ایجاد حکومت فاطمیان

ابن حوشب، داعی اسماعیلیان در یمن، بعد از مرگ دو تن از داعیان اسماعیلی در مغرب به نام‌های حُلوانی و ابوسفیان، در سال ۲۸۸ ق/۹۰۱م. ابوعبدالله شیعی را برای نشر دعوت به آن سرزمین فرستاد. ابوعبدالله جماعتی از حُجاج کتامه[۱] را جذب کرده، با آنان به سرزمین مغرب رفت، دعوتش را میان مردم گسترش داد، پیروانی گرد او فراهم آمدند و بدین گونه کارش بالا گرفت تا این که در سال ۲۹۶ ق. / ۹۰۹ م. بر قَیروان مسلط شد و حکومت اغالبه را برانداخت. او سپس درپی عبیدالله مهدی در سَلَمِیّه فرستاد و او را برای به دست گرفتن کارها به افریقیه فرا خواند. عبیدالله دعوت او را اجابت و سلمیه را به سوی مغرب ترک کرد، در سال ۲۹۷ ق. / ۹۱۰م. به آنجا رسید، به عنوان خلیفه با وی بیعت شد و مهدی امیرالمؤمنین لقب گرفت. او بنیانی را نهاد که حکومت فاطمی بر آن استوار شد[۲].[۳]

فاطمیان در مکه

درست در سالی که فاطمیان بر مصر چیره شدند؛ یعنی سال ۳۵۸؛ یکی از شرفا و سادات مکه با نام جعفر بن محمد... بن حسن بن حسن بن علی(ع) مکه را در اختیار خود گرفت. پیش از آن، معز فاطمی در کار اصلاح میان آل جعفر و حسنیون در مکه دخالت کرده و آنان را صلح داده بود. اکنون نیز اشراف با دولت فاطمی، پیوند یافته و با قدرت یافتن آنان در مصر، عباسیان و فاطمیان بر سر تسلط بر مکه که مهم‌ترین حرم دنیای اسلام است، به رقابتی تنگاتنگ مشغول شدند. تسلط بر این شهر، به نوعی رسمیت و مشروعیت خلافت صاحب تسلط را در اذهان استوار می‌کرد[۴]. هیچ چیز برای حاکمان علوی مکه، بهتر از استفاده از این رقابت برای کشاندن اموال و ثروت بیشتر به این شهر، مفید و سودمند نبود. با این حال، طبیعی بود که اشراف مکه، به لحاظ تشیع فطری، با دولت فاطمی سازش بیشتری داشتند و به نام آنان خطبه می‌خواندند. جعفر تا سال ۳۸۰ بر مکه حکومت کرد و پس از وی فرزندانش عیسی و سپس ابوالفتوح حکومت مکه را در اختیار گرفتند. درست همان طور که مدینه در اختیار نوادگان امام حسین(ع) بود، مکه در اختیار حسنی‌ها درآمد و درگیری میان این دو خاندان آغاز و تا مدت‌ها ادامه یافت. خاندان جعفر بن محمد یاد شده، تا سال ۴۵۳ بر مکه حکومت کردند. این دولت را، دولت نخست اشرف در مکه معرفی کنند پس از آنها برای دو سال طایفه اشراف سلیمانی بر مکه حکومت کردند و دوره سوم حکومت اشراف، توسط ابوهاشم محمد بن جعفر که او نیز از سادات حسنی بود تأسیس گردید. وی به نام فاطمی‌ها خطبه می‌خواند و پس از گرفتاری فاطمی‌ها در مصر و قطع کمک آنان، وی از سال ۴۶۲ به نام عباسیان خطبه خواند؛ با این حال، به دلیل تشیع، جمله «حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» همچنان در اذان مسجدالحرام گفته می‌شد. فاطمی‌ها به رقابت خود ادامه دادند و خطبه خوانی به نام عباسی‌ها و فاطمی‌ها، مرتب تغییر می‌کرد. این مسأله بسته به آن بود که کدام یک بتوانند حاکم مکه را با هدایای خود قانع کنند. بی‌تردید یکی از آثار نفوذ فاطمی‌ها در مکه، نفوذ مذهب تشیع در این شهر بود[۵]. که در سه شکل اسماعیلی، زیدی و امامی خود را نشان می‌داد. جامع این سه گرایش، همان شعار «حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» بود که هیچ سنی با آن موافق نبوده و برخاستن این ندا از اذان مسجد الحرام، همه آنان را ناراحت می‌کرد.

امارت مکه سپس به قاسم فرزند محمد بن جعفر و آن‌گاه به فرزند وی فلیته رسید. پس از درگذشت وی در سال ۵۲۷ میان خاندان آنان اختلاف افتاد. با روی کار آمدن دولت زنگی نورالدین زنگی آنان در مکه نفوذ یافتند؛ اما کار همچنان در اختیار اشراف بود. با روی کار آمدن صلاح الدین ایوبی از سال ۵۶۹ در مکه به نام وی خطبه خوانده می‌شد. آخرین فرد از دولت سوم اشراف که بر مکه حکومت کرد، داوود بن عیسی بود که تا سال ۵۹۷ امارت مکه را در اختیار داشت. دوره چهارم حکومت اشراف توسط شخصی با نام قتاده بن ادریس آغاز گردید. این شخص با قدرتی که به دست آورد، به طور کامل بر مکه تسلط یافت و به گونه‌ای رفتار کرد که به رغم دشمنی‌هایش با عباسیان، آنان مجبور به پذیرش وی شدند. در واقع، مکه در وضعیتی بود که به دلیل طمع امیران نواحی مختلف عراق، مصر و یمن - در آن، لزوما می‌بایست شخصی از همان محیط امارت را در دست داشته باشد. این شخص، کسی جز از سادات مکه که اشراف نامیده می‌شدند؛ نبود. به همین دلیل، در سخت‌ترین وضعیت، باز هم دولت ایوبی یا عباسی، تن به حکومت یکی از اشراف علوی می‌داد. پس از قتاده، فرزندش حسن و سپس راجح به قدرت رسیدند و البته این دوره؛یعنی چهار دهه نخست قرن هفتم هجری، دوره آشوب و آشفتگی بود[۶].[۷].

منابع

پانویس

  1. کنامه از قبایل بربر در افریقا است.
  2. در خصوص نسب خلفای فاطمی، ر. ک: عنان، محمد عبدالله: الحاکم بامرالله و اسرار الدعوة الفاطمیه، ص۴۷-۷۵. اما در خصوص ایجاد حکومت فاطمیان، ر. ک: حسن ابراهیم حسن، تاریخ الدولة الفاطمیه، ص۱-۵۰.
  3. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۲۱۰.
  4. تاریخ مکه، احمد السباعی، ص۱۹۴.
  5. تاریخ مکه، احمد السباعی، ص۲۱۶.
  6. آثار اسلامی مکه و مدینه، رسول جعفریان، مشعر، ص۵۷.
  7. تونه‌ای، مجتبی، محمدنامه، ص ۷۲۱.