابن عبد البر، ج۲، ص۲۷۲.
- ↑ طبری، ج۴، ص۴۹۷ و ۵۰۱.
- ↑ طبری، ج۴، ص۴۹۸.
- ↑ منقری، ص۲۶.
- ↑ منقری، ص۲۰۵؛ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۱۴۶.
- ↑ دینوری، ص۱۹۳.
- ↑ دینوری، ص۱۹۴.
- ↑ مسعودی، ج۲، ص۴۰۴.
- ↑ طبری، ج۵، ص۲۴۲-۲۴۳.
- ↑ طبری، ج۵، ص۳۱۶.
- ↑ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۱۹۸.
- ↑ طبری، ج۶، ص۹۵.
- ↑ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۲۰۳؛ ابن عبدالبر، ج۲، ص۲۷۲.
- ↑ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۲۰۳.
- ↑ ابن عبدالبر، ج۲، ص۲۷۲.
- ↑ بلاذری، ج۱۲، ص۳۴۳.
- ↑ مزی، ج۱، ص۴۸۱.
- ↑ ذهبی، ج۴، ص۹۶.
- ↑ محلی نزدیک با داخل کوفه؛ ر. ک: یاقوت حموی، ج۲، ص۸۷.
- ↑ ابن قتیبه، ص۴۲۴.
- ↑ برای نمونه ر. ک: خلیفة بن خیاط، التاریخ، ص۲۰۳؛ ابن عبد البر، ج۲، ص۲۷۲.
- ↑ ابن قتیبه، ص۴۲۴.
- ↑ مزی، ج۱، ص۴۷۸.
- ↑ طوسی، ص۲۶.
- ↑ خانجانی، قاسم، مقاله «احنف بن قیس تمیمی سعدی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص:۱۶-۱۷.