هجرت به حبشه
هجرت به حبشه پس از آن اتفاق افتاد که اذیت و آزار نسبت به پیامبر (ص) و نومسلمانان آغاز شد. در چنین شرایطی پیامبر اکرم (ص) به مسلمانان دستور هجرت به حبشه را داد. این هجرت در دو مرحله اتفاق افتاد: هجرت اول در ماه رجب سال پنجم بعثت به رهبری عثمان بن مظعون و هجرت دوم، بین سالهای پنجم تا هفتم بعثت انجام شد و رهبر این گروه جعفر بن ابیطالب بود. سرانجام مهاجران حبشه در ایام فتح خیبر به مدینه بازگشتند.
مقدمه
نخستین هجرت در تاریخ اسلام، هجرت به حبشه است. در سال پنجم بعثت به سبب فشاری که بر مسلمانان صورت گرفت و برای دفاع از اسلام، به دستور خدا و پیامبرش، عدهای از مسلمانان، موطن و سرزمین اصلی خویش را رها کردند و به سرزمینی دیگر رفتند[۱].
مهاجرت اول
افزایش تعداد مسلمانان مکه و آشکار شدن ایمانشان، فشار مشرکان به آنها را زیاد کرد و باعث شد مورد آزار و اذیت قریش قرار گیرند تا از دین خود دست بردارند. مشرکان از هیچ شکنجه و اذیتی فروگذار نکردند؛ برخی را میزدند، گروهی را به گرسنگی میآزردند، جمعی را روی ریگهای داغ میخواباندند تا مسلمانان از دین خود دست بردارند. در این میان، برخی هم استقامت میورزیدند و از دین خود دست بر نمیداشتند[۲].
وقتی رسول خدا (ص) دید که یاران او سخت، گرفتار و در شکنجهاند، به فرمان الهی به آنها فرمود که به کشور حبشه هجرت کنند[۳]؛ زیرا حبشه، فرمانروایی دارد که در قلمرو او بر کسی ظلم نمیشود. کسانی که برای نخستین بار آماده این سفر شدند، ده نفر[۴] و به روایتی دیگر یازده مرد و چهار زن بودند[۵]. عثمان بن مظعون[۶] امیر این قافله بود. زمان مهاجرت آنها در ماه رجب سال پنجم بعثت و در دومین سال آشکار کردن دعوت علنی بود[۷].[۸]
هنگامی که مسلمانان در مکه مورد شکنجه و آزار مشرکان قرار گرفته بودند و تحمل اوضاع برای آنان دشوار شده بود، رسول خدا (ص) که میدید خود در حمایت خداوند و عمویش، ابوطالب، قرار دارد، اما نمیتواند از مسلمانان حمایت مؤثری انجام دهد، پیشنهاد هجرت به حبشه را مطرح کرد[۹] و به مسلمانان فرمود: "اگر به سرزمین حبشه میرفتید، در آنجا پادشاهی است که نزد او به کسی ستم نمیشود و آنجا سرزمین راستی است تا آنکه خداوند برای شما از این وضعی که در آن هستید، گشایشی قرار دهد". سپس مسلمانان از ترس فتنهها و به عنوان هجرت به سوی خدا، به سوی حبشه رفتند و این نخستین هجرت در اسلام بود[۱۰]. از نامهای که رسول خدا (ص) برای نجاشی، پادشاه حبشه نوشته است، برمیآید که آن حضرت، هنگام هجرت مسلمانان به حبشه، پسر عموی خود، جعفر بن ابی طالب را همراه آنان فرستاده و پس از دعوت نجاشی به پرستش خدای یگانه، از او خواسته است اسلام را بپذیرد و به مسلمانان پناه دهد و تکبر را رها کند. نجاشی نیز به نامه رسول خدا (ص) پاسخی شایسته داد و مهاجران را پذیرفت و اسلام آورد[۱۱]. البته بیشتر منابع، زمان این نامه را هنگام بازگشتن مهاجران به سال ششم[۱۲] یا هفتم[۱۳] آوردهاند، اما برخی تعابیر در این نامه، همچون "فَإِذَا جَاءُوا"، نشان میدهد این نامه همراه با مهاجران و جعفر بن ابی طالب و هنگام هجرت آنان به حبشه برای نجاشی فرستاده شده و به زمان بازگشت مهاجران مربوط نیست، چنان که برخی بدان اشاره کردهاند[۱۴].
بیشتر منابع، هجرت به حبشه را دو مرتبه دانسته و با اختلاف در تعداد - گفتهاند مهاجران در هجرت اول یازده مرد و چهار زن و در هجرت دوم ۸۲[۱۵] یا ۸۳ مرد و هیجده زن بودهاند[۱۶]. البته برخی، مجموع مهاجران به حبشه را ۸۳[۱۷] یا ۸۲[۱۸] مرد گفتهاند. برخی نیز بدون آنکه به تعداد هجرت و عدد مهاجران اشاره کنند، نام بیش از ۱۱۰ نفر از مهاجران را آوردهاند[۱۹]. همچنین در برخی منابع، نام مهاجران با تصریح به هجرت آنان در هجرت اول یا هجرت دوم آمده است[۲۰].
برخی گزارشها نیز حاکی از آن است که عدهای که در هجرت اول به حبشه رفته بودند، شایعهای شنیدند که اهل مکه اسلام آوردهاند. از اینرو، بازگشتند، ولی چون دریافتند این خبر دروغ بوده است، همگی ـ به جز عبدالله بن مسعود که به حبشه بازگشت[۲۱] ـ با استفاده از قانون "جوار و پناهندگی"، یا مخفیانه در مکه ماندند[۲۲] و بنا بر نقلی چون از ناحیه خانوادهها و قبیله خود به شدت اذیت شدند، همراه با مهاجران در هجرت دوم دوباره به حبشه بازگشتند[۲۳].
با وجود نقلهای یاد شده و تأکید برخی منابع بر دو مرتبه بودن هجرت، برخی از محققان بر این باورند که اصل هجرت به حبشه یک مرتبه بوده، اما در چند مرحله انجام شده است و در هر مرحله چند نفر هجرت کردهاند[۲۴]. به هر حال در گزارشی آمده است که مسلمانان در ماه و رجب سال پنجم بعثت[۲۵]، مخفیانه و شبانه خود را به "شُعَیبَه"[۲۶] رساندند و از آنجا با دو کشتی که متعلق به تاجران بود، به مبلغ نصف دینار به حبشه رفتند و قریش نیز به تعقیب آنان پرداخت، اما هنگامی به ساحل دریا رسید که مهاجران همگی رفته بودند و قریش هیچ یک از آنان را به دست نیاورد[۲۷].
گفتهاند هنگامی که رسول خدا (ص)، جعفر بن ابی طالب را به حبشه فرستاد، او را مشایعت فرمود و برای او دعا کرد[۲۸]. قریش هنگامی که دیدند اصحاب رسول خدا (ص) در سرزمین حبشه استقرار یافتند، عمرو بن عاص و عبدالله بن ابی ربیعه[۲۹] را با هدیههایی برای نجاشی و درباریان وی به حبشه فرستادند تا نجاشی را وادار کنند مهاجران را از حبشه اخراج کند. ابوطالب نیز با سرودن شعری، نجاشی را به خوش رفتاری با مهاجران و دفاع از آنان تشویق کرد[۳۰]. نمایندگان قریش نزد نجاشی رفتند و پس از تقدیم هدیهها، به بدگویی از اسلام و پیامبر جدید و مسلمانان پرداختند و از او خواستند آنان را از حبشه اخراج کند. نجاشی گفت باید سخن مسلمانان را بشنود. سپس از آنان خواست تا درباره دین خود سخن بگویند. جعفر بن ابی طالب به نمایندگی از مسلمانان سخن گفت و با توصیف وضع اسفناک بشریت پیش از اسلام، چنان با منطقی زیبا، دین اسلام و نظر قرآن را درباره حضرت عیسی (ع) و حضرت مریم (س) بیان کرد که نجاشی وادار شد به نمایندگان قریش پاسخ منفی دهد و حمایت همه جانبهای از مسلمانان به عمل آورد[۳۱].
هجرت به حبشه که در آغاز برای جلوگیری از تحریک احساسات قریش پنهانی بود، پس از چندی آشکارا انجام شد؛ چنان که در گزارش مربوط به هجرت ام عبدالله دختر ابیحَثمه و گفتگوی او با عمر آمده است[۳۲]. آیه ﴿وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾[۳۳] درباره مهاجران به حبشه و مهاجران به مدینه نازل شده است[۳۴]. احسان و خوش رفتاری نجاشی با جعفر بن ابی طالب و مسلمانان، سبب شد ابوطالب با سرودن شعری، او را به اسلام و یاری رسول خدا (ص) تشویق کند[۳۵]. نکتهای که درباره مهاجران به حبشه باید بدان توجه داشت، شکل زندگی، مسکن و هزینه زندگی آنان است که البته آگاهی ما در این زمینه بسیار اندک است، اما بر پایه گزارشهای تاریخی که در دست داریم، میتوان به چند نکته اشاره کرد:
- نجاشی در ابتدای هجرت مهاجران به حبشه گفته بود مسکن و هزینه زندگی شما بر عهده من است[۳۶]؛ چنان که سراغ جعفر بن ابی طالب میفرستاد و از آنچه مورد نیازش بود میپرسید[۳۷].
- برخی از مهاجران، از جمله عبدالله بن مسعود در منزل برخی از حبشیان زندگی میکرده و در بازاری در حبشه به خرید و فروش اجناس اشتغال داشتهاند[۳۸].
- ابوطالب تا زمان رحلتش، هزینه زندگی جعفر بن ابی طالب را به عهده داشت[۳۹] و ممکن است برخی از مهاجران دیگر نیز چنین بوده باشند[۴۰].
علت بازگشت از مهاجرت اول
مسلمانان، دو ماه شعبان و رمضان را در آن دیار ماندند و در شوال سال پنجم بعثت برگشتند[۴۱]. درباره علت بازگشت مهاجران، "ابن اثیر" و "واقدی" قائلاند که مهاجران پس از شنیدن خبر مسلمان شدن اهل مکه بر اثر داستان "غرانیق" بازگشتند (اگرچه داستان غرانیق بیپایه و اساس است)[۴۲]؛ اما ابن هشام، علت بازگشت مهاجران را بدین صورت بیان میکند: مهاجران از مکه به حبشه هجرت کرده بودند... و تحت حمایت پادشاه حبشه در کمال آسایش و امنیت به سر میبردند تا اینکه به آنها خبر رسید تمامی مشرکان مکه، مسلمان شدهاند. این شایعه دروغ باعث شد که جمعی از مهاجران پیش از آنکه درباره درستی این خبر، تحقیق کنند، بار سفر را ببندند و به سوی شهر و دیار اصلی خود مراجعت کنند[۴۳].[۴۴]
مهاجرت دوم
زمانی که مهاجران اول که در حبشه بودند، بر اثر آن شایعه دروغ به مکه بازگشتند، به نزدیکی شهر مکه رسیدند، متوجه شدند این خبر دروغی بیش نبوده است و مشرکان مکه مسلمان نشدهاند؛ از این رو جمعی از آنها ناچار شدند، مخفیانه وارد شهر شوند و جمعی به بزرگان قریش پناهنده شدند. با این حال، تنها عدهای از آنها بعدها توانستند با پیامبر (ص) به مدینه هجرت کنند و در زمره مهاجران به مدینه باشند؛ چرا که آنان در حبس مکیان بودند؛ به گونهای که در جنگ بدر و غیره نتوانستند حاضر شوند و برخی از آنها در مکه ماندند و تا هنگام مرگ در آن شهر بودند و نتوانستند به مدینه بروند[۴۵].
با این اوصاف، اهل مکه دوباره بر مسلمانان سخت گرفتند؛ به گونهای که رسول خدا (ص) به ایشان اجازه فرمود برای بار دوم مهاجرت کنند. بنابراین مهاجرت دوم هم مثل مهاجرت اول نتیجه آزار و شکنجه قریش بر مسلمانان بود که البته از مرحله اول شدیدتر بود[۴۶].
در تعداد مهاجران مرحله دوم نیز اختلاف است. برخی آنها را هشتاد و سه نفر مرد و یازده زن قریشی و هفت بانوی غیر قریشی میدانند[۴۷]. برخی منابع، تعدادشان را هفتاد مرد به جز زنانشان ذکر میکنند[۴۸].[۴۹]
سفیران قریش در حبشه
مهاجران مکه در حبشه منزل کردند و دور از شکنجه مشرکان و صدمات و آزارشان در محلی امن، روزگار به سر میبردند[۵۰]. مشرکان برای بازگرداندن آنها به مکه، دو نفر از افراد سخنور و زیرک قریش را برگزیدند و به دربار نجاشی فرستادند تا او مهاجران را از حبشه اخراج کند. برای این منظور "عبدالله بن ابن ربیعه" و "عمرو بن عاص"[۵۱] را انتخاب کردند و با هدایای بسیار برای نجاشی و درباریان او به حبشه روانه کردند. آنان هدایا را تقدیم کردند. همچنین به هیئت وزیران، هدایایی دادند.
آنها در ملاقات با هیئت وزیران گفتند: "گروهی کم خرد از میان ما، دین ملت خود را ترک کرده و در عین حال، دین نجاشی را هم نپذیرفتهاند و یک دین ساختگی که ما و شما آن را نمیشناسیم، برای خود انتخاب کردهاند. اعیان و اشراف قوم آنها، ما را نزد شما فرستادهاند که آنان را برگردانیم"[۵۲]. آنها از یاران پادشاه خواستند که بدون ملاقات شاه با آنها، ایشان را برگردانند. آنان بیم این داشتند که اگر پادشاه با ایشان مکالمه کند، آنها را تسلیم نکند.
یاران پادشاه به فرستادگان قریش وعده دادند که خواستهشان را انجام میدهند. آنها نزد نجاشی حاضر شدند و مقصود خود را بیان کردند. یاران پادشاه رأی دادند که مسلمانان را تسیلم کنند. پادشاه غضب کرد و گفت: "به خدا سوگند! من هرگز مردمی را که به من پناه آورده و در کشور من زیست و مرا بر دیگران برتر دانستهاند، تسیلم نمیکنم؛ مگر بعد از بحث و تحقیق. اگر آن دو نماینده راست گفته باشند، آنها را تسلیم میکنم و اگر خلاف گفته باشند، به ایشان پناه میدهم و به آنان نیکی میکنم"[۵۳].[۵۴]
سخنان جعفر بن ابیطالب
نجاشی دستور داد تا مهاجران در مجلس حاضر شوند. او گفت: "این چه دینی است که به سبب آن، شما از قوم خود جدا شده و در عین حال دین مرا هم نپذیرفته و دین هیچ یک از ما را نیز قبول نکردهاید؟" جعفر گفت: "ای پادشاه! ما مردمی گمراه بودیم که بتها را پرستش میکردیم و مردار میخوردیم. مرتکب کارهای زشت میشدیم، صله رحم نمیکردیم و همسایه را آزار میدادیم... تا آنکه خداوند متعال برای ما پیغمبری فرستاد و ما نسب او را خوب میشناسیم و او را راستگو و امین میدانیم. وی ما را به عبادت خدای یگانه دعوت کرد که هیچ چیز را با خدا شریک نکنیم و پرستش بتها را ترک گوییم. او به ما امر کرده که راست بگوییم و امانتداری کنیم، همسایه و پناهنده را نیک بداریم و از کارهای زشت و خونریزی بپرهیزیم، از ارتکاب کارهای بد و زورگویی و خوردن مال یتیم دوری کنیم. او ما را به نماز امر کرد... سپس ما به او ایمان آوردیم و ایشان را تصدیق کردیم. آنچه را که بر ما حرام کرده، حرام دانستیم و آنچه را حلال شمرده پذیرفتیم. قوم ما به همین دلیل بر ما ستم کردند و مانع دینداری ما شدند و به کشور شما آمدیم و شما را از دیگران برتر و بهتر دانستیم و امیدواریم که نزد تو بر ما ستمی روا نباشد"[۵۵].
نجاشی گفت: "آیا از آنچه پیغمبرت بر شما آورده چیزی به خاطر داری؟" جعفر گفت: "آری". نجاشی گفت: "بخوان". جعفر شروع به خواندن قسمتی از آغاز سوره "کهیعص" کرد. ام سلمه میگوید: "نجاشی از شنیدن آیات قرآن چنان گریست که قطرات اشک، ریش انبوه و صورتش را فرا گرفت..."[۵۶].
پس از چند روز عمرو بن عاص نزد نجاشی آمد و گفت: "این بیخبران درباره عیسی، سخن عجیبی میگویند. شما کسی را نزد ایشان بفرستید و سخن ایشان را درباره حضرت عیسی جویا شوید". فرستاده نجاشی، نزد مهاجران آمد. چون مهاجران نزد نجاشی آمدند، رو به ایشان کرد و گفت: "شما درباره عیسی بن مریم چه میگویید؟" جعفر بن ابی طالب گفت: "... ما معتقدیم که حضرت عیسی، بنده و پیامبر و روح خدا و کلمه الهی است که به مریم بتول فرستاده است"[۵۷]. نجاشی دست خود را به طرف چوبی که روی زمین بود دراز کرد، آن را برداشت و گفت: "به خدا سخنی که تو درباره عیسی گفتی با حقیقت فاصله ندارد". پس به مهاجران گفت: "شما با خیالی آسوده به هر جای حبشه که میخواهید بروید و بدانید که در امان ما هستید"[۵۸].[۵۹]
بازگشت مهاجران
مهاجران در حبشه بودند تا اینکه رسول خدا "عمرو بن امیه ضمری" را با نامهای به سوی نجاشی فرستاد. نجاشی پس از رسیدن نامه حضرت، جمعی از آنها را در دو کشتی جای داد و به وطن خویش فرستاد[۶۰]. مهاجران پس از فتح خیبر به مدینه رسیدند و چون چشم خاتم انبیا (ص) به جعفر بن ابیطالب افتاد، او را در بر گرفت و میان دیدگانش را بوسید و فرمود: "نمیدانم از فتح خیبر شاد باشم یا از ورود جعفر"[۶۱].[۶۲]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۷.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۷.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۱؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۱، ص۳۰۱.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۳۲۳؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۶.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷؛ این جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۷۴.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۳؛ قاضی ابرقوه، سیرت رسول الله، ج۱، ص۳۱۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۸.
- ↑ سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۷۸-۳۸۸؛ ابراهیمی، زینب، گاهشمار، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۵؛ ملکزاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور، ص ۲۸۵.
- ↑ یا به مسلمانان دستور داد؛ ر.ک: ابن اسحاق، ص۲۱۳؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۸.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۴۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۳۰-۳۳۱.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۶۵۲ و ۶۵۳؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۹.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۶۵۲؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۲۸۷.
- ↑ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۹.
- ↑ ر.ک: حمید الله، ص۴۳؛ احمدی میانجی، ج۲، ص۴۴۶-۴۳۷؛ جعفر مرتضی عاملی، ج۳، ص۱۲۳.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹-۱۶۲؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۹ و ۳۳۰؛ مقدسی، ج۲، ص۵۴.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۲.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۵۳.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۲۹.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم، ج۳، ص۲۸۷.
- ↑ ر.ک: بلاذری، ج۱، ص۲۶۴-۲۲۵؛ و با تصریح به نام سرپرست آنان، ر.ک: مقدسی، ج۴، ص۵۴.
- ↑ ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۶۱.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۴۰ و ۳۴۱.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۶۱ و ۱۶۲.
- ↑ ر.ک: جعفر مرتضی عاملی، ج۳، ص۱۲۳.
- ↑ البته برخی هجرت را پس از رحلت ابوطالب آوردهاند که باید خطا و به هجرت به مدینه مربوط باشد، ر.ک: حاکم المستدرک، ج۲، ص۶۲۲.
- ↑ ساحل و لنگرگاه کشتیهای مکه، نزدیک جده، ر.ک: یاقوت حموی، ج۳، ص۳۵۱.
- ↑ ابن سعد، ج۱، ص۱۵۹؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۲۹؛ ابن سیدالناس، ج۱، ص۱۳۶.
- ↑ طبرانی، المعجم الأوسط، ج۲، ص۶۱؛ طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۲۶۲؛ ذهبی، میزان، ج۲، ص۴۵۴.
- ↑ یا عمارة بن ولید مخزومی، ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۲۹.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۵۶ و ۳۵۷؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۱.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۶۲-۳۵۸؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۰۳-۳۰۱؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۲، ص۳۸۳-۳۸۰.
- ↑ ابن هشام، ج۱، ص۳۶۷.
- ↑ «و کسانی را که پس از ستم دیدن در راه خداوند هجرت کردند در این جهان در جایی نیکو جا میدهیم و پاداش دنیای واپسین بزرگتر است اگر میدانستند» سوره نحل، آیه ۴۱.
- ↑ ر.ک: طبری، جامع البیان، ج۱۴، ص۱۴۲؛ ثعلبی، ج۶، ص۱۷؛ حسکانی، ج۱، ص۴۳۱؛ بغوی، ج۳، ص۶۹.
- ↑ مفید، ایمان ابی طالب، ص۳۸؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۴، ص۳۲؛ احمدی میانجی، ج۲، ص۴۴۳.
- ↑ ر.ک: اصبهانی، ج۳، ص۸۶۱.
- ↑ ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۲۹.
- ↑ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۲۹۹.
- ↑ بلاذری، ج۱، ص۲۲۵.
- ↑ خانجانی، قاسم، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۴۸-۴۹.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۱؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۰-۱۶۱؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۶۴؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۷۴.
- ↑ سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۸-۳۸۹.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۶۵؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۲، ص۳۶۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۱-۱۶۲.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۲.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹.
- ↑ سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۹-۳۹۰؛ ابراهیمی، زینب، گاهشمار، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۵؛ ملکزاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور، ص ۲۸۵.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۳؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل التبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۱.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۵-۳۳۴؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۹-۸۰؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۱۸.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۵: عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۸۰؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۱-۳۸۲؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۱-۳۰۲.
- ↑ سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۹۰-۳۹۱.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۵-۳۳۶: عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۸۱-۸۰؛ ابن جوزی المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۲-۳۸۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۲-۳۰۳.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۶؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۳.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۷؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ج۲، ص۸۱.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۷؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۳.
- ↑ سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۹۱-۳۹۲.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۲؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۹.
- ↑ علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ج۴، ص۲۴۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۸۳.
- ↑ سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۲.