محمد بن جعفر دیباج در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

محمد بن جعفر دیباج که فرزند امام صادق(ع) و برادر امام کاظم(ع) است، از ام ولدی به نام «حمیده» به دنیا آمد و افزون بر امام کاظم(ع)، برادر دیگری به نام «اسحاق» دارد که از حمیده زاده شده است.

نسل او از فرزندان وی علی، قاسم و حسین، فزونی گرفت. او مردی بسیار زیبا و ظریف بود و به همین سبب (دیباج) لقب یافت[۱]. وی مردی دلیر، خردمند و پرهیزکار بود. یک روز در میان، روزه می‌‌گرفت و چنان بخشنده و گشاده دست بود که هر بار از خانه خارج می‌‌شد، تن پوش خود را در راه می‌‌بخشید و برای در برکردن پیراهنی دیگر، به خانه باز می‌‌گشت!.

ذهبی او را شایسته زعامت و رهبری، سرور بنی هاشم در زمان خود و با هیبت خوانده است. شیخ مفید در توصیف هیبت و شکوه او آورده است: روزی غلامان او با غلامان فضل بن سهل - وزیر اقتدار مأمون و نیز فرمانده سپاه او، مشهور به (ذوالریاستین) - برسر خرید چوب، درگیر شدند و از دست غلامان فضل کتک خوردند. او چون از این رخ داد آگاه شد، چوبه‌دستی خود را گرفت و همراه چند تن نزد غلامان وزیر شتافت، آنان را کتک زد و چوب‌ها را پس گرفت. مأمون پس از آگاهی از این روی داد، از فضل خواست تا از او پوزش بخواهد و این وزیر با اقتدار نزد او شتافت، بر زمین نشست و از او پوزش خواست!.

شیخ مفید وی را به دلیل برخوردهایی چون نافرمانی از حکومت وقت و قیام با شمشیر، زیدی دانسته است و مؤید این سخن، گفته ابوالفرج است که یک بار محمد در مکّه به همراه دویست تن زیدی جارودی، به نماز می‌‌رفت. نیز زمانی زیدیان جارودیِ مکه در کنار او علیه مأمون قیام کردند.

نجاشی معتقد است که او نسخه‌ای از روایت‌های پدر بزرگوارش داشته است. از گزارش خطیب بغدادی نیز چنین برمی آید که وی در مکّه به نشر حدیث پرداخته و بسیاری از او حدیث شنیده یا نوشته‌اند. او می‌‌نویسد: پس از آنکه اسحاق بن موسی قیام محمد را فرونشاند، به او گفت: در برابر مردم برخیز و روایت‌هایی را که برای مردم گفتی تا دین‌شان را تباه کنی، تکذیب کن. محمد چنین کرد و مردم کتاب‌های حدیثی را که از او گرفته ونوشته بودند، پاره کردند و آن چه را که از او شنیده بودند، دور افکندند.

مأمون در سال‌های آغازین سلطنت، با قیام‌های گسترده و پیاپی علویان در کوفه، بصره، یمن و مکّه روبرو شد و هنوز دو سال از سلطنت نوپای او نمی‌گذشت که در سال ۲۰۰ ﻫ.ق حسین بن حسن علوی بر مکه چیره شد، امّا به دلیل کارهای ناپسند یاران‌اش، مردم از حسین و یاران‌اش رنجیدند و کار بر او دشوار شد. حسین به ناچار نزد محمد - که مردی گوشه گیر، پرهیزکار و نزد مردم، محبوب بود - شتافت و همراه دیگران به او پیش نهاد کرد تا همه با او بیعت کنند و او را (امیرالمؤمنین) بخوانند. وی این پیش نهاد را نپذیرفت، ولی پسرش علی و نیز حسین بن حسن چنان بر این خواسته پای فشردند که سرانجام، آن را پذیرفت و بدین ترتیب، او را در روز جمعه ششم ماه ربیع الآخر سال ۲۰۰ ﻫ.ق رسماً به خلافت برگزیدند و امیرالمؤمنین خواندند[۲] و مردم نیز خواه ناخواه با او بیعت کردند[۳].

چند ماهی از این خلافت نوپا گذشت و او از خلافت تنها عنوان آن را داشت واین زمان کوتاه هم با کارهای ناهنجار پسرش علی و حسین بن حسن واعتراض‌های مردم مکه وحاجیان همراه بود.

به هر تقدیر، معتصم برادر خلیفه در همان سال، حج به جای آورد وسپاهی را به سرکردگی اسحاق بن موسی که والی مأمون در یمن بود، به مکّه گسیل داشت.

علویان با به یاری خواندن بادیه نشینان پیرامون شهر، خندقی کندند و نبرد آغاز شد. چند روز پس از نبرد، اسحاق از دنبال کردن نبرد خودداری و آهنگ عراق کرد، اما ورقاء بن جمیل او را در راه دید و از او خواست تا دوباره به شهر برگردد و به یاری او با علویان بجنگد. اسحاق به مکّه بازگشت و پس از نبردی، علویان را شکست داد.

محمد امان خواست تا از شهر خارج شود و چون سه روز به او مهلت دادند، به جدّه و از آنجا به شهرهای جهینه برکرانه دریای سرخ و نزدیک مدینه شتافت و تا پایان موسم حج در آنجا ماند و نیرویی تدارک دید و چند بار با هارون بن مسیب فرمان‌دار مدینه جنگید، امّا سرانجام گریخت و یک چشمش با برخورد تیری کنده شد. بسیاری از یاران‌اش در این نبرد از پای درآمدند و چون باقی مانده یاران، از گرد او پراکنده شدند، دیگر بار امان خواست و روز یک شنبه ده روز مانده به پایان ماه ذی حجّه، وارد مکه شد و در حضور مردم، بر فراز منبر شد و از شورش خود علیه مأمون پوزش خواست و هر گونه بیعت با خود را بی‌اعتبار دانست. سرانجام با آغاز سال ۲۰۱ ﻫ.ق عیسی بن یزید جلودی او را به عراق، نزد حسن بن سهل برادر وزیر مأمون فرستاد و حسن نیز وی را به مرو، نزد خلیفه گسیل داشت.

بنابر نقل صدوق، او از کسانی بود که نزد هارون رفته، علیه امام کاظم(ع) سعایت می‌‌کردند؛ به عنوان نمونه، یک بار وی به آهنگ خشمگین کردن خلیفه، آن حضرت را خلیفه‌ای دیگر در کنار هارون خواند. نیز بر اساس روایت دیگر صدوق، پس از قیام و چیرگی علویان بر مکه، امام رضا(ع) نزد وی رفت و او را از بی‌سرانجامی آن کار بیم داد و فرمود: (ای عمو! با این قیام، پدر و برادرت را تکذیب نکن.)[۴].

نیز یک بار که بیمار شد و به حال مرگ افتاد، امام رضا(ع)دیر به عیادت از او شتافت و زود برخاست[۵].

دانشمندان رجالی شیعی و سنّی کم‌تر به نقد و جرح و تعدیل وی که از راویان طبقه نهم است، پرداخته‌اند. بخاری برادرش اسحاق را بیش از او ثقه دانسته است که همین تعبیر، به معنای توثیق غیرمستقیم خود اوست. ابن عدی او را در شمار ضعیفان نام برده و ذهبی وی را از کسانی بر شمرده است که رجالیون در آنها حرف و تأمّل دارند. شیخ طوسی وی را در شمار صحابیان امام صادق(ع) نام برده است[۶].

او افزون بر امام صادق(ع) از هشام بن عروه نیز روایت کرده است و راویانی چون: ابراهیم بن منذر، احمد بن محمد بن ولید، اسحاق بن موسی انصاری، عتیق بن یعقوب و یعقوب بن حمید از او روایت کرده‌اند[۷]. وی که به گفته ابوالفرج، روایت‌های بسیار از پدر ارجمندش نقل کرده است، در شعبان سال ۲۰۳ ﻫ.ق[۸] در حدود هفتاد سالگی در گرگان[۹] درگذشت و در همان جا به خاک سپرده شد.[۱۰]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. مروج الذهب ۴/ ۲۷.
  2. بنابر گزارش مسعودی، در میان قیام کنندگان علوی، هیچ کس جز محمد را امیرالمؤمنین نخواندند، (نک: مروج الذهب ۴/ ۲۷).
  3. ابن عنبه وی را در آغاز از دعوت کنندگان به بیعت با محمد بن ابراهیم طباطبا دانسته که سپس قیام کرد و مردم را به بیعت با خود فرا خواند. ابوالفرج نیز با اشاره به کناره‌گیری ابتدایی وی از قیام علویان در مکه، می‌‌گوید: نویسنده ای در مکه، کتابی در ناسزا گویی به حضرت فاطمه(س) و همه اهل بیتق نوشت. علویان آن کتاب را به محمد نشان دادند که دیدن آن، به همراهی او با علویان انجامید. نیز در کتاب تاریخ خلیفه آمده است که وی در سال ۱۹۹ ﻫ.ق بصره را بدون خون ریزی گشود، اما به نظر می‌‌رسد یا خلیفه یا نسخه برداران یا چاپ کنندگان کتاب او به خطا رفته باشند؛ زیرا هم چنان که مسعودی (مروج الذهب ۴/ ۲۶) و نیز دیگران گفته‌اند، علی پسر محمد بصره را فتح کرد نه خود او. ناگفته نماند که مسعودی نسب علی بن محمد را - که از نوادگان امام حسین(ع)است - بدین ترتیب: (علی بن محمد بن جعفر بن محمد بن علی بن حسن بن علی) به امام حسن(ع)رسانده است و به نظر می‌‌رسد که این سخن اشتباه باشد؛ زیرا افزون بر آنکه تصحیف دو واژه (حسن) و (حسین) بسیار رخ داده و هر یک جای دیگری خوانده شده است، اساساً امام حسن(ع)پسری به نام علی نداشته است!.
  4. این سخن آن حضرت به حدیث (لَوْح) که در آن نام امامان دوازده گانه آشکارا بیان شده است، اشاره دارد و این که محمد از جمله آن دوازده تن نیست، ر.ک: عیون اخبار الرضا ۱/ ۴۵ و کمال الدین ۱/ ۳۰۵.
  5. آیةاللّه خویی کار آن حضرت را گواه ناپسند بودن محمد نزد آن بزرگوار دانسته، سپس دیگر روایت‌هایی را که شامل سرزنش اوست، آورده است، ر.ک: معجم رجال الحدیث ۵/ ۸۲.
  6. شگفت آنکه ابن داوود او را در شمار آنان که از امامان شیعه روایت نکرده‌اند، بر شمرده است، اما میرزا محمد استرآبادی این سخن را اشتباه دانسته است. به نظر می‌‌رسد که ابن داوود او را با محمد بن جعفر بی‌محمد بن جعفر که از نوادگان امام مجتبی است - با توجه به نام بردنِ شیخ طوسی از وی به عنوان این که از امامان شیعه روایت نکرده - خلط کرده باشد.
  7. نک: عیون اخبار الرضا ۱/ ۴۵؛ کمال الدین ۱/ ۳۰۵؛ امالی مفید ۲۱، ۲۷۴ و ۳۱۶ و سیر اعلام النبلاء ۱۰/ ۱۰۴ - ۱۰۵.
  8. تاریخ بغداد ۲/ ۱۱۵؛ الکامل فی التاریخ ۶/ ۳۵۶و سیر اعلام النبلاء ۱۰/ ۱۰۵.
  9. معجم البلدان ۲/ ۱۱۹. گفتنی است که ذهبی درگذشت محمد را در بغداد دانسته است (تاریخ الاسلام ۱۴/ ۳۴۸) اما به گفته ابن حجر، سخنی است به خطا (لسان المیزان ۵/ ۱۰۴).
  10. عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک، ج۲، ص 120.