توطئه قتل پیامبر خاتم

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۰ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۳:۴۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

توطئه قتل پیامبر(ص) در هرشی

نقشه قتل پیامبر(ص) بارها به اجرا در آمد، ولی منجر به شکست شد. یک بار در جنگ تبوک و چند بار به وسیله سم و بارها به صورت ترور آن حضرت تدارک دیده شده بود. در حجة الوداع همان پنج نفر اصحاب صحیفه، با نه نفر دیگر برای بار آخر نقشه دقیق‌تری برای قتل حضرت در راه بازگشت از مکه به مدینه کشیدند. نقشه چنین بود که در محلی از پیش تعیین شده، در قله کوه هرشی - بین جحفه و ابواء[۱] - کمین کنند و همین که شتر پیامبر(ص) سربالایی کوه را پیمود و در سرازیری قرار گرفت، سنگ‌های بزرگی را به طرف شتر حضرت رها کنند تا برَمَد و حضرت را بر زمین افکند و آنان با استفاده از تاریکی شب به حضرت حمله کنند و ایشان را به قتل برسانند و متواری شوند.

خداوند متعال پیامبرش را از این توطئه آگاه ساخت و وعده حفظ او را داد. منافقین که چهارده نفر بودند، نقشه خود را عملی ساختند. همین که شتر پیامبر(ص) به قله کوه رسید و خواست رو به پایین رود، سنگ‌ها را رها کردند. پیامبر(ص) با یک اشاره به شتر فرمان توقف داد، در حالی که حذیفه و عمار، یکی افسار شتر حضرت را در دست داشت و دیگری از پشت سر، شتر را حمایت می‌کرد. با توقف شتر، سنگ‌ها به سمت پایین کوه رفتند و حضرت سالم ماند. منافقین که از اجرای دقیق نقشه مطمئن بودند، از کمین‌گاه‌ها بیرون آمدند و با شمشیرهای برهنه به حضرت حمله کردند تا کار را تمام کنند، ولی عمار و حذیفه شمشیر کشیدند و با آنان درگیر شدند، و سرانجام آنها را فراری دادند. حذیفه می‌گوید: از پیامبر خدا(ص) سؤال کردم: این گروه چه کسانی بودند و هدفشان چه بود؟ فرمود: ای حذیفه، اینان منافقین دنیا و آخرت بودند. پرسیدم: چرا کارشان را نمی‌سازی و افرادی را برای کشتنشان مأمور نمی‌کنی؟ فرمود: خداوند دستور اغماض نسبت به آنها داده است و من خوش ندارم مردم بگویند، او مردم را به دین خود فرا خواند و پس از اینکه مسلمان شدند و به او کمک کردند، آنها را به قتل رساند. ای حذیفه، کار را به خدا واگذار، و خدا در کمین‌شان نشسته و مدتی کوتاه به آنها مهلت داده، سپس به عذاب گرفتارشان می‌سازد.

پرسیدم: آیا از مهاجرین بودند یا از انصار؟ پیغمبر اکرم(ص) یکی یکی نامشان را برشمرد، و نام کسانی در میانشان بود که دوست نداشتم از این گروه باشند. من هم چیزی نگفتم. پیامبر(ص) به من فرمودند: ای حذیفه، گویا در نام بعضی شک داری؟ اکنون سرت را بالا کن و نگاه کن؟ من هم به طرف آنان نگاه کردم، دیدم در اطراف گردنه ایستاده‌اند، در این هنگام برقی جهید و اطراف ما را روشن کرد و این روشنایی به گونه‌ای بود، که من گمان کردم، خورشید طلوع کرده است. وقتی درست نگاه کردم، همه را شناختم، دیدم همان افرادی هستند که پیامبر(ص) به نامشان تصریح کرده بود و تعدادشان چهارده نفر بود، نه نفر از قریش و پنج نفر از سایر مردم. حذیفه می‌گوید: از گردنه پایین آمدیم و فجر طلوع کرده بود. رسول خدا(ص) برای نماز وضو گرفت و به انتظار پایین آمدن اصحاب از عقبه، نشست. پس از اجتماع همه اصحاب، دیدم همان افراد در میان جمع، و پشت سر رسول خدا(ص) به نماز ایستاده‌اند. نماز جماعت برپا شد و حضرت سخنانی فرمود که اشاره ضمنی به آنان داشت[۲].[۳]

شعر غدیر

شعر در صدر اسلام به عنوان سریع‌ترین و ماندگارترین رسانه محسوب می‌شده است. در واقع یکی از کارهای اساسی مرحوم علامه امینی در مجموعه یازده جلدی «الغدیر» درباره همین مسأله است. وی به بررسی اشعار شعرای بزرگ و معروف عرب که درباره غدیر شعر سروده‌اند پرداخته و دیدگاه آنان را از کلمه «مولا» و قصه غدیر مورد بررسی قرار می‌دهد. مثلاً بررسی می‌کند که در قرن اول که حسان بن ثابت در واقعه غدیر بوده و شعر گفته است، استنباطش از مولا و غدیر چه بوده است و یا در قرن دوم برداشت «کمیت اسدی» از این واقعه چگونه بوده است، و به همین ترتیب جلو می‌رود. از معجزات الهی این بود که یک شاعر پر توان به نام «حسان بن ثابت» که در واقعه غدیر حضور داشته است، پس از خطابه پیامبر(ص) درباره ولایت حضرت علی(ع) از پیامبر اجازه می‌گیرد که این واقعه را به شعر بیان کند و او بلند می‌شود و در قصیده‌ای گویا این واقعه با شکوه را می‌سراید و شعرش ماندگار می‌شود. پیش از این، سروده او در فصل واقعه غدیر بیان شد.[۴]

سروده عمروعاص درباره واقعه غدیر

از نکات جالب این است که مرحوم علامه امینی در «الغدیر» به شعر یکی از شعرایی که به واقعه غدیر به همان نحوی که در باور شیعه است، اشاره می‌کند و اتفاقاً این شاعر یکی از دشمنان اهل بیت و امیرالمؤمنین(ع) است. و او کسی جز عمروعاص نیست. عمروعاص قصیده‌ای به نام «جلجلیه» دارد که از شاهکارهای ادبی عرب است. وقتی معاویه عمروعاص را به فرمانداری مصر منصوب می‌کند، پس از مدتی از او خراج مصر را طلب می‌کند. با شانه خالی کردن عمروعاص از پرداخت مالیات، معاویه او را تهدید می‌کند که اگر خراج مصر را ندهی تو را عزل می‌کنم. عمروعاص در جواب معاویه این قصیده «جلجلیه» را می‌فرستد. جلجل صدای زنگ شتر را می‌گویند. عمروعاص در آخر قصیده خطاب به معاویه می‌گوید نگذار این شتر گردنش تکان بخورد و صدای جلجل بلند شود که آبروی تو می‌رود. این قصیده ۶۶ بیت است. عمروعاص در ضمن این قصیده به حقایقی، از جمله واقعه غدیر و حقانیت و خلافت و ولایت امیرالمؤمین(ع) بر اساس همان اعتقاد شیعه اشاره می‌کند؛ حقایقی که هر مسلمان آزاده از خواندن آن متأثر خواهد شد. مضمون بعضی ابیات قصیده از این قرار است: عمرو عاص می‌گوید: ای معاویه، قضایا را فراموش نکن...؛ این من بودم که به مردم گفتم نمازشان بدون وجود تو قبول نمی‌باشد، این من بودم که آنها را برانگیختم تا با سید اوصیا، علی، به بهانه خون‌خواهی آن مرد (عثمان) جنگ کنند (جنگ صفین).... و این من بودم که به لشکریانت یاد دادم که هرگاه دیدید علی همچون شیری برای کشتن شما به سویتان می‌آید شلوارتان را دربیاورید و پشت به او کنید، تا او به خاطر حیا از کشتن شما منصرف شود.

ای معاویه، گفت‌وگوی مرا با ابوموسی فراموش کرده‌ای؟ فراموش کرده‌ای که آن روز چگونه جامه خلافت را برتر پوشاندم،... ای معاویه، این من بودم که بدون جنگ و دعوا تو را بر فراز منبر نشاندم، گرچه به خدا قسم لیاقت آن را نداشتی و نداری... ای پسر هند، ما از روی نادانی تو را علیه علی یاری نمودیم و علی کسی بود که خدا او را به عنوان ﴿نَبَأٌ عَظِيمٌ یاد نموده است... وقتی تو را بر سر مسلمین بالا بردیم به اسفل سافلین فرو افتادیم... ای معاویه، یادت هست که پیامبر مصطفی در مورد علی چقدر سفارش می‌کرد، یادت هست که در غدیرخم به منبر رفت، در حالی که دست علی در دست او بود، به امر خداوند گفت: «ای مردم، آیا من بر شما ولایت ندارم؟ همه گفتند: بلی. آن‌گاه حضرت فرمود: «پس هر کس که من مولا و ولی او هستم، علی نیز ولی اوست».

یادت هست در آن روز پیامبر دعا کرد که خدایا، دوستان علی را دوست دار و دشمنان او را دشمن بدار... در آن روز استاد تو (ابوبکر) دید دیگر گردنبند خلافت علی پاره شدنی نیست؛ آمد و به علی تبریک گفت... ای معاویه، ما جایمان در آتش، در درک اسفل جهنم خواهد بود... و در فردای قیامت خون عثمان ما را نجات نخواهد داد... فردا دشمن ما علی است که نزد خدا و رسولش عزیز است... پس وای بر تو و وای بر من!... ای معاویه، چه نسبتی می‌تواند میان تو و علی باشد؟!... علی که چون ستاره آسمان است کجا، و تو که چون ریگی هستی کجا؟!... ای معاویه، آگاه باش که در گردن من زنگوله‌ای است که اگر گردنم را تکان بدهم، زنگوله به صدا در خواهد آمد. پس از آن‌که این ابیات به سمع معاویه رسید، دیگر متعرض او نشد. مرحوم علامه امینی این قصیده را در جلد دوم «الغدیر» از مصادر اهل سنت و شیعه نقل کرده است.[۵]

منابع

پانویس

  1. تفسیر القمی، ج۱، ص۱۸۱.
  2. بحارالانوار، ج۲۸، ص۹۹ - ۱۰۰؛ ج۳۷، ص۱۱۵؛ عوالم، ج۱۵، ص۳۰۴؛ اقبال الاعمال ص۴۵۸.
  3. فرحزاد، حبیب‌الله، غدیر برترین پیام آسمانی، ص ۴۲۲.
  4. فرحزاد، حبیب‌الله، غدیر برترین پیام آسمانی، ص ۴۲۴.
  5. فرحزاد، حبیب‌الله، غدیر برترین پیام آسمانی، ص ۴۲۴.