مساوات در تحصیل علم

مساوات در تحصیل علم در سیره نبوی

از لوازم اصل مساوات آن است که امکانات رشد و کمال به طور مساوی در دسترس همگان قرار گیرد و از مصداق‌های اساسی و مهم این معنا فراهم بودن امکان تحصیل علم برای همه است؛ اینکه هر کسی از هر طبقه‌ای بتواند در پرتو لیاقت و استعداد و فعالیت خود به کمال شایسته خویش برسد. لازمه حدیث مشهور شیعه و سنی که از رسول خدا (ص) نقل شده، همین امر است: «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِيضَةٌ عَلَى‏ كُلِّ‏ مُسْلِمٍ‏»[۱].

فراگیری دانش بر هر مسلمان، مرد، زن، کوچک، بزرگ، بر همگان واجب است که از عمده‌ترین علت‌های پیشرفت علوم و ترقی مسلمانان در سده‌های نخست تاریخشان نیز همین بود. پیامبر اکرم (ص) این مساوات را در مدینه تحقق بخشید و با تأکید فراوان همگان را به فراگیری دانش خواند. پس از پیروزی بدر و به اسارت در آمدن گروهی از مشرکان، در میان آنان عده‌ای بودند که سواد داشتند. پیامبر (ص) اعلام کرد اسیران باسواد می‌توانند با تعلیم خواندن و نوشتن به ده نفر از کودکان انصار، آزاد شوند[۲]. اسیران مشرکی که نمی‌توانستند فدیه دهند و آزاد شوند با تعلیم کودکان مسلمان آزاد شدند. این عمل موجب شد بسیاری از کودکان مسلمان خواندن و نوشتن بیاموزند که زید بن ثابت در زمره آنان خواندن و نوشتن آموخت[۳]. رسول خدا (ص) جامعه خود را در سایه مساوات در تحصیل علم به سوی مقصدی که می‌خواست سیر داد. از قول عبدالله بن سعید بن عاص[۴] نقل شده است که پیامبر به وی فرمان داد تا در مدینه به مردم خواندن و نوشتن بیاموزد[۵]. از عبادة بن صامت[۶] نیز نقل شده است که گفت من به جمعی از اصحاب صفه خواندن و نوشتن و قرآن آموختم[۷]. رسول اکرم (ص) چنان بر مساوات در تحصیل علم اهتمام داشت که از "شفا ام سلیمان بن ابی‌حثمه[۸] نقل شده است که پیامبر به وی فرمود به برخی زنان قرآن بیاموزد پس از آنکه خواندن و نوشتن آموخته بودند[۹]. بلاذری نام چند تن از زنان این دوره را که توانایی نویسندگی داشتند آورده است، از جمله: حفصه همسر پیامبر، ام کلثوم دختر عُقْبه و عایشه دختر سعد[۱۰].

رسول خدا (ص) همگان را به کسب دانش و آگاهی می‌خواند و آن را به صورت یک تکلیف دینی بیان می‌فرمود. آموزش دین به عنوان اساس کار تربیتی مسلمانان مطرح بود. ایمان باور مبتنی بر معرفت است و مسلمانان اهل بصیرت در دین است. این امر از همان ابتدای بعثت مطرح بود و آموزش دین اساس حرکت دینی بود: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ[۱۱].

راه و رسم پیامبر در تمام دوران رسالتش گویای تلاش آن حضرت برای علم‌آموزی و خردورزی مسلمانان است. سخنان مکرر پیامبر در آموختن و آموزش دادن کتاب خدا و تلاش علمی پیوسته، از جلوه‌های نهضت علمی رسول خدا (ص) است، چنان که آن حضرت می‌فرمود: «کتاب خدا را بیاموزید و بدان ملتزم باشید»[۱۲]، «بهترین شما کسی است که قرآن را بیاموزد و تعلیم دهد»[۱۳] و «روز خود را در حالی آغاز کن که دانشمند یا دانشجو یا شنونده دانش یا دوستدار دانش باشی، و از گروه پنجم (خارج از این چهار گروه) مباش که هلاک و نابود شوی»[۱۴].

پیام‌آور هدایت، مسلمانان را دعوت و تشویق به آموزش می‌کرد و اصرار داشت همگان قرآن بیاموزند، به خاطر بسپارند و بدان عمل کنند و همگان اهل علم و بصیرت باشند.

در سال یازدهم بعثت رسول خدا (ص) در موسم حج در عقبه منی با شش نفر از مردم یثرب ملاقات کرد و اسلام را بر آنان عرضه داشت، آنان پس از شنیدن آیاتی چند از قرآن و دعوت رسول خدا ایمان آوردند و اسلام با آنان به یثرب رفت. در سال دوازدهم بعثت دوازده نفر از انصار در موسم حج در عقبه منی با رسول خدا (ص) بیعت کردند. پیامبر مُصْعَب بن عُمْیْر را همراهشان به مدینه فرستاد تا به آنان که اسلام می‌آورند قرآن بیاموزد، اسلام را آموزش دهد و آنان را در فهم عمیق دین یاری دهد: أَمَرَهُ أَنْ یُقْرِئَهُمُ الْقُرْآنَ، وَ یُعَلِّمَهُمُ الْإِسْلَامَ، وَ یِفَقِّهَهُمْ فِی الدِّینِ. بدین جهت مُصْعب را در مدینه «مُقْرِی» می‌گفتند[۱۵]. مردم نزد او «اِقراء» می‌کردند، یعنی قرآن را تلاوت می‌کردند و او استماع می‌کرد تا خطاهایشان را اصلاح کند. پیامبر آنقدر بر آموزش دین اهتمام داشت که به ابی بن کعب انصاری می‌فرمود خداوند به من فرمان داده است که تو را اقراء کنم[۱۶] و بسیاری نزد او تعلیم یافتند.

رسول خدا (ص) افراد زیادی را برای آموزش همگانی دین به مناطق گوناگون اعزام کرد، از جمله: رافع بن مالک انصاری را برای تعلیم در مدینه مأمور ساخت[۱۷]، مُعاذ بن جَبَل را به یمن و حضرموت روانه کرد[۱۸] و چون مکه فتح شد عتاب بن اسید را جانشین قرار داد و معاذ بن جبل را مأمور آموختن قرآن و دین کرد[۱۹] و نیز عمرو بن حزم خزرجی را به نجران گسیل نمود[۲۰] و... .

این حرکت همگانی و اعلام مساوات در تحصیل علم در اوضاع و احوالی عینیت می‌یافت که دیدگاه‌های طبقاتی در فراگیری علم به شدت حاکم بود و دانش، مختص توانگران و قدرتمندان بود و محرومان و ناتوانان در کنار آن همه نامردمی و ستمگری و بیدادورزی، از فراگیری دانش نیز محروم بودند. در ایران پیش از اسلام، تعلیم و تربیت منحصر به فرزندان اعیان و ثروتمندان بود و این کار به وسیله کاهنان صورت می‌گرفت و به بعضی از فرزندان اشراف تعلیمات مخصوصی می‌دادند که برای فرمانداری استان‌ها و تصدی مشاغل دولتی مهیا شوند[۲۱]. در مصر کاهنان مصری مقدمات علوم را در مدارسی که پیوسته به معابد بود به فرزندان خانواده‌های ثروتمند می‌آموختند. یکی از کاهنان منصبی داشت که می‌توان آن را معادل وزیر آموزش و پرورش امروز دانست، او خود را به نام «رئیس طویله شاهی برای تعلیم و تربیت» می‌نامید[۲۲]. در هند اگر فردی از طبقه سودره به قرائت کتب مقدس گوش می‌داد، می‌بایست گوشش را [بنا به کتاب‌های قانون برهمنی] با سرب گداخته پر کرد؛ اگر آن را زمزمه کند، باید زبانش را برید و اگر آن را به یاد بسپارد باید او را دو پاره کرد[۲۳].

در مدینه پیامبر نشانی از تبعیض، از جمله فاسدترین تبعیض‌ها، یعنی محروم کردن استعدادها از فراگیری دانش نبود. اوصیای آن حضرت نیز به سیره پیامبر می‌خواندند و با هر‌گونه تبعیضی در تعلیم و تربیت مخالفت می‌کردند، چنان‌که امام صادق (ع) به حسّانِ معلم فرمود: «کودکان در تعلیم نزدت یکسان باشند، برخی را بر برخی برتری ندهی»[۲۴].

آنان که دانش را طبقاتی کنند و همت خود را در تعلیم و تربیت متوجه توانگران و قدرتمندان سازند و استعدادهای شایسته را از رشد و کمال بازدارند، در آتش دوزخند، که امام صادق (ع) فرمود: «برخی از عالمان معتقدند که بایستی دانش را به ثروتمندان و طبقه اشراف آموخت و تهیدستان را از دانش مرحوم کرد؛ چنین عالمانی در طبقه سوم آتش خواهند بود»[۲۵].

اسلام نگاه و رفتار طبقاتی را در همه امور زیر پا نهاده و به هیچ کس اجازه نداده است مردمان را در فراگیری دانش بر مبنای ثروت و مکنت طبقه‌بندی کند و استعدادهای شایسته را محروم نماید. تبعیض در تعلیم و تربیت و امکانات آن در سیره نبوی پذیرفته نیست؛ و از همین رو محدثان بزرگ اسلام در کتاب‌های روایی خود «باب مساوات در تحصیل علم» گشودند، چنان که دارمی در سنن خویش بابی باز کرده است با عنوان: بَابُ التَّسْوِیَةِ فِی اْلعِلْمِ[۲۶].

از نتایج و ثمرات مساوات در فراگیری علم آن بود که دانشمندان بسیاری از طبقات محروم جامعه یعنی مستضعفان، محرومان و ستمدیدگان به مراتب بالا دست یافتند؛ چیزی که مستکبران، حرام اندوزان و ستمگران آن را سخت ناخوش می‌داشتند. واقعه‌ای که از ابن ابی لیلا[۲۷] نقل شده گویای این حقیقت است. وی گوید: عیسی بن موسی[۲۸] که ستمگری نژادپرست و متعصب بود از من پرسید: فقیه بصره کیست؟ گفتم: "حسن بن ابی الحسن"، گفت: پس از او؟ گفتم: "محمد بن سیرین"، گفت: آن دو عربند یا از موالی‌اند؟ گفتم: از موالی‌اند. گفت: فقیه مکه کیست؟ گفتم: "عطاء بن ابی رباح" و "مجاهد بن جَبْر" و "سعید بن جبیر" و "سلیمان بن یسار"، گفت: آنان چگونه‌اند؟ گفتم: از موالی‌اند. گفت: فقیهان مدینه چه کسانی‌اند؟ گفتم: "زید بن اسلم" و "محمد بن منکدر" و "نافع بن ابی نجیح"، گفت: چگونه‌اند؟ گفتم: از موالی‌اند. پس رنگ به رنگ شد. آنگاه پرسید، فقیه‌ترین فرد قبا کیست؟ گفتم: "ربیعة الرأی" و "ابن زناد"، گفت: آن دو چگونه‌اند؟ گفتم: از موالی‌اند. چهره‌اش در هم و تیره شد. سپس گفت: فقیه یمن کیست؟ گفتم: "طاووس" و پسرش و "همام بن منبه"، گفت: اینان چگونه‌اند؟ گفتم: از موالی‌اند. رگ‌های گردنش متورم شد و به حال خسته نشست. آنگاه گفت: فقیه خراسان کیست؟ گفتم: "عطاء بن عبدالله خراسانی"، گفت: این عطاء از کدامین است؟ گفتم: از موالی. چهره‌اش تیره‌تر شد و به سیاهی کامل گرایید، به طوری که وحشت کردم. پرسید: فقیه شام کیست؟ گفتم: "مکحول"، گفت: این یکی چگونه است؟ گفتم: از موالی است. خشم و اندوهش افزون شد. گفت: فقیه جزیره کیست؟ گفتم: "میمون بن مهران"، گفت: این چگونه است؟ گفتم: از موالی است. نفس به سختی کشید و پرسید: فقیه کوفه کیست؟ به خدا سوگند اگر بیم آن نبود که هلاک شود هر آینه می‌گفتم: "حکم بن عیینه" و "عمار بن ابی سلیمان"، اما در بیان این حقیقت شر و ناخوشی یافتم، پس گفتم: "ابراهیم" و "شعبی"، گفت: این دو چگونه‌اند؟ گفتم: هر دو عربند. گفت: الله اکبر و حزن و اندوهش فرو نشست[۲۹].[۳۰]

منابع

پانویس

  1. «جستجو و فراگیری دانش بر [نوع] مسلمان واجب است». المحاسن، ج۱، ص۲۲۵؛ أبو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ الصفار، بصائر الدرجات الکبری فی فضائل آل محمد (ع)، تقدیم و تعلیق و تصحیح محسن کوچه باغی، مؤسسة الاعلمی، طهران، ۱۴۰۴ ق. ص۲۲-۲۳؛ الکافی، ج۱، ص۳۰-۳۱؛ دعائم الاسلام، ج۱، ص۸۳؛ کنزالفوائد، ج۲، ص۱۰۷؛ مسند الشهاب، ج۱، ص۱۳۶؛ الفردوس بمأثور الخطاب، ج۱، ص۷۸؛ مشکاة الانوار، ص۱۳۷؛ مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۱۹-۱۲۰؛ الجامع الصغیر، ج۲، ص۱۳۱؛ منیة المرید، ص۲۳؛ المحجة البیضاء، ج۱، ص۱۸؛ وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۱۳.
  2. الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۲؛ مسند احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۴۷؛ عیون الاثر، ج۱، ص۳۷۳؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۰۱؛ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۸.
  3. الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۱؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۰۱؛ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۸.
  4. نام او حکم بود و پیامبر او را عبدالله خواند. وی در جنگ یمامه کشته شد. ر. ک: أبو عمرو خلیفة بن خیاط بن أبی هبیرة اللیثی (خلیفة العصفری)، کتاب الطبقات، حققه سهیل زکار، الطبعة الاولی، دار الفکر، بیروت، ۱۴۱۴ ق. ص۴۰؛ جمهرة أنساب العرب، ص۸۰؛ التبیین فی أنساب القرشیین، ص۱۹۱-۱۹۲.
  5. أبوعبدالله المصعب بن عبد الله بن المصعب الزبیری، نسب قریش، عنی بنشره لاول مرة و تصحیحه و التعلیق علیه أ. لیفی بروفنسال، دارالمعارف للطباعة و النشر، القاهرة، ۱۹۵۳ م. ص۱۷۴؛ جمهرة أنساب العرب، ص۸۰؛ التبیین فی أنساب القرشیین، ص۱۹۱؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۲۳۳؛ الاصابة، ج۱، ص۳۴۳؛ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۸.
  6. عبادة بن صامت بن قیس انصاری خزرجی از بزرگان اصحاب پیامبر و از جمله شرکت‌کنندگان در پیمان عقبه و یکی از نقیبان پیامبر بود. وی در بدر و دیگر نبردها حضور داشت. در فتح مصر شرکت نمود و نخستین کس در منصب قضاوت در فلسطین بود. وی در سال ۳۴ هجری در رمله یا بیت المقدس درگذشت. ر. ک: اسد الغابة، ج۳، ص۵۶-۵۷؛ الاصابة، ج۲، ص۲۶۰-۲۶۱؛ تهذیب التهذیب، ج۵، ص۹۷-۹۸؛ الأعلام، ج۳، ص۲۵۸.
  7. التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۸.
  8. وی دختر عبد الله بن شمس بن خلف است که نام اصلی وی لیلی بوده و به شفا شهرت یافته است. او پیش از هجرت اسلام آورد و از جمله نخستین زنان مهاجر و بیعت کنندگان با پیامبر بود. وی را از زنان خردمند و با فضیلت آن دوره شمرده‌اند. ر. ک: الاستیعاب، ج۴، ص۳۳۲؛ الاصابة، ج۴، ص۳۳۳.
  9. فتوح البلدان، ص۴۵۸؛ الاصابة، ج۴، ص۳۳۳؛ الاستیعاب، ج۴، ص۳۳۳؛ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۹-۵۰.
  10. فتوح البلدان، ص۴۵۸.
  11. «اوست که در میان نانویسندگان (عرب)، پیامبری از خود آنان برانگیخت که بر ایشان آیاتش را می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنان کتاب (قرآن) و فرزانگی می‌آموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره جمعه، آیه ۲.
  12. «تَعَلَّمُوا كِتَابَ‏ اللَّهِ‏ وَ تَعَاهَدُوهُ‏»؛ مسند احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۴۶؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۵۱۱؛ کنزالعمال، ج۱، ص۵۳۰، ۶۰۳.
  13. «خِيَارُكُمْ‏ مَنْ‏ تَعَلَّمَ‏ الْقُرْآنَ‏ وَ عَلَّمَهُ»؛ امالی الطوسی، ج۱، ص۳۶۷؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۶۱۵؛ کنزالعمال، ج۱، ص۵۲۵؛ بحارالانوار، ج۹۲، ص۱۸۶.
  14. «اغْدُ عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً أَوْ مُسْتَمِعاً أَوْ مُحِبّاً لَهُمْ وَ لَا تَكُنِ الْخَامِسَ فَتَهْلِكَ»؛ تنبیه الخواطر، ج۱، ص۸۴؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۱۸۳؛ منیة المرید، ص۲۶؛ کنزالعمال، ج۱۰، ص۱۴۳.
  15. سیرة ابن هشام، ج۲، ص۳۸-۴۲؛ سیرة ابن کثیر، ج۱، ص۳۳۳-۳۳۶؛ السیرة الحلبیة، ج۲، ص۸؛ احمد زینی دحلان، السیرة النبویة، بهامش السیرة الحلبیة، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج۱، ص۲۸۸-۲۹۰.
  16. مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۱۴؛ مستدرک الحاکم، ج۲، ص۲۲۶-۲۲۷؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۴، ص۱۹۸؛ تهذیب الکمال، ج۲، ص۲۶۴-۲۶۵.
  17. الاصابة، ج۱، ص۴۸۷.
  18. مختصر تاریخ دمشق، ج۲۴، ص۳۷۰؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۴۸۲؛ الاصابة، ج۳، ص۴۰۶-۴۰۷.
  19. مختصر تاریخ دمشق، ج۲۴، ص۳۷۰.
  20. مختصر تاریخ دمشق، ج۱۹، ص۱۹۵-۱۹۶.
  21. ویل دورانت، تاریخ تمدن، چاپ دوم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۷ ش. ج۱، مترجمان احمد آرام، ع. پاشایی، امیر حسین آریان‌پور، ص۴۲۴-۴۲۵.
  22. ویل دورانت، تاریخ تمدن، چاپ دوم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۷ ش. ج۱، مترجمان احمد آرام، ع. پاشایی، امیر حسین آریان‌پور، ص۲۰۳.
  23. ویل دورانت، تاریخ تمدن، چاپ دوم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۷ ش. ج۱، مترجمان احمد آرام، ع. پاشایی، امیر حسین آریان‌پور، ص۵۵۶.
  24. «أَنْ يَكُونَ الصِّبْيَانُ عِنْدَكَ سَوَاءً فِي التَّعْلِيمِ لَا تُفَضِّلُ‏ بَعْضَهُمْ‏ عَلَى‏ بَعْضٍ‏»؛ الکافی، ج۵، ص۱۲۱؛ تهذیب الاحکام، ج۶، ص۳۶۴؛ الاستبصار، ج۳، ص۶۵؛ وسائل الشیعة، ج۱۲، ص۱۱۲.
  25. «وَ مِنَ‏ الْعُلَمَاءِ مَنْ‏ يَرَى‏ أَنْ يَضَعَ الْعِلْمَ عِنْدَ ذَوِي الثَّرْوَةِ وَ الشَّرَفِ وَ لَا يَرَى لَهُ فِي الْمَسَاكِينِ وَضْعاً فَذَاكَ فِي الدَّرْكِ الثَّالِثِ مِنَ النَّارِ»؛ الخصال، ج۲، ص۳۵۳؛ بحارالانوار، ج۲، ص۱۰۸.
  26. سنن الدارمی، ج۱، ص۱۱۰.
  27. وی محمد بن عبدالرحمن بن ابی لیلا و بنابر قولی داود بن بلال انصاری کوفی از فقیهان برجسته و قاضی دولت اموی و سپس دولت عباسی بود و مدت سی و سه سال در منصب قضا به قضاوت مشغول بود. وی در سال ۱۴۸ هجری در کوفه درگذشت. ر. ک: الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۵۸؛ وفیات الاعیان، ج۴، ص۱۷۹-۱۸۱؛ میزان الاعتدال، ج۳، ص۶۱۳-۶۱۶؛ تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۱۷۱؛ الوافی بالوفیات، ج۳، ص۲۲۱-۲۲۳؛ تهذیب التهذیب، ج۹، ص۲۶۸-۲۶۹؛ شذرات الذهب، ج۱ - ص۲۲۴؛ معجم رجال الحدیث، ج۱۶، ص۲۱۵-۲۱۸.
  28. عیسی بن موسی بن محمد عباسی، مکنی به ابو موسی برادرزاده سفاح از امیران و فرماندهان دولت عباسی بود که او را شیخ الدولة می‌گفتند. در سال ۱۰۲ هجری در حمیمه متولد شد و در سال ۱۳۲ از طرف عموی خود والی کوفه و مناطق آن گشت و سفاح او را ولی عهد منصور قرار داد؛ اما منصور در سال ۱۴۷ او را از ولایت‌عهدی و حکومت کوفه معزول کرد. وی در سال ۱۶۷ درگذشت. ر. ک: الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۵۷۷-۵۸۱، ج۶، ص۷۵؛ الأعلام، ج۵، ص۱۰۹-۱۱۰.
  29. العقد الفرید، ج۲، ص۵۴۵.
  30. دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌، سیره نبوی، ج۲، ص ۵۳۷؛ گلشاد حیدری|حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۳.