یزید بن عبدالملک

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۸ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۰۶:۴۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

او یزید بن عبدالملک بن مروان ابوخالد قریشی اموی، است. مادرش عاتکه - دختر یزید بن معاویه - است. در دِمَشق به سال ۷۲ / ۶۹۱ متولّد شد. او پیش از خلافت، با عُلما بسیار همنشینی داشت.

در رجب ۱۰۱ / ۷۲۰ بعد از عمر بن عبدالعزیز با او برای خلافت بیعت شد. برادرش سلیمان عهد کرده بود که بعد از عمر، وی خلیفه شود. او تلاش کرد در مسیر عمر حرکت کند، اما افراد صالح کمی در اطرافش بودند، بنابراین منحرف شد؛ حتی به شخص شماره یک، در میان خلفای ضعیف تبدیل شد. علاوه بر آن وی در میان خاندان اموی، شخصیت سیاسی و عقلی بسیار واپس‌گرایی داشت، به‌ویژه او نخستین خلیفه اموی است که به طور علنی با قیسی‌ها همراه با تعصب شدیدی هم‌نوا شد. برخلاف پدرانش که به گونه متفاوتی با یمنی‌ها هم‌داستان بودند[۱].

نوشته‌های مورخان، شخصیت خلیفه یزید دوم را این‌گونه برجسته کرده‌اند: «او شخص بی‌لیاقتی بود که به مجالس عیش و عشرت، بیش از مسائل مردم و مشکلات حکومت می‌پرداخت»[۲].

اوضاع داخلی در دوران یزید (دومالف) شورش یزید بن مهلب

حوادث سیاسی بسیاری در دوران یزید بن عبدالملک (یزید دوم) رخ داد. این خلیفه، اسیر تعصبات شدید حزب قیسی بود و از نتایج آن، شورش یزید بن مُهَلَّب است. نخستین علت این حرکت به اختلاف قدیمی میان حَجّاج و یزید بن مُهَلَّب بازمی‌گردد. مسئله‌ای که احتمالاً بنا به درگیری‌های قبایلی، به برکناری او انجامید. در دوران سلیمان بن عبدالملک که سیاستش ایجاد توازن میان قبایل بود، برای یزید بن مهلّب و خاندانش اعاده اعتبار شد و سلیمان او را حاکم عراق و مشرق اسلامی نمود. در دوران عمر بن عبدالعزیز به علت تعارض رفتار سیاسی و اجتماعی این خلیفه با رفتار آل مُهَلَّب - که دارای ریشه اریستوکراسی (اَشرافی) بودند - یزید به زندان افتاد. او را متهم به پنهان کردن اموالی نمودند که خلافت از دوران سابق[۳] از او خواسته بود آن را تسلیم نماید.

این اموال از درآمد خراسان و غنایم جنگی او در گرگان و طبرستان به دست آمده بود. هنگامی که یزید بن عبدالملک به خلافت رسید، یزید بن مهلب یمنی به مصیبت دچار شد؛ زیرا منصب خلافت در این زمان به قیسی‌ها گرایش داشت. یزید بن مُهَلَّب در اواخر دوران عمر بن عبدالعزیز از زندان فرار کرد و بصره را به تصرّف در آورد و با اتّکا به یاورانش، برای دگرگون کردن اوضاع داخلی در برابر حکومت دست به کار شد. او هم‌زمان، دعوت برادرش حبیب بن مهلب را برای رفتن به خراسان - سرزمینی که مناسب دشمنی با امویان بود - رد کرد. سقوط بصره و بیرون راندن کارگزار اموی از آنجا، فرصت مناسبی برای ادامه حرکتش بود. وی پیشنهاد خلیفه را مبنی بر مذاکره برای عفو او و دوری از درگیری رد کرد[۴].

هنگامی که او بر کوفه، بصره، فارس و اهواز چیره شد و نزدیک بود قدرتش در همه عراق گسترده شود، مخالفتش را ادامه داد[۵] و شعاری برای مبازره با نظام اموی مطرح کرد: «جهاد با مردم شام پاداش و ثواب بیشتری نسبت به جهاد با ترک و دیلم دارد». مردم با او بیعت کردند مبنی بر کتاب خدا و سنت پیامبرش محمد(ص) و با این شرط که سپاه شام، در سرزمین‌شان گام نگذارد و سیره حَجّاج، در میان آنان از سرگرفته نشود.

حرکت ابن مُهَلَّب بر ضد باز گشت به سیاست توسعه طلبانه بود که سپاه شام را در عراق به خدمت می‌گرفت. پدیده قابل توجه در این حرکت، پیوستن گروهی از سپاهیان شامی به یزید بن مُهَلَّب بود، درحالی که برخی از عرب‌های خراسان، به‌ویژه قبیله ازد - که از عشیره یزید بودند - او را یاری نکردند. تلاش ابن مُهَلَّب برای جذب آنان و همکاری‌شان با بنی تمیم در جلوگیری او از خراسان بی‌نتیجه بود و به وی نپیوستند. سیاست عمر پیش از این، عرب‌های خراسان را راضی کرده بود و خلیفه جدید، یزید، از طریق استاندارش در خراسان اجرای این سیاست را پذیرفت.

هم‌پیمانی‌های یزید بن مُهَلَّب با مردم عراق به نوعی تأیید حرکت او بود؛ زیرا آن حرکتی انتقامی بر میراث حَجّاج بود. موضع خصمانه با این حاکم پیشین، فصل مشترک میان او و یاوران عراقی‌اش بود[۶].

این حرکت، مدیریتی موقت، خود به خودی و بدون برنامه‌ریزی داشت و با فرمانده‌اش که از سوی حکومت تحت تعقیب قرار داشت، مرتبط بود که مجبور بود از مقابل آن فرار کند. حکومت اموی پیوسته به گرفتن قدرت در عراق اقدام می‌کرد و این بار نیز توانست حرکت ابن مُهَلَّب را به دست مَسْلَمَة بن عبدالملک حذف کند. وی بر یزید بن مُهَلَّب و حرکت او بعد از جنگ کوتاهی پیروز شد[۷].

حرکت یزید بن مُهَلَّب به استثنای قیام خوارج به رهبری شوذب، از مهم‌ترین حرکت‌های مخالف با نظام اموی در دوران یزید دوم توانستند سپاهیان عراقی را که برای سرکوب ایشان گسیل شده بودند، شکست دهند. آنان سرانجام با سپاه ده هزاری نفری اموی به فرماندهی سعید بن عمر الحرشی روبه‌رو شدند و پس از درگیری شکست خوردند[۸]. ب) ظهور دعوت عباسی وقتی مردان بنی‌امیه برای ایجاد حکومت پهناور خود به شام رفتند، رقبای هاشمی ایشان در مدینه مستقر شدند. آنان در اثر شرایط پیرامونی‌شان و حضور جریان‌های سیاسی حاکم بر جامعه، به دو شاخه علوی و عباسی تقسیم شدند. هر شاخه انتظارات و توقعاتی داشت که برای رسیدن به آن در فرصتی کوتاه تلاش می‌کرد؛ اما ارتباط دوستانه و صمیمانه و به طور کلی منفعت مشترکی که دشمنی با بنی‌امیه بود، بین هر دو گروه وجود داشت. احتمالاً مردم در آن وقت با وجود اینکه آنان هر کدام نقش و جایگاهی داشتند، میان اهل بیت(ع) تفاوتی قائل نبودند[۹].

محمد بن علی بن عبدالله بن عباس در اواخر قرن اول هجری در رأس بنی عباس، بود و در حُمَیْمَه می‌زیست[۱۰]. در همان حال، رهبری شیعه کیسانیه[۱۱] با ابوهاشم، عبدالله پسر محمد بن حنفیه، ملقب به مهدی، بود. ابوهاشم به علت اینکه حکومت‌ها رهبران شیعه را تحت پیگرد قرار می‌دادند و جنبش‌های مخالف شیعی را قلع و قمع می‌کردند، مخفیانه به نفع خودش دعوت می‌کرد و عده‌ای از یارانش او را یاری کرده دعوت او را ترویج می‌نمودند[۱۲].

ابوهاشم، آخرین امام شیعه کیسانیه، در سال ۹۸ / ۷۱۶ در حالی که فرزندی نداشت، درگذشت. عباسیان از این فرصت استفاده کرده با شیعه کیسانیه هم‌پیمان شدند. علی بن عبدالله عباسی [از این اوضاع] به نفع خودش استفاده کرد و به این اعتبار که او مسن‌ترین فرد قوم در هر دو شاخه هاشمیان بود و بی‌آنکه کسی با او مخالفت یا در آرمان‌های او شک کند، سخن‌گوی آنان شد. طبیعی بود که اهل بیت(ع) به هر تشکیلاتی که دعوت به آل محمد کند، با صرف‌نظر از خاندانی که بدان وابسته بود، رضایت دهد[۱۳].

هیئت‌های شیعی برای بیعت نزد محمد بن علی، جانشین ابوهاشم رفتند. نخستین کسان مَیسَرَة العبدی، ابوعِکرمه سّراج، محمد بن خنیس و حیّان عطّار بودند که به او گفتند: «دستت را دراز کن تا برای گرفتن حکومت با تو بیعت کنیم، شاید خدا به وسیله تو عدل را به پا داشته ستم را بمیراند و این زمان و شرایطی است که ما آن را مطابق با آنچه از علمایتان روایت شده، یافتیم»[۱۴].

محمد بن علی به داعیان (مبلغان) خود دستور داد در خراسان متمرکز شوند؛ شهری که بسیار متشنج بود و مردم آنجا، بیش از هر جای دیگری از بنی امیه خشمگین بودند، به‌ویژه پس از آنکه عرب‌های آنجا دو دسته شدند: گروهی با امویان - که عربهای مضر بودند - و گروه دیگر مخالف ایشان - که یمنی - بودند. وی سپس مَیسَرَه را به عراق، محمد بن خنیس، ابوعکرمه سراج و حیان عطار را به خراسان فرستاد و به آنان دستور داد برای او و اهل بیتش با مهربانی و مخفیانه دعوت کنند[۱۵]. این داعیان (مبلغان) به شراة رفت و آمد می‌کردند تا راه‌های دعوت به امام را جست‌وجو کرده، اسباب موفقیت و گسترش را به او بگویند.

حرکت عباسیان در دوران هشام، جانشین یزید دوم، رو به خشونت نهاد و گسترش یافت و شبکه‌های آن ادامه پیدا کرده عراق و فارس را در برگرفت. این حرکت در خراسان به نیروی قویِ مخالف حکومت، شناخته می‌شد. در آغاز، حکومت‌ها از فعالیت داعیان آگاهی نداشتند، ولی بعد از آشکار شدن کارشان، آنان را تحت تعقیب قرار دادند و گاه گاهی اشخاصی را به اتهام وابستگی به آنان زندانی می‌کردند.[۱۶].

سیاست خارجی یزید دوم

مخلافت اموی در دوران یزید دوم بی‌میلی‌اش را در اجرای فتوحات مهم نشان داد. حقیقت این است، اوضاع سیاسی‌ای را که این خلافت پشت سر می‌گذاشت، مانند وجود جنبش‌های داخلی مخالف و ضعف خلفا، رفتن به این مسیر را ناگزیر کرد. مناطق مرزی در همه جبهه‌ها آرامش نسبی داشت و جز برای فرو نشاندن شورش یا سرکوب جنبش‌های مخالف یا جنگ‌های محدود - به منظور اثبات وجود - ناآرام نمی‌شد.

به نظر می‌رسد که جبهه روم و ارمنستان فعال‌ترین جبهه‌های مرزی بودند، اما مسئله محدود به خط طولانی میان کوه‌های طوروس تا قبادوقیا و حمله‌های موسمی برای دفاع از پایگاه‌های اسلامی یا محدود کردن رومی‌ها در آسیای صغیر می‌شد، در حالی که جبهه ارمنستان شاهد برخی فعالیت‌های نظامی بود.[۱۷].

ولایت‌عهدی هشام بن عبدالملک و مرگ یزید دوم

یزید دوم تصمیم داشت فرزندش ولید را جانشین خود کند، ولی به دلیل کمی سن ولید برادرش هشام و پس از او ولید را جانشین نمود[۱۸]. یزید دوم در ۳۸ سالگی پس از چهار سال و یک ماه حکومت، سرانجام در بیست و پنجم ماه شعبان ۱۰۵ / ۷۲۴ در بَلْقای شام درگذشت[۱۹].[۲۰].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۹، ص۲۳۲؛ بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۳۲۹.
  2. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۲۲ - ۲۳؛ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ص۲۳۲ - ۲۳۳.
  3. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۶، ص۵۲۳ - ۵۲۸، ۵۵۴ و ۵۵۶ - ۵۵۸.
  4. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۶، ص۵۶۴ - ۵۶۵، ۵۷۸ - ۵۸۴ و ۵۸۸.
  5. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۶، ص۵۸۵ - ۵۸۹.
  6. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۶، ص۵۹۲؛ بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۳۳۲.
  7. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۶، ص۵۹۰ - ۵۹۷.
  8. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۶، ص۵۷۵ - ۵۷۸.
  9. محمود و الشریف، العالم الاسلامی فی العصر العباسی، ص۱۳.
  10. حُمَیْمَه روستای کوچکی در شراة به سمت غرب در منطقه معان واقع در جنوب اردن است. ر.ک: معجم البلدان، ج۲ ص۳۰۷.
  11. کیسانیه منسوب به ابی‌عمرو کیسان، فرمانده نگهبانان مختار بن ابی‌عبید ثقفی منسوب است. مختار در کوفه خروج کرد و به محمد بن حنفیه - مهدی - در سال ۶۶ هجری دعوت نمود. از این‌رو پیروان این فرقه، کیسانیه، مختاریه و هاشمیه نامیده شدند؛ العبادی، فی التاریخ العباسی و الاندلسی، ص۱۹، پاورقی شماره۱.
  12. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۵۹.
  13. عباسیان با تعریف داستانی شرعی بودن خلافت خود را تفسیر می‌کردند. طبق آن داستان ابوهاشم به دعوت خلیفه سلیمان عبدالملک به دِمَشق رفت، خلیفه به او نیکی کرد و صله داد. سخنوری، ریاست و علم او باعث حسد خلیفه شده از او ترسید؛ زیرا دریافته بود که شیعه حزب رقیب بنی‌امیه است، از این‌رو علیه ابوهاشم دسیسه و وی را مسموم کرد. ابوهاشم در نزدیکی منطقه حُمَیْمَه بود، که احساس کرد سم وارد بدنش شده و خواهد مُرد. به حُمَیْمَه رفت و در ملاقات با علی بن عبدالله عباسی خبر مرگش را در آینده نزدیک به او داد و به او وصیت کرده حق امامت را به او واگذار نمود و زمام دعوت کیسانیه را به او سپرده اسامی داعی الدعات و سایر داعیان کوفه را به او گفت. همچنین نامه‌هایی را به او داد که به ایشان برساند. بر اثر این واگذاری، علی بن عبدالله عباسی و فرزندش محمد بعد از او، همه نقشه‌ها و تبلیغات سری شیعه کیسانیه را وارث شدند. برخی از مورخان این روایت را مردود شمرده و به صحت آن اعتقاد ندارند.پیرامون این موضع ر.ک: ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۵۹؛ مقایسه کنید با ابن‌الطقطقا، الفخری...، ص۱۴۳ که می‌گوید هشام بن عبدالملک همان کسی است که ابوهاشم را دعوت کرد. العبادی، فی التاریخ العباسی و الأندلس، ص۱۹ - ۲۰؛ عمرو، علی عبدالرحمان، أثر الفرس السیاسی فی العصر العباسی الأول، ص۸۲ - ۸۳.
  14. دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۳۸.
  15. دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۳۸.
  16. طقوش، محمد سهیل، دولت امویان ص ۱۸۳.
  17. طقوش، محمد سهیل، دولت امویان ص ۱۸۷.
  18. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۷۷ - ۱۷۸.
  19. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۲۱ - ۲۲.
  20. طقوش، محمد سهیل، دولت امویان ص ۱۸۷.