منذر بن جارود عبدی در نهج البلاغه
مقدمه
منذر بن جارود عبدی، فرماندار امام در شهر استخر، از نواحی فارس، مردی بهظاهر شریف و بخشنده بود. جارود، پدر منذر، ابتدا نصرانی بود و در ملاقات با پیامبر اکرم(ص) در سال نهم هجری، اسلام آورد. اسلام جارود، اسلامی نیک بود و او در دین خویش راست و صادق بود. پس از ارتحال پیامبر(ص) نیز با اینکه برخی قبال عرب مرتد شدند و به آیین جاهلی گرویدند، جارود قبیله خویش را گرد آورد و آنها را به حفظ آیین اسلام دعوت کرد. امام(ع) که یکی از ملاکهای انتخاب افراد را نسب نیک میدانست، به منذر بهدلیل نیکسیرتی پدرش، جارود، اطمینان کرد. اما او نام نیک پدرش را لکهدار ساخت. او فردی بیبهره از تقوا بود، چنانکه خطاب به او فرمود: اما بعد، بهراستی که پاکی و صلاحیت پدرت مرا نسبت به تو فریفت و من گمان میکردم تو هم روش پدر را پیش خواهی گرفت و راه او را خواهی رفت[۱]. او فردی متکبر و فخرفروش بود. امام در وصف این حالت او اشارتی دارد که شریف رضی ذیل نامه ۷۱ بیان داشته است: از روی خودپسندی پیوسته به چپ و راست خود مینگرد و در دو برد گرانبهای خود میخرامد و کفشهای خود را فوت میکند که گرد از آنها بزداید.
منذر پس از انتصاب به فرمانداری، در بیت المال مسلمانان خیانت روا داشت و چهارصد هزار درهم از اموال را اختلاس کرد. امام علی(ع) آنگاه که از خیانتش آگاه شد، در نامهای خطاب به او نوشت: تو از فرمانبرداری هوای نفس خود دستبردار نیستی و برای آخرتت توشهای ذخیره نکردی. آبادیِ دنیایت را با خرابیِ آخرتت به دست آوردی و با تباهی دینت، فاملیت را به نان و نوا رساندی. اگر این گزارش درست باشد، قطعاً "شتر قبیله" و "بند کفشت" از تو و امثال تو بهتر است. تو لیاقت آن را نداری که مرزدار اسلام باشی، یا کاری را به پیش بری، یا ارزشی را پاس داری، یا امانتی را امین باشی، یا از خیانتی بازداری. پس آنگاه که این نامهام به تو رسید به سویم بیا[۲][۳].
منذر بن جارود در صحابه از دیدگاه نهج البلاغه
منذر بن جارود از طرف امام(ع) حکمران بعضی از شهرهای (فارس) بود به بیت المال مسلمین خیانت کرد و چهار هزار درهم از مال خراج را ربود، امام(ع) او را در این نامه نکوهش نموده به نزد خود طلبید و پدرش «جارود» را که از اصحاب بوده، ستوده است: «شایستگی پدرت مرا نسبت به تو گرفتار خوشبینی ساخت و گمان کردم تو هم پیرو هدایت او هستی و از راه او میروی، ناگهان به من خبر دادند که تو در پیروی از هوا و هوس فروگذار نمیکنی! و برای آخرتت چیزی باقی نگذاشتهای. دنیایت را به ویرانی آخرت آباد میسازی و پیوندنت را با خویشاوندانت به قیمت قطع دینت برقرار میکنی. اگر آنچه از تو به من رسیده درست باشد شتر (بارکش) خانواده ات و بند کفشت از تو بهتر است! و کسی که همچون تو باشد نه شایستگی این را دارد که حفظ مرزی را به او بسپارند و نه کاری به وسیله او اجرا شود، یا قدرش را بالا برند و یا در امانتی شریکش سازند و یا در جمعآوری حقوق بیت المال به او اعتماد کنند به مجرد رسیدن این نامه به سوی من حرکت کن انشاءالله»[۴]
شریف رضی میگوید: منذر بن جارود همان کسی است که امیرمؤمنان(ع) دربارهاش فرمود:« او آدم متکبری است، پی در پی به این طرف و آن طرف مینگرد همچون متکبران گام برمی دارد و مواظب است بر کفشش گرد و غبار ننشیند!»[۵].
امام، پدر منذر یعنی «جارود» را که فردی کاملاً صالح و شایسته بود، در این نامه ستوده است وی در سال نهم یا دهم با جمعی از عبد قیس نزد پیامبر آمدند، او مسلمان شد و اسلام او هم بهتر شد و در بصره سکنی گزید و در یکی از جنگهای ناحیه فارس در سال ۲۱ شرکت کرد و شهید شد او مردی صالح و وارسته بود که امام(ع) در نامه ای که به منذر مینویسد اشاره به ایمان و صلاحیت جارود نیز مینماید.
عمر بن خطاب میگوید: اگر نبود اینکه من شنیدم رسول خدا فرمود: این امر (خلافت) جز در قریش نمیباشد، در مورد خلافت «جارود» عدول نمیکردم و شک و تردیدی هم در این امور برای من پیدا نمیشد. «جارود» در میان قومش مورد احترام بود هنگامی که پیامبر رحلت نمود و گروه زیادی از عرب مرتد شدند او برای قوم خود سخنرانی کرد و گفت: اگر محمد(ص) مرده خدای او نمرده است به دین خود پایبند باشید و اگر در این فتنه ای که به وجود آمده به کسانی صدمه رسید من دو برابر آن تضمین میکنم؛ لذا از قبیله عبد قیس کسی مخالفت نکرد.
اما پسرش «منذر» در زمان پیامبر اکرم(ص) متولد شد و در جنگ جمل در خدمت علی(ع) حضور داشت، پس از آن علی(ع) او را فرماندار «اصطخر» نمود سپس وی را از آنجا عزل کرد. بعد از امام(ع) عبیدالله ابن زیاد از طرف یزید ابن معاویه او را فرماندار نمود وی در سال ۶۱ هجری از دنیا رفت. منذر در دینش متهم بود و گفته میشود از کارهای بدی که انجام داد این بود که فرستاده امام حسین(ع) را گرفت و تحویل عبیدالله بن زیاد داد و ابن زیاد او را به دار آویخت امام حسین(ع) به وسیله شخصی به نام سلیمان نامهای به منذر نوشته بود و او را دعوت به یاری خویش نموده بود، اما منذر نه تنها پاسخ مثبت به امام(ع) نداد بلکه رسول او را تسلیم چوبه دار کرد و دخترش را هم به ابن زیاد داد[۶].[۷]
منابع
پانویس
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِيكَ غَرَّنِي مِنْكَ، وَ ظَنَنْتُ أَنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْيَهُ وَ تَسْلُكُ سَبِيلَهُ»؛ نهج البلاغه، نامه ۷۱
- ↑ «فَإِذَا أَنْتَ فِيمَا رُقِّيَ إِلَيَّ عَنْكَ لَا تَدَعُ لِهَوَاكَ انْقِيَاداً وَ لَا تُبْقِي لِآخِرَتِكَ عَتَاداً، تَعْمُرُ دُنْيَاكَ بِخَرَابِ آخِرَتِكَ وَ تَصِلُ عَشِيرَتَكَ بِقَطِيعَةِ دِينِكَ. وَ لَئِنْ كَانَ مَا بَلَغَنِي عَنْكَ حَقّاً، لَجَمَلُ أَهْلِكَ وَ شِسْعُ نَعْلِكَ خَيْرٌ مِنْكَ، وَ مَنْ كَانَ بِصِفَتِكَ فَلَيْسَ بِأَهْلٍ أَنْ يُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ أَوْ يُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ أَوْ يُعْلَى لَهُ قَدْرٌ أَوْ يُشْرَكَ فِي أَمَانَةٍ أَوْ يُؤْمَنَ عَلَى جِبَايَةٍ. فَأَقْبِلْ إِلَيَّ حِينَ يَصِلُ إِلَيْكَ كِتَابِي هَذَا، إِنْ شَاءَ اللَّهُ»؛ نهج البلاغه، نامه:۷۱
- ↑ دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۷۳۶.
- ↑ « أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ صَلاَحَ أَبِيكَ غَرَّنِي مِنْكَ وَ ظَنَنْتُ أَنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْيَهُ وَ تَسْلُكُ سَبِيلَهُ فَإِذَا أَنْتَ فِيمَا رُقِّيَ إِلَيَّ عَنْكَ لاَ تَدَعُ لِهَوَاكَ اِنْقِيَاداً وَ لاَ تُبْقِي لِآخِرَتِكَ عَتَاداً أَ تَعْمُرُ دُنْيَاكَ بِخَرَابِ آخِرَتِكَ وَ تَصِلُ عَشِيرَتَكَ بِقَطِيعَةِ دِينِكَ وَ لَئِنْ كَانَ مَا بَلَغَنِي عَنْكَ حَقّاً لَجَمَلُ أَهْلِكَ وَ شِسْعُ نَعْلِكَ خَيْرٌ مِنْكَ وَ مَنْ كَانَ بِصِفَتِكَ فَلَيْسَ بِأَهْلٍ أَنْ يُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ أَوْ يُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ أَوْ يُعْلَى بِهِ قَدْرٌ أَوْ يُشْرَكَ فِي أَمَانَةٍ أَوْ يُؤْمَنَ عَلَى جِبَايَةٍ فَأَقْبِلْ إِلَيَّ حِينَ يَصِلُ إِلَيْكَ كِتَابِي هَذَا إِنْ شَاءَ اَللَّهُ »؛ نهج البلاغه، نامه ۷۱.
- ↑ « إِنَّهُ لنظار فِي عِطْفَيْهِ مُخْتَالُ فِي بُرْدَيْهِ تفال فِي شراكيه »
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۵۷.
- ↑ الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۱۹۹-۲۰۱.