مساوات در تصدی امور و انجام دادن مسئولیت‌ها

مقدمه

از اموری که در سیره پیامبر چشم‌گیر بود و بسیاری تاب تحملش را نداشتند و تا روزهای آخر زندگی رسول خدا (ص) نیز نتوانستند آن را بپذیرند، مساوات در تصدی امور و انجام دادن مسئولیت‌ها بر اساس اهلیت و شایستگی بود. پیامبر در این امر میان هیچ یک از افراد امت فرقی نمی‌گذاشت و هر کس دارای اهلیت و شایستگی بیشتری بود میدان گسترده‌تری برای تصدی امور و انجام دادن مسئولیت‌ها می‌یافت. در راه و رسم نبوی تصدی امور و انجام دادن مسئولیت‌ها بر اساس معیارهایی عقلانی و منطقی تعیین می‌شد، یعنی معرفت، درایت، عدالت، قوت و سلامت اشخاص و نه بر مبنای ملاک‌های جاهلی و غیر منطقی، چون شیخ بودن و از خاندانی معین و وابسته به گروهی خاص بودن. در دوران جاهلیت عرب از ویژگی‌های رهبر قبیله سن او بود (شیخ بودن) و عرب قائل به شیخوخیت بود و چنانچه فردی همه شایستگی‌های لازم برای رهبری و فرماندهی را دارا بود ولی شیخ نبود، عرب جاهلی به او تن نمی‌داد. این جمود جاهلی به رغم مواضع صریح قرآن کریم و رفتار و عملکرد پیامبر از اندیشه و دل بسیاری بیرون نرفت. آیات متعدد کتاب الهی بیانگر این است که خداوند جز بر اساس شایستگی مسئولیتی نمی‌بخشد. آنگاه که ابراهیم خلیل (ع) به سبب شایستگی‌هایش و پس از آزمون‌های گوناگون به مقام امامت رسید، عرض کرد: پروردگارا آیا فرزندان من به سبب نسبت با من از موهبت رهبری الهی برخوردار خواهند بود؟ پس خداوند به صراحت پاسخ گفت که ملاک تصدی مسئولیت، نسبت و خویشاوندی نیست، و هرگز ستمکاران به مقام امامت نمی‌رسند: ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱].

اینکه ابراهیم (ع) پس از برآمدن از عهده آزمون‌ها، شایستگی پیشوایی یافت، بیان‌کننده حقیقت مورد بحث است که مقام و مسئولیت جز بنابر شایستگی‌ها داده نمی‌شود. ملاک تصدی مسئولیت ثروت و مکنت و وابستگی و خویشاوندی نیست. در قرآن کریم این امر با بیان نمونه‌ای زیبا چنین عنوان شده است: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ * وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ[۲].

طالوت جوانی بود توانا، زیرک، دانا و با تدبیر، اما گمنام که چارپایان پدر را به چرا می‌برد و کشاورزی می‌کرد. به دنبال گم شدن چارپایانش در صحرا، نزد اشموئیل پیامبر رفت و اشموئیل در نخستین رویارویی شایستگی‌های او را دریافت و پی برد که او همان کسی است که خداوند او را مأمور نجات بنی‌اسرائیل کرده است. اشموئیل به قوم خود اعلام کرد که خداوند طالوت را به فرماندهی آنان برگزیده است تا با رهبری او به پیکار با دشمن برخیزند، اما آنان برای فرمانده امتیازاتی از نظر نسب و ثروت را شرط می‌دانستند و طالوت فاقد همه آن ویژگی‌هایی بود که برای آنان ملاک تصدی مسئولیت بود. او فردی گمنام و تهیدست بود. اشموئیل ملاک‌های باطل بنی اسرائیل را مورد سرزنش قرار داد و اظهار داشت ویژگی‌های تصدی مسئولیت علم و قدرت است که به اندازه کافی در طالوت هست[۳]. امیرمؤمنان علی (ع) درباره ملاک تصدی مسئولیت، زمامداری و رهبری فرموده است: «مردم! سزاوارترین کس به زمامداری و رهبری کسی است که بدان تواناتر باشد، و در آن به فرمان خدا داناتر»[۴].

بنابراین ملاک‌های واقعی برای تصدی امور دانایی و توانایی است و نه خویشاوندی و دارایی. رسول خدا (ص) در دوران رسالت خویش مساوات در تصدی کارها و انجام دادن مسئولیت‌ها را به تمامی تحقق بخشید. نه تنها رعایت مساوات برای هر که دارای شایستگی‌های لازم بود که رعایت مساوات میان شایستگان تا سنگینی بار مسئولیت‌ها بر بخشی از جامعه تحمیل نشود. آن حضرت در ابتدای ورود خود به مدینه ضمن عهدنامه‌ای که میان گروه‌های اجتماعی مختلف موجود در مدینه منعقد کرد، در بخش مربوط به گروه‌های مسلمان، مسئولیت دفاع از مدینه را به مساوات مشخص کرد و چنین اعلام فرمود: «همه گروه‌های مسلمان که به جنگ و جهاد می‌روند به ترتیب و به تناوب وارد جنگ خواهند شد و جنگیدن بر یک گروه دو مرتبه پشت سر هم تحمیل نخواهد شد»[۵].

پیامبر اکرم (ص) در فرستادن سفیر نیز مساوات را رعایت می‌کرد[۶] و همه کسانی را که شایستگی لازم برای تصدی امور را داشتند، به کار می‌گرفت.

آن حضرت در سپردن مسئولیت فرماندهی جنگ تنها شایستگی و توانایی و تدبیرورزی افراد را ملاحظه می‌کرد و نه خویشاوندی و وابستگی و سالخوردگی را و جوانان شایسته را فرمانده قرار می‌داد، همان‌گونه که درباره زید بن حارثه به عنوان یکی از فرماندهان نبرد موته عمل کرد[۷] و نیز درباره اسامة بن زید به عنوان آخرین فرمانده منصوب از طرف خود چنین رفتار نمود. بنابر نقل جمعی از مورخان، پیامبر شانزده روز پیش از رحلت[۸]، خود پرچمی برای اسامة بست و به او چنین فرمان داد: «به نام خدا و در راه خدا نبرد کن؛ با دشمنان خدا پیکار کن. سحرگاهان بر اهالی ابنی[۹] که بیم حمله‌شان می‌رود حمله ببر و این مسافت را چنان سریع طی کن که پیش از آنکه خبر حرکت تو به آنجا برسد، خود و سربازانت به آنجا رسیده باشید». آن حضرت فرمان داد که مردم بسیج شوند و سپاه مهاجر را همراه وی کرده بود. در این بسیج کسی از بزرگان مهاجران نخستین و انصار نبود که پیامبر او را زیر پرچم اسامه قرار نداده باشد. بزرگانی چون ابوبکر، عمر بن خطاب، ابو عبیده جراح، سعد بن ابی وقاص، سعید بن زید، قتادة بن نعمان، سلمة بن اسلم بن حریش در زمره آنان بودند[۱۰]. اسامه پرچم را به بریدة بن حصیب اسلمی داد و جرف[۱۱] را بنا به فرمان پیامبر اردوگاه خود قرار داد تا سربازان اسلام دسته دسته به آنجا بیایند و همگی در وقت معینی حرکت کنند[۱۲].

بدین ترتیب پیامبر در آخرین روزهای زندگی خویش، باز بر همگان آشکار کرد که ملاک تصدی مسئولیت‌ها و موقعیت‌های اجتماعی جز لیاقت و شایستگی و کاردانی نیست، و هرگز این امور در گرو سن و سال نیست. آنان که هنوز خوی جاهلیت در سرشان بود و نمی‌توانستند خود را با ملاک‌های حقیقی منطبق سازند و تبعیض را بر عدالت، و نابرابری را بر مساوات می‌پسندیدند، زبان به اعتراض گشودند که چرا پیامبر، جوانی را که شیخ محسوب نمی‌شود بر آنان فرمانده کرده است. برخی از سیره‌نویسان سن اسامه را هفده سال[۱۳] و برخی هجده ذکر کرده‌اند[۱۴]. واقدی آن را بیست و یک یا نزدیک آن گفته است[۱۵]. آنچه مسلم است اینکه اسامه در سال‌های نخستین جوانی بود و این امر بر آنان که رنگ سیره پیامبر به خود نگرفته بودند، بسیار سنگین و گران می‌آمد و سخنانی بر زبان می‌راندند که همه نشانی از جاهلیت و عدم تسلیم در برابر حق داشت[۱۶].

فردای روزی که پیامبر پرچم جنگ را برای اسامه بست، در بستر بیماری افتاد. در اثنای بیماری آگاه شد که در حرکت سپاه اسامه به سوی شام کارشکنی شده است و برخی لب به اعتراض گشوده‌اند که چرا جوان نورسی را بر بزرگان مهاجر و انصار فرمانده کرده است و همراه وی نرفته‌اند. پیامبر اکرم (ص) از این نافرمانی که جز تجلی روح جاهلی نبود خشمگین شد و در حال بیماری آهنگ مسجد کرد و به منبر رفت و پس از حمد خدا و ثنای الهی فرمود: «مردم، فرماندهی اسامه را بپذیرید و سپاه را حرکت دهید که به جان خودم سوگند اگر درباره فرماندهی او سخن می‌گویید، پیش از این درباره فرماندهی پدرش هم سخن‌ها گفتید، ولی او شایسته فرماندهی است، چنان که پدرش نیز در خور آن بود»[۱۷].

پیامبر پس از این سخن از منبر فرود آمد و به خانه رفت و در بستر بیماری افتاد و در همان حال کسانی از بزرگان صحابه را که به عیادت وی می‌رفتند مؤکدا سفارش می‌کرد که در جرف به سپاه اسامه بپیوندند و سپاه را حرکت دهند: «أَنْفِذُوا بَعْثَ أُسَامَةَ»[۱۸]. رسول خدا (ص) آن قدر بر این امر تأکید داشت که فرمود: «سپاه اُسامه را حرکت دهید که خدا لعنت کند آنان را که از این کار تخلف نمایند»[۱۹]. بدین ترتیب پیامبر تلاش می‌کرد تا جانشینی علی بن ابی‌طالب را تثبیت کند[۲۰] و نیز ملاک‌های حقیقی را جایگزین ملاک‌های جاهلی نماید.

رسول خدا (ص) در طول رسالت خویش تلاش کرد راه کمال را برای همه شایستگان بگشاید و معیارهای جاهلی را محو سازد و با این روال باب جدیدی در تصدی امور و انجام دادن مسئولیت‌ها باز شد. حتی آن میدان رشدی که برای زنان بسته بود گشوده شد. زنان وارد صحنه‌های گوناگون اجتماعی و سیاسی شدند. آنان در عرصه‌های ایمان، مبارزه، هجرت و جهاد به کمالات و مراتب والا دست یافتند.

سُمَیه دختر خُباط از آن جمله است. او کنیز ابو حذیفة بن مغیره مخزومی بود که چون با یاسر ازدواج کرد، ابوحذیفه او را آزاد ساخت. عمار ثمره این ازدواج بود. آنان از نخستین مسلمانان بودند. برخی سمیه را هفتمین مسلمان شمرده‌اند. چون دعوت علنی شد و سردمداران شرک منافع خود را در خطر دیدند، آن ستمدیدگان را زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار دادند تا از اسلام برگردند. ابوجهل بر آنان زره می‌پوشانید و در آفتاب سوزان نگاهشان می‌داشت تا سوزش شکنجه، ایمان از دلشان بزداید. در این اوضاع سخت، عطوفت و مهربانی پیامبر و دلجویی‌های او مرهم رنج‌ها و زخم‌هایشان بود. پیامبر چون بر آنان می‌گذشت با محبت بدیشان می‌فرمود: «صَبْرُ آلَ يَاسِرٍ مَوْعِدُكُمُ‏ الْجَنَّةَ» (ای خاندان یاسر، بردباری پیشه کنید که منزلگاه شما بهشت است). در برابر آن همه شکنجه و فشار، جز استقامت از آن بانوی والا ظهور نیافت و همین بود که ابوجهل را به مرز جنون می‌کشانید. آنان اعتراف می‌کردند که در برابر این ضعیفان عاجزند. سرانجام رهبر جلادان بیدادگر قریش تیری در سینه او فرو نشاند. آخرین کلام نخستین شهید اسلام این بود: خدا بزرگ‌تر است... و شکوه و سربلندی از آنِ محمد...[۲۱].

صَفیّه دختر عبدالمطلب، خواهر حمزه سیّد الشهداء، چون برادر شیرزنی مبارز بود که از شجاعت و اقدامات او در دفاع از حریم اسلام سخن‌ها رفته است. در اوضاع سخت مکه اسلام آورد و بر سر پیمان با حق استوار ایستاد. وقتی زمان هجرت فرا رسید، از وابستگی‌ها دل برید و همراه فاطمه بنت اسد و فاطمه بنت محمد (ص) به راهبری علی (ع) به مدینه رفت. هنگام جنگ احد زنان در قلعه حسان بن ثابت بودند تا در جایی کاملاً امن باشند. وقتی خبر شکست مسلمانان را شنید قلعه را ترک گفت و نیزه‌ای برداشت و به شتاب خود را به میدان احد رساند و به سوی فراریان تاخت و فریاد زد: نکبت بر شما باد، از کنار رسول خدا گریختید و او را تنها گذاشتید. پیامبر او را دید که چگونه به سوی میدان هجوم آورده و با چشمانی نگران موجی از حماسه و طوفانی از شجاعت برپا کرده است. او نیزه خویش را در دست می‌فشرد و از مرگ باکی نداشت. پیامبر ترسید که شمشیرهای دشمنان او را از پای درآورد. فرزندش زبیر را خواند تا به سوی مادر رود و از وارد شدن او به کارزار مانع شود. چون نبرد پایان یافت، خبر شهادت حمزه را به او دادند. خواست تا برای آخرین بار پیکر برادر را ببیند. پیامبر به زبیر فرمود: «او را بازگردان تا پیکر پاره‌پاره حمزه را نبیند». صفیه در پاسخ گفت: «چرا به جسد برادرم نزدیک نشوم؟ شنیده‌ام او را مثله کرده‌اند. چون این مصیبت‌ها در راه خداست ما هم بدان راضی هستیم و إن‌شاء‌الله شکیبایی و صبر پیشه خواهم کرد». وقتی زبیر رسول خدا (ص) را از گفته مادر آگاه کرد، حضرت فرمود: «راهش را باز بگذارید». صفیه بر سر کشته حمزه رفت، بر او درود فرستاد، کلمه استرجاع ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۲۲] بر زبان جاری ساخت و برای او طلب آمرزش کرد و چنان که گفته بود بردباری پیشه نمود. هنگام نبرد خندق، گروهی از زنان و کودکان در قلعه حسان بن ثابت بودند. حسان بن ثابت با اینکه در سرودن شعر بر ضد بزرگان قریش بی‌باک بود اما از جنگ هراس داشت و آن روز نزد زنان و کودکان در قلعه مانده بود. یهود بنی قریظه در این جنگ پیمان‌شکنی کرده بودند و بر ضد مسلمانان اقدام می‌کردند. برخی از آنان لباس جنگ به تن کرده و به میان شهر آمده بودند و هر که را سر راه خود می‌دیدند متعرضش می‌شدند. در این اوضاع یکی از جاسوسان یهودی برای بررسی به آن قلعه نزدیک شد و خود را به دیوار قلعه چسباند. صفیه او را دید و از حسان خواست تا پایین رود و او را بکشد. حسان گفت: «ای دختر عبدالمطلب، خدایت بیامرزد، به خدا تو خود می‌دانی من مرد این کار نیستم و کشتن او از عهده من خارج است». صفیه نیزه‌ای برداشت و از قلعه پایین آمد و آن یهودی را از پای درآورد. بدین‌گونه از شجاعت صفیه سخن می‌گویند. او دلاوری راستین در راه اسلام بود[۲۳].

نَسیبه دختر کعب (امّ عُماره انصاری) از زمرۀ آنانی است که در پیمان دوم عقبه حضور داشت و پیش از هجرت با رسول خدا (ص) بیعت کرد. فداکاری‌های او در میدان‌های گوناگون نبرد مایه افتخار زنان مسلمان بود. زمانی که سپاه اسلام برای رویارویی با دشمن از مدینه خارج شد تا در دامنه کوه احد موضع بگیرد، چهارده زن همراه سپاه شدند تا زنان نیز همپای مردان در دفاع از حریم دین ادای تکلیف کرده باشند. آنان می‌رفتند تا در میدان نبرد به مداوای مجروحان بپردازند و آب‌رسانی کنند و نسیبه نیز یکی از آنان بود. او به همراه دو فرزندش حبیب و عبدالله و برادرانش عبدالله و عبد الرحمن و همسرش زید بن عاصم و عده دیگری از خاندانش عازم کارزار احد شد. هنگام اعزام در برابر رسول خدا (ص) ایستاد و با بیانی که حاکی از ایمان و خلوص و پایداری بود گفت: «ای رسول خدا، دعا کن تا توفیق یابیم و در راه اعتقاد و ایمان خویش اخلاص بورزیم و تحت لوای تو سپاهی استوار و مقاوم باشیم و در بهشت همدم تو گردیم». پیامبر دست‌هایش را به سوی آسمان بلند کرد و دعا نمود: «بار الها، آنان را به فرمانبرداری و اطاعتت موفق بدار و در شمار سپاهیان دینت قرار ده و در بهشت همدم من گردان».

وظیفه نسیبه امدادرسانی بود، اما چون جنگ شدت گرفت، خاندان خود را کنار رسول خدا (ص) گرد آورد تا از آن حضرت دفاع کنند. در این هنگام یکی از فرزندانش پیشاروی رسول خدا (ص) مجروح شد و حضرت فریاد برآورد: «ام عماره، فرزندت را مداوا کن. سپس به پیکار بپرداز». نسیبه به سوی فرزند شتافت و به مداوای زخمش پرداخت و بدو گفت: «برخیز پسرم و با این گروه بستیز و از پیامبرت دفاع کن. اکنون روز تو فرا رسیده است و من تو را برای چنین روزی ذخیره ساخته‌ام». پیامبر خطاب به او فرمود: «امّ عُماره، خداوند تو را پاداش نیک دهد؛ چه کسی یارای آن دارد که در چنین روزی، چون تو پایداری نشان دهد».

در این هنگام به کسی که فرزندش را مجروح ساخته بود حمله کرد و او را زخمی ساخت و بر زمین افکند. آنگاه به همراه فرزندش او را روانه دوزخ کرد. زمانی که سپاهیان از گرد پیامبر گریختند و جز تنی چند با آن حضرت نماندند نسیبه از جمله آنان بود. چون پیامبر مشاهده کرد که ام عماره بی‌سپر می‌جنگد بر مردی که در حال فرار بود نهیب زد: «ای مرد، سپرت را بیفکن تا کسی که می‌جنگد آن را برگیرد». مرد سپرش را بر زمین انداخت و رسول خدا (ص) آن را به ام عماره داد. ابن قمیئه حمله آورد و نسیبه به دفاع پرداخت. ضربت‌هایی بر او زد، اما چون ابن قمیئه دو زره بر تن داشت به او کارگر نشد و ضربه‌ای سخت بر نسیبه وارد کرد که او خود را کنار کشید و شمشیر بر شانه‌اش نشست و زخمی عمیق بر جای گذاشت. هنگامی که پیامبر وضع این زن مؤمن مجاهد پاک باخته را دید، یکی از فرزندانش را صدا کرد تا زخمش را ببندد. پیامبر در شأن او فرمود: «مقام نسیبه از فلان و فلان بالاتر است». او به حق از بسیاری بالاتر بود؛ از آن فراریان، هرچند که از بزرگان صحابه بودند. او در نبرد احد سیزده زخم برداشت. این زن والامقام در معرکه‌ها و موقعیت‌های حساس فراوانی حضور داشت و نقش آفرین بود. در صلح حدیبیه، در بیعت رضوان، در غزوه خیبر، در عمرة القضاء، در غزوه حنین و در جنگ یمامه در دوران خلافت ابوبکر در مقابله با مسیلمه کذاب که ادعای پیامبری کرده بود که در این نبرد یازده یا دوازده زخم برداشت. در همین نبرد یک دستش قطع شد. ام سعد دختر سعد بن ربیع گوید از نسیبه پرسیدم: «دستت چه شده است؟» گفت: «در جنگ یمامه وقتی کار سخت شد و مسلمانان رو به هزیمت رفتند، من به انصار بانگ زدم که گرد آیید و چون گرد آمدیم تا حدیقة الموت[۲۴] (باغ مرگ) پیش راندیم و در آنجا ساعتی پیکار کردیم تا اینکه ابو دجانه در کنار آن باغ کشته شد. من وارد باغ شدم و به دنبال آن بودم که خود را به مسیلمه برسانم و او را بکشم. در آنجا مردی راه را بر من بست و ضربتی زد که دستم قطع شد. اما به خدا سوگند نه اعتنایی کردم و نه از کار بازماندم. پیش روی کردم تا به جنازه آن خبیث رسیدم و دیدم پسرم عبدالله شمشیرش را با جامه او پاک می‌کند. گفتم: او را کشتی؟ گفت: آری. پس سجده شکر به جا آوردم». نسیبه نمونه برجسته تربیت نبوی بود[۲۵].

سُمَیراء دختر قیس از زنان برجسته بنی‌دینار نیز برای امدادگری به نبرد احد رفته بود. دو پسرش نعمان بن عبد عمرو، و سلیم بن حارث به شهادت رسیدند و چون این خبر را به او دادند فقط پرسید: «رسول خدا (ص) در چه حال است؟» گفتند: «سلامت است». گفت: «آن حضرت را به من نشان دهید». پس چون نشانش دادند، گفت: «ای رسول خدا، هر مصیبتی در قبال سلامت تو ناچیز و قابل تحمل است». آن‌گاه جنازه‌های دلبندانش را بر شتری گذاشت و به سوی مدینه رهسپار شد. عایشه او را در راه دید و از میدان نبرد پرسش کرد. گفت: «خدا را شکر که رسول خدا زنده و سلامت است. و خداوند گروهی از مؤمنان را به درجه شهادت رساند». عایشه گفت: اینها جنازه‌های کیست؟» گفت: «دو پسرم!» آن‌گاه بدون سستی و درنگ، شتر را حرکت داد و رفت[۲۶].

زنان بسیاری در این‌گونه معرکه‌ها رشد و کمال خود را به ظهور رساندند. ام نوفل، صفیه بنی دیناری از آن جمله بود. پدر، همسر و فرزند او در نبرد احد به شهادت رسیدند. پس از پایان یافتن پیکار، زنان بیرون شتافتند تا از حال خویشان و رزمندگان خبر گیرند. چون صفیه خبر یافت که هر سه عزیزانش کشته شده‌اند، پرسید: «رسول خدا (ص) چگونه است؟» گفتند: «شکر خدا آن حضرت خوب و سلامت است». گفت: «رسول خدا (ص) را نشانم دهید تا اطمینان پیدا کنم». چون آن حضرت را دید و مطمئن شد، گفت: «با زنده و سلامت بودن رسول خدا (ص) تمام مصیبت‌ها ناچیز و قابل تحمل است»[۲۷].

هند دختر عمرو بن حزام که از زنان شایسته انصار بود، در نبرد احد همسر، برادر و پسر خود را از دست داد و خشنود بود که رسول خدا (ص) زنده و سلامت است. پس از آن نیز همگام با حوادث پیش می‌رفت و حضوری فعال داشت. فرزندانش را با شهامت و بی‌باکی به میدان‌های رزم می‌فرستاد. هنگام غزوه خیبر همراه گروهی از زنان برای یاری رزمندگان و امدادرسانی ترک خانه کرد و ثابت کرد که همچنان نیرومند و پایدار است و بار افسردگی و مرارت‌ها او را لرزان نساخته و ناراحتی‌ها او را به یأس نکشانده است[۲۸].

اینها و ده‌ها زن دیگر نمونه‌های برجسته تربیت یافتگان سیره پیامبر بودند. آنان از همه اسارت‌ها و تبرج‌های جاهلی خارج شده، پاکدامنی و رسالت مادری را قرین حضور اجتماعی و تلاش‌های سیاسی کرده بودند. واقدی خبری را نقل کرده است که گویای این واقعیت است: از ام عماره پرسیدند: «آیا زنان قریش هم روز احد همراه شوهران خود جنگ می‌کردند؟» و او در پاسخ گفت: «به خدا پناه می‌برم؛ من ندیدم که یکی از زنان ایشان تیری بیندازد یا سنگی بزند. آنان همراه خود دف و داریه می‌آوردند تا بزنند و کشتگان جنگ بدر را به یادشان آورند و نیز با خود سرمه‌دان و میل سرمه داشتند که هر وقت مردی از میدان جنگ می‌گریخت یا سستی نشان می‌داد، یکی از زنان سرمه‌دان و میلی به او می‌داد و می‌گفت: بی‌گمان تو زنی! من آن زنان را دیدم که جامه‌های خود را به کمر بسته بودند و با سرعت می‌گریختند، و سوارکاران نیز بدون اعتنا به آنان در حال گریز و نجات خود بودند. زنان پای پیاده در پی آنان می‌دویدند و پی‌درپی به زمین می‌افتادند. من هند دختر عتبه را که سنگین وزن بود دیدم که جامه‌ای کهنه به تن داشت و از ترس گریز اسب‌ها زمین‌گیر شده بود و قدرت حرکت نداشت و زن دیگری همراه او بود؛ تا اینکه قریش دوباره بازگشت و حمله مجددی کرد و به ما آن مصیبت‌ها وارد کردند که کردند. ما آن مصیبت‌ها را که در آن روز از جانب تیراندازان خودمان و به سبب نافرمانی دستور رسول خدا (ص) متوجهمان شد به پیشگاه خداوند خواهیم برد»[۲۹].

زنان جاهلی، مردان خود را به ننگ زن بودن، به جنگ تشویق می‌کردند و زنان مسلمان در سایه مساوات اجتماعی هویت خود را به تمامی بروز می‌دادند و اینکه در عرصه تصدی مسئولیت‌های اجتماعی و سیاسی همپا و همدوش مردان خویشند. تحقق والای این مساوات در یاران مهدی (ع) است. جابر جُعْفی[۳۰] از امام باقر (ع) درباره ظهور حضرت ولی‌عصر (ع) نقل کرده است که فرمود چون مهدی (ع) آید میان رکن و مقام نماز گزارد، آنگاه روی به مردم کند و فریاد برآرد: «إِلَّا أَنَّا نَسْتَنْصِرُ اللَّهَ‏ الْيَوْمَ‏ وَ كُلَّ‏ مُسْلِمٍ‏». (بدانید که ما امروز از خدا یاری می‌جوییم و از مسلمانان). سپس امام باقر (ع) فرمود: «و به خدا سوگند سیصد و سیزده تن نزد او گرد می‌آیند که در میان آنان پنجاه زن هست. آنان بدون قراری از پیش، از این سوی و آن سوی مانند ابرهای پراکنده پاییزی به هم می‌پیوندند و در مکه به حضور مهدی می‌رسند»[۳۱]. این مساوات همه جانبه و فراگیری است که با سیره پیامبر اکرم (ص) برای همگان به ارمغان آمد[۳۲]

منابع

پانویس

  1. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  2. «آیا به (سرگذشت) بزرگان بنی اسرائیل پس از موسی ننگریسته‌ای که به پیامبری که داشتند گفتند: پادشاهی بر ما بگمار تا در راه خداوند کارزار کنیم. گفت: آیا گمان نمی‌کنید که اگر جنگ بر شما مقرّر شود، کارزار نکنید؟ گفتند: چرا در راه خداوند جنگ نکنیم در حالی که ما از سرزمینمان رانده و از فرزندانمان مانده‌ایم؛ اما چون بر آنان جنگ مقرر شد جز تنی چند رو گرداندند و خداوند به (احوال) ستمکاران داناست * و پیامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را به پادشاهی شما گمارده است، گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی تواند بود با آنکه ما از او به پادشاهی سزاوارتریم و در دارایی (هم) به او گشایشی نداده‌اند. گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و بر گستره دانش و (نیروی) تن او افزوده است و خداوند پادشاهی خود را به هر که خواهد می‌دهد و خداوند نعمت‌گستری داناست» سوره بقره، آیه ۲۴۶-۲۴۷.
  3. ر. ک: تفسیر نمونه، ج۲، ص۱۶۷-۱۶۸.
  4. «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ‏ بِأَمْرِ اللَّهِ‏ فِيهِ‏»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۷۳.
  5. «وَ إِنَّ كُلَّ‏ غَازِيَةٍ غَزَتْ‏ مَعَنَا يُعَقِّبُ بَعْضُهَا بَعْضاً»؛ سیرة ابن هشام، ج۲، ص۱۲۱؛ نهایة الارب، ج۱۶، ص۳۴۹؛ البدایة و النهایة، ج۳، ص۲۷۴.
  6. نک: سیرة ابن هشام، ج۴، ص۲۷۸-۲۷۹؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۸-۲۶۳؛ الوفاء بأحوال المصطفی، ج۲، ص۷۱۷-۷۴۳؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۲۳-۳۳۸؛ سیرة ابن کثیر، ج۲، ص۱۵۲-۱۶۲؛ السیرة الحلبیة، ج۳، ص۲۴۰-۲۵۵.
  7. ر. ک: الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۳۰؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۶۵؛ أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسی، تلخیص الشافی، حققه و علق علیه السید حسین بحرالعلوم، الطبعة الثانیة، منشورات العزیزی، قم، ۱۳۹۴ ق. ج۱، ص۲۲۷-۲۲۹؛ أمین الاسلام أبوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، تصحیح و تعلیق علی اکبر الغفاری، دارالمعرفة، بیروت، ۱۳۹۹ ق. ص۱۱۰؛ مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۲۰۵؛ بحار الانوار، ج۲۱، ص۵۵؛ جعفر مرتضی العاملی، دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام، الطبعة الاولی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، ۱۴۰۹ ق. ج۱، ص۲۳۹-۲۴۳.
  8. بسیاری از مورخان تاریخ بستن پرچم را چهار روز مانده از ماه صفر و رحلت آن حضرت را دوازده ربیع الاول نوشته‌اند که زمان بستن پرچم شانزده روز پیش از رحلت می‌شود. ر. ک: المغازی، ج۳، ص۱۱۱۷؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۹؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲-۳۵۳.
  9. ابنی جزئی از خاک بلقا واقع در سرزمین شام در نزدیکی موته میان عسقلان و رمله است. الروض الأنف، ج۷، ص۵۱۱-۵۱۲؛ معجم البلدان، ج۱، ص۷۹؛ لسان العرب، ج۱، ص۵۴.
  10. ر. ک: المغازی، ج۳، ص۱۱۱۷؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲.
  11. جرف منطقه وسیعی در سه میلی مدینه به سمت شام است. معجم البلدان، ج۲، ص۱۲۸.
  12. المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲.
  13. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳.
  14. الروض الأنف، ج۷، ص۵۱۲.
  15. أنساب الاشراف، ج۱، ص۴۷۵.
  16. ر. ک: المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸؛ سیرة ابن هشام، ج۴، ص۳۲۸؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۷؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲.
  17. «أَيُّهَا النَّاسُ أَنْفِذُوا بَعْثَ أُسَامَةَ فَلَعَمْرِي لَئِنْ قُلْتُمْ فِي إِمَارَتِهِ لَقَدْ قُلْتُمْ فِي إِمَارَةِ أَبِيهِ مِنْ قَبْلِهِ، وَإِنَّهُ لَخَلِيقٌ بِالْإِمَارَةِ وَإِنْ كَانَ أَبُوهُ لَخَلِيقًا بِهَا»؛ سیرة ابن هشام، ج۴، ص۳۲۸؛ أنساب الاشراف، ج۱، ص۴۷۴؛ و نیز ر. ک: المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۶؛ الروض الأنف، ج۷، ص۵۱۲؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۷؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲-۳۵۳؛ سیرة ابن کثیر، ج۲، ص۴۵۷.
  18. الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۳.
  19. «أَنْفِذُوا جَيْشَ‏ أُسَامَةَ، لَعَنَ‏ اللَّهُ‏ مَنْ‏ تَخَلَّفَ‏ عَنْهُ‏»؛ السقیفة و فدک، ص۷۵؛ أبوالفتح محمدبن عبدالکریم الشهرستانی، الملل و النحل، تخریج محمد بن فتح الله بدران، الطبعة الثانیة، مکتبة الانجلو المصریة، القاهرة، افست منشورات الرضی، قم، ۱۳۶۴ ش. ج۱، ص۲۹؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۶، ص۵۲.
  20. ر. ک: الخصال، ج۲، ص۳۷۱-۳۷۲؛ بحارالانوار، ج۳۸، ص۱۷۳-۱۷۴.
  21. ر. ک: سیرة ابن هشام، ج۱، ص۳۴۲؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۶۴؛ الاستیعاب، ج۴، ص۳۲۴-۳۲۷؛ اسد الغابة، ج۵، ص۴۸۱؛ الاصابة، ج۴، ص۳۲۷؛ محمد علی بحرالعلوم، زنان صدر اسلام، ترجمه محمد علی امینی، چاپ اول، انتشارات حکمت، ۱۳۵۸ ش. ص۱۰-۲۴.
  22. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  23. ر. ک: سیرة ابن هشام، ج۳، ص۴۸، ۲۴۶؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۴۱؛ اسد الغابة، ج۵، ص۴۹۲-۴۹۳؛ الاصابة، ج۴، ص۳۳۹-۳۴۰؛ زنان صدر اسلام، ص۱-۹.
  24. نام بوستانی در سرزمین یمامه است. معجم البلدان، ج۲، ص۲۳۲.
  25. ر. ک: المغازی، ج۱، ص۲۶۸-۲۷۰؛ سیرة ابن هشام، ج۳، ص۲۹-۳۰؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۴۱۲-۴۱۶؛ الاستیعاب، ج۴، ص۴۵۵-۴۵۶؛ اسد الغابة، ج۵، ص۶۰۵؛ الاصابة، ج۴، ص۴۰۳-۴۰۴؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۴۸-۱۴۹؛ زنان صدر اسلام، ص۱۱۹-۱۳۲.
  26. المغازی، ج۱، ص۲۹۲.
  27. ر. ک: سیرة ابن هشام، ج۳، ص۵۱؛ زنان صدر اسلام، ص۲۵-۳۳.
  28. ر. ک: المغازی، ج۱، ص۲۶۵؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۳۹۴؛ زنان صدر اسلام، ص۱۳۳-۱۴۲.
  29. المغازی، ج۱، ص۲۷۲.
  30. جابر بن یزید جعفی از اصحاب امام باقر و امام صادق (ع) و از راویان ثقه و دارای تألیفات متعدد بوده است. ر. ک: رجال النجاشی، ص۱۲۸-۱۲۹؛ معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۱۷-۲۷؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۵۳۲-۵۵۰.
  31. «وَ يَجِي‏ءُ وَ اللَّهِ ثَلَاثُ مِائَةٍ وَ بِضْعَةَ عَشَرَ رَجُلًا فِيهِمْ‏ خَمْسُونَ‏ امْرَأَةً يَجْتَمِعُونَ بِمَكَّةَ عَلَى غَيْرِ مِيعَادٍ قَزَعاً كَقَزَعِ الْخَرِيفِ»؛ تفسیر العیاشی، ج۱، ص۶۵؛ تفسیر البرهان، ج۱، ص۱۶۴؛ بحارالانوار، ج۵۲، ص۲۲۲.
  32. دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌، سیره نبوی، ج۲، ص ۵۴۵؛ حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۳-۱۲۴.