مساوات در معارف و سیره نبوی
مساوات به معنای یکسانی و برابری بدین معناست که همه افراد جامعه از نظر حقوق اجتماعی برابر هستند و میان آنان از نظر نژاد، طبقات و جنسیت در حقوق اجتماعی و عمومی فرقی نیست. از نظر اسلام تفاوتی میان انسانها وجود ندارد مگر به تقوا (البته مراد تفاوتهای طبیعی نیست). این مساوات میتواند در امور اجتماعی باشد، یا مساوات در برابر قانون و نیز در تحصیل علم و... .
معناشناسی
مساوات، از اصول بسیار مهم در تعاملات اجتماعی است و در سیره و کلام نبوی (ص) هم جلوه و جایگاه ویژهای دارد. واژه مساوات، در لغت، به معنای یکسانی و برابری[۱] و در اصطلاح، بدین معناست که همه افراد جامعه از نظر حقوق اجتماعی برابر هستند و میان آنان از نظر نژاد، طبقات و جنسیت در حقوق اجتماعی و عمومی فرقی نیست[۲].[۳]
اهمیت مساوات در اسلام
در منطق قرآن کریم، نه سفید را بر سیاه مزیتی است و نه عرب را بر عجم؛ نه زمامداران بر شهروندان برتری دارند و نه حاکمان بر مردمان. همه انسانها بیهیچ امتیازی در جامعه برابرند و از حقوق عمومی و اجتماعی یکسان بهرهمندند، چنان که در سخن بلند و پیامآور مساوات، حضرت ختمی مرتبت آمده است: «مردمان چون دندانههای شانه مساویاند»[۴].
این نگرش اسلام به انسانها و نیز رفتار پیامبر و مؤمنان به او بر این مبنا، از عمده عوامل جذب دلها به اسلام بود. به گفته جواهر لعل نهرو: «مسأله برادری و مساواتی که مسلمانان بدان ایمان دارند و بر آن اساس زندگی میکنند، روی افکار هندوها تأثیر عمیقی گذاشته است، به ویژه طبقات محرومی که مناسبات اجتماعی هند، آنان را از مساوات و برخورداری از حقوق انسانی محروم ساخته است»[۵].
البته مراد از مساوات مورد بحث، مساوات طبیعی از قبیل رنگ و شکل و اخلاق و امیال و استعدادها نیست، زیرا این اختلافها، اختلافهای طبیعی است و تساوی در آنها ممکن نیست، چنان که در حدیث علوی آمده است: «خیر مردم در تفاوت آنهاست و اگر همه مساوی باشند هلاک شوند»[۶].
نگاهی گذرا به جوامعی که این امر را لحاظ نکردند و دچار برداشت اشتباه در موضوع مساوات شدند، این مسأله را ثابت میکند. در دوران استالین تصمیم گرفته شد به عنوان یک اقدام سوسیالیستی دستمزدها به تساوی پرداخت شود. اما به زودی این حرکت با شکست روبهرو شد و استالین ناچار شد در تصمیم خود تجدید نظر کند و آن را لغو نماید. وی دراینباره ضمن نطقی که ایراد کرد چنین گفت: «بسیاری تصور میکنند لازمه سوسیالیسم آن است که دستمزد کارگران به تساوی پرداخت شود، حال آنکه این مساواتی که بدان دعوت میکنند بینهایت واهی و بیاساس بوده و موجب زیانهای جبرانناپذیری به ما شده است»[۷].
انسانها از نظر طبیعی به هیچ روی یکسان نیستند، بلکه اختلاف وجودی میان همه موجودات و در مراتب وجود از لوازم عالم وجود است و در خلقت الهی تکراری نیست: لَا تِکْرَارَ فِي التَّجَلِّي[۸]. انسانها نیز گوناگون و طور به طور آفریده شدهاند و از استعدادهای متفاوتی برخوردارند که همین تفاوت و گونهگونی مایه بقا و دوام جامعه انسانی است و این امر از نشانههای قدرت و کمال الهی است: ﴿مَا لَكُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا * وَقَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا﴾[۹].
این قسم اختلاف، اختلافی است که در عالم انسانی چارهای از آن نیست. این اختلاف طبایع است که منشأ اختلاف بنیهها میشود و بیگمان ترکیبات بدنی باعث اختلاف در افراد و در نتیجه اختلاف در استعدادهای جسمی و روحی میشود و با ضمیمه شدن اختلاف محیطها و آب و هواها، اختلاف سلیقهها و سنن و آداب و مقاصد و اعمال نوعی و شخصی در جوامع انسانی پدید میآید و در علم الاجتماع و مباحثش ثابت شده است که اگر این اختلافها نمیبود بشر حتی یک چشم بر هم زدن قادر به زندگی نبود و خدای متعال هم در قرآن کریم این اختلاف را به خود نسبت داده و فرموده است: ﴿نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا﴾[۱۰].
و خداوند در هیچ جا از کلام خود اختلافهای طبیعی را نکوهش نکرده است، مگر در آن مواردی که این اختلاف آمیخته با هوای نفس و بر خلاف هدایت عقل باشد[۱۱].
اسلام کلیه تفاخرها و امتیازات نژادی و اختلافهای طبقاتی و برتریجوییهای اجتماعی را نفی کرده و به صراحت اعلام کرده است: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾[۱۲]. برخی مفسران گفتهاند آیه شریفه در مقام بیان این است که تفاخر به انساب را نفی کند، بنابراین مراد از جمله ﴿مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى﴾ آدم و حوا خواهد بود و معنای آیه این میشود که انسانها از یک پدر و مادرند (آدم و حوا) و همه از آن دو تن منتشر شدهاند و هیچ فرقی میان سفید و سیاه، عرب و عجم نیست. خداوند اعلام کرده است ما شما را ملتها و قبیلههای مختلف کردیم نه برای اینکه طایفهای از شما بر سایرین برتری و کرامت داشت، بلکه صرفاً برای اینکه یکدیگر را بشناسید و امر اجتماعتان و مواصلات و معاملاتتان بهتر انجام شود؛ زیرا اگر فرض شود که مردم همگی یک جور و یک شکل باشند و تفاوتی میان آنان مشاهده نشود و در نتیجه یکدیگر را نشناسند، رشته اجتماع از هم میگسلد و انسانیت فانی میشود. پس غرض از اینکه خداوند مردم را ملت ملت و قبیله قبیله کرده، این است که یکدیگر را بشناسند: ﴿لِتَعَارَفُوا﴾ نه اینکه بر یکدیگر تفاخر کنند و اختلافهای طبقاتی فراهم سازند. اما برخی دیگر از مفسران گفتهاند مراد از اینکه فرمود: ﴿مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى﴾ مطلق زن و مرد است و آیه شریفه در مقام بیان این است که مطلق تفاضل و برتری به طبقات مانند سفید و سیاه، عرب و عجم، غنی و فقیر، برده و مولا و مرد و زن را از بین ببرد و معنای آیه این است: هان، ای آدمیان، ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم، پس هر یک از شما انسانی است متولد از دو انسان و از اینرو هیچ فرقی با یکدیگر ندارید و اختلافی هم که در شما هست و شما را ملت ملت و قبیله قبیله کرده، اختلافی است مربوط به جعل الهی، نه به کرامت و فضیلتی که در بین شماست، بلکه این امر برای آن است که یکدیگر را بشناسید و نظام اجتماعیتان کامل شود. اما صاحبان رأی نخست به این تفسیر اعتراض کردهاند و گفتهاند آیه شریفه در این سیاق است که تفاخر به انساب را نفی کند و در مقام نکوهش آن است، به شهادت اینکه فرموده است: ﴿وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا﴾ و ترتب این فرض بنابر وجهی که ذکر کردهاند روشن نیست، چون بنابر آن نظر، سخن از نکوهش تفاخر به حسب و نسب در بین نیست، زیرا آن تفسیر بیانگر این است که آیه در مقام القای مطلق تفاضل است. در پاسخ این اعتراض میتوان گفت که آیه درصدد است اختلاف در انساب را هم که یکی از مصادیق اختلاف طبقاتی است نفی کند و بنای وجه ذکر شده بر این است که میگوید آیه درصدد نفی اختلاف طبقاتی به تمام مصادیق آن است و همچنان که ممکن است تفاخر به انساب را نفی و نکوهش کنیم به این دلیل که همه انساب و دودمانها به یک زن و مرد (آدم و حوا) منتهی میشوند و تمامی مردمان در این پدر و مادر شریکند، همچنین ممکن است همین مطلب یعنی تفاخر به انساب را نفی و نکوهش کنیم به این دلیل که هر انسانی متولد از دو انسان است و همه مردم در این جهت شریکند. و حق مطلب آن است که اگر بگوییم جمله ﴿وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ﴾ ظهور در نکوهش تفاخر به انساب دارد، وجه اول قویتر است، وگرنه وجه دوم بهتر است، زیرا عمومیت و شمول دارد[۱۳].
بنابراین اگر شمول آیه را بپذیریم، قرآن کریم همه اختلافهای طبقاتی را نفی کرده است و هیچ انسانی بر انسان دیگر، هیچ برتری و تفاخری ندارد مگر به «تقوا». در شأن نزول آیه نیز مطالبی آمده است که بیانگر همین امر است. نقل شده است که یکی از موالی قبیله بنی بیاضه دختری از آنان را خواستار شده بود. پیامبر به بستگان دختر فرمود که با ازدواج ایشان موافقت کنند. آنان در پاسخ حضرت گفتند: ای رسول خدا آیا دختران خود را به موالی (بردگان) خود دهیم؟ و این آیه نازل شد و اینگونه تفاخرهای طبقاتی را نفی کرد[۱۴] و نیز گفتهاند "ثابت بن قیس بن شماس" به کسی که در مجلس برایش جا نگشوده بود، دشنام داد و او را «ابن فلانة» خطاب کرد (از جهت مادرش او را تحقیر کرد). پیامبر فرمود: چه کسی این سخن را گفت. ثابت عرض کرد: من، ای رسول خدا. حضرت فرمود: به شخصیتها و بزرگان قوم بنگر! پس نگریست. فرمود: چه دیدی؟ گفت: سفید و سیاه و سرخ [در کنار هم]. فرمود: «فَإِنَّكَ لَا تَفْضُلُهُمْ إِلَّا بِالتَّقْوَى»، پس [بدان که] تو هیچ برتری بر ایشان جز به تقوا نداری و آنگاه این آیه نازل شد[۱۵].
همچنین از قول ابن عباس نقل کردهاند که پس از فتح مکه پیامبر به بلال فرمان داد بر بالای کعبه اذان بگوید و او اذان گفت. عتاب بن اسید بن ابی عیص گفت: خدا را سپاس که پدر من فوت کرده و نیست تا این روز را ببیند. و حارث بن هشام گفت: محمد جز این کلاغ سیاه مؤذن دیگری نیافت؟ و سهیل بن عمرو گفت: چون خدا چیزی را اراده کند تغییرش دهد. ابو سفیان گفت: من چیزی نمیگویم، چون میترسم پروردگار آسمان او را باخبر سازد. پس جبرئیل بر پیامبر نازل شد و آن حضرت را از آنچه گذشته بود آگاه ساخت. پیامبر آنان را خواست و از آن چه بر زبان رانده بودند پرسش کرد و آنان نیز بدان اعتراف کردند. آنگاه این آیه نازل شد و از تفاخر به نسب و تکاثر اموال و کوچک شمردن فقیران منع کرد و اساس و ملاک برتری را تقوا اعلام فرمود[۱۶].
بنابراین همه انسانها از یک ریشه و اصلند و همین وحدت و یگانگی ریشه و اصل، مبدأ مساوات اسلامی و خاستگاه آن است[۱۷].[۱۸]
خاستگاه مساوات
پیامبر خاتم (ص) بر اساس آموزههای قرآنی و اسلامی، اصل مساوات را در تمام امور حکومت مدینه برقرار ساخت و سعی کرد با همگان، یکسان رفتار شود و هیچگونه فرقی بین آنان نباشد. آن حضرت تمام افراد جامعه اسلامی را مانند دندانههای شانه با هم برابر و مساوی میدانست و معتقد بود، انسانها هیچ برتری بر یکدیگر جز به خاطر تقوا ندارند: «النَّاسُ سَوَاءٌ كَأَسْنَانِ الْمُشْطِ»[۱۹]؛ مردم چون دندانههای شانه مساویاند.
دین مبین اسلام تمام انسانها را برابر میداند و کلیه تفاخرها و امتیازات نژادی و اختلافات طبقاتی و برتریجوییهای اجتماعی را نفی کرده و خداوند به صراحت اعلام کرده است: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾[۲۰]. این نگرش اسلام به انسانها و نیز رفتار پیغمبر (ص) بر اساس آن، سبب جذب بسیاری به اسلام بود. در فتح مکه، زمانی که بلال به امر آن حضرت، مأمور گفتن اذان بر بالای کعبه شد، بسیاری از مشرکان به سبب رنگ پوست و برده بودن وی بر پیامبر (ص) ایراد گرفتند؛ عتاب بن اسید بن ابی عیص گفت: "خدا را سپاس که پدر من مرد و نیست تا این روز را ببیند". حارث بن هشام نیز ادامه داد: "محمد جز این کلاغ سیاه، مؤذن دیگری نیافت!" و سهیل بن عمرو گفت: "چون خدا چیزی را اراده کند، آن را تغییر دهد". ابوسفیان نیز افزود: "من چیزی نمیگویم؛ چون میترسم پروردگار آسمان او را باخبر سازد". پس جبرئیل بر پیامبر (ص) نازل شد و آن حضرت را از آنچه گذشته بود، آگاه ساخت. پیامبر (ص) آنان را احضار کرد و از آنچه بر زبان رانده بودند، پرسیدند و آنان نیز بدان اعتراف کردند. پس از این عیبجویی آنان بر مؤذن پیامبر (ص)، آیه یاد شده نازل شد و خدا همه انسانها را برابر دانست و انسانها را تفاخر، تکاثر و کوچک شمردن فقرا منع کرد و اساس و ملاک برتری انسانها را بر یکدیگر، فقط میزان پرهیزگاری دانست[۲۱]. پس، بر این اساس، همه انسانها از یک اصل و ریشهاند و همین وحدت انسانها اساس و ملاک مساوات و برابری آنهاست[۲۲].
اعلام مساوات همگانی
پیامبر اکرم (ص) در مهمترین مواقع و در حساسترین مواضع این اصل اساسی اسلام را اعلام کرد و به گوش همگان رساند. آنگاه که مکه فتح شد و اسلام در حاکمیت قرار گرفت، رسول اکرم (ص) خطبهای خواند و مساوات اسلامی را به همگان اعلام نمود: «مردم! آگاه باشید که پروردگارتان یکی است و پدرتان [نیز] یکی است. بنابراین بدانید که نه عربی را بر عجم، و نه عجمی را بر عرب، و نه سیاهی را بر سفید، و نه سفیدی را بر سیاه برتری است مگر به تقوا. آیا [این حقیقت را] ابلاغ کردم؟ - گفتند: آری. فرمود: - حاضران به غایبان ابلاغ کنند»[۲۳].
پیامبر اکرم (ص) در خطبهای که در حجةالوداع ایراد کرد همین حقیقت والا و اساسی را بیان فرمود: «مردم! پروردگارتان یکی است و پدرتان [نیز] یکی است. همهتان از آدمید و آدم از خاک. در حقیقت گرامیترین شما نزد خدا باتقواترین شماست. و عربی را بر عجمی برتری نیست مگر به تقوا. آیا [این حقیقت را] ابلاغ کردم؟ - گفتند: آری، فرمود: - حاضران به غایبان ابلاغ کنند»[۲۴].
حقیقت موجودات از اویی و به سوی اویی است: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾[۲۵] و پروردگار همه یکی است: «إِنَّ رَبَّكُمْ وَاحِدٌ»[۲۶] حقیقت هستی ذات مقدس الهی است. جلوه اوّل الهی، حقیقت هستی، وجود است؛ یکی هم بیشتر نیست[۲۷]. همه از اویند و به سوی او، پدر همگان نیز یکی است: «إِنَّ أَبَاكُمْ وَاحِدٌ»[۲۸].
حقیقت انسانها یکی است، ریشه آنها نیز یکی است و این به معنای اعلام مساواتی حقیقی است. "مالک اشعری" گوید، رسول خدا (ص) فرمود: «بیگمان خداوند به نژادها، خانوادهها، بدنها، داراییهای شما نظر ندارد، بلکه به قلبهای شما مینگرد و آن کسی را که قلبی صالح دارد مورد مهر و رحمت خود قرار میدهد، و شما همگی فرزندان آدمید و محبوبترین شما نزد خدا باتقواترین شماست»[۲۹].
اعلام این حقیقت که بازگشت همه ارزشها به تقواست و محبوبترین انسانها پرواپیشهترین آنان است، اعلام نظام ارزشی حقیقیای است که با حقیقت انسانها یکی است. نظامی ارزشی برای همه نسلها، در همه عصرها و تمام مصرها. بر این مبناست که تمام اختلافهای واهی رنگ میبازد و ارزشهای واقعی رخ مینماید.
پیامبر خاتم (ص) اعلام کرد میزان ارزش، قوم و قبیله، رنگ و نژاد و دارایی و توانگری نیست. آن حضرت همه آنچه را که به عنوان ارزش دانسته میشد زیر پا نهاد و مساوات حقیقی انسانها را ندا داد. امام باقر (ع) فرموده است در روز فتح مکه رسول خدا (ص) به منبر رفت و چنین فرمود: «ای مردم، خداوند تکبّر و فخرفروشی جاهلیت و افتخار کردن به پدران را از بین برد. آگاه باشید شما از آدمید و آدم از گل. آگاه باشید برترین بندگان خدا، بندهای است که تقوای الهی داشته باشید. [زبان] عربی برای [افتخار به] پدران نیست، بلکه آن زبانی است گویا. پس هر کس را که عملش پایین آورد، حسبش بالا نمیبرد. آگاه باشید تمام خونهایی که در جاهلیت ریخته شده است و کینه - و کینه دشمنی - زیر این پای من است تا روز قیامت»[۳۰].
بدین ترتیب اسلام به همه تفاخرهای جاهلی و تمایزهای ظاهری پایان بخشید، چنان که رسول خدا (ص) به علی (ع) فرمود: «ای علی، خداوند به وسیله اسلام تکبر و فخرفروشی جاهلیت و افتخار کردن به پدران را از بین برد. آگاه باشید که تمام مردمان از آدمند و آدم از خاک است، و برترین مردمان نزد خدا، باتقواترین آنان است»[۳۱].
پیامبر خاتم (ص) با اعلام اصل مساوات، دیدگاه طبقاتی و مناسبات ستمگرانۀ برخاسته از آن را باطل اعلام کرد. انسانها را در کنار هم و در یک صف متحد قرار داد و فرمان داد: «با هم در یک صف و به مساوات باشید و با هم مختلف نباشید تا قلبهایتان مختلف نشود»[۳۲].
اگر این یکتایی و یکرنگی رعایت نشود، دلها پراکنده میگردد و دستها از یاری یکدیگر باز میماند. اصل انسانها حقیقت آنهاست و آن، جنبه الهی ایشان است که همه از آن نگارگریاند و آن بهترین نگارگری است: ﴿صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً﴾[۳۳].
پیامبر اکرم (ص) کسانی را که خود را از طبقه برتر میدانستند و به نژاد و قوم و قبیله و پدران خود تفاخر میکردند، با تندترین کلمات نکوهش کرده، چنان که فرموده است: «همهتان فرزندان آدمید و آدم از خاک آفریده شده است، گروهی که به پدران خویش مباهات میکنند باید بدان پایان بخشد که در غیر این صورت نزد خدا از سوسک سرگین غلطان نیز خوارتر و بیارزشتر به شمار آیند»[۳۴].
رسول خدا (ص) همه برتریها جز برتری به تقوای الهی را مردود اعلام کرد و به خویشاوندان خود فرمود به سبب خویشاوندی با من هیچ فضیلتی بر دیگران ندارید و این پیوند بدون آنکه تقوا پیشه و عمل کنید سودی به حالتان ندارد. به تعبیر ابو العلاء معرّی: لَا یَفْخَرنَّ الْهَاشِمِیُّ عَلَی امْرِئٍ مِنْ آلِ بَرْبَرِ[۳۵]
امام باقر (ع) میگوید رسول خدا (ص) بر کوه صفا ایستاد و فرمود: «ای فرزندان هاشم، ای فرزندان عبدالمطّلب! همانا من فرستاده خدا بر شمایم و خیر خواه شمایم. من در گرو عمل خویشم و هر یک از شما هم در گرو عمل خود است. نگویید که محمد از ما است و هر جایی او وارد شد، وارد میشویم [و چون او به بهشت رود ما نیز که خویشاوندان اوییم به بهشت درآییم]. نه، به خدا سوگند، دوستان و پیروان من از شما و غیر شما جز تقواپیشگان نیستند. آگاه باشید که من در روز قیامت شما را نشناسم و چنان نباشد که به قیامت درآیید در حالی که دنیا را بر پشت خود بار کرده باشید و مردمان بیایند در حالی که آخرت را با خود آورده باشند. آگاه باشید که به راستی رفع عذر خویش را میان خود و شما و میان خود و خدای عز و جل درباره شما انجام دادم»[۳۶].
پیامبر اکرم (ص) این حقیقت را مکرر در مواضع مختلف اعلام فرموده است تا همگان بدانند و بر کسی پوشیده نماند. ورام بن ابی فراس در خبری چنین آورده است: «وقتی آیه شریفه "و خویشاوندان نزدیکت را هشدار ده" نازل شد، پیامبر یک یک ایشان را صدا زد تا آنجا که فرمود: ای فاطمه دختر محمد، ای صفیه دختر عبد المطلب ـ عمه رسول خدا ـ شما دو تن نیز برای خود عمل کنید، زیرا من شما را از هیچ وظیفهای که در قبال خدا دارید، نمیتوانم بینیاز کنم. پس هر کس با این امور آشنا باشد میفهمد که چیزی جز تقوا سودی به حالش ندارد»[۳۷].
رسول خدا (ص) خطاب به قریش که خود را از همه برتر میدانستند و منزلتهای بیاساس مغرورشان ساخته بود فرمود: «ای گروه قریش! روز قیامت مردم را با کردارشان بیاورند و شما دنیا را در حالی که بر گردنهایتان بار کردهاید، به همراه خود میآورید و یا محمد یا محمد میگویید [و استغاثه میکنید] و من میگویم: این چنین از شما رو گردانم. و بیان فرمود که اگر آنان به دنیا دل ببندند، نسب قریش سودی به حالشان ندارد»[۳۸].
حضرت ختمی مرتبت بر همه منزلتها، جز منزلت ناشی از تقوا خط بطلان کشید. اما آنان که دلبسته دنیایند، چشم به منزلتهای واهی دارند؛ آنان که حقیقت انسان را نمیشناسند، دل به اشرافیتهای پوچ دارند؛ آنان که با اصل انسان بیگانهاند، در پی مباهاتهای نژادیاند. اسلام بر همه این منزلتها، اشرافیتها و مباهاتها خط بطلان کشید. پیامآور حق، همه آنها را باطل اعلام کرد، اما پس از رحلت او، مارهای خفته جاهلی دوباره سر برداشتند و اشرافیت زنده شد، و مساوات نبوی را در بند ستم کشید[۳۹].
پیامبر (ص) و مساوات
پیامبر اکرم (ص) و اوصیای آن حضرت راه و رسم مساوات را در روابط و مناسبات اجتماعی سخت پاس میداشتند. رفتار پیامآور هدایت و عدالت و منطق عملی حضرت ختمی مرتبت، سراسر نشان از رعایت مساوات داشت، چنان که آن حضرت در نگاه کردن به اصحاب نیز آن را پاس میداشت. از امام صادق (ع) نقل شده است: «رسول خدا (ص) نگاههای خود را میان اصحاب خود تقسیم میکرد، و به هر یک به طور مساوی نگاه مینمود»[۴۰].
مجلس وی چنان بود که هیچ تفاوتی میان او و اصحابش دیده نمیشد؛ در حلقهای میان اصحاب مینشست تا هیچ برتری وجود نداشته باشد[۴۱]. از ابوذر دراینباره چنین نقل شده است: «رسول خدا (ص) در حلقهای میان اصحابش مینشست و به گونهای که وقتی فرد بیگانه وارد مجلس میشد نمیدانست پیامبر کدام یک است تا میپرسید»[۴۲].
رسول خدا (ص) در مقام برترین پیامآور حق، محبوبترین پیشوا و والاترین زمامدار بود، اما مانند همگان میزیست؛ بر زمین مینشست و بر زمین غذا میخورد، با بردگان هم غذا میشد، ما یحتاج خانهاش را از بازار تهیه میکرد و به سوی اهل خانه حمل مینمود، و با توانگر و نادار یکسان مصافحه میکرد، و به هر کس میرسید سلام میکرد، چه توانگر، چه نادار، چه کوچک و چه بزرگ[۴۳].
از جمله جلوههای زیبا و برجسته رفتاری پیامبر اکرم (ص) در تحقق سیره مساوات، پرهیز آن حضرت از هرگونه برتریجویی و زیر پا گذاشتن چنین مناسباتی بود. ابنشهرآشوب دراینباره آورده است: «در خوراک و پوشاک بر خدمتکاران و بندگانش برتری نمیجست»[۴۴].
تلاش رسول خدا (ص) در دوران بیست و سه ساله رسالت بر آن بود که مردمان را با سیره خویش و از جمله با مساوات آشنا کند و کلیه فضیلتهای بیاساس را که با فطرت انسانی بیگانه است، بسوزاند و محو نماید؛ و او چنین کرد.
از همین رو در حجةالوداع در ضمن خطبه مشهور خویش، سیره مساوات را نیز آموخت: «مردمان در اسلام برابرند. مردمان به یک اندازه فرزند آدم و حوایند. عربی را بر عجمی، و عجمی را بر عربی جز به تقوای الهی برتری نیست. آیا [این حقیقت را] رساندم؟ گفتند: آری. گفت: خدایا گواه باش»[۴۵]؛ سپس فرمود: «نسبهای خود را نزد من نیاورید، بلکه عملهای خود را آورید. به مردم همان را میگویم که به شما میگویم، آیا [این حقیقت را] رساندم؟ گفتند: آری. گفت: خدایا گواه باش»[۴۶].
برترین تربیتشده مدرسه پیامبر اکرم (ص)، پیشوای عدالتخواهان و مساواتپیشگان، علی (ع) حکومت خود را بر همین سیره بنیاد گذاشت و آن را سخت پاس داشت. هنگامی که محمد بن ابی بکر را والی مصر قرار داد، درباره سیره مساوات سفارشهای مؤکدی به او نمود و چنین فرمود: «او را فرمان داد تا به نرمی و ملایمت پروبال رحمت خود بر مردمان گشاید و در مجلس خویش همه را یکسان نشاند و به یک چشم بنگرد و دور و نزدیک (خویش و بیگانه) را در حقوق برابر شمارد. و او را فرمان داد که در میان مردمان به دادگری حکومت کند و عدالت را برقرار دارد و از هوای نفس پیروی نکند و در کار خداپسندانه از سرزنش هیچ ملامتگری نهراسد، زیرا خداوند با کسی است که تقوای الهی پیشه کند و پیروی و فرمانبرداری او را بر دیگران مقدّم دارد»[۴۷].
همچنین برای او نوشت: «و همه را یکسان بنگر و یکسان بهره رسان تا بزرگان در جانبداری تو از خودشان طمع نبندند و ناتوانان از عدالت تو نومید نشوند»[۴۸] و یادآور شد: «و برای همه مردمت آن چه را برای خود و خانوادهات میخواهی بخواه، و آن چه را برای خود و خانوادهات نمیپسندی بر آنان نیز مپسند»[۴۹].[۵۰]
برخی از اقسام مساوات در سیره نبوی (ص)
پیامبر اکرم (ص) در تمام جنبههای زندگی، اصل مساوات را به کار گرفت و همواره در تمام عملکردها به آن توجه داشت؛ مانند: اجرای قانون، تقسیم بیت المال، دریافت مالیاتهای اسلامی، تحصیل علم، تصدی مشاغل و مناصب و... که برای نمونه به مواردی اشاره میشود:
مساوات اجتماعی
مساوات اجتماعی بدین معناست که همه افراد و آحاد جامعه از نظر حقوق اجتماعی برابر باشند و میان انسانها از نظر نژاد و طبقات و جنسیت در حقوق اجتماعی و حقوق عمومی اختلاف و تمایزی نباشد. به تعبیر ابوالعَلاء مَعَرّی اختلاف نژاد، معلول آمیزش است، بنابراین میان انسانها تفاوتی نیست و عرب و زنگی برابرند[۵۱].
قرآن کریم همه انسانها را از نظر اجتماعی برابر اعلام کرد و رسول خدا (ص) و اوصیای گرامیاش با راه و رسم و رفتار خود این برابری را عینیت بخشیدند و جاودانه ساختند. رفتار پیامبر اکرم (ص) با زید بن حارثه از نمونههای بارز مساوات اجتماعی است، زید در دوران کودکی در بازار عُکاظ[۵۲] به عنوان غلام فروخته شده بود و حکیم بن حزام او را برای عمه خود خدیجه خریده بود و وی نیز او را پس از ازدواج با محمد (ص) به آن حضرت بخشیده بود. زید شیفته پیامبر بود و حتی زمانی که پدرش او را یافت و برای بردنش به مکه آمد و پیامبر او را در رفتن یا ماندن مخیر کرد، زید حاضر نشد همراه پدر برود و بودن در کنار پیامبر را بر همه چیز ترجیح داد. رسول خدا (ص) نیز او را دوست میداشت و چون فرزند خود با وی رفتار میکرد و مردم به او زید بن محمد میگفتند[۵۳].
رسول خدا (ص) برای آنکه نشان دهد میزان ارزش، شرافتها و برتریهای معنوی و روحی انسانهاست و نه تشخصهای خانوادگی و طبقاتی آنها، دختر عمه خود زینب دختر جحش را که نوه عبد المطلب بود به ازدواج زید ـ غلامی آزاد شده ـ درآورد. خلاف اندیشه و سنت عمومی و حاکم آن روز که اشراف نمیبایست با تهیدستان و طبقات پایین ازدواج میکردند. پیامبر اینگونه برتریجوییها را منکوب ساخت و با این ازدواج مساوات اجتماعی را به تمامی نشان داد تا مردم بدانند چگونه دیدگاه و رفتار اجتماعی خود را اصلاح کنند. آن حضرت خود شخصا به خانه زینب رفت و رسما او را برای زید خواستگاری کرد و این ازدواج صورت گرفت. بعدها که این ازدواج بنا به عللی به متارکه منجر شد، پیامبر با بانویی که همسر پیشین آزادشده او بود ازدواج کرد و جلوه دیگری از اصل مساوات را ظهور داد. در آن روز چنین ازدواجی مخالف شئون اجتماعی محسوب میشد و پسر خوانده را چون پسر حقیقی به شمار میآوردند. خداوند به پیامبرش فرمان داد که همه این سنتهای غلط اجتماعی را بشکند: ﴿فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا﴾[۵۴]. خداوند در پاسخ اعتراضهای جاهلانه آنان به اینکه پیامبر با همسر پیشین پسر خوانده خود ازدواج کرده و شئون و سنتهای اجتماعی را نادیده گرفته است، فرمود: ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا﴾[۵۵].
خداوند به وسیله اسلام نخوتهای جاهلی و افتخارهای موهوم را منسوخ کرد و مساوات اجتماعی را به دست پیامبرش تحقق بخشید. از زیباترین نمونههای این حرکت، ازدواج جویبر و ذلفا است. جویبر، مردی از اهل یمامه بود. در همان جا آوازه اسلام را شنید و عازم مدینه شد و خدمت پیامبر رسید و اسلام آورد و از زمره مسلمانان خالص گردید. او مردی کوتاه قامت، زشترو و تنگدست بود، اما به رغم این ظواهر، باطنی زیبا و روحی بلند داشت. از آنجا که نه مالی، نه خویشی و نه جایی داشت، به دستور پیامبر به طور موقت در مسجد رحل اقامت افکند و پس از مدت کوتاهی افراد دیگری چون او نیز در آنجا گرد آمدند تا اینکه خداوند به پیامبر وحی کرد که آنان را در جای دیگری سکنا دهد که مسجد جای سکنا نیست و همه درهای رو به مسجد جز باب علی و خانه فاطمه را مسدود سازد. پیامبر نیز چنین کرد و مکانی خارج از مسجد را به این گروه اختصاص داد و سایبانی در آنجا ساخت و آنان را به آن مکان منتقل کرد. آن مکان را «صُفّه» مینامیدند و ساکنان آنجا را که مردمی تنگدست و بیخانه و غریب بودند «اصحاب صفه» میگفتند. رسول خدا (ص) و یارانش به زندگی آنان رسیدگی میکردند. روزی پیامبر به سراغ اصحاب صفه رفته بود که چشمش به جویبر افتاد و از سر رحمت و علاقه به او گفت: «چه خوب است که ازدواج کنی تا هم پاکدامنی خود را حفظ کنی و هم آن زن در کار دنیا و آخرت کمک تو باشد». جویبر گفت: «ای رسول خدا، چگونه؟ در حالی که من نه حسب و نسب دارم و نه مال و جمال. چه کسی به من زن میدهد و کدام زن رغبت میکند همسر من بشود؟» پیامبر فرمود: «ای جُوَیْبِر! خداوند به وسیله اسلام [بسیاری از] آنان را که در جاهلیت محترم و شریف بودند پایین آورد و [بسیاری از] آنان را که خوار و بیمقدار بودند بالا آورد. خداوند به وسیله اسلام نخوتهای جاهلی و افتخار به نسب و خاندانهای بالا را منسوخ کرد. اکنون همه مردم از سفید و سیاه و قرشی [و غیر قرشی] و عرب و عجم یکسانند که همه از آدمند و آدم از گل آفریده شده است، و بیگمان محبوبترین مردمان نزد خدای عز و جل در روز قیامت، فرمانبردارترین آنان نسبت به خدا و باتقواترینشان است»[۵۶]. آنگاه پیامبر اضافه کرد: «ای جُوَیْبِر، من در میان مسلمانان، تنها کسی را از تو برتر میدانم که تقوا و اطاعتش از خدا بیشتر باشد، پس بیدرنگ نزد زیاد بن لبید از محترمان و بزرگان قبیله بنی بیاضه (یکی از قبایل انصار) برو و به او بگو که مرا رسول خدا به سوی تو فرستاده است تا از دخترت ذلفا برای خود خواستگاری کنم». پس جویبر به فرمان رسول خدا نزد زیاد بن لبید رفت در حالی که گروهی از بستگان و افراد قبیله وی در منزلش بودند. اجازه خواست و داخل شد و سلام کرد. سپس گفت: «ای زیاد، من از طرف پیامبر برای تو پیامی دارم؛ محرمانه بگویم یا فاش بیان کنم؟» زیاد گفت: «پیام پیامبر برای من مایه افتخار و شرافت است، البته فاش بیان کن». جویبر گفت: پیامبر مرا فرستاده است تا دخترت ذلفا را برای خود خواستگاری کنم». زیاد پرسید: «آیا رسول خدا خود تو را بدین منظور فرستاده است؟» جویبر گفت: «آری، من کسی نیستم که از قول رسول خدا دروغ بگویم». زیاد گفت: «رسم ما نیست که دخترانمان را جز به هم شأنهای خود از انصار دهیم. تو برو تا من خود رسول خدا را ملاقات کنم و دلیل عدم موافقت خویش را به او بگویم». جویبر به راه افتاد در حالی که با خود میگفت: «به خدا سوگند قرآن چنین رسمی نازل نکرده است و آنچه نبوت محمد (ص) برای آن است جز این است». ذلفا این سخن را شنید، پس نزد پدر شتافت و گفت: «منظور جویبر از سخنی که بر زبان میآورد چیست؟» زیاد گفت: «او میگوید رسول خدا وی را برای خواستگاری از تو فرستاده است». ذلفا گفت: «به خدا سوگند او در محضر پیامبر به آن حضرت دروغ نمیبندد. زود کسی را بفرست تا جویبر را بازگرداند». زیاد چنین کرد و با احترام از جویبر خواست تا در خانه بماند تا او بازگردد؛ و با شتاب نزد رسول خدا (ص) رفت و عرض کرد: «جویبر از سوی شما پیامی آورده است که من دختر خود را به ازدواج او درآورم و من به او پاسخ مثبت ندادم و برای کسب تکلیف خدمت شما آمدم. واقعیت این است که ما دختران خود را جز به هم شأنهای خود از انصار نمیدهیم». پیامبر فرمود: «يَا زِيَادُ جُوَيْبِرٌ مُؤْمِنٌ وَ الْمُؤْمِنُ كُفْوٌ لِلْمُؤْمِنَةِ وَ الْمُسْلِمُ كُفْوٌ لِلْمُسْلِمَةِ فَزَوِّجْهُ يَا زِيَادُ وَ لَا تَرْغَبْ عَنْهُ»[۵۷].
زیاد به خانه بازگشت و آنچه از رسول خدا (ص) شنیده بود برای دخترش بازگو کرد. ذَلفا نیز با این ازدواج موافقت کرد. زیاد مهر او را از مال خود قرار داد و جهیزیه مناسبی نیز تدارک دید و چون جویبر خانه و اثاثی نداشت، برای وی خانه و اثاث کامل و لباس نیز تهیه کرد. بدین ترتیب با شکسته شدن رسوم نادرست اجتماعی، این ازدواج صورت گرفت و آن دو با هم زندگی خوب و خوشی را آغاز کردند، و چنین بود تا آنکه جویبر در یکی از غزوات در کنار رسول خدا (ص) به شهادت رسید. پس از شهادت جویبر هیچ زنی در انصار به اندازه ذلفا مورد احترام نبود و به اندازه او خواستگار نداشت[۵۸].
رسول خدا (ص) این چنین مساوات اجتماعی را عینیت میبخشید تا همگان به او تأسی کنند و بدانند شرافت انسانها به کمالات معنوی آنهاست. از امام صادق (ع) روایت شده است که رسول خدا (ص) مقداد بن اسود را با ضباعه دختر زبیر بن عبد المطلب به ازدواج هم درآورد. آنگاه امام صادق (ع) در سبب این ازدواج فرمود: «و [پیامبر] این ازدواج را ترتیب داد تا سطح ازدواجها پایین بیاید و به رسول خدا (ص) تأسی کنند و بدانند گرامیترینشان نزد خدا باتقواترینشان است»[۵۹].
اوصیای پیامبر پا در جای پای او گذاشتند و همین راه و رسم را داشتند. امام سجاد (ع) کنیزی داشت، او را آزاد کرد و سپس با وی ازدواج کرد. عبد الملک مروان سخت مراقبت امام بود تا عاشورایی دیگر توسط آن حضرت برپا نشود و نیز به دنبال دستاویزهایی میگشت تا امام را کوچک کند. وقتی جاسوسان عبد الملک این خبر را به او رساندند، کار امام را مورد عیبجویی قرار داد و در نامهای به امام نوشت: «به من گزارش رسیده است که تو با کنیز آزاد کرده خود ازدواج کردهای، در حالی که در قریش زنان شایسته تو وجود دارند که ازدواج با آنان موجب عظمت و افتخار توست و از آنان فرزندان شایسته و نجیبی نصیبت میشود و تو با این ازدواج نه ملاحظه خود را کردهای و نه برای فرزندانت راه بزرگی باقی گذاشتهای، والسلام».
چون نامه عبدالملک که نامهای آکنده از روح جاهلیت عرب و تفاخرهای نژادی بود به امام رسید، در پاسخ او نوشت: «امّا بعد، نامهات به من رسید که در آن مرا در ازدواج با کنیز آزاد شدهام نکوهش کردهای و گمان نمودهای که در میان زنان قریش کسانیاند که ازدواج با آنان موجب مجد و عظمت من میشود و فرزندان نجیب نصیبم میگردد، در حالی که هیچ کس در مجد و بزرگواری از رسول خدا (ص) برتر نیست (ما از خاندان پیامبریم و خاندانی برتر از ما نیست که ازدواج با آنان موجب بزرگی ما شود). من کنیز خود را برای خداوند و در راه رضای او آزاد کردم و بر اساس سنت الهی با وی ازدواج نمودم و آن کس که در دین خدا پاک باشد هیچ چیز به شخصیت او زیان نمیرساند. به درستی که خداوند به وسیله اسلام [آن گونه] پستیها را از میان برداشته و [این گونه] کمبودها را پایان بخشیده است و هیچ پستی و کمبودی برای انسان مسلمان وجود ندارد و هر پستی که باشد به سبب جاهلیت است، والسلام»[۶۰].
امام (ع) در نامه خود شرافتهای جاهلی را که عبد الملک سخت پایبند آنها بود، کوبید و اعلام کرد تنها ملاک شرافت در بندگی خدا و پیروی از تعالیم اسلام و تقوای الهی است و اگر او با کنیز آزاد شده خود ازدواج کرده، به سنت نبوی تأسی کرده است و این عمل نه تنها نقص نیست که کمال است. در همین جهت است که مادر برخی پیشوایان معصوم کنیزهای آزاد شده بودهاند، زیرا شرافت انسانها به جایگاه طبقاتی و نژاد آنها نیست و اسلام برتریهای دروغین را به تمامی لغو کرده و با اعلام اخوت دینی، همه مؤمنان را برادر خوانده است.
پیامبر اکرم (ص) اجازه نمیداد تفاخرهای جاهلانه، رشد یابد و مساوات اجتماعی بر هم بخورد. روزی غلامی سیاه با عبد الرحمن بن عوف که از بزرگان عرب به شمار میرفت نزاعشان شد. عبد الرحمن خشمگین شد و به او گفت: «ای سیاهزاده!» چون این سخن به گوش پیامبر رسید، برآشفت و با خشم به عبدالرحمن فرمود: «هیچ سفیدزادهای بر سیاهزاده جز به حق [و به تقوا] برتری ندارد»[۶۱].
بیگمان تفاخر نژادی یا خانوادگی سلاح مردمان ناتوان و حقیری است که نمیتوانند از طریق عمل و تقوا برای خود کسب شخصیت کنند. چنانچه شخصیت و ارزش انسان وابسته به نژاد و اختلاف رنگ بود، خداوند در روز قیامت عمل و تقوا را ملاک سنجش قرار نمیداد. شکی نیست که اسلام اساس تمایز و تفاوت را تقوا و عمل صالح قرار داده است و نه تفاخر به پدران و اجداد و نه مال و منال و سایر ملاکهای دنیایی[۶۲].
رسول خدا (ص) مرد ثروتمندی را دید که کنارش فقیری نشست. پس مرد ثروتمند چهره در هم کشید و لباسهایش را جمع کرد. پیامبر فرمود: آیا ترسیدی از فقر او چیزی به تو سرایت کند؟[۶۳] و این چنین عمل او را نکوهش کرد.
مساوات اجتماعی در اسلام از حقیقت وجودی انسانها سرچشمه گرفته است و اسلام نمیگوید که انسانها باید برابر باشند، بلکه با صراحت اعلام میدارد انسانها برابرند و آنچه موجبات عدم برابری آنها را ایجاد میکند باید زدوده شود؛ آنگاه حقیقت انسانها جلوه میکند. نمونههای برجسته تربیت نبوی، محرومان نظامِ ستم و بردههای روابط اجتماعی طبقاتی بودند: سلمان فارسی، صُهَیْب رومی، بلال حبشی و خَبّاب نَبَطی[۶۴]. از پیشوای مؤمنان علی (ع) روایت شده است که فرمود: «پیشگامان به دین اسلام پنج نفرند؛ من پیشگام عربم، سلمان پیشگام ایران، صُهَیْب پیشگام حبشه و خباب پیشگام نَبَط»[۶۵].
در سایه مساوات اجتماعی بود که بلال بن رباح، بردهای حبشی خزانهدار مورد اطمینان پیامبر و سرور مؤذّنان گردید[۶۶]. بلال توانایی ادای تلفظ «شین» را نداشت و به جای آن «سین» میگفت. منافقان به پیامبر اعتراض کردند که چرا بلال را مؤذن خود قرار داده است. رسول خدا فرمود «سین» بلال نزد خدا «شین» محسوب میشود. گرچه او به جای «أَشْهَد»، «أَسْهد» میگوید نزد خدا پذیرفته و قبول خواهد بود[۶۷].
رسول خدا (ص) تمام برتریجوییها و تفاخرها را زیر پا نهاد و مساوات اجتماعی را آن چنان که باید تحقق بخشید تا جایی که وصی آن حضرت، علی (ع) میفرمود: «حرکت پیاده با سواره فسادآوری برای سواره و ذلت و خواری برای پیاده است»[۶۸].
اما پس از پیامبر و به دنبال دگرگونی در سیاست آن رسول مساوات و تجدید نظر در مشی آن حضرت، مساوات اجتماعی بر هم خورد و مناسبات ستمگرانه طبقاتی دوباره رایج شد[۶۹]
مساوات در برابر قانون
در سیره پیامبر اکرم (ص) زمامداران و شهروندان، توانگران و ناداران، قدرتمندان و ناتوانان، عرب و عجم، سفید و سیاه از نظر قانون برابرند و هیچ یک را بر دیگری مزیتی نیست. رسول خدا (ص) این مساوات را سخت پاس میداشت و اجازه هیچگونه تخطی از آن را به کسی نمیداد و حفظ آن را از عوامل حفظ سلامت جامعه و حکومت و عدول از آن را مایه تباهی جامعه و حکومت و سیر به سوی هلاکت میدانست. زمانی، زنی از اشراف سرقت کرده بود و این امر ثابت شده بود. پس پیامبر اکرم (ص) فرمان به مجازات او داد. عدهای نزد حضرت آمدند و تلاش کردند تا این حکم را به تعطیلی کشانند. رسول خدا (ص) بر یکسان بودن همه در برابر قانون تأکید کرد و فرمود: «آنان که پیش از شما بودند تنها به سبب چنین تبعیضهایی هلاک شدند؛ زیرا حدود را بر فرودستان اجرا میکردند و اشراف و بزرگان را رها میساختند»[۷۰].
پیامبر اکرم (ص) به شدّت از تبعیض در اجرای قانون منع میکرد و میفرمود: «بنیاسرائیل تنها به این سبب هلاک شدند که حدود را درباره فرودستان اجرا میکردند و اشراف و بزرگان را رها میساختند»[۷۱].
نقل شده، روزی زنی از قبیله بنی مخزوم دزدی کرد و قریش درصدد برآمدند که نزد پیامبر (ص) درباره او شفاعت کنند و چون نبی اکرم (ص) را میشناختند، گفتند: "چه کسی جز اسامه که محبوب پیامبر (ص) است، شهامت این کار را دارد؟" سپس اسامه را شفیع قرار دادند و او در این باره با آن حضرت صحبت کرد. پس، پیامبر (ص) سخت خشمناک شد تا جایی که رنگ چهرهاش برافروخته شد و به اسامه فرمود: "آیا درباره حدی از حدود الهی شفاعت میکنی؟"[۷۲] وی از سخن خویش پشیمان شد و پوزش خواست. پیامبر (ص) به دنبال این قضیه، خطبهای خواند و فرمود: همانا پیشینیان هلاک شدند؛ زیرا اگر فرد بزرگی از ایشان دزدی میکرد او را رها میکردند و اگر فرد ضعیفی دزدی میکرد، بر وی حد جاری میکردند. سوگند به آنکه جانم در دست اوست! اگر فاطمه، دختر محمد نیز دزدی کرده بود، دست او را میبریدم؛[۷۳]؛ آنگاه قانون را درباره آن زن بنی مخزوم اجرا کرد.
پیامآور مساوات، خود را در برابر قانون چون دیگران میدانست و هرگز خلاف این برابری عمل نکرد و قانون را زیر پا نگذاشت. در آخرین روزهای زندگی رسول خدا (ص) مردم شاهد صحنهای شگفت بودند تا همگان برای همیشه بدانند که در برابر قانون چگونه باید بود و سیره گرامیترین خلق خدا چگونه بود. پیامبر اکرم (ص) در آن روز در حالی که بیماریاش شدت یافته بود و فضل بن عباس و علی بن ابی طالب زیر بغلش را گرفته بودند و به سختی راه میرفت وارد مسجد شد و بر منبر رفت و آخرین سخنانش را با مردمش گفت: «مردم، من در برابر شما خدایی را که جز او خدایی نیست میستایم. هر که در میان شما حقی بر من دارد اینک من. اگر بر پشت کسی تازیانه زدهام، این پشت من، بیاید و به جای آن تازیانه بزند. اگر کسی را دشنام دادهام، بیاید دشنامم دهد. زنهار که دشمنی در سرشت من نیست و در شأن من نیست. بدانید که محبوبترین شما نزد من کسی است که اگر حقی بر من دارد از من بستاند یا مرا حلال کند تا خدا را که دیدار میکنم پاک و پاکیزه باشم. و چنین میبینم که این درخواست مرا کافی نیست و لازم است چند بار در میان شما برخیزم و آن را تکرار کنم»[۷۴]. سپس از منبر فرود آمد، نماز ظهر را گزارد و باز به منبر بازگشت و همان سخن را تکرار کرد. رسول خدا (ص) جلوه تام رحمت الهی بود، هرگز کسی را نیازرده بود، حقی را پایمال نکرده بود، خلاف مساوات و عدالت عمل نکرده بود، در اجرای قانون ملاحظه این و آن را نکرده بود و جز برای خدا خشم نگرفته بود؛ اما اینک هنگام پیوستن به رفیق اعلا، اصرار داشت کوچکترین حقی از مردم بر گردنش نباشد و مساوات در برابر قانون را در برترین مرتبهاش تحقق بخشد. به دنبال سخنان مکرر پیامبر، مردی برخاست و گفت: «ای رسول خدا، من سه درهم نزد تو دارم!» پیامبر فرمود: «فضل، به او بده». فضل آن را پرداخت و مرد نشست. آنگاه فرمود: «مردم، هر کس مالی از کسی نزدش باشد باید آن را بپردازد و نگوید رسوایی دنیاست. بدانید که بیشک رسواییهای دنیا از رسواییهای آخرت آسانتر است»[۷۵]. مرد دیگری برخاست و گفت: «ای رسول خدا، سه درهم نزد من است که در راه خدا به کار زدهام». پیامبر فرمود: «چرا به کار زدی؟» گفت: «بدان محتاج بودم». فرمود: «فضل، آن را از وی بستان». مردی برخاست و گفت: «ای رسول خدا، در فلان جنگ بر شکم من تازیانهای زدی!» پیامبر پیراهنش را بالا زد و از مرد خواست تا بیاید و قصاص کند. مرد پیش آمد و خود را به سینه و شکم برهنه پیامبر افکند و جای قصاص را بوسه زد[۷۶].
آن حضرت نشان داد که پیامبر خدا بر مردم عادی در برابر قانون هیچ امتیازی ندارد، تا مدعیان مساوات بیاموزند که چگونه باید رفتار کرد[۷۷].
مساوات در تقسیم بیتالمال
رسول خدا (ص) در دادن حقی که به مردمان تعلق میگرفت هیچ تبعیضی روا نمیداشت و میان فرزندان اسماعیل (عربها) و فرزندان اسحاق (غیر عربها) تفاوتی نمیگذاشت؛ سفید را بر سیاه، توانگر را بر ناتوان برتری نمیداد، چنانکه در تقسیم غنائم بدر عمل کرد[۷۸].
این سیره پس از پیامبر مورد بیاعتنایی و تجدید نظر قرار گرفت. به دنبال رو آوردن درآمدهای کلان ناشی از فتوحات، عمر بن خطاب برای تصمیمگیری در چگونگی تقسیم غنائم مشورت کرد و به سبک نظام مالی ایران و روم دفاتری تنظیم و مردمان را طبقهبندی کرد و بدین ترتیب مساوات در تقسیم سرانه بر هم خورد. خلیفه در تقسیم سرانه بیت المال با معیارهای طبقاتی مهاجران را بر انصار، انصار را بر عرب، عرب را بر موالی و زنان پیامبر را بر زنان مهاجر و انصاری برتری داد و حتی در سهمیه زنان پیامبر میان آنان که عرب بودند و غیر آنان تفاوت گذاشت[۷۹]. البته نقل شده است که خلیفه گفت: اگر زنده بمانم در تقسیم سرانه بیت المال به مساوات عمل خواهم کرد[۸۰]؛ اما چنین فرصتی حاصل نشد.
در دوران عثمان بن عفان، این امر به انحرافهای اساسی اقتصادی منجر شد و ثروتهای انباشتهشدهای در دست اقوام او و آنان که در جهت منافع وی بودند شکل گرفت. به بیان امیرمؤمنان علی (ع) درآمدهای عمومی و بیتالمال به یغما رفت: «تا سومین به پا خاست و همچون چارپا بتاخت، و خود را در کشتزار مسلمانان انداخت، و پیاپی دو پهلو را آکنده کرد و تهی ساخت. خویشاوندانش با او ایستادند، و بیت المال را خوردند و بر باد دادند. چون شتر که مهار بُرَد و گیاه بهاران چرد»[۸۱]. آنان بیتالمال مسلمانان را به جای صرف در جهت مصالح عمومی و رشد اجتماعی و عمران و آبادی به خود اختصاص دادند و دست به دست گرداندند و در حالی که محرومیت مستضعفان جامعه روز به روز بیشتر میشد، سردمداران حکومت و وابستگان قدرت، اموال بیشتری را بهره خود میساختند. روزی که عثمان کشته شد صد و پنجاه هزار دینار طلا و یک میلیون درهم نزد خزانهدار خود ذخیره کرده بود و ارزش املاک او در حنین و وادی القری و جز آن صد هزار دینار بود و مقدار زیادی هم ارزش احشام او بود[۸۲]. زبیر بن عوام پس از مرگش هزار اسب و هزار غلام و کنیز از خود باقی گذاشت و ارزش یکی از متروکات او پنجاه هزار دینار طلا بود. عواید طلحة بن عبید الله در عراق روزی هزار دینار طلا بود و در برخی مناطق دیگر بیش از این درآمد داشت. در اصطبلهای عبد الرحمن بن عوف صد اسب و هزار شتر و ده هزار گوسفند یافت میشد و یک چهارم دارایی او پس از مرگش هشتاد و چهار هزار دینار طلا به حساب میآمد. زید بن ثابت پس از مرگش به قدری طلا و نقره باقی گذاشته بود که وارثان او آنها را با تبر خرد کردند و تقسیم نمودند و املاک و مزرعههای او صد هزار دینار ارزش داشت. یِعْلی بن مُنْیه چون درگذشت پانصد هزار دینار طلا از خود به جای گذاشت و از مردم نیز مطالبات بسیاری داشت و ارزش متروکه او از املاک و جز آن سیصد هزار دینار میشد[۸۳]. عثمان فدک را به مروان حکم بخشید[۸۴] و نیز یک پنجم غنائم افریقا را که تقریبا معادل پانصد هزار دینار بود[۸۵]. به حکم بن ابی العاص صد هزار درهم بخشید[۸۶]. به حارث بن حکم بن عاص سیصد هزار درهم[۸۷]، به سعید بن عاص صد هزار درهم[۸۸]، به ابو سفیان دویست هزار درهم[۸۹] و به عبد الله بن خالد بن اسید چهارصد هزار درهم[۹۰] یا ششصد هزار درهم[۹۱] بخشید. ابن ابی الحدید معتزلی یادآور شده است که عثمان تمام غنائمی را که از فتح ناحیه شمال غربی افریقا یعنی از طرابلس غرب تا طنجه نصیب مسلمانان شده بود به عبدالله بن سعد بن ابی سرح بخشید بدون اینکه هیچ یک از مسلمانان را در آن شریک سازد[۹۲] و به گفته برخی یک پنجم خمس غنائم افریقا[۹۳] و یا صد هزار درهم[۹۴] بدو بخشید و بذل و بخششهای فراوان دیگر از بیت المال که این خود از عوامل شورش مردم بر ضد او و در نهایت کشته شدنش بود. به بیان امیرمؤمنان علی (ع): «[چندان اسراف ورزید] که کار به دست و پایش پیچید و پرخوری به خواری، و خواری به نگونساری کشید»[۹۵].[۹۶]
مساوات در گرفتن مالیاتهای اسلامی
از موارد دیگری که مساوات در آن رعایت شده مالیاتهای اسلامی یعنی زکات، خمس، صدقات و غیره است. این مالیاتها از همه کسانی که درآمد و داراییشان از مرزی فراتر رود گرفته میشود و به هیچ عنوان معیارهای طبقاتی در آن راه ندارد. این مالیاتها برای همه، بر اساس نسبت و ضرایبی ثابت است. به عبارت دیگر نسبت تکلیف به وسع، نسبتی ثابت است. بدین ترتیب اسلام در ادای مالیات شرعی امتیازی میان پیروانش قائل نشده است و همه را در پرداخت حقوق واجب مساوی دانسته است. البته در این مالیاتها نه تنها وضع ناتوانان و نیازمندان به طور کامل رعایت شده است و آنان از پرداخت معافند، بلکه بخش عمدهای از این مالیاتها با هدف تکافل اجتماعی در جهت تأمین ناتوانان و نیازمندان اختصاص یافته است. این مالیاتها به گونهای وضع شده است که علاوه بر جلوگیری از طغیان، تراکم و تمرکز ثروت، فقر و ناداری و بینوایی را بزداید و زمینه عدالت اجتماعی را فراهم سازد، که امنیت و رفاه جامعه جز در پناه عدالت اقتصادی و اجتماعی میسر نمیشود، و آن هنگام است که حقیقت دین ظهور یابد و همگان در سایه عدالت به صلاح رسند. نشانههای چنین جامعهای در خطبهای از امیرمؤمنان علی (ع) آمده است: «اسلام برای شما درخشد، و به خوشی و فراوانی خورید، و هیچ عائلهمند گرفتاری در میان شما نبود، و به هیچ مسلمان یا غیر مسلمانی که در عهد و پیمان شماست ستم نرود»[۹۷].[۹۸]
مساوات در تحصیل علم
از لوازم اصل مساوات آن است که امکانات رشد و کمال به طور مساوی در دسترس همگان قرار گیرد و از مصداقهای اساسی و مهم این معنا فراهم بودن امکان تحصیل علم برای همه است؛ اینکه هر کسی از هر طبقهای بتواند در پرتو لیاقت و استعداد و فعالیت خود به کمال شایسته خویش برسد. لازمه حدیث مشهور شیعه و سنی که از رسول خدا (ص) نقل شده، همین امر است: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ»[۹۹].
فراگیری دانش بر هر مسلمان، مرد، زن، کوچک، بزرگ، بر همگان واجب است که از عمدهترین علتهای پیشرفت علوم و ترقی مسلمانان در سدههای نخست تاریخشان نیز همین بود. پیامبر اکرم (ص) این مساوات را در مدینه تحقق بخشید و با تأکید فراوان همگان را به فراگیری دانش خواند. پس از پیروزی بدر و به اسارت در آمدن گروهی از مشرکان، در میان آنان عدهای بودند که سواد داشتند. پیامبر (ص) اعلام کرد اسیران باسواد میتوانند با تعلیم خواندن و نوشتن به ده نفر از کودکان انصار، آزاد شوند[۱۰۰]. اسیران مشرکی که نمیتوانستند فدیه دهند و آزاد شوند با تعلیم کودکان مسلمان آزاد شدند. این عمل موجب شد بسیاری از کودکان مسلمان خواندن و نوشتن بیاموزند که زید بن ثابت در زمره آنان خواندن و نوشتن آموخت[۱۰۱]. رسول خدا (ص) جامعه خود را در سایه مساوات در تحصیل علم به سوی مقصدی که میخواست سیر داد. از قول عبدالله بن سعید بن عاص[۱۰۲] نقل شده است که پیامبر به وی فرمان داد تا در مدینه به مردم خواندن و نوشتن بیاموزد[۱۰۳]. از عبادة بن صامت[۱۰۴] نیز نقل شده است که گفت من به جمعی از اصحاب صفه خواندن و نوشتن و قرآن آموختم[۱۰۵]. رسول اکرم (ص) چنان بر مساوات در تحصیل علم اهتمام داشت که از "شفا ام سلیمان بن ابیحثمه[۱۰۶] نقل شده است که پیامبر به وی فرمود به برخی زنان قرآن بیاموزد پس از آنکه خواندن و نوشتن آموخته بودند[۱۰۷]. بلاذری نام چند تن از زنان این دوره را که توانایی نویسندگی داشتند آورده است، از جمله: حفصه همسر پیامبر، ام کلثوم دختر عُقْبه و عایشه دختر سعد[۱۰۸].
رسول خدا (ص) همگان را به کسب دانش و آگاهی میخواند و آن را به صورت یک تکلیف دینی بیان میفرمود. آموزش دین به عنوان اساس کار تربیتی مسلمانان مطرح بود. ایمان باور مبتنی بر معرفت است و مسلمانان اهل بصیرت در دین است. این امر از همان ابتدای بعثت مطرح بود و آموزش دین اساس حرکت دینی بود: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ﴾[۱۰۹].
راه و رسم پیامبر در تمام دوران رسالتش گویای تلاش آن حضرت برای علمآموزی و خردورزی مسلمانان است. سخنان مکرر پیامبر در آموختن و آموزش دادن کتاب خدا و تلاش علمی پیوسته، از جلوههای نهضت علمی رسول خدا (ص) است، چنان که آن حضرت میفرمود: «کتاب خدا را بیاموزید و بدان ملتزم باشید»[۱۱۰]، «بهترین شما کسی است که قرآن را بیاموزد و تعلیم دهد»[۱۱۱] و «روز خود را در حالی آغاز کن که دانشمند یا دانشجو یا شنونده دانش یا دوستدار دانش باشی، و از گروه پنجم (خارج از این چهار گروه) مباش که هلاک و نابود شوی»[۱۱۲].
پیامآور هدایت، مسلمانان را دعوت و تشویق به آموزش میکرد و اصرار داشت همگان قرآن بیاموزند، به خاطر بسپارند و بدان عمل کنند و همگان اهل علم و بصیرت باشند.
در سال یازدهم بعثت رسول خدا (ص) در موسم حج در عقبه منی با شش نفر از مردم یثرب ملاقات کرد و اسلام را بر آنان عرضه داشت، آنان پس از شنیدن آیاتی چند از قرآن و دعوت رسول خدا ایمان آوردند و اسلام با آنان به یثرب رفت. در سال دوازدهم بعثت دوازده نفر از انصار در موسم حج در عقبه منی با رسول خدا (ص) بیعت کردند. پیامبر مُصْعَب بن عُمْیْر را همراهشان به مدینه فرستاد تا به آنان که اسلام میآورند قرآن بیاموزد، اسلام را آموزش دهد و آنان را در فهم عمیق دین یاری دهد: أَمَرَهُ أَنْ یُقْرِئَهُمُ الْقُرْآنَ، وَ یُعَلِّمَهُمُ الْإِسْلَامَ، وَ یِفَقِّهَهُمْ فِی الدِّینِ. بدین جهت مُصْعب را در مدینه «مُقْرِی» میگفتند[۱۱۳]. مردم نزد او «اِقراء» میکردند، یعنی قرآن را تلاوت میکردند و او استماع میکرد تا خطاهایشان را اصلاح کند. پیامبر آنقدر بر آموزش دین اهتمام داشت که به ابی بن کعب انصاری میفرمود خداوند به من فرمان داده است که تو را اقراء کنم[۱۱۴] و بسیاری نزد او تعلیم یافتند.
رسول خدا (ص) افراد زیادی را برای آموزش همگانی دین به مناطق گوناگون اعزام کرد، از جمله: رافع بن مالک انصاری را برای تعلیم در مدینه مأمور ساخت[۱۱۵]، مُعاذ بن جَبَل را به یمن و حضرموت روانه کرد[۱۱۶] و چون مکه فتح شد عتاب بن اسید را جانشین قرار داد و معاذ بن جبل را مأمور آموختن قرآن و دین کرد[۱۱۷] و نیز عمرو بن حزم خزرجی را به نجران گسیل نمود[۱۱۸] و... .
این حرکت همگانی و اعلام مساوات در تحصیل علم در اوضاع و احوالی عینیت مییافت که دیدگاههای طبقاتی در فراگیری علم به شدت حاکم بود و دانش، مختص توانگران و قدرتمندان بود و محرومان و ناتوانان در کنار آن همه نامردمی و ستمگری و بیدادورزی، از فراگیری دانش نیز محروم بودند. در ایران پیش از اسلام، تعلیم و تربیت منحصر به فرزندان اعیان و ثروتمندان بود و این کار به وسیله کاهنان صورت میگرفت و به بعضی از فرزندان اشراف تعلیمات مخصوصی میدادند که برای فرمانداری استانها و تصدی مشاغل دولتی مهیا شوند[۱۱۹]. در مصر کاهنان مصری مقدمات علوم را در مدارسی که پیوسته به معابد بود به فرزندان خانوادههای ثروتمند میآموختند. یکی از کاهنان منصبی داشت که میتوان آن را معادل وزیر آموزش و پرورش امروز دانست، او خود را به نام «رئیس طویله شاهی برای تعلیم و تربیت» مینامید[۱۲۰]. در هند اگر فردی از طبقه سودره به قرائت کتب مقدس گوش میداد، میبایست گوشش را [بنا به کتابهای قانون برهمنی] با سرب گداخته پر کرد؛ اگر آن را زمزمه کند، باید زبانش را برید و اگر آن را به یاد بسپارد باید او را دو پاره کرد[۱۲۱].
در مدینه پیامبر نشانی از تبعیض، از جمله فاسدترین تبعیضها، یعنی محروم کردن استعدادها از فراگیری دانش نبود. اوصیای آن حضرت نیز به سیره پیامبر میخواندند و با هرگونه تبعیضی در تعلیم و تربیت مخالفت میکردند، چنانکه امام صادق (ع) به حسّانِ معلم فرمود: «کودکان در تعلیم نزدت یکسان باشند، برخی را بر برخی برتری ندهی»[۱۲۲].
آنان که دانش را طبقاتی کنند و همت خود را در تعلیم و تربیت متوجه توانگران و قدرتمندان سازند و استعدادهای شایسته را از رشد و کمال بازدارند، در آتش دوزخند، که امام صادق (ع) فرمود: «برخی از عالمان معتقدند که بایستی دانش را به ثروتمندان و طبقه اشراف آموخت و تهیدستان را از دانش مرحوم کرد؛ چنین عالمانی در طبقه سوم آتش خواهند بود»[۱۲۳].
اسلام نگاه و رفتار طبقاتی را در همه امور زیر پا نهاده و به هیچ کس اجازه نداده است مردمان را در فراگیری دانش بر مبنای ثروت و مکنت طبقهبندی کند و استعدادهای شایسته را محروم نماید. تبعیض در تعلیم و تربیت و امکانات آن در سیره نبوی پذیرفته نیست؛ و از همین رو محدثان بزرگ اسلام در کتابهای روایی خود «باب مساوات در تحصیل علم» گشودند، چنان که دارمی در سنن خویش بابی باز کرده است با عنوان: بَابُ التَّسْوِیَةِ فِی اْلعِلْمِ[۱۲۴].
از نتایج و ثمرات مساوات در فراگیری علم آن بود که دانشمندان بسیاری از طبقات محروم جامعه یعنی مستضعفان، محرومان و ستمدیدگان به مراتب بالا دست یافتند؛ چیزی که مستکبران، حرام اندوزان و ستمگران آن را سخت ناخوش میداشتند. واقعهای که از ابن ابی لیلا[۱۲۵] نقل شده گویای این حقیقت است. وی گوید: عیسی بن موسی[۱۲۶] که ستمگری نژادپرست و متعصب بود از من پرسید: فقیه بصره کیست؟ گفتم: "حسن بن ابی الحسن"، گفت: پس از او؟ گفتم: "محمد بن سیرین"، گفت: آن دو عربند یا از موالیاند؟ گفتم: از موالیاند. گفت: فقیه مکه کیست؟ گفتم: "عطاء بن ابی رباح" و "مجاهد بن جَبْر" و "سعید بن جبیر" و "سلیمان بن یسار"، گفت: آنان چگونهاند؟ گفتم: از موالیاند. گفت: فقیهان مدینه چه کسانیاند؟ گفتم: "زید بن اسلم" و "محمد بن منکدر" و "نافع بن ابی نجیح"، گفت: چگونهاند؟ گفتم: از موالیاند. پس رنگ به رنگ شد. آنگاه پرسید، فقیهترین فرد قبا کیست؟ گفتم: "ربیعة الرأی" و "ابن زناد"، گفت: آن دو چگونهاند؟ گفتم: از موالیاند. چهرهاش در هم و تیره شد. سپس گفت: فقیه یمن کیست؟ گفتم: "طاووس" و پسرش و "همام بن منبه"، گفت: اینان چگونهاند؟ گفتم: از موالیاند. رگهای گردنش متورم شد و به حال خسته نشست. آنگاه گفت: فقیه خراسان کیست؟ گفتم: "عطاء بن عبدالله خراسانی"، گفت: این عطاء از کدامین است؟ گفتم: از موالی. چهرهاش تیرهتر شد و به سیاهی کامل گرایید، به طوری که وحشت کردم. پرسید: فقیه شام کیست؟ گفتم: "مکحول"، گفت: این یکی چگونه است؟ گفتم: از موالی است. خشم و اندوهش افزون شد. گفت: فقیه جزیره کیست؟ گفتم: "میمون بن مهران"، گفت: این چگونه است؟ گفتم: از موالی است. نفس به سختی کشید و پرسید: فقیه کوفه کیست؟ به خدا سوگند اگر بیم آن نبود که هلاک شود هر آینه میگفتم: "حکم بن عیینه" و "عمار بن ابی سلیمان"، اما در بیان این حقیقت شر و ناخوشی یافتم، پس گفتم: "ابراهیم" و "شعبی"، گفت: این دو چگونهاند؟ گفتم: هر دو عربند. گفت: الله اکبر و حزن و اندوهش فرو نشست[۱۲۷].[۱۲۸]
مساوات در تصدی امور و انجام دادن مسئولیتها
از اموری که در سیره پیامبر چشمگیر بود و بسیاری تاب تحملش را نداشتند و تا روزهای آخر زندگی رسول خدا (ص) نیز نتوانستند آن را بپذیرند، مساوات در تصدی امور و انجام دادن مسئولیتها بر اساس اهلیت و شایستگی بود. پیامبر در این امر میان هیچ یک از افراد امت فرقی نمیگذاشت و هر کس دارای اهلیت و شایستگی بیشتری بود میدان گستردهتری برای تصدی امور و انجام دادن مسئولیتها مییافت. در راه و رسم نبوی تصدی امور و انجام دادن مسئولیتها بر اساس معیارهایی عقلانی و منطقی تعیین میشد، یعنی معرفت، درایت، عدالت، قوت و سلامت اشخاص و نه بر مبنای ملاکهای جاهلی و غیر منطقی، چون شیخ بودن و از خاندانی معین و وابسته به گروهی خاص بودن. در دوران جاهلیت عرب از ویژگیهای رهبر قبیله سن او بود (شیخ بودن) و عرب قائل به شیخوخیت بود و چنانچه فردی همه شایستگیهای لازم برای رهبری و فرماندهی را دارا بود ولی شیخ نبود، عرب جاهلی به او تن نمیداد. این جمود جاهلی به رغم مواضع صریح قرآن کریم و رفتار و عملکرد پیامبر از اندیشه و دل بسیاری بیرون نرفت. آیات متعدد کتاب الهی بیانگر این است که خداوند جز بر اساس شایستگی مسئولیتی نمیبخشد. آنگاه که ابراهیم خلیل (ع) به سبب شایستگیهایش و پس از آزمونهای گوناگون به مقام امامت رسید، عرض کرد: پروردگارا آیا فرزندان من به سبب نسبت با من از موهبت رهبری الهی برخوردار خواهند بود؟ پس خداوند به صراحت پاسخ گفت که ملاک تصدی مسئولیت، نسبت و خویشاوندی نیست، و هرگز ستمکاران به مقام امامت نمیرسند: ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[۱۲۹].
اینکه ابراهیم (ع) پس از برآمدن از عهده آزمونها، شایستگی پیشوایی یافت، بیانکننده حقیقت مورد بحث است که مقام و مسئولیت جز بنابر شایستگیها داده نمیشود. ملاک تصدی مسئولیت ثروت و مکنت و وابستگی و خویشاوندی نیست. در قرآن کریم این امر با بیان نمونهای زیبا چنین عنوان شده است: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ * وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾[۱۳۰].
طالوت جوانی بود توانا، زیرک، دانا و با تدبیر، اما گمنام که چارپایان پدر را به چرا میبرد و کشاورزی میکرد. به دنبال گم شدن چارپایانش در صحرا، نزد اشموئیل پیامبر رفت و اشموئیل در نخستین رویارویی شایستگیهای او را دریافت و پی برد که او همان کسی است که خداوند او را مأمور نجات بنیاسرائیل کرده است. اشموئیل به قوم خود اعلام کرد که خداوند طالوت را به فرماندهی آنان برگزیده است تا با رهبری او به پیکار با دشمن برخیزند، اما آنان برای فرمانده امتیازاتی از نظر نسب و ثروت را شرط میدانستند و طالوت فاقد همه آن ویژگیهایی بود که برای آنان ملاک تصدی مسئولیت بود. او فردی گمنام و تهیدست بود. اشموئیل ملاکهای باطل بنی اسرائیل را مورد سرزنش قرار داد و اظهار داشت ویژگیهای تصدی مسئولیت علم و قدرت است که به اندازه کافی در طالوت هست[۱۳۱]. امیرمؤمنان علی (ع) درباره ملاک تصدی مسئولیت، زمامداری و رهبری فرموده است: «مردم! سزاوارترین کس به زمامداری و رهبری کسی است که بدان تواناتر باشد، و در آن به فرمان خدا داناتر»[۱۳۲].
بنابراین ملاکهای واقعی برای تصدی امور دانایی و توانایی است و نه خویشاوندی و دارایی. رسول خدا (ص) در دوران رسالت خویش مساوات در تصدی کارها و انجام دادن مسئولیتها را به تمامی تحقق بخشید. نه تنها رعایت مساوات برای هر که دارای شایستگیهای لازم بود که رعایت مساوات میان شایستگان تا سنگینی بار مسئولیتها بر بخشی از جامعه تحمیل نشود. آن حضرت در ابتدای ورود خود به مدینه ضمن عهدنامهای که میان گروههای اجتماعی مختلف موجود در مدینه منعقد کرد، در بخش مربوط به گروههای مسلمان، مسئولیت دفاع از مدینه را به مساوات مشخص کرد و چنین اعلام فرمود: «همه گروههای مسلمان که به جنگ و جهاد میروند به ترتیب و به تناوب وارد جنگ خواهند شد [و جنگیدن بر یک گروه دو مرتبه پشت سر هم تحمیل نخواهد شد]»[۱۳۳].
پیامبر اکرم (ص) در فرستادن سفیر نیز مساوات را رعایت میکرد[۱۳۴] و همه کسانی را که شایستگی لازم برای تصدی امور را داشتند، به کار میگرفت.
آن حضرت در سپردن مسئولیت فرماندهی جنگ تنها شایستگی و توانایی و تدبیرورزی افراد را ملاحظه میکرد و نه خویشاوندی و وابستگی و سالخوردگی را و جوانان شایسته را فرمانده قرار میداد، همانگونه که درباره زید بن حارثه به عنوان یکی از فرماندهان نبرد موته عمل کرد[۱۳۵] و نیز درباره اسامة بن زید به عنوان آخرین فرمانده منصوب از طرف خود چنین رفتار نمود. بنابر نقل جمعی از مورخان، پیامبر شانزده روز پیش از رحلت[۱۳۶]، خود پرچمی برای اسامة بست و به او چنین فرمان داد: «به نام خدا و در راه خدا نبرد کن؛ با دشمنان خدا پیکار کن. سحرگاهان بر اهالی ابنی[۱۳۷] [که بیم حملهشان میرود] حمله ببر و این مسافت را چنان سریع طی کن که پیش از آنکه خبر حرکت تو به آنجا برسد، خود و سربازانت به آنجا رسیده باشید». آن حضرت فرمان داد که مردم بسیج شوند و سپاه مهاجر را همراه وی کرده بود. در این بسیج کسی از بزرگان مهاجران نخستین و انصار نبود که پیامبر او را زیر پرچم اسامه قرار نداده باشد. بزرگانی چون ابوبکر، عمر بن خطاب، ابو عبیده جراح، سعد بن ابی وقاص، سعید بن زید، قتادة بن نعمان، سلمة بن اسلم بن حریش در زمره آنان بودند[۱۳۸]. اسامه پرچم را به بریدة بن حصیب اسلمی داد و جرف[۱۳۹] را بنا به فرمان پیامبر اردوگاه خود قرار داد تا سربازان اسلام دسته دسته به آنجا بیایند و همگی در وقت معینی حرکت کنند[۱۴۰].
بدین ترتیب پیامبر در آخرین روزهای زندگی خویش، باز بر همگان آشکار کرد که ملاک تصدی مسئولیتها و موقعیتهای اجتماعی جز لیاقت و شایستگی و کاردانی نیست، و هرگز این امور در گرو سن و سال نیست. آنان که هنوز خوی جاهلیت در سرشان بود و نمیتوانستند خود را با ملاکهای حقیقی منطبق سازند و تبعیض را بر عدالت، و نابرابری را بر مساوات میپسندیدند، زبان به اعتراض گشودند که چرا پیامبر، جوانی را که شیخ محسوب نمیشود بر آنان فرمانده کرده است. برخی از سیرهنویسان سن اسامه را هفده سال[۱۴۱] و برخی هجده ذکر کردهاند[۱۴۲]. واقدی آن را بیست و یک یا نزدیک آن گفته است[۱۴۳]. آنچه مسلم است اینکه اسامه در سالهای نخستین جوانی بود و این امر بر آنان که رنگ سیره پیامبر به خود نگرفته بودند، بسیار سنگین و گران میآمد و سخنانی بر زبان میراندند که همه نشانی از جاهلیت و عدم تسلیم در برابر حق داشت[۱۴۴].
فردای روزی که پیامبر پرچم جنگ را برای اسامه بست، در بستر بیماری افتاد. در اثنای بیماری آگاه شد که در حرکت سپاه اسامه به سوی شام کارشکنی شده است و برخی لب به اعتراض گشودهاند که چرا جوان نورسی را بر بزرگان مهاجر و انصار فرمانده کرده است و همراه وی نرفتهاند. پیامبر اکرم (ص) از این نافرمانی که جز تجلی روح جاهلی نبود خشمگین شد و در حال بیماری آهنگ مسجد کرد و به منبر رفت و پس از حمد خدا و ثنای الهی فرمود: «مردم، فرماندهی اسامه را بپذیرید و سپاه را حرکت دهید که به جان خودم سوگند اگر درباره فرماندهی او سخن میگویید، پیش از این درباره فرماندهی پدرش هم سخنها گفتید، ولی او شایسته فرماندهی است، چنان که پدرش نیز در خور آن بود»[۱۴۵].
پیامبر پس از این سخن از منبر فرود آمد و به خانه رفت و در بستر بیماری افتاد و در همان حال کسانی از بزرگان صحابه را که به عیادت وی میرفتند مؤکدا سفارش میکرد که در جرف به سپاه اسامه بپیوندند و سپاه را حرکت دهند: «أَنْفِذُوا بَعْثَ أُسَامَةَ»[۱۴۶]. رسول خدا (ص) آن قدر بر این امر تأکید داشت که فرمود: «سپاه اُسامه را حرکت دهید که خدا لعنت کند آنان را که از این کار تخلف نمایند»[۱۴۷]. بدین ترتیب پیامبر تلاش میکرد تا جانشینی علی بن ابیطالب را تثبیت کند[۱۴۸] و نیز ملاکهای حقیقی را جایگزین ملاکهای جاهلی نماید.
رسول خدا (ص) در طول رسالت خویش تلاش کرد راه کمال را برای همه شایستگان بگشاید و معیارهای جاهلی را محو سازد و با این روال باب جدیدی در تصدی امور و انجام دادن مسئولیتها باز شد. حتی آن میدان رشدی که برای زنان بسته بود گشوده شد. زنان وارد صحنههای گوناگون اجتماعی و سیاسی شدند. آنان در عرصههای ایمان، مبارزه، هجرت و جهاد به کمالات و مراتب والا دست یافتند.
سُمَیه دختر خُباط از آن جمله است. او کنیز ابو حذیفة بن مغیره مخزومی بود که چون با یاسر ازدواج کرد، ابوحذیفه او را آزاد ساخت. عمار ثمره این ازدواج بود. آنان از نخستین مسلمانان بودند. برخی سمیه را هفتمین مسلمان شمردهاند. چون دعوت علنی شد و سردمداران شرک منافع خود را در خطر دیدند، آن ستمدیدگان را زیر سختترین شکنجهها قرار دادند تا از اسلام برگردند. ابوجهل بر آنان زره میپوشانید و در آفتاب سوزان نگاهشان میداشت تا سوزش شکنجه، ایمان از دلشان بزداید. در این اوضاع سخت، عطوفت و مهربانی پیامبر و دلجوییهای او مرهم رنجها و زخمهایشان بود. پیامبر چون بر آنان میگذشت با محبت بدیشان میفرمود: «صَبْرُ آلَ يَاسِرٍ مَوْعِدُكُمُ الْجَنَّةَ» (ای خاندان یاسر، بردباری پیشه کنید که منزلگاه شما بهشت است). در برابر آن همه شکنجه و فشار، جز استقامت از آن بانوی والا ظهور نیافت و همین بود که ابوجهل را به مرز جنون میکشانید. آنان اعتراف میکردند که در برابر این ضعیفان عاجزند. سرانجام رهبر جلادان بیدادگر قریش تیری در سینه او فرو نشاند. آخرین کلام نخستین شهید اسلام این بود: خدا بزرگتر است... و شکوه و سربلندی از آنِ محمد...[۱۴۹].
صَفیّه دختر عبدالمطلب، خواهر حمزه سیّد الشهداء، چون برادر شیرزنی مبارز بود که از شجاعت و اقدامات او در دفاع از حریم اسلام سخنها رفته است. در اوضاع سخت مکه اسلام آورد و بر سر پیمان با حق استوار ایستاد. وقتی زمان هجرت فرا رسید، از وابستگیها دل برید و همراه فاطمه بنت اسد و فاطمه بنت محمد (ص) به راهبری علی (ع) به مدینه رفت. هنگام جنگ احد زنان در قلعه حسان بن ثابت بودند تا در جایی کاملاً امن باشند. وقتی خبر شکست مسلمانان را شنید قلعه را ترک گفت و نیزهای برداشت و به شتاب خود را به میدان احد رساند و به سوی فراریان تاخت و فریاد زد: نکبت بر شما باد، از کنار رسول خدا گریختید و او را تنها گذاشتید. پیامبر او را دید که چگونه به سوی میدان هجوم آورده و با چشمانی نگران موجی از حماسه و طوفانی از شجاعت برپا کرده است. او نیزه خویش را در دست میفشرد و از مرگ باکی نداشت. پیامبر ترسید که شمشیرهای دشمنان او را از پای درآورد. فرزندش زبیر را خواند تا به سوی مادر رود و از وارد شدن او به کارزار مانع شود. چون نبرد پایان یافت، خبر شهادت حمزه را به او دادند. خواست تا برای آخرین بار پیکر برادر را ببیند. پیامبر به زبیر فرمود: «او را بازگردان تا پیکر پارهپاره حمزه را نبیند». صفیه در پاسخ گفت: «چرا به جسد برادرم نزدیک نشوم؟ شنیدهام او را مثله کردهاند. چون این مصیبتها در راه خداست ما هم بدان راضی هستیم و إنشاءالله شکیبایی و صبر پیشه خواهم کرد». وقتی زبیر رسول خدا (ص) را از گفته مادر آگاه کرد، حضرت فرمود: «راهش را باز بگذارید». صفیه بر سر کشته حمزه رفت، بر او درود فرستاد، کلمه استرجاع ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾[۱۵۰] بر زبان جاری ساخت و برای او طلب آمرزش کرد و چنان که گفته بود بردباری پیشه نمود. هنگام نبرد خندق، گروهی از زنان و کودکان در قلعه حسان بن ثابت بودند. حسان بن ثابت با اینکه در سرودن شعر بر ضد بزرگان قریش بیباک بود اما از جنگ هراس داشت و آن روز نزد زنان و کودکان در قلعه مانده بود. یهود بنی قریظه در این جنگ پیمانشکنی کرده بودند و بر ضد مسلمانان اقدام میکردند. برخی از آنان لباس جنگ به تن کرده و به میان شهر آمده بودند و هر که را سر راه خود میدیدند متعرضش میشدند. در این اوضاع یکی از جاسوسان یهودی برای بررسی به آن قلعه نزدیک شد و خود را به دیوار قلعه چسباند. صفیه او را دید و از حسان خواست تا پایین رود و او را بکشد. حسان گفت: «ای دختر عبدالمطلب، خدایت بیامرزد، به خدا تو خود میدانی من مرد این کار نیستم و کشتن او از عهده من خارج است». صفیه نیزهای برداشت و از قلعه پایین آمد و آن یهودی را از پای درآورد. بدینگونه از شجاعت صفیه سخن میگویند. او دلاوری راستین در راه اسلام بود[۱۵۱].
نَسیبه دختر کعب (امّ عُماره انصاری) از زمرۀ آنانی است که در پیمان دوم عقبه حضور داشت و پیش از هجرت با رسول خدا (ص) بیعت کرد. فداکاریهای او در میدانهای گوناگون نبرد مایه افتخار زنان مسلمان بود. زمانی که سپاه اسلام برای رویارویی با دشمن از مدینه خارج شد تا در دامنه کوه احد موضع بگیرد، چهارده زن همراه سپاه شدند تا زنان نیز همپای مردان در دفاع از حریم دین ادای تکلیف کرده باشند. آنان میرفتند تا در میدان نبرد به مداوای مجروحان بپردازند و آبرسانی کنند و نسیبه نیز یکی از آنان بود. او به همراه دو فرزندش حبیب و عبدالله و برادرانش عبدالله و عبد الرحمن و همسرش زید بن عاصم و عده دیگری از خاندانش عازم کارزار احد شد. هنگام اعزام در برابر رسول خدا (ص) ایستاد و با بیانی که حاکی از ایمان و خلوص و پایداری بود گفت: «ای رسول خدا، دعا کن تا توفیق یابیم و در راه اعتقاد و ایمان خویش اخلاص بورزیم و تحت لوای تو سپاهی استوار و مقاوم باشیم و در بهشت همدم تو گردیم». پیامبر دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد و دعا نمود: «بار الها، آنان را به فرمانبرداری و اطاعتت موفق بدار و در شمار سپاهیان دینت قرار ده و در بهشت همدم من گردان».
وظیفه نسیبه امدادرسانی بود، اما چون جنگ شدت گرفت، خاندان خود را کنار رسول خدا (ص) گرد آورد تا از آن حضرت دفاع کنند. در این هنگام یکی از فرزندانش پیشاروی رسول خدا (ص) مجروح شد و حضرت فریاد برآورد: «ام عماره، فرزندت را مداوا کن. سپس به پیکار بپرداز». نسیبه به سوی فرزند شتافت و به مداوای زخمش پرداخت و بدو گفت: «برخیز پسرم و با این گروه بستیز و از پیامبرت دفاع کن. اکنون روز تو فرا رسیده است و من تو را برای چنین روزی ذخیره ساختهام». پیامبر خطاب به او فرمود: «امّ عُماره، خداوند تو را پاداش نیک دهد؛ چه کسی یارای آن دارد که در چنین روزی، چون تو پایداری نشان دهد».
در این هنگام به کسی که فرزندش را مجروح ساخته بود حمله کرد و او را زخمی ساخت و بر زمین افکند. آنگاه به همراه فرزندش او را روانه دوزخ کرد. زمانی که سپاهیان از گرد پیامبر گریختند و جز تنی چند با آن حضرت نماندند نسیبه از جمله آنان بود. چون پیامبر مشاهده کرد که ام عماره بیسپر میجنگد بر مردی که در حال فرار بود نهیب زد: «ای مرد، سپرت را بیفکن تا کسی که میجنگد آن را برگیرد». مرد سپرش را بر زمین انداخت و رسول خدا (ص) آن را به ام عماره داد. ابن قمیئه حمله آورد و نسیبه به دفاع پرداخت. ضربتهایی بر او زد، اما چون ابن قمیئه دو زره بر تن داشت به او کارگر نشد و ضربهای سخت بر نسیبه وارد کرد که او خود را کنار کشید و شمشیر بر شانهاش نشست و زخمی عمیق بر جای گذاشت. هنگامی که پیامبر وضع این زن مؤمن مجاهد پاک باخته را دید، یکی از فرزندانش را صدا کرد تا زخمش را ببندد. پیامبر در شأن او فرمود: «مقام نسیبه از فلان و فلان بالاتر است». او به حق از بسیاری بالاتر بود؛ از آن فراریان، هرچند که از بزرگان صحابه بودند. او در نبرد احد سیزده زخم برداشت. این زن والامقام در معرکهها و موقعیتهای حساس فراوانی حضور داشت و نقش آفرین بود. در صلح حدیبیه، در بیعت رضوان، در غزوه خیبر، در عمرة القضاء، در غزوه حنین و در جنگ یمامه در دوران خلافت ابوبکر در مقابله با مسیلمه کذاب که ادعای پیامبری کرده بود که در این نبرد یازده یا دوازده زخم برداشت. در همین نبرد یک دستش قطع شد. ام سعد دختر سعد بن ربیع گوید از نسیبه پرسیدم: «دستت چه شده است؟» گفت: «در جنگ یمامه وقتی کار سخت شد و مسلمانان رو به هزیمت رفتند، من به انصار بانگ زدم که گرد آیید و چون گرد آمدیم تا حدیقة الموت[۱۵۲] (باغ مرگ) پیش راندیم و در آنجا ساعتی پیکار کردیم تا اینکه ابو دجانه در کنار آن باغ کشته شد. من وارد باغ شدم و به دنبال آن بودم که خود را به مسیلمه برسانم و او را بکشم. در آنجا مردی راه را بر من بست و ضربتی زد که دستم قطع شد. اما به خدا سوگند نه اعتنایی کردم و نه از کار بازماندم. پیش روی کردم تا به جنازه آن خبیث رسیدم و دیدم پسرم عبدالله شمشیرش را با جامه او پاک میکند. گفتم: او را کشتی؟ گفت: آری. پس سجده شکر به جا آوردم». نسیبه نمونه برجسته تربیت نبوی بود[۱۵۳].
سُمَیراء دختر قیس از زنان برجسته بنیدینار نیز برای امدادگری به نبرد احد رفته بود. دو پسرش نعمان بن عبد عمرو، و سلیم بن حارث به شهادت رسیدند و چون این خبر را به او دادند فقط پرسید: «رسول خدا (ص) در چه حال است؟» گفتند: «سلامت است». گفت: «آن حضرت را به من نشان دهید». پس چون نشانش دادند، گفت: «ای رسول خدا، هر مصیبتی در قبال سلامت تو ناچیز و قابل تحمل است». آنگاه جنازههای دلبندانش را بر شتری گذاشت و به سوی مدینه رهسپار شد. عایشه او را در راه دید و از میدان نبرد پرسش کرد. گفت: «خدا را شکر که رسول خدا زنده و سلامت است. و خداوند گروهی از مؤمنان را به درجه شهادت رساند». عایشه گفت: اینها جنازههای کیست؟» گفت: «دو پسرم!» آنگاه بدون سستی و درنگ، شتر را حرکت داد و رفت[۱۵۴].
زنان بسیاری در اینگونه معرکهها رشد و کمال خود را به ظهور رساندند. ام نوفل، صفیه بنی دیناری از آن جمله بود. پدر، همسر و فرزند او در نبرد احد به شهادت رسیدند. پس از پایان یافتن پیکار، زنان بیرون شتافتند تا از حال خویشان و رزمندگان خبر گیرند. چون صفیه خبر یافت که هر سه عزیزانش کشته شدهاند، پرسید: «رسول خدا (ص) چگونه است؟» گفتند: «شکر خدا آن حضرت خوب و سلامت است». گفت: «رسول خدا (ص) را نشانم دهید تا اطمینان پیدا کنم». چون آن حضرت را دید و مطمئن شد، گفت: «با زنده و سلامت بودن رسول خدا (ص) تمام مصیبتها ناچیز و قابل تحمل است»[۱۵۵].
هند دختر عمرو بن حزام که از زنان شایسته انصار بود، در نبرد احد همسر، برادر و پسر خود را از دست داد و خشنود بود که رسول خدا (ص) زنده و سلامت است. پس از آن نیز همگام با حوادث پیش میرفت و حضوری فعال داشت. فرزندانش را با شهامت و بیباکی به میدانهای رزم میفرستاد. هنگام غزوه خیبر همراه گروهی از زنان برای یاری رزمندگان و امدادرسانی ترک خانه کرد و ثابت کرد که همچنان نیرومند و پایدار است و بار افسردگی و مرارتها او را لرزان نساخته و ناراحتیها او را به یأس نکشانده است[۱۵۶].
اینها و دهها زن دیگر نمونههای برجسته تربیت یافتگان سیره پیامبر بودند. آنان از همه اسارتها و تبرجهای جاهلی خارج شده، پاکدامنی و رسالت مادری را قرین حضور اجتماعی و تلاشهای سیاسی کرده بودند. واقدی خبری را نقل کرده است که گویای این واقعیت است: از ام عماره پرسیدند: «آیا زنان قریش هم روز احد همراه شوهران خود جنگ میکردند؟» و او در پاسخ گفت: «به خدا پناه میبرم؛ من ندیدم که یکی از زنان ایشان تیری بیندازد یا سنگی بزند. آنان همراه خود دف و داریه میآوردند تا بزنند و کشتگان جنگ بدر را به یادشان آورند و نیز با خود سرمهدان و میل سرمه داشتند که هر وقت مردی از میدان جنگ میگریخت یا سستی نشان میداد، یکی از زنان سرمهدان و میلی به او میداد و میگفت: بیگمان تو زنی! من آن زنان را دیدم که جامههای خود را به کمر بسته بودند و با سرعت میگریختند، و سوارکاران نیز بدون اعتنا به آنان در حال گریز و نجات خود بودند. زنان پای پیاده در پی آنان میدویدند و پیدرپی به زمین میافتادند. من هند دختر عتبه را که سنگین وزن بود دیدم که جامهای کهنه به تن داشت و از ترس گریز اسبها زمینگیر شده بود و قدرت حرکت نداشت و زن دیگری همراه او بود؛ تا اینکه قریش دوباره بازگشت و حمله مجددی کرد و به ما آن مصیبتها وارد کردند که کردند. ما آن مصیبتها را که در آن روز از جانب تیراندازان خودمان و به سبب نافرمانی دستور رسول خدا (ص) متوجهمان شد به پیشگاه خداوند خواهیم برد»[۱۵۷].
زنان جاهلی، مردان خود را به ننگ زن بودن، به جنگ تشویق میکردند و زنان مسلمان در سایه مساوات اجتماعی هویت خود را به تمامی بروز میدادند و اینکه در عرصه تصدی مسئولیتهای اجتماعی و سیاسی همپا و همدوش مردان خویشند. تحقق والای این مساوات در یاران مهدی (ع) است. جابر جُعْفی[۱۵۸] از امام باقر (ع) درباره ظهور حضرت ولیعصر (ع) نقل کرده است که فرمود چون مهدی (ع) آید میان رکن و مقام نماز گزارد، آنگاه روی به مردم کند و فریاد برآرد: «إِلَّا أَنَّا نَسْتَنْصِرُ اللَّهَ الْيَوْمَ وَ كُلَّ مُسْلِمٍ». (بدانید که ما امروز از خدا یاری میجوییم و از مسلمانان). سپس امام باقر (ع) فرمود: «و به خدا سوگند سیصد و سیزده تن نزد او گرد میآیند که در میان آنان پنجاه زن هست. آنان بدون قراری از پیش، از این سوی و آن سوی مانند ابرهای پراکنده پاییزی به هم میپیوندند و در مکه به حضور مهدی میرسند»[۱۵۹]. این مساوات همه جانبه و فراگیری است که با سیره پیامبر اکرم (ص) برای همگان به ارمغان آمد[۱۶۰]
مساوات در سیره سیاسی پیامبر اعظم
تساوی و برابری دغدغه همه انبیای الهی خاصه پیامبر اسلام در سیره حکومتیاش بود. پیامبر اسلام آن را به عنوان یک نیاز دایمی بشر و به عنوان فصل مقوم کرامت ذاتی انسان، برای همگان بدون هیچگونه برتری عرب یا عجم، سیاه یا سفید و... خواهان است. حضرت در حجة الوداع از برابری همگان در بهرهوری از امکانات و نعمات الهی سخن گفت و آن را یک حق مسلم خدادادی به بنی آدم معرفی کرد[۱۶۱]. چنین توجهی از اسلام به تساوی و برابری موجب آن بود که اولین سنگ بنای نظام اجتماعی مبتنی بر برابری در اسلام چیده شود[۱۶۲] و در آن همه مسلمانان و اقلیتهای دینی و نژادی به یک نسبت و به مانند دندانههای یک شانه با هم برابر تلقی شوند. پیامبر اسلام فرمود: «النَّاسُ كُلُّهُمْ سَوَاءٌ كَأَسْنَانِ الْمُشْطِ»[۱۶۳]. به همین جهت پیامبر اسلام در تلاش بود تا برابری برای همه انسانها یک حق تلقی شود تا از حق برابر در نعمات الهی و فرصتها برخوردار شوند و جامعه دچار فاصله طبقاتی نگردد.[۱۶۴]
یکساننگری
سیره عملی پیامبر اعظم (ص) اینگونه بود که نه بینوایی را به خاطر فقرش تحقیر میکرد و نه توانمندی را به خاطر ثروتش بزرگ میشمرد. برای هر دو به درگاه خداوند یکسان دعا میکرد[۱۶۵]. آن حضرت میفرمود: بدترین غذا، سوری است که ثروتمندان را بدان دعوت میکنند، نه بینوایان را. کسی که ثروتمند را گرامی بدارد و بینوا را تحقیر کند، در آسمانها دشمن خداوند است...[۱۶۶] کسی که ثروتمندی نزدش بیاید و او نسبت به آن فرد ثروتمند به جهت اینکه از دنیا (و ثروتش) بهرهمند شود، فروتنی کند، دو سوم دینش را از دست داده است[۱۶۷]. همچنین از مردم میخواست غذایی را که خودشان (به خاطر بدی کیفیت) نمیخورند، به مستمندان ندهند[۱۶۸].
امام صادق (ع) فرمود: فقیری با لباس مندرس به حضور رسول خدا (ص) رسید و کنار آن حضرت نزد شخص ثروتمندی نشست. ثروتمند لباس خود را از زیر پای آن فقیر کشید. پیامبر به ثروتمند فرمود: ترسیدی چیزی از فقر او به تو بچسبد؟ گفت: نه. فرمود: ترسیدی از دارایی تو چیزی به او برسد؟ گفت: نه. فرمود: ترسیدی لباست چرک شود؟ گفت: نه. فرمود: پس چه چیز تو را بر این کار (کنار کشیدن از فقیر) واداشت؟ گفت: ای رسول خدا! من همدمی (شیطانی) دارم که هر کار زشتی را در نظرم خوب جلوه میدهد و هر کار خوبی را در نظرم زشت مینمایاند. من (به جبران این کار) نصف مالم را به این فقیر میدهم. پیامبر به آن مرد تهیدست فرمود: تو میپذیری؟ او گفت: نه. ثروتمند گفت: چرا؟ گفت: میترسم در دل من آید آنچه به دل تو آمده است (یعنی گمراهی، تکبر، تحقیر و توهین به تهیدستان)[۱۶۹].[۱۷۰]
برابری
مشکل اساسی پیامبر گرامی اسلام در راه اعتلا و استوار ساختن پایههای تمدن الهی، بیعدالتی، نابرابری و برتری افراد و طبقههای اجتماعی بر یکدیگر، براساس نسب، خانواده، نژاد، قبیله، مال و رنگ بود. پادشاهان، خود را از سلاله خدایان میدانستند و مدعی برتری و حاکمیت بر مردم بودند. اشراف، توان گران و کاهنان نیز که ثروت، نسب و کهانت را نوعی برتری بر دیگران میپنداشتند، خود را در طبقه پادشاهان و گاه پس از آنها میدانستند[۱۷۱].
به این ترتیب، دیگر مردم که از این امتیازهای پوچ و بیاساس بیبهره بودند، حق و حقوق انسانی نداشتند و در ردیف چهارپایان به شمار میآمدند. همچنین، زنان به عنوان شیی ئی در مالکیت مردان و برای استفاده آنان بودند و هیچ حق و آزادی یی نداشتند. در چنین فضایی که آکنده از تعصبهای بیاساس و پوچ جاهلی بود، رسول خدا (ص) وحدت و برابری بشر را مطرح کرد[۱۷۲]. آن حضرت همه ملاکهای برتری جاهلیت را بیاساس دانست و میان مسلمانان با هر نژاد، زبان، قبیله و رنگی، برادری و برابری برقرار ساخت[۱۷۳].
پیامبر اکرم (ص) همه انسانها را برابر و تنها ملاک برتری را پرهیزکاری میدانست. نقل است روزی فقیری با لباس مندرس خدمت رسول خدا (ص) رسید و در کنار آن حضرت، نزدیک مردی ثروتمند نشست. مرد ثروتمند به سرعت لباس خود را جمع کرد و از فقیر فاصله گرفت. پیامبر این صحنه را دید و با ناراحتی به مرد ثروتمند فرمود: «از این ترسیدی که چیزی از تنگدستی او دامن گیر تو شود؟» ثروتمند گفت: نه یا رسول خدا! حضرت فرمود: «ترسیدی که لباست کثیف شود؟» مرد گفت: نه. رسول اکرم (ص) پرسید: «پس علت این رفتارت چه بود؟» مرد ثروتمند گفت: یا رسول الله! شیطان، همدم من شد و کار زشت را در نظرم زیبا و کار زیبا را در نظرم زشت جلوه داد. حال برای اینکه این کار ناشایستم را جبران کنم، نصف مالم را به این مرد میبخشم. پیامبر به مرد فقیر فرمود: آیا میپذیری؟ فقیر گفت: نه یا رسول الله! مرد ثروتمند علت سرباز زدنش را پرسید؟ فقیر گفت: میترسم آنچه از دل تو گذشت، به دل من نیز راه بیابد[۱۷۴].
در زمان پیامبر اسلام، اصل برابری و تساوی حقوق میان مسلمان و غیرمسلمان، عرب و عجم، با هر قبیله و نژادی به دقت اجرا میشد، ولی پس از پیامبر این دیدگاه کم رنگ شد، به گونهای که در زمان عثمان، تبعیض و نابرابری به بالاترین درجه خود رسید و همین امر نیز موجب قتل او شد. پس از آنکه امام علی (ع) به حکومت رسید، در دوران خلافت کوتاه خویش همه توانش را صرف جبران اشتباهها و سیاستهای نادرست عثمان و خلفای پیش از او کرد و گامهای مؤثری در راه ایجاد برابری و تحقق عدالت برداشت، ولی پس از حضرت علی (ع) حکومت اسلامی به معاویه رسید و وی آن را به سلطنت موروثی تبدیل کرد. در دوران معاویه، نابرابری، بیعدالتی و ستم به اوج خود رسید که این روند در زمان حکومت امویان و عباسیان نیز ادامه یافت. با این حال، امامان معصوم (ع) از هر فرصتی در راه تبیین و نهادینه کردن آموزههای حقیقی اسلام استفاده میکردند.[۱۷۵].
منابع
پرسش مستقیم
- سیره پیامبر خاتم در رعایت مساوات چه بوده است؟ (پرسش)
- اصل برابری و تساوی بهعنوان سیره پیامبر خاتم در احیای کرامت انسانی به چه معناست؟ (پرسش)
پانویس
- ↑ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج ۱، ص ۲۳۶ و الزبیدی، تاج العروس، ج ۱۹، ص ۵۴۸.
- ↑ مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی «منطق عملی»، ج ۲، ص ۵۰.
- ↑ حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۴.
- ↑ «النَّاسُ سَوَاءٌ كَأَسْنَانِ الْمُشْطِ»؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۰۰؛ تاریخ بغداد، ج۷، ص۵۷؛ کنزالعمال، ج۹، ص۳۸؛ و نیز ر. ک: من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۷۹؛ تحف العقول، ص۲۷۴؛ مسند الشهاب، ج۱، ص۱۴۵؛ المبسوط، ج۵، ص۲۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۵، ص۴۷۸، ج۱۰، ص۳۶۳؛ صفة الصفوة، ج۱، ص۲۰۴؛ البیان و التعریف، ج۲، ص۱۴.
- ↑ باقر شریف القرشی، النظام السیاسی فی الاسلام، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، ۱۴۰۲ ق. ص۲۰۲.
- ↑ «لَا يَزَالُ النَّاسُ بِخَيْرٍ مَا تَفَاوَتُوا فَإِذَا اسْتَوَوْا هَلَكُوا»؛ امالی الصدوق، ص۳۶۲؛ بحارالانوار، ج۷۷، ص۳۸۳.
- ↑ باقر شریف القرشی، العمل و حقوق العامل فی الاسلام، الطبعة الرابعة، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، ۱۳۹۹ ق. ص۲۷۳.
- ↑ «هر موجودی به اصل محکم ـ التَّجَلِّیُ لَا یُتَکَرَّرُ ـ در وجود خود منفرد و متفرد است و او را ثانی نیست و به عبارت دیگر هر شیء مظهر اسم شریف «يَا مَنْ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» است، و این مظهریت را مراتب است. هر حرفی از حروف کتاب آفاقی و انفسی است که من موجودی واحد و بیشریکم، چگونه موجد مرا شریک باشد». حسن حسنزاده آملی، رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، چاپ اول، انتشارات فجر، ۱۳۶۲ ش. ص۲۴.
- ↑ «چه بر سرتان آمده است که به سترگی خداوند گردن نمینهید؟ * با آنکه شما را گونهگون آفریده است» سوره نوح، آیه ۱۳-۱۴.
- ↑ «آیا آنان بخشایش پروردگارت را تقسیم میکنند؟ ماییم که توشه زندگی آنان را در زندگانی این جهان میانشان تقسیم کردهایم و برخی از آنان را بر دیگری به پایههایی برتری دادهایم تا برخی، برخی دیگر را به کار گیرند و بخشایش پروردگارت از آنچه آنان فراهم میآورند بهتر است» سوره زخرف، آیه ۳۲.
- ↑ تفسیر المیزان، ج۱۱، ص۶۰-۶۱.
- ↑ «ای مردم! ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروهها و قبیلهها کردیم تا یکدیگر را بازشناسید، بیگمان گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، به راستی خداوند دانایی آگاه است» سوره حجرات، آیه ۱۳.
- ↑ تفسیر المیزان، ج۱۸، ص۳۲۶-۳۲۷.
- ↑ الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۳۴۰-۳۴۱.
- ↑ الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۳۴۱.
- ↑ الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۳۴۱؛ و نیز ر. ک: سیرة ابن هشام، ج۴، ص۳۳؛ البدایة و النهایة، ج۴، ص۳۴۷؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۳۹۰-۳۹۱.
- ↑ ورام بن ابی فراس مینویسد خداوند درباره تفاخر به نسب و خویشاوندی فرموده است: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى﴾ أَی لَا تَفَاوُتَ فِی أَنْسَابِکُمْ لِاجْتِمَاعِکُمْ إِلَی أَصْلٍ وَاحِدٍ. ثُمَّ ذَکَرَ فَائِدَةَ النَّسَبِ فَقَالَ: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾. «ای مردم ما شما را از مرد و زنی آفریدیم» یعنی هیچ تفاوتی در نسبهای شما نیست، زیرا همه شما به یک اصل برمیگردید. سپس فایده نسبها را بیان کرده و فرموده است: «در حقیقت گرامیترین شما نزد خدا باتقواترین شما است». تنبیه الخواطر، ج۱، ص۲۱۳.
- ↑ دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، ج۲ ص ۴۶۳-۴۶۸.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۰۰؛ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۵۸، ص ۶۵؛ قاضی عیاض اندلسی، الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ق، ج ۱، ص ۱۷۴ و شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۷۹.
- ↑ «ای مردم! ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروهها و قبیلهها کردیم تا یکدیگر را بازشناسید، بیگمان گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست» سوره حجرات، آیه ۱۳.
- ↑ مقاتل بن سلیمان بلخی، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج۴، ص۹۷؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۳۴۱؛ حسین بن مسعود بغوی، معالم التنزیل، ج ۴، ص۲۶۵ و فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج ۹، ص ۲۰۳ – ۲۰۴.
- ↑ حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۵.
- ↑ «یَا أَيُّهَا النَّاسُ، أَلَا إِنَّ رَبِّكُمْ وَاحِدٌ وَ إِنَّ أَبَاكُمْ وَاحِدٌ أَلَا لَا فَضْلَ لِعَرَبِيٍّ عَلَى عَجَمِيٍّ وَ لَا عَجَمِيٍّ عَلَى عَرَبِيٍّ وَ لَا أَسْوَدَ عَلَى أَحْمَرَ وَ لَا لِأَحْمَرَ عَلَى أَسْوَدَ إِلَّا بِالتَّقْوَى ُ، أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟ قَالُوا: نَعَمْ، قَالَ: لِيُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ»؛ الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۳۴۲.
- ↑ «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَبَّكُمْ وَاحِدٌ وَ إِنَّ أَبَاكُمْ وَاحِدٌ كُلُّكُمْ لِآدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرَابٍ» ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾ «وَ لَيْسَ لِعَرَبِيٍّ عَلَى عَجَمِيٍّ فَضْلٌ إِلَّا بِالتَّقْوَى أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ قَالُوا نَعَمْ قَالَ فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ»؛ تحف العقول، ص۲۴؛ و نیز ر. ک: البیان و التبیین، ج۲، ص۲۴.
- ↑ «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
- ↑ تحف العقول، ص۲۴؛ الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۳۴۲.
- ↑ نک: شمسالدین محمد بن حمزة العثمانی (ابن الفناری)، مصباح الأنس فی شرح مفتاح غیب الجمع و الوجود لصدر الدین محمد بن اسحاق القونوی، مع تعلیقات میرزا هاشم الکیلانی اشکوری و حسن حسنزاده آملی، چاپ دوم، انتشارات فجر، ۱۳۶۳ ش. ص۶۹-۷۰؛ صدر الدین محمد بن ابراهیم الشیرازی (صدر المتألهین)، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة (الاسفار الاربعة)، مکتبة المصطفوی، قم، ۱۳۷۸ ق. ج۲، ص۸۲؛ الامام روحالله الموسوی الخمینی، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة، مقدمه از سیدجلالالدین آشتیانی، چاپ اول، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۲ ش. ص۱۸-۱۹.
- ↑ تحف العقول، ص۲۴؛ الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۳۴۲.
- ↑ «إِنَّ اللَّهَ لَا يَنْظُرُ إِلَى أَحْسَابِكُمْ وَلَا إِلَى أَنْسَابِكُمْ وَلَا إِلَى أَجْسَامِكُمْ وَلَا إِلَى أَمْوالِكُمْ وَلَكِنْ يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ فَمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ صَالِحٌ تَحَنَّنَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ إِنَّمَا أَنْتُمْ بَنُو آدَمَ وَأَحَبُّكُمْ إِلَيَّ أَتْقَاكُمْ»؛ الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۳۴۲.
- ↑ «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْكُمْ نَخْوَةَ الْجَاهِلِيَّةِ وَ تَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا أَلَا إِنَّكُمْ مِنْ آدَمَ (ع) وَ آدَمُ مِنْ طِينٍ أَلَا إِنَّ خَيْرَ عِبَادِ اللَّهِ عَبْدٌ اتَّقَاهُ إِنَّ الْعَرَبِيَّةَ لَيْسَتْ بِأَبٍ وَالِدٍ وَ لَكِنَّهَا لِسَانٌ نَاطِقٌ فَمَنْ قَصُرَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُبْلِغْهُ حَسَبُهُ أَلَا إِنَّ كُلَّ دَمٍ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ أَوْ إِحْنَةٍ وَ الْإِحْنَةُ الشَّحْنَاءُ فَهِيَ تَحْتَ قَدَمِي هَذِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»؛ الکافی، ج۸، ص۲۴۶؛ بحار الانوار، ج۲۱، ص۱۳۷؛ و نیز ر. ک: المغازی، ج۲، ص۸۳۶؛ سیرة ابن هشام، ج۴، ص۳۲؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۳؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱۷، ص۲۸۱؛ نهایة الارب، ج۱۷، ص۳۱۲-۳۱۳.
- ↑ «يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ أَذْهَبَ بِالْإِسْلَامِ نَخْوَةَ الْجَاهِلِيَّةِ وَ تَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا أَلَا إِنَّ النَّاسَ مِنْ آدَمَ وَ آدَمَ مِنْ تُرَابٍ وَ أَكْرَمَهُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاهُمْ»؛ من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۶۳؛ المواعظ، ص۲۶؛ مکارم الاخلاق، ص۴۳۸.
- ↑ «اسْتَوُوا وَ لَا تَخْتَلِفُوا فَتَخْتَلِفَ قُلُوبُكُمْ»؛ صحیح مسلم، ج۴، ص۱۵۴؛ سنن أبی داود، ج۱، ص۱۵۶؛ سنن النسائی، ج۲، ص۹۰؛ حلیة الاولیاء، ج۵، ص۲۷؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۱۵۴؛ فیض القدیر، ج۱، ص۵۰۳.
- ↑ «رنگ (و نگار) خداوند را (بگزینید) و خوشرنگ (و نگار)تر از خداوند کیست؟ و ما پرستندگان اوییم» سوره بقره، آیه ۱۳۸.
- ↑ «كُلُّكُمْ بَنُو آدَمَ وَآدَمُ خُلِقَ مِنْ تُرَابٍ لَيَنْتَهِيَنَّ قَوْمٌ يَفْتَخِرُونَ بِآبَائِهِمْ أَوْ لَيَكُونُنَّ أَهْوَنَ عَلَى الله مِنْ الجُعْلاَنِ»؛ تفسیر ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۸؛ الجامع الصغیر، ج۲، ص۲۸۸؛ فیض القدیر، ج۵، ص۳۷؛ و نیز ر. ک: سنن أبی داود، ج۲، ص۶۲۴؛ کنزالعمال، ج۳، ص۵۲۷.
- ↑ «هاشمی هرگز نباید بر کسی که بربر است فخر بفروشد». اللزومیات، ج۱، ص۴۰۹.
- ↑ «يَا بَنِي هَاشِمٍ يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ وَ إِنِّي شَفِيقٌ عَلَيْكُمْ وَ إِنَّ لِي عَمَلِي وَ لِكُلِّ رَجُلٍ مِنْكُمْ عَمَلَهُ لَا تَقُولُوا إِنَّ مُحَمَّداً مِنَّا وَ سَنَدْخُلُ مَدْخَلَهُ فَلَا وَ اللَّهِ مَا أَوْلِيَائِي مِنْكُمْ وَ لَا مِنْ غَيْرِكُمْ يَا بَنِي عَبْدِالْمُطَّلِبِ إِلَّا الْمُتَّقُونَ أَلَا فَلَا أَعْرِفُكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَأْتُونَ تَحْمِلُونَ الدُّنْيَا عَلَى ظُهُورِكُمْ وَ يَأْتُونَ النَّاسُ يَحْمِلُونَ الْآخِرَةَ أَلَا إِنِّي قَدْ أَعْذَرْتُ إِلَيْكُمْ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِيكُمْ»؛ الکافی، ج۸، ص۱۸۲؛ تنبیه الخواطر، ج۲، ص۱۵۱.
- ↑ «وَ لَمَّا نُزِلَ قَوْلُهُ تَعَالَى ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ فَنَادَاهُمْ بَطْناً بَطْناً حَتَّى قَالَ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا صَفِيَّةُ بِنْتَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عَمَّةَ رَسُولِ اللَّهِ اعْمَلَا لِأَنْفُسِكُمَا فَإِنِّي لَا أَغْنِي عَنْكُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئاً فَمَنْ عَرَفَ هذِهِ الْأُمُورِ عَلِمَ أَنَّهُ لَا یِنْفَعُ إِلَّا التَّقْوَی»؛ تنبیه الخواطر، ج۱، ص۲۱۳-۲۱۴.
- ↑ «يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ يَأْتِي النَّاسُ بِالْأَعْمَالِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ تَأْتُونَ بِالدُّنْيَا تَحْمِلُونَهَا عَلَى رِقَابِكُمْ تَقُولُونَ يَا مُحَمَّدُ يَا مُحَمَّدُ فَأَقُولُ هَكَذَا أَعْرِضُ عَنْكُمْ فَبَيَّنَ أَنَّهُمْ إِنْ مَالُوا إِلَى الدُّنْيَا لَمْ يَنْفَعْهُمْ نَسَبُ قُرَيْشٍ»؛ تنبیه الخواطر، ج۱، ص۲۱۳-۲۱۴.
- ↑ دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، ج۲، ص ۴۶۹-۴۷۹؛ حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۶-۱۱۷.
- ↑ «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) يَقْسِمُ لَحَظَاتِهِ بَيْنَ أَصْحَابِهِ فَيَنْظُرُ إِلَى ذَا وَ يَنْظُرُ إِلَى ذَا بِالسَّوِيَّةِ»؛ الکافی، ج۸، ص۲۶۸؛ تنبیه الخواطر، ج۲، ص۱۷۶؛ وسائل الشیعة، ج۸، ص۴۹۹؛ کحل البصر، ص۶۹.
- ↑ ر. ک: عبدالحی الکتانی، التراتیب الاداریة (نظام الحکومة النبویة)، دارالکتاب العربی، بیروت، ج۲، ص۲۱۷.
- ↑ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) يَجْلِسُ بَيْنَ ظَهْرَانَيْ أَصْحَابِهِ فَيَجِيءُ الْغَرِيبُ فَلَا يَدْرِي أَيُّهُمْ هُوَ حَتَّى يَسْأَلَ؛ سنن أبی داود، ج۲، ص۵۲۷؛ الوفاء باحوال المصطفی، ج۲، ص۴۳۸؛ مکارم الاخلاق، ص۱۶؛ المحجة البیضاء، ج۴، ص۱۵۲؛ بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۶۲.
- ↑ الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۶۰-۳۷۱؛ مسند احمد بن حنبل، ج۶، ص۱۰۶؛ البیان و التبیین، ج۲، ص۲۱؛ سنن ابن ماجة، ج۱، ص۳۱۸؛ عیون الاخبار، ج۱، ص۲۶۷؛ الکافی، ج۶، ص۲۷۱، ج۸، ص۱۳۱؛ اخلاق النبی و آدابه، ص۲۱۲؛ السنن الکبری، ج۲، ص۴۲۰؛ دلائل النبوة البیهقی، ج۱، ص۳۲۹-۳۳۰؛ مناقب ابنشهرآشوب، ج۱، ص۱۴۶؛ الوفاء باحوال المصطفی، ج۲، ص۵۹۷؛ صفة الصفوة، ج۱، ص۱۶۹؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۹، ص۲۳۴؛ ارشاد القلوب، ج۱، ص۱۱۵؛ البیان و التعریف، ج۲، ص۱۱۰-۱۱۱.
- ↑ لَا يَرْتَفِعُ عَلَى عَبِيدِهِ وَ إِمَائِهِ فِي مَأْكَلٍ وَ لَا مَلْبَسٍ؛ مناقب ابنشهرآشوب، ج۱، ص۱۴۶-۱۴۷.
- ↑ «النَّاسُ فِي الْإِسّلَامِ سَوَاءٌ. النَّاسُ طَفُّ الصَّاعِ لِآدَمَ وَ حَوَّاءِ، لَا فُضِّلَ عَرَبِیٌّ عَلَی عَجَمِیٍّ، وَ لَا عَجَمِیٌّ عَلَی عَرَبِیٍّ إِلَّا بِتَقْوَی اللهِ. أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟ قَالُوا: نَعَمْ! قَالَ: اللّهُمَّ اشْهَدْ»؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۰؛ و نیز ر. ک: العقد الفرید، ج۳، ص۱۱۲.
- ↑ «لَا تَأْتُونِی بِأَنْسُابِکُمْ، وَ أْتُونِی بِأَعْمَالِکُمْ. فَأَقُولُ لِلنَّاسِ هکَذَا وَ لَکُمْ هکَذَا. أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟ قَالُوا: نَعَمْ. قَالَ: اللّهُمَّ اشْهَدْ»؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۰.
- ↑ «وَ أَمَرَهُ أَنْ يُلَيِّنَ لَهُمْ جَنَاحَهُ وَ أَنْ يُسَاوِيَ بَيْنَهُمْ فِي مَجْلِسِهِ وَ وَجْهِهِ وَ يَكُونَ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ عِنْدَهُ فِي الْحَقِّ سَوَاءً وَ أَمَرَهُ أَنْ يَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِالْعَدْلِ وَ أَنْ يُقِيمَ بِالْقِسْطِ وَ لَا يَتَّبِعَ الْهَوَى وَ لَا يَخَافَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ مَنِ اتَّقَاهُ وَ آثَرَ طَاعَتَهُ وَ أَمْرَهُ عَلَى مَنْ سِوَاهُ»؛ تحف العقول، ص۱۱۹.
- ↑ «وَ آسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظِ وَ النَّظَرِ حَتَّى لَا يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِكَ لَهُمْ وَ لَا يَأْيَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِمْ»؛ تحف العقول، ص۱۱۹؛ نهج البلاغه، نامه ۴۶ [«فِي اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ» آمده است].
- ↑ «وَ أَحْبِبْ لِعَامَّةِ رَعِيَّتِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ أَهْلِ بَيْتِكَ وَ اكْرَهْ لَهُمْ مَا تَكْرَهُ لِنَفْسِكَ وَ أَهْلِ بَيْتِكَ»؛ تحف العقول، ص۱۲۲؛ امالی الطوسی، ج۱، ص۳۰.
- ↑ دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، ج۲، ص ۴۸۹؛ حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۸.
- ↑ وَ اخْتِلَافُ مِنْ عُنْصُرِ ذِي اتِّفَاقٍ وَ تُسَاوَی الزَّنْجِيُّ وَ الْعَرَبِيُّ؛ اللزومیات، ج۲، ص۴۵۰.
- ↑ عکاظ یکی از بازارهای معروف عرب در جاهلیت بود در دشتی میان نخله و طائف. این بازار از هلال ذیالقعده برپا میشد و مدت بیست روز و یا یک ماه ادامه مییافت و قبایل عرب در آنجا گرد میآمدند و شعر میخواندند و خریدوفروش میکردند و بر یکدیگر تفاخر مینمودند. ر. ک: معجم البلدان، ج۴، ص۱۴۲؛ صفی الدین عبد المؤمن بن عبد الحق البغدادی، مراصد الاطلاع علی اسماء الامکنة و البقاع، تحقیق و تعلیق علی محمد البجاوی، الطبعة الاولی، دارالجیل، بیروت، ۱۴۱۲ ق. ج۲، ص۹۵۳.
- ↑ ر. ک: الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۰-۴۷؛ الاستیعاب، ج۱، ص۵۲۵-۵۲۹؛ صفة الصفوة، ج۱، ص۳۷۸-۳۸۱؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۱۲۵-۱۲۸؛ شمس الدین محمد بن أبی بکر (ابن قیم الجوزیة)، فقه السیرة النبویة من زاد المعاد فی هدی خیرالعباد، تنسیق و ترتیب و شرح و تقدیم السید الجمیلی، الطبعة الاولی، دار الفکر اللبنانی، بیروت، ۱۴۰۷ ق. ص۶۶-۶۷؛ الوافی بالوفیات، ج۱۵، ص۲۷-۲۹؛ الاصابة، ج۱، ص۵۴۶-۵۴۶.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که به کسی که خداوند و خود تو بدو نعمت رسانده بودید گفتی که: همسرت را برای خویش نگه دار (و طلاق مده) و از خداوند پروا کن و چیزی را که خداوند آشکار کننده آن بود در دل نگه میداشتی و از مردم میترسیدی در حالی که خداوند سزاوارتر بود که از او بترسی و چون زید نیازی از او برآورد او را به همسری تو درآوردیم تا مؤمنان را در ازدواج با همسران (طلاق داده) پسرخواندگانشان چون نیازی را از آنان برآورده باشند تنگنایی نباشد و فرمان خداوند انجامیافتنی است» سوره احزاب، آیه ۳۷.
- ↑ «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است و خداوند به هر چیزی داناست» سوره احزاب، آیه ۴۰.
- ↑ «يَا جُوَيْبِرُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ وَضَعَ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ شَرِيفاً وَ شَرَّفَ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَضِيعاً وَ أَعَزَّ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ ذَلِيلًا وَ أَذْهَبَ بِالْإِسْلَامِ مَا كَانَ مِنْ نَخْوَةِ الْجَاهِلِيَّةِ وَ تَفَاخُرِهَا بِعَشَائِرِهَا وَ بَاسِقِ أَنْسَابِهَا فَالنَّاسُ الْيَوْمَ كُلُّهُمْ أَبْيَضُهُمْ وَ أَسْوَدُهُمْ وَ قُرَشِيُّهُمْ وَ عَرَبِيُّهُمْ وَ عَجَمِيُّهُمْ مِنْ آدَمَ وَ إِنَّ آدَمَ خَلَقَهُ اللَّهُ مِنْ طِينٍ وَ إِنَّ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَطْوَعُهُمْ لَهُ وَ أَتْقَاهُمْ»؛ کافی، ج5، ص340.
- ↑ الکافی، ج۵، ص۳۴۰-۳۴۳؛ وسائل الشیعة، ج۱۴، ص۴۴.
- ↑ الکافی، ج۵، ص۳۴۳.
- ↑ «وَ إِنَّمَا زَوَّجَهُ لِتَتَّضِعَ الْمَنَاكِحُ وَ لِيَتَأَسَّوْا بِرَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّ أَكْرَمَهُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاهُمْ»؛ الکافی، ج۵، ص۳۴۴؛ تهذیب الاحکام، ج۷، ص۳۹۵؛ وسائل الشیعة، ج۱۴، ص۴۵.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ تُعَنِّفُنِي بِتَزْوِيجِي مَوْلَاتِي وَ تَزْعُمُ أَنَّهُ كَانَ فِي نِسَاءِ قُرَيْشٍ مَنْ أَتَمَجَّدُ بِهِ فِي الصِّهْرِ وَ أَسْتَنْجِبُهُ فِي الْوَلَدِ وَ أَنَّهُ لَيْسَ فَوْقَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) مُرْتَقًى فِي مَجْدٍ وَ لَا مُسْتَزَادٌ فِي كَرَمٍ وَ إِنَّمَا كَانَتْ مِلْكَ يَمِينِي خَرَجَتْ مَتَى أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنِّي بِأَمْرٍ أَلْتَمِسُ بِهِ ثَوَابَهُ ثُمَّ ارْتَجَعْتُهَا عَلَى سُنَّةٍ وَ مَنْ كَانَ زَكِيّاً فِي دِينِ اللَّهِ فَلَيْسَ يُخِلُّ بِهِ شَيْءٌ مِنْ أَمْرِهِ وَ قَدْ رَفَعَ اللَّهُ بِالْإِسْلَامِ الْخَسِيسَةَ وَ تَمَّمَ بِهِ النَّقِيصَةَ وَ أَذْهَبَ اللُّؤْمَ فَلَا لُؤْمَ عَلَى امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِنَّمَا اللُّؤْمُ لُؤْمُ الْجَاهِلِيَّةِ وَ السَّلَامُ»؛ الکافی، ج۵، ص۳۴۴-۳۴۵؛ وسائل الشیعة، ج۱۴، ص۴۸؛ بحارالانوار، ج۴۶، ص۱۶۵.
- ↑ «لَیْسَ لاِبْنِ بَیْضَاء عَلَی ابْنِ سَوْدَاء سُلْطَانٌ إِلّا بِالْحَقِّ»؛ النظام السیاسی فی الاسلام، ص۲۰۸.
- ↑ النظام السیاسی فی الاسلام، ص۲۰۸.
- ↑ «أَ خَشِيتَ أَنْ يَعْدُوَ إِلَيْكَ فَقْرُهُ»؛ تنبیه الخواطر، ج۱، ص۲۱۴.
- ↑ «نبط» گروهی از مردم بودهاند که در منطقه بطائح میان عراق عرب و عراق عجم یا به سواد عراق ساکن بودهاند و اینان مردمی غیر عرب بودهاند که عربیت گزیده بودند و در برآوردن آب ماهر و به کثرت فلاحت مشهور بودهاند. نبطی و نباطی و نباط منسوب به آنانند. البته در این که نبطیها چه قومی بوده و از کجا آمدهاند اختلاف است. بعضی میگویند مسکن اولی آنان در داخل عربستان بوده است و بعد به بین النهرین هجرت کردهاند و آشوریها یا مادیها آنان را به بادیه راندهاند؛ بعضی دیگر معتقدند که مسکن اصلی آنان در بین النهرین بوده است و از آنجا به اطراف رفتهاند. لغتنامه دهخدا، ذیل واژه «نبط».
- ↑ «السُّبَّاقُ خَمْسَةٌ فَأَنَا سَابِقُ الْعَرَبِ وَ سَلْمَانُ سَابِقُ فَارِسَ وَ صُهَيْبٌ سَابِقُ الرُّومِ وَ بِلَالٌ سَابِقُ الْحَبَشِ وَ خَبَّابٌ سَابِقُ النَّبْطِ»؛ الخصال، ج۱، ص۳۱۲؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۲۵؛ تفسیر نورالثقلین، ج۵، ص۲۱۰-۲۱۱؛ سفینة البحار، ج۱، ص۵۹۷.
- ↑ حلیة الاولیاء، ج۱، ص۱۴۷.
- ↑ از قول پیامبر اکرم (ص) در خبری آمده است: «إِنَّ سِینَ بِلَالٍ عِنْدَاللهِ شِینٌ». که برخی فقیهان در آثار خود آن را آورده و بدان استناد کردهاند. ر. ک: عدة الداعی، ص۲۷؛ محمد بن خلیل القاوقجی، اللؤلؤ المرصوع، طبع مصر، ص۴۰؛ مستدرک الوسائل، ج۴، ص۲۷۸؛ آقا رضا بن محمد هادی الهمدانی، مصباح الفقیه، طبعة حجریة، مکتبة الصدر، ج۲، ق ۱، ص۲۷۸؛ السید محسن الحکیم، مستمسک العروة الوثقی، الطبعة الثالثة، مطبعة الآداب، النجف، ۱۳۸۸ ق. افست دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج۶، ص۲۲۲؛ السید أبو القاسم الخوئی، اجود التقریرات، الطبعة الثانیة، مؤسسة مطبوعاتی دینی، قم، ۱۴۱۰ ق. ج۲، ص۲۱۷؛ همو، کتاب الصلاة، الطبعة الاولی، مکتبة لطفی، قم، ۱۴۰۷ ق. ج۳، ص۱۳۵، ج۴، ص۳۰۴؛ همو، کتاب الحج، الطبعة الاولی، مکتبة لطفی، قم، ۱۴۰۷ ق. ج۵، ص۵۷.
- ↑ «مَشَى الْمَاشِي مَعَ الرَّاكِبِ مَفْسَدَةٌ لِلرَّاكِبِ وَ مَذَلَّةٌ لِلْمَاشِي»؛ تحف العقول، ص۱۴۵.
- ↑ دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، ج۲، ص ۵۰۱؛ گلشاد حیدری|حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۹-۱۲۰.
- ↑ «إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِمِثْلِ هذَا؛ كَانُوا يُقِيمُونَ الْحُدُودَ عَلَى الْوَضِيعِ دُونَ الشَّرِيفِ»؛ دعائم الاسلام، ج۲، ص۴۴۲؛ مستدرک الوسائل، ج۱۸، ص۷.
- ↑ «إِنَّمَا هَلَكَ بَنُو إِسْرَائِيلَ لِأَنَّهُمْ كَانُوا يُقِيمُونَ الْحُدُودَ عَلَى الْوَضِيعِ دُونَ الشَّرِيفِ»؛ دعائم الاسلام، ج۲، ص۴۴۲.
- ↑ البخاری، صحیح، ج ۴، ص ۱۵۰. - ۱۵۱؛ الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۵۲؛ صحیح مسلم، ج ۵، ص ۱۱۴ و مسند ابن راهویه، ج۲، ص۲۳۵-۲۳۶.
- ↑ «إِنَّمَا أَهْلُكَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ أَنَّهُمْ كَانُوا إِذَا سَرَقَ فِيهِمْ الشَّرِيفُ تَرَكُوهُ وَ إِذَا سَرَقَ فِيهِمْ الضَّعِيفِ أَقَامُوا عَلَيْهِ الْحَدُّ وَ أَنِّي وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَوْ أَنَّ فاطمه بِنْتُ مُحَمَّدٍ سَرِقَةٍ فَقُطِعَتْ يَدُهَا»؛ صحیح البخاری، ج۸، ص۵۷۳؛ و با مختصر اختلاف در لفظ: کتاب الخراج، ص۱۵۳؛ سنن الدارمی، ج۲، ص۱۷۳؛ صحیح مسلم، ج۱۱، ص۱۸۶-۱۸۸؛ سنن ابی ماجة، ج۲، ص۸۵۱-۸۵۲؛ سنن أبی داود، ج۲، ص۴۴۵؛ کتاب الکبائر، ص۹۸؛ شهابالدین احمد بن علی ابن حجر العسقلانی، بلوغ المرام من ادلة الاحکام، عنی بتصحیحه و التعلیق علیه محمد حامد الفقی، دار الفکر، بیروت، ص۲۶۱؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۳۹۳؛ کنز العمال، ج۳، ص۷۳۵؛ تفسیر أبی السعود، ج۶، ص۱۵۶؛ نیل الاوطار، ج۷، ص۱۳۱؛ تفسیر روح المعانی، ج۱۷، ص۸۳؛ فیض القدیر، ج۲، ص۵۶۸؛ حیاة الصحابة، ج۲، ص۶۸.
- ↑ «أَیُّهَا النَّاسُ، فَإِنِّي أَحْمَدُ إِلَيْكُمُ اللَّهَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ؛ وَ إِنَّهُ قَدْ دَنَا مِنِّي حُقُوقَ مِنْ بَیْنِ أَظْهُرِکُمْ. فَمَنْ کُنْتُ جَلَدْتُ لَهُ ظَهْرَاً فَهذَا ظَهْرِي فَلْیَسْتَقِدْ مِنْهُ. وَ مَنْ کُنْتُ شَتَمْتُ لَهُ عِرْضَاً فَهذَا عَرْضِي فَلْیَسْتَقِدْ مِنْهُ. أَلَا وَ إِنَّ الشَّحْنَاءَ لَیْسَتْ مِنْ طَبْعِي وَ لَا مِنْ شَأْنِي. أَلَا وَ إِنَّ أَحَبَّکُمْ إِلَیَّ مَنْ أَخَذَ مِنِّي حَقَّاً إِنْ کَانَ لَهُ، أَوْ حَلَّلَنِي. فَلَقِیتُ اللهَ وَ أَنَا أَطِیبُ النَّفْسِ. وَ قَدْ أَرَی أَنَّ هذَا غَیْرُ مُغْنٍ عَنِّي حَتَّی أَقُومَ فِیکُمْ مِرَارًا»؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۹-۱۹۰؛ و با مختصر اختلاف در لفظ: الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۹؛ البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۵۱.
- ↑ «أَيُّهَا النَّاسُ، مَنْ كَانَ عِنْدَهُ شَيْءٌ فَلْيُؤَدِّهِ، وَلَا يَقُولْ: فُضُوحُ الدُّنْيَا، أَلَا وَإِنَّ فُضُوحَ الدُّنْيَا أَیْسَرُ مِنْ فُضُوحِ الْآخِرَةِ»؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۹-۱۹۰.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۹-۱۹۰؛ و نیز ر. ک: مقاله از هجرت تا وفات، محمد خاتم پیامبران، ج۱، ص۳۶۲-۳۶۳.
- ↑ دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، ج۲، ص ۵۱۲؛ حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۰-۱۲۱.
- ↑ نک: المغازی، ج۱، ص۹۹؛ سیرة ابن هشام، ج۲، ص۲۸۴؛ سنن أبی داود، ج۲، ص۷۰؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۵۸؛ الروض الأنف، ج۵، ص۱۸۲؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۳۰؛ تاریخ الذهبی، ج۲، ص۱۱۵؛ البدایة و النهایة، ج۳، ص۳۶۸؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۹۳.
- ↑ نک: کتاب الخراج، ص۲۴، ۴۲-۴۶؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۹۵، ۳۰۴؛ المعیار و الموازنة، ص۲۵۲؛ أبو محمد الفضل بن شاذان الازدی النیسابوری، الایضاح، الطبعة الاولی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ۱۴۰۲ ق. ص۱۳۶-۱۳۸؛ فتوح البلدان، ص۴۳۵-۴۴۴؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۵۳؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۶۱۲-۶۱۸؛ أبو الحسن علی بن محمد بن حبیب الماوردی، الاحکام السلطانیة، الطبعة الثانیة، افست مرکز النشر، مکتب الاعلام الاسلامی، قم، ۱۴۰۶ ق. ص۱۹۹-۲۰۲؛ الاحکام السلطانیة لأبی یعلی، ص۲۳۷-۲۴۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۰۲-۵۰۴؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱۲، ص۹۴؛ احمد بن علی القلقشندی، صبح الأعشی فی صناعة الانشاء، شرحه و علق علیه و قابل نصوصه محمد حسین شمس الدین، الطبعة الاولی، دار الکتب العلمیة، بیروت، ۱۴۰۷ ق. ج۱۳، ص۱۱۳-۱۱۷؛ رفیق بک العظم، أشهر مشاهیر الاسلام فی الحرب و السیاسة، الطبعة السادسة، دار الرائد العربی، بیروت، ۱۴۰۳ ق. ج۲، ص۳۶۳-۳۶۴؛ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۲۲۷؛ محمد عزة دروزة، تاریخ الجنس العربی، الطبعة الاولی، المکتبة العصریة، صیدا، ۱۳۸۱ ق. ج۷، ص۱۷۷-۱۷۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۰۴؛ المعیار و الموازنة، ص۲۵۲؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۵۴؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۰۴.
- ↑ «إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۳.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۲؛ جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، دار مکتبة الحیاة، بیروت ج۱، ص۷۹.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۳؛ تاریخ التمدن الاسلامی، ج۱، ص۷۹-۸۰.
- ↑ المعارف، ص۱۱۲؛ السنن الکبری، ج۶، ص۳۰۱؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹۸.
- ↑ المعارف، ص۱۱۲؛ أنساب الاشراف، ج۵، ص۲۵، ۲۷، ۲۸؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۹۱؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹۸؛ الصواعق المحرقة، ص۱۱۳.
- ↑ المعارف، ص۱۱۲؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹۸.
- ↑ أنساب الاشراف، ج۵، ص۵۲.
- ↑ أنساب الاشراف، ج۵، ص۲۸.
- ↑ شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹۹.
- ↑ المعارف، ص۱۱۳؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹۸.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۸.
- ↑ شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹۹.
- ↑ البدایة و النهایة، ج۷، ص۱۷۰.
- ↑ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۶، ص۱۹۲.
- ↑ «إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۳.
- ↑ دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، ج۲، ص ۵۱۹؛ حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۲.
- ↑ «أَضَاءَ لَكُمُ الْإِسْلَامُ فَأَكَلْتُمْ رَغَداً وَ مَا عَالَ فِيكُمْ عَائِلٌ وَ لَا ظُلِمَ مِنْكُمْ مُسْلِمٌ وَ لَا مُعَاهَدٌ»؛ الکافی، ج۸، ص۳۲.
- ↑ دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، ج۲، ص ۵۳۷؛ حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۲.
- ↑ «جستجو و فراگیری دانش بر [نوع] مسلمان واجب است». المحاسن، ج۱، ص۲۲۵؛ أبو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ الصفار، بصائر الدرجات الکبری فی فضائل آل محمد (ع)، تقدیم و تعلیق و تصحیح محسن کوچه باغی، مؤسسة الاعلمی، طهران، ۱۴۰۴ ق. ص۲۲-۲۳؛ الکافی، ج۱، ص۳۰-۳۱؛ دعائم الاسلام، ج۱، ص۸۳؛ کنزالفوائد، ج۲، ص۱۰۷؛ مسند الشهاب، ج۱، ص۱۳۶؛ الفردوس بمأثور الخطاب، ج۱، ص۷۸؛ مشکاة الانوار، ص۱۳۷؛ مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۱۹-۱۲۰؛ الجامع الصغیر، ج۲، ص۱۳۱؛ منیة المرید، ص۲۳؛ المحجة البیضاء، ج۱، ص۱۸؛ وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۱۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۲؛ مسند احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۴۷؛ عیون الاثر، ج۱، ص۳۷۳؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۰۱؛ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۱؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۰۱؛ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۸.
- ↑ نام او حکم بود و پیامبر او را عبدالله خواند. وی در جنگ یمامه کشته شد. ر. ک: أبو عمرو خلیفة بن خیاط بن أبی هبیرة اللیثی (خلیفة العصفری)، کتاب الطبقات، حققه سهیل زکار، الطبعة الاولی، دار الفکر، بیروت، ۱۴۱۴ ق. ص۴۰؛ جمهرة أنساب العرب، ص۸۰؛ التبیین فی أنساب القرشیین، ص۱۹۱-۱۹۲.
- ↑ أبوعبدالله المصعب بن عبد الله بن المصعب الزبیری، نسب قریش، عنی بنشره لاول مرة و تصحیحه و التعلیق علیه أ. لیفی بروفنسال، دارالمعارف للطباعة و النشر، القاهرة، ۱۹۵۳ م. ص۱۷۴؛ جمهرة أنساب العرب، ص۸۰؛ التبیین فی أنساب القرشیین، ص۱۹۱؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۲۳۳؛ الاصابة، ج۱، ص۳۴۳؛ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۸.
- ↑ عبادة بن صامت بن قیس انصاری خزرجی از بزرگان اصحاب پیامبر و از جمله شرکتکنندگان در پیمان عقبه و یکی از نقیبان پیامبر بود. وی در بدر و دیگر نبردها حضور داشت. در فتح مصر شرکت نمود و نخستین کس در منصب قضاوت در فلسطین بود. وی در سال ۳۴ هجری در رمله یا بیت المقدس درگذشت. ر. ک: اسد الغابة، ج۳، ص۵۶-۵۷؛ الاصابة، ج۲، ص۲۶۰-۲۶۱؛ تهذیب التهذیب، ج۵، ص۹۷-۹۸؛ الأعلام، ج۳، ص۲۵۸.
- ↑ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۸.
- ↑ وی دختر عبد الله بن شمس بن خلف است که نام اصلی وی لیلی بوده و به شفا شهرت یافته است. او پیش از هجرت اسلام آورد و از جمله نخستین زنان مهاجر و بیعت کنندگان با پیامبر بود. وی را از زنان خردمند و با فضیلت آن دوره شمردهاند. ر. ک: الاستیعاب، ج۴، ص۳۳۲؛ الاصابة، ج۴، ص۳۳۳.
- ↑ فتوح البلدان، ص۴۵۸؛ الاصابة، ج۴، ص۳۳۳؛ الاستیعاب، ج۴، ص۳۳۳؛ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۹-۵۰.
- ↑ فتوح البلدان، ص۴۵۸.
- ↑ «اوست که در میان نانویسندگان (عرب)، پیامبری از خود آنان برانگیخت که بر ایشان آیاتش را میخواند و آنها را پاکیزه میگرداند و به آنان کتاب (قرآن) و فرزانگی میآموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره جمعه، آیه ۲.
- ↑ «تَعَلَّمُوا كِتَابَ اللَّهِ وَ تَعَاهَدُوهُ»؛ مسند احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۴۶؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۵۱۱؛ کنزالعمال، ج۱، ص۵۳۰، ۶۰۳.
- ↑ «خِيَارُكُمْ مَنْ تَعَلَّمَ الْقُرْآنَ وَ عَلَّمَهُ»؛ امالی الطوسی، ج۱، ص۳۶۷؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۶۱۵؛ کنزالعمال، ج۱، ص۵۲۵؛ بحارالانوار، ج۹۲، ص۱۸۶.
- ↑ «اغْدُ عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً أَوْ مُسْتَمِعاً أَوْ مُحِبّاً لَهُمْ وَ لَا تَكُنِ الْخَامِسَ فَتَهْلِكَ»؛ تنبیه الخواطر، ج۱، ص۸۴؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۱۸۳؛ منیة المرید، ص۲۶؛ کنزالعمال، ج۱۰، ص۱۴۳.
- ↑ سیرة ابن هشام، ج۲، ص۳۸-۴۲؛ سیرة ابن کثیر، ج۱، ص۳۳۳-۳۳۶؛ السیرة الحلبیة، ج۲، ص۸؛ احمد زینی دحلان، السیرة النبویة، بهامش السیرة الحلبیة، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج۱، ص۲۸۸-۲۹۰.
- ↑ مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۱۴؛ مستدرک الحاکم، ج۲، ص۲۲۶-۲۲۷؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۴، ص۱۹۸؛ تهذیب الکمال، ج۲، ص۲۶۴-۲۶۵.
- ↑ الاصابة، ج۱، ص۴۸۷.
- ↑ مختصر تاریخ دمشق، ج۲۴، ص۳۷۰؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۴۸۲؛ الاصابة، ج۳، ص۴۰۶-۴۰۷.
- ↑ مختصر تاریخ دمشق، ج۲۴، ص۳۷۰.
- ↑ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۹، ص۱۹۵-۱۹۶.
- ↑ ویل دورانت، تاریخ تمدن، چاپ دوم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۷ ش. ج۱، مترجمان احمد آرام، ع. پاشایی، امیر حسین آریانپور، ص۴۲۴-۴۲۵.
- ↑ ویل دورانت، تاریخ تمدن، چاپ دوم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۷ ش. ج۱، مترجمان احمد آرام، ع. پاشایی، امیر حسین آریانپور، ص۲۰۳.
- ↑ ویل دورانت، تاریخ تمدن، چاپ دوم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۷ ش. ج۱، مترجمان احمد آرام، ع. پاشایی، امیر حسین آریانپور، ص۵۵۶.
- ↑ «أَنْ يَكُونَ الصِّبْيَانُ عِنْدَكَ سَوَاءً فِي التَّعْلِيمِ لَا تُفَضِّلُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»؛ الکافی، ج۵، ص۱۲۱؛ تهذیب الاحکام، ج۶، ص۳۶۴؛ الاستبصار، ج۳، ص۶۵؛ وسائل الشیعة، ج۱۲، ص۱۱۲.
- ↑ «وَ مِنَ الْعُلَمَاءِ مَنْ يَرَى أَنْ يَضَعَ الْعِلْمَ عِنْدَ ذَوِي الثَّرْوَةِ وَ الشَّرَفِ وَ لَا يَرَى لَهُ فِي الْمَسَاكِينِ وَضْعاً فَذَاكَ فِي الدَّرْكِ الثَّالِثِ مِنَ النَّارِ»؛ الخصال، ج۲، ص۳۵۳؛ بحارالانوار، ج۲، ص۱۰۸.
- ↑ سنن الدارمی، ج۱، ص۱۱۰.
- ↑ وی محمد بن عبدالرحمن بن ابی لیلا و بنابر قولی داود بن بلال انصاری کوفی از فقیهان برجسته و قاضی دولت اموی و سپس دولت عباسی بود و مدت سی و سه سال در منصب قضا به قضاوت مشغول بود. وی در سال ۱۴۸ هجری در کوفه درگذشت. ر. ک: الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۵۸؛ وفیات الاعیان، ج۴، ص۱۷۹-۱۸۱؛ میزان الاعتدال، ج۳، ص۶۱۳-۶۱۶؛ تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۱۷۱؛ الوافی بالوفیات، ج۳، ص۲۲۱-۲۲۳؛ تهذیب التهذیب، ج۹، ص۲۶۸-۲۶۹؛ شذرات الذهب، ج۱ - ص۲۲۴؛ معجم رجال الحدیث، ج۱۶، ص۲۱۵-۲۱۸.
- ↑ عیسی بن موسی بن محمد عباسی، مکنی به ابو موسی برادرزاده سفاح از امیران و فرماندهان دولت عباسی بود که او را شیخ الدولة میگفتند. در سال ۱۰۲ هجری در حمیمه متولد شد و در سال ۱۳۲ از طرف عموی خود والی کوفه و مناطق آن گشت و سفاح او را ولی عهد منصور قرار داد؛ اما منصور در سال ۱۴۷ او را از ولایتعهدی و حکومت کوفه معزول کرد. وی در سال ۱۶۷ درگذشت. ر. ک: الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۵۷۷-۵۸۱، ج۶، ص۷۵؛ الأعلام، ج۵، ص۱۰۹-۱۱۰.
- ↑ العقد الفرید، ج۲، ص۵۴۵.
- ↑ دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، ج۲، ص ۵۳۷؛ گلشاد حیدری|حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۳.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم میگمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمیرسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ «آیا به (سرگذشت) بزرگان بنی اسرائیل پس از موسی ننگریستهای که به پیامبری که داشتند گفتند: پادشاهی بر ما بگمار تا در راه خداوند کارزار کنیم. گفت: آیا گمان نمیکنید که اگر جنگ بر شما مقرّر شود، کارزار نکنید؟ گفتند: چرا در راه خداوند جنگ نکنیم در حالی که ما از سرزمینمان رانده و از فرزندانمان ماندهایم؛ اما چون بر آنان جنگ مقرر شد جز تنی چند رو گرداندند و خداوند به (احوال) ستمکاران داناست * و پیامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را به پادشاهی شما گمارده است، گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی تواند بود با آنکه ما از او به پادشاهی سزاوارتریم و در دارایی (هم) به او گشایشی ندادهاند. گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و بر گستره دانش و (نیروی) تن او افزوده است و خداوند پادشاهی خود را به هر که خواهد میدهد و خداوند نعمتگستری داناست» سوره بقره، آیه ۲۴۶-۲۴۷.
- ↑ ر. ک: تفسیر نمونه، ج۲، ص۱۶۷-۱۶۸.
- ↑ «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِيهِ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۷۳.
- ↑ «وَ إِنَّ كُلَّ غَازِيَةٍ غَزَتْ مَعَنَا يُعَقِّبُ بَعْضُهَا بَعْضاً»؛ سیرة ابن هشام، ج۲، ص۱۲۱؛ نهایة الارب، ج۱۶، ص۳۴۹؛ البدایة و النهایة، ج۳، ص۲۷۴.
- ↑ نک: سیرة ابن هشام، ج۴، ص۲۷۸-۲۷۹؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۸-۲۶۳؛ الوفاء بأحوال المصطفی، ج۲، ص۷۱۷-۷۴۳؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۲۳-۳۳۸؛ سیرة ابن کثیر، ج۲، ص۱۵۲-۱۶۲؛ السیرة الحلبیة، ج۳، ص۲۴۰-۲۵۵.
- ↑ ر. ک: الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۳۰؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۶۵؛ أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسی، تلخیص الشافی، حققه و علق علیه السید حسین بحرالعلوم، الطبعة الثانیة، منشورات العزیزی، قم، ۱۳۹۴ ق. ج۱، ص۲۲۷-۲۲۹؛ أمین الاسلام أبوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، تصحیح و تعلیق علی اکبر الغفاری، دارالمعرفة، بیروت، ۱۳۹۹ ق. ص۱۱۰؛ مناقب ابنشهرآشوب، ج۱، ص۲۰۵؛ بحار الانوار، ج۲۱، ص۵۵؛ جعفر مرتضی العاملی، دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام، الطبعة الاولی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، ۱۴۰۹ ق. ج۱، ص۲۳۹-۲۴۳.
- ↑ بسیاری از مورخان تاریخ بستن پرچم را چهار روز مانده از ماه صفر و رحلت آن حضرت را دوازده ربیع الاول نوشتهاند که زمان بستن پرچم شانزده روز پیش از رحلت میشود. ر. ک: المغازی، ج۳، ص۱۱۱۷؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۹؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲-۳۵۳.
- ↑ ابنی جزئی از خاک بلقا واقع در سرزمین شام در نزدیکی موته میان عسقلان و رمله است. الروض الأنف، ج۷، ص۵۱۱-۵۱۲؛ معجم البلدان، ج۱، ص۷۹؛ لسان العرب، ج۱، ص۵۴.
- ↑ ر. ک: المغازی، ج۳، ص۱۱۱۷؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲.
- ↑ جرف منطقه وسیعی در سه میلی مدینه به سمت شام است. معجم البلدان، ج۲، ص۱۲۸.
- ↑ المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳.
- ↑ الروض الأنف، ج۷، ص۵۱۲.
- ↑ أنساب الاشراف، ج۱، ص۴۷۵.
- ↑ ر. ک: المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸؛ سیرة ابن هشام، ج۴، ص۳۲۸؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۷؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲.
- ↑ «أَيُّهَا النَّاسُ أَنْفِذُوا بَعْثَ أُسَامَةَ فَلَعَمْرِي لَئِنْ قُلْتُمْ فِي إِمَارَتِهِ لَقَدْ قُلْتُمْ فِي إِمَارَةِ أَبِيهِ مِنْ قَبْلِهِ، وَإِنَّهُ لَخَلِيقٌ بِالْإِمَارَةِ وَإِنْ كَانَ أَبُوهُ لَخَلِيقًا بِهَا»؛ سیرة ابن هشام، ج۴، ص۳۲۸؛ أنساب الاشراف، ج۱، ص۴۷۴؛ و نیز ر. ک: المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۶؛ الروض الأنف، ج۷، ص۵۱۲؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۷؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲-۳۵۳؛ سیرة ابن کثیر، ج۲، ص۴۵۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۳.
- ↑ «أَنْفِذُوا جَيْشَ أُسَامَةَ، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ»؛ السقیفة و فدک، ص۷۵؛ أبوالفتح محمدبن عبدالکریم الشهرستانی، الملل و النحل، تخریج محمد بن فتح الله بدران، الطبعة الثانیة، مکتبة الانجلو المصریة، القاهرة، افست منشورات الرضی، قم، ۱۳۶۴ ش. ج۱، ص۲۹؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۶، ص۵۲.
- ↑ ر. ک: الخصال، ج۲، ص۳۷۱-۳۷۲؛ بحارالانوار، ج۳۸، ص۱۷۳-۱۷۴.
- ↑ ر. ک: سیرة ابن هشام، ج۱، ص۳۴۲؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۶۴؛ الاستیعاب، ج۴، ص۳۲۴-۳۲۷؛ اسد الغابة، ج۵، ص۴۸۱؛ الاصابة، ج۴، ص۳۲۷؛ محمد علی بحرالعلوم، زنان صدر اسلام، ترجمه محمد علی امینی، چاپ اول، انتشارات حکمت، ۱۳۵۸ ش. ص۱۰-۲۴.
- ↑ «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
- ↑ ر. ک: سیرة ابن هشام، ج۳، ص۴۸، ۲۴۶؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۴۱؛ اسد الغابة، ج۵، ص۴۹۲-۴۹۳؛ الاصابة، ج۴، ص۳۳۹-۳۴۰؛ زنان صدر اسلام، ص۱-۹.
- ↑ نام بوستانی در سرزمین یمامه است. معجم البلدان، ج۲، ص۲۳۲.
- ↑ ر. ک: المغازی، ج۱، ص۲۶۸-۲۷۰؛ سیرة ابن هشام، ج۳، ص۲۹-۳۰؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۴۱۲-۴۱۶؛ الاستیعاب، ج۴، ص۴۵۵-۴۵۶؛ اسد الغابة، ج۵، ص۶۰۵؛ الاصابة، ج۴، ص۴۰۳-۴۰۴؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۴۸-۱۴۹؛ زنان صدر اسلام، ص۱۱۹-۱۳۲.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۹۲.
- ↑ ر. ک: سیرة ابن هشام، ج۳، ص۵۱؛ زنان صدر اسلام، ص۲۵-۳۳.
- ↑ ر. ک: المغازی، ج۱، ص۲۶۵؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۳۹۴؛ زنان صدر اسلام، ص۱۳۳-۱۴۲.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۷۲.
- ↑ جابر بن یزید جعفی از اصحاب امام باقر و امام صادق (ع) و از راویان ثقه و دارای تألیفات متعدد بوده است. ر. ک: رجال النجاشی، ص۱۲۸-۱۲۹؛ معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۱۷-۲۷؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۵۳۲-۵۵۰.
- ↑ «وَ يَجِيءُ وَ اللَّهِ ثَلَاثُ مِائَةٍ وَ بِضْعَةَ عَشَرَ رَجُلًا فِيهِمْ خَمْسُونَ امْرَأَةً يَجْتَمِعُونَ بِمَكَّةَ عَلَى غَيْرِ مِيعَادٍ قَزَعاً كَقَزَعِ الْخَرِيفِ»؛ تفسیر العیاشی، ج۱، ص۶۵؛ تفسیر البرهان، ج۱، ص۱۶۴؛ بحارالانوار، ج۵۲، ص۲۲۲.
- ↑ دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، ج۲، ص ۵۴۵؛ حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۳-۱۲۴.
- ↑ مارسل بوازار، اسلام و حقوق بشر، ترجمه محسن مؤیدی، ص۵۰.
- ↑ مارسل بوازار، اسلام و حقوق بشر، ترجمه محسن مؤیدی، ص۲۸.
- ↑ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ص۵۷۹.
- ↑ یوسفیراد، مرتضی، مقاله «مبانی انسانشناختی سیره سیاسی نبوی»، سیره سیاسی پیامبر اعظم ص ۵۴.
- ↑ سنن النبی، ص۱۱۴.
- ↑ همنام گلهای بهاری، ص۱۹۰.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۳، ص۳۴۸.
- ↑ همنام گلهای بهاری، ص۱۹۱.
- ↑ اصول کافی، ج۲، ص۲۶۲.
- ↑ اسحاقی، سید حسین، مروارید نبوت ص ۴۹.
- ↑ جلال الدین فارسی، انقلاب تکاملی اسلام، ص۷۴.
- ↑ نک: ﴿وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ﴾ «و اوست که شما را از یک تن پدید آورد، آنگاه آرامشگاه و ودیعه گاهی است، این آیات را برای گروهی که درمییابند روشن (بیان) داشتهایم» سوره انعام، آیه ۹۸.
- ↑ نک: ﴿وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ﴾ «و از نشانههای او آفرینش آسمانها و زمین و گوناگونی زبانها و رنگهای شماست؛ به راستی در این نشانههایی برای دانشوران است» سوره روم، آیه ۲۲؛ ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ﴾ «ای مردم! ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروهها و قبیلهها کردیم تا یکدیگر را بازشناسید، بیگمان گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، به راستی خداوند دانایی آگاه است» سوره حجرات، آیه ۱۳.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج۲، ص۲۶۲.
- ↑ صمیمی، سید رشید، اصول و شاخصههای تمدن نبوی، ص ۵۳.