بکاره هلالیه

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط HeydariBot (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۱۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

بکاره هلالیه یکی از زنان آزاده و بانوان شجاع و حماسه سرای عرب و از یاران مخلص و موالیان راستین حضرت علی(ع) بود که در جنگ صفین با سخنرانی‌های آتشین و اشعار حماسی خود به نیروهای رزمنده سپاه امیرالمؤمنین(ع) توان تازه می‌بخشید، با این که در تاریخ و ادبیات اسلام نامی از این بانوی فداکار و پاکدامن جز ملاقاتی با معاویه از او به یادگار نمانده است در عین حال همین ملاقات روح شجاعت خواهی، صراحت لهجه، ایمان و اعتقاد راسخ او به امیرالمؤمنین(ع) را به خوبی بازگو مینماید. لذا در اینجا تنها به نقل همین داستان می‌پردازیم.[۱]

بکاره هلالیه در مجلس معاویه

معاویة بن ابی سفیان پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) برای تسلط بر بلاد اسلامی و کنار زدن خاندان پیامبر(ص) از حکومت اسلامی دست به حیله و نیرنگ فراوان زد و برخی از فرماندهان سپاه امام حسن مجتبی(ع) را با پول و وعدۀ مقام، خرید و بدین وسیله امام مجتبی(ع) را وادار به تسلیم و امضای قرارداد صلح و متارکه جنگ نمود. وی پس از آن‌که حکومت غاصبانه خود را بر بلاد اسلامی گسترش داد با شوکت و قدرت وارد شهر مدینه، پایگاه پیامبر اسلام(ص) شد، او در این شهر از همه سران و بزرگان شهر و اصحاب پیامبر دعوت کرد تا به دیدار او بشتابند و اطاعت و فرمان‌برداری خود را از حکومت وی اعلام دارند، از جمله افرادی که به ملاقات معاویه آمد همین بانوی بزرگوار و با فضیلت، بکاره هلالیه بود که سنین پیری را می‌گذرانید.

وقتی بکاره هلالیه وارد مجلس معاویه شد، مروان حکم، عمروعاص و سعید بن ابی‌العاص حضور داشتند، همین که چشم اطرافیان معاویه به بکاره هلالیه افتاد، او را شناختند و هر کدام به نحو تحریک‌آمیزی او را به معاویه معرفی کردند! نخست مروان به معاویه گفت: این پیرزن را می‌شناسی؟ معاویه پرسید: او کیست؟ مروان گفت: او کسی است که در جنگ صفین سپاهیان علی(ع) را تهییج و تحریک به جنگ با تو می‌کرد: - ای زید، شمشیری را که در خانۀ ما، زیر خاک پنهان است بیرون بیاور.

- این شمشیر برای حوادث بزرگ پنهان شده، و امروز زمانه آن را برای جنگیدن از زیر خاک بیرون آورده است.

بعد عمرو عاص برای تحریک معاویه گفت: این همان زنی است که می‌گفت:

- آیا می‌بینی، پسر هند هوای خلافت به سرش زده است ولی هرگز چنین چیزی امکان ندارد.

- هوای نفس تو را به گمراهی کشانده و عمرو و سعید تو را به بدبختی انداخته‌اند....

در آخر سعید بن عاص گفت: ای معاویه، این همان است که می‌گفت:

-آرزو داشتم که که بمیرم و از بنی امیه کسی را بالای منبر در حال سخنرانی نبینم.

- لکن خدا مرگ مرا به تأخیر انداخت تا مواجه با شگفتی‌های روزگار شوم.

- هر روز خطیب و سخنگویی از بنی‌امیه در جمع مردم، خاندان پیامبر را مورد عیب‌جویی و شماتت قرار میدهد.

بکاره هلالیه چون دید اطرافیان معاویه با خواندن اشعار او در صفین و غیر آن، قصد تحریک معاویه و ضربه زدن به او را دارند با همان صراحت لهجه و شهامتی که داشت بی‌درنگ خطاب به معاویه گفت: ای معاویه، سگانت را به جان من انداخته‌ای که از هر طرف به من پارس کنند! حال آن‌که عصایم کوتاه و در اثر پیری کمرم خمیده و بینایی چشم را از دست داده‌ام. آری به خدا قسم، آنچه را که می‌گویند من گفته‌ام و گفته‌های آنان را تکذیب نمی‌کنم. پس هر چه می‌خواهی بکن که بعد از امیرالمؤمنین علی(ع) زندگی برای من هیچ ارزشی ندارد.

محمد بن عبد ربه در ادامه آورده است: معاویه خندید و گفت: اینها مانع از آن نمی‌شود که نسبت به تو احسان نکنم، بنابراین حاجتت را بگو؟ بکاره هلالیه گفت: با این برخوردی که با من شد، نه، حاجتی ندارم. و فوراً از جا برخاست و رفت[۲][۳]

منابع

پانویس

  1. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۸۷.
  2. عقد الفرید، ج۲، ص۱۰۴؛ اعیان الشیعه، ج۳، ص۵۸۹.
  3. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۸۷-۱۴۸۹.