عبدالله بن عمیر کلبی در تاریخ اسلامی

مقدمه

«اَلسَّلاَمُ عَلَى عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عُمَيْرٍ اَلْكَلْبِيِّ»[۱]؛

عبدالله فرزند عمیر عجلی کلبی به روایت شیخ طوسی و دیگر مسانید، او از اصحاب امیرمؤمنان و امام حسین (ع) بوده است[۲] وی از نظر ظاهری مردی شریف، شجاع، و دلاور و دارای بازوانی ستبر و قامتی بلند و چهره‌ای سیاه و فراخ چشم بود. عبدالله و همسرش ملقب به ام وهب، هر دو به کربلا آمدند و به کاروان حسینی ملحق شدند و عبدالله در روز عاشورا به شهادت رسید.[۳]

پیوستن عبدالله به کاروان حسینی

چند روز قبل از واقعه عاشورا، عبدالله بن عمیر کلبی دید که گروهی در نُخَیله کوفه رژه می‌‌روند و آماده جنگ‌اند، سبب را جویا شد؟ گفتند: آنها را برای جنگ با امام حسین (ع)، فرزند فاطمه می‌‌فرستند. از آن پس بود که عبدالله تصمیم گرفت هر طوری که شده خود را به کاروان حسینی برساند و در رکاب آن حضرت مجاهدت نماید و با خود چنین می‌‌گفت: «به خدا سوگند من جنگ با مشرکان را بسیار دوست می‌‌داشتم و هم اکنون امیدوارم که جنگ با این مردمی که برای کشتن پسر دختر پیامبر (ص) می‌‌روند، آسان‌تر از پیکار با مشرکان نبوده باشد!»

آنگاه نزد همسرش آمد و آنچه را شنیده بود و نیز تصمیم خود را با وی در میان گذاشت! همسرش گفت: هدف خوبی در پیش گرفته‌ای، خداوند تو را به آن برساند و به بهترین راه راهنمایی کند. این کار را انجام بده و مرا نیز همراه خود ببر. عبدالله با همسرش ام وهب در شب هشتم محرم، شبانه و مخفیانه از کوفه بیرون آمدند و خود را به امام حسین (ع) رساندند و تا روز عاشورا برای یاری آن حضرت در کربلا ماندند[۴].[۵]

نبرد دلاورانه عبدالله در روز عاشورا

در روز عاشورا هنگامی که عمر سعد و لشکریان او به سوی خیمه‌های امام حسین (ع) تیراندازی کردند و جنگ آغاز شد، یسار، غلام زیاد بن ابیه و سالم، غلام عبیدالله بن زیاد از لشکر عمرسعد بیرون آمدند و مبارز‌ طلبیدند و گفتند: چه کسی حاضر است با ما به مبارزه برخیزد؟

حبیب بن مظاهر و بریر بن خضیر دو یار باوفای امام حسین (ع) برخاستند تا جنگ آن دو بروند، ولی امام (ع) جنگ آن دو با حبیب و بریر را به دلیل کهولت سن حبیب و بریر و توانمندی آن دو غلام جوان، نابرابر دید؛ لذا امام حسین (ع) به حبیب و بریر فرمود: بنشینند[۶]. در این هنگام عبدالله بن عمیر کلبی برخاست و عرض کرد: «یا اباعبدالله، رحمت خدا بر تو باد! اجازه فرما من به جنگ آنها بروم»

امام (ع) که وی را مردی بلند قامت و ستبر بازو می‌‌دید، فرمود: «به گمانم این مرد بسیاری از حریفانش را به هلاکت رسانده. سپس به عبدالله فرمود: اگر مایلی، به سوی آنها برو.[۷]

عبدالله به جنگ آنها رفت. یسار و سالم گفتند: تو کیستی؟ وی خود را معرفی کرد، گفتند: ما تو را نمی‌شناسیم؛ بازگرد و زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر و یا بریر بن خضیر به جنگ ما بیاید!.

عبدالله این مرد شجاع و با صلابت به یسار که جلوتر از سالم و آماده نبرد بود گفت: «ای فرزندزن روسپی آلوده! تو از مبارزه با همه سرباز می‌‌زنی؟ و حال آنکه احدی به جنگ تو نمی‌آید، مگر آنکه از تو بهتر است!»[۸]

سپس عبدالله به او حمله کرد و با شمشیر بر او ضربتی زد و او را از توان انداخت، و به قولی او را به هلاکت رسانید و هم چنان با شمشیر بر او می‌‌نواخت در این هنگام سالم غلام عبیدالله بن زیاد، از پشت به عبدالله حمله کرد. اصحاب امام (ع) فریاد برآوردند که عبدالله مراقب باش! که غلام ابن زیاد به سوی تو آمد، اما سالم همین که به عبدالله نزدیک شد پیش دستی کرد و ضربه‌ای به او زد، ولی عبدالله با دست چپ خویش جلوی آن را گرفت تا ضربه بر او کارگر نشود. بر اثر این کار، انگشتان دست چپش قطع گردید. آن گاه عبدالله در حالی که خون از دستش می‌‌چکید بر سالم حمله برد و با ضرباتی چند او را نیز به هلاکت رساند. سپس در حالی که آن دو را کشته بود در حال بازگشت به خیمه‌ها چنین رجز می‌‌خواند:

إِنْ‏ تُنْكِرُونِي‏ فَأَنَا ابْنُ‏ كَلْبٍ‏حَسْبِي بِبَيْتِي مِنْ عَلِيمٍ حَسْبِي‏
إِنِّي امْرُؤٌ ذُو مِرَّةٍ وَ عَضْبٍ‏وَ لَسْتُ بِالْخَوَّارِ عِنْدَ النَّكْبِ‏
إِنِّي زَعِيمٌ لَكِ أُمُّ وَهْبٍ‏بِالطَّعْنِ فِيهِمْ صَادِقاً وَ الضَّرْب
ضَربِ غُلامٍ مُؤمِنٍ بِالرَّبِّ"
اگر مرا نمی‌شناسید، من فرزند قبیله کلبی‌ام، همین افتخار بس که از خاندان علیم هستم همانا من مردی نیرومند و سرسختم که به هنگام سختی‌ها شست نخواهم بود، ای ام وهب - خطاب به همسر - در برابرت متعهد می‌‌شوم که با نیزه به آنان ضربه وارد کنم، ضربه زدن بنده‌ای که ایمان به پروردگار دارد.

راوی می‌‌گوید: ام وهب، این بانوی با شهامت - عمود خیمه را برداشت و به طرف همسرش عبدالله شتافت و خطاب به وی چنین گفت: "فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي! قَاتِلْ دُونَ اَلطَّيِّبِينَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ (ص)"؛

پدر و مادرم به فدایت! در راه فرزندان پاک و ذریه محمد (ص) مبارزه نما!.

عبدالله به سوی همسر آمد تا او را به خیمه زنان بازگرداند، ولی او دامان پیراهن شوهرش را گرفت و می‌‌گفت: رهایت نخواهم کرد تا با تو جان بسپارم!.

اما عبدالله چون در دست راستش شمشیر خون آلود و از دست چپش به واسطه قطع انگشتانش خون می‌‌چکید، نتوانست همسرش را برگرداند. از این رو امام حسین (ع) آن زن را صدا زد و فرمود: «خداوند به شما خاندان، پاداش نیک عطا فرماید و تو را مشمول رحمت خودش قرار دهد، نزد زنان باز گرد و در کنار آنها بنشین؛ زیرا جهاد از زنان برداشته شده است!»[۹]

ام وهب به فرمان امام (ع) به خیمه زنان بازگشت[۱۰].[۱۱]

شهادت ام وهب کنار جنازه همسرش عبدالله

مورخان نوشته‌اند: هنگامی که ام وهب به دستور امام (ع) به خیمه‌ها بازگشت و عبدالله در میدان جنگ بود، عمرو بن حجاج زبیدی، با جمعی از سواره‌نظام لشکر عمرسعد به جناح راست سپاه امام حمله کردند تا کار را یکسره کنند، اما اصحاب امام با تمام شجاعت و قدرت در برابر آنها استقامت نمودند و بر زانو نشستند و تیرها را به سمت دشمن نشانه رفتند، و از پیشروی دشمن جلوگیری کردند. بلافاصله شمر به جناح چپ سپاه امام حمله کرد تا کار را یکسره نماید، اما اصحاب امام (ع) در برابر او نیز ایستادگی کردند و شمر و همراهانش را آماج تیرهای خود قرار دادند و از پیشروی آنها جلوگیری به عمل آوردند.

عبدالله بن عمیر چون این منظره را مشاهده کرد از طرف جناح راست سپاه امام (ع) جنگ سختی را آغاز نمود و تعدادی از سپاه دشمن را از پای درآورد تا اینکه هانی بن ثبیط حضرمی، و بکیر بن حی تیمی به او حمله کردند و او را به شهادت رساندند [۱۲].

اما ابن شهرآشوب، نام وی را در زمره شهیدان حمله نخست آورده است[۱۳].

ام وهب پس از دیدن به خاک افتادن همسرش، عبدالله از خیمه خارج شد و بر بالین او آمد و خون از چهره او پاک کرد و گفت: «از خدایی که بهشت را گوارای تو کرد می‌‌خواهم که مرا کنار تو قرار دهد!»[۱۴]

در این اثنا رستم، غلام شمر به فرمان شمر با عمودی که در دست داشت بر سر او کوبید و سر آن بانوی فداکار و مظلومه را شکافت و او در همان مکان جان به جان آفرین تسلیم کرد و به خیل شهیدان پیوست[۱۵].

سلام و درود خداوند و فرشتگان و چنانچه در زیارت ناحیه مقدسه آمده بر این شوهر و همسر و بر همه شهیدان کربلا باد!.[۱۶]

شهادت عبدالله بن عمیر

عبدالله بن عمیر وقتی در کوفه دید مردم در اردوگاه نخیله جمع می‌شوند از آنها پرسید به کجا می‌روید؟ گفتند به جنگ حسین پسر فاطمه! گفت به خدا من در جهاد با مشرکین ولع داشته‌ام و امیدوارم که جهاد با این مردم که به جنگ پسر پیغمبر خود می‌روند ثوابش برای من از ثواب جهاد با مشرکین بیشتر باشد بعد نزد همسرش آمد و با او قصد خود را در میان گذاشت. زن گفت فکر درستی کرده‌ای مرا هم با خودت ببر. روز هشتم محرم شبانه با زنش از کوفه به کربلا رفتند و خدمت امام رسیدند. در صف‌آرایی روز عاشورا که جنگ با نبرد تن به تن آغاز گردید، شیخ مفید می‌گوید: یسار که غلام زیاد بن ابوسفیان بود به میدان آمد و مبارز‌طلبید. بن عمیر به جنگ وی آمد. یسار به او گفت: تو کیستی؟ وی حسب و نسب خود را شرح داد. یسار گفت: تو را نمی‌شناسم. باید زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر به میدان من بیایند. عبدالله بن عمیر گفت: ای پسر زن زناکار! تو به این مرتبه نرسیده‌ای که هر کس را تو خواهی به جنگت بیاید! سپس حمله کرد و شمشیری به یسار زد و او را از پای درآورد. همان طور که وی را مورد ضربه قرار داده بود ناگاه سالم غلام ابن زیاد به عبدالله بن عمیر حمله نمود.

یاران امام حسین(ع) فریاد زدند و به عبدالله بن عمیر گفتند: این غلام زر خرید به سراغ تو آمد! ولی وی متوجه نشد تا اینکه آن غلام بر او هجوم برد و شمشیر بر زد، ابن عمیر دست چپ خود را آن ضربه قرار داد و انگشت‌های دست او قطع شدند. سپس ابن عمیر حمله شدیدی به او نمود و عبدالله به شهادت رسید[۱۷]. بعد از شهادت عبدالله همسر او بالای سرش آمد و خاک از چهره‌اش پاک کرد و به او گفت «بهشت گوارایت باد از خدایی که بهشت را روزی تو گردانید درخواست می‌کنم که مرا هم مصاحب و همراه تو گرداند» شمر به غلام خود گفت عمود آهنین بر سر آن زن بزند و غلام عمود آهنین را چنان بر سر آن خانم فرود آورد که مغزش متلاشی شد و همان جا به شوهر پیوست[۱۸].[۱۹]

منابع

پانویس

  1. زیارت ناحیه مقدسه، بحارالأنوار، ج۴۵، ص۷۱.
  2. رجال، شیخ طوسی، ص۵۴ - ۷۸؛ تنقیح المقال، ج۲، ص۲۰۱ و نیز ر. ک: اصحاب امام علی (ع)، اثر دیگر مؤلف، ج۲، ترجمه عبدالله بن عمیر.
  3. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۵۱۰.
  4. مقتل ابو مخنف، تحقیق غفاری، ص۱۲۳؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۹؛ البدایة والنهایة، ج۸، ص۱۸۳؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۴؛ تنقیح المقال، ج۲، ص۲۰۱ و ابصارالعین، ص۱۵۷.
  5. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۵۱۱.
  6. البدایة والنهایة، ج۸، ص۱۸۳؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۴؛ تنقیح المقال، ج۲، ص۲۰۱ و ابصارالعین، ص۱۵۷ و ارشاد مفید، ج۲، ص۱۰۱ و بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۳.
  7. «إِنِّي لَأَحْسَبُهُ لِلْأَقْرَانِ قَتَّالاً! اُخْرُجْ إِنْ شِئْتَ»
  8. يَا اِبْنَ اَلزَّانِيَةِ! وَ بِكَ رَغْبَةٌ عَنْ مُبَارَزَةِ أَحَدٍ مِنَ اَلنَّاسِ، وَ لَا يَخْرُجُ إِلَيْكَ أَحَدٌ مِنَ اَلنَّاسِ إِلاَّ وَ هُوَ خَيْرٌ مِنْكَ
  9. «جُزِيتُمْ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ خَيْراً، اِرْجِعِي رَحِمَكِ اَللَّهُ إِلَى اَلنِّسَاءِ فَاجْلِسِي مَعَهُنَّ، فَإِنَّهُ لَيْسَ عَلَى اَلنِّسَاءِ قِتَالٌ، فَانْصَرَفَتْ إِلَيْهِنَّ»
  10. مقتل ابومخنف، تحقیق غفاری، ص۱۲۳؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۹؛ البدایة و النهایة، ج۸، ص، ۱۸۳ ج۴۵؛ کامل ابن ائیر، ج۲، ص۵۶۴؛ نفس المهموم، ص۲۴۹؛ ابصارالعین، ص۱۵۷ و با کمی اختصار بحار الأنوار ج۴۵، ص۱۲.
  11. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۵۱۱-۵۱۴.
  12. ابصار العین، ص۱۵۸؛ و نیز ر. ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۸ - ۴۳۹؛ البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۸۴ و کامل ابن ائیر، ج۲، ص۵۶۴.
  13. مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۱۳.
  14. أَسأَلُ اللَّهَ الَّذى‌ رَزَقَكَ الْجَنَّةَ أَنْ يَصْحَبَنى مَعَكَ؛ ابصارالعین، ص۱۹۷ و در نفس المهموم، ص۲۶۰ آمده که: ام وهب کنار جسد شوهرش گفت: هَنِيئاً لَكَ‏ الْجَنَّةُ؛ «بهشت گوارای تو باد».
  15. ابصارالعین، ص۱۹۷.
  16. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۵۱۴-۵۱۵.
  17. بحار، ج۴۵، ص۱۲؛ ابصار العین، ص۱۵۷.
  18. ابصار العین، ص۱۵۲.
  19. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۴۹.