مساوات اجتماعی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

معناشناسی

مساوات اجتماعی بدین معناست که همه افراد و آحاد جامعه از نظر حقوق اجتماعی برابر باشند و میان انسان‌ها از نظر نژاد و طبقات و جنسیت در حقوق اجتماعی و حقوق عمومی اختلاف و تمایزی نباشد. به تعبیر ابوالعَلاء مَعَرّی اختلاف نژاد، معلول آمیزش است، بنابراین میان انسان‌ها تفاوتی نیست و عرب و زنگی برابرند[۱].

مساوات اجتماعی در سیره نبوی

قرآن کریم همه انسان‌ها را از نظر اجتماعی برابر اعلام کرد و رسول خدا (ص) و اوصیای گرامی‌اش با راه و رسم و رفتار خود این برابری را عینیت بخشیدند و جاودانه ساختند. رفتار پیامبر اکرم (ص) با زید بن حارثه از نمونه‌های بارز مساوات اجتماعی است، زید در دوران کودکی در بازار عُکاظ[۲] به عنوان غلام فروخته شده بود و حکیم بن حزام او را برای عمه خود خدیجه خریده بود و وی نیز او را پس از ازدواج با محمد (ص) به آن حضرت بخشیده بود. زید شیفته پیامبر بود و حتی زمانی که پدرش او را یافت و برای بردنش به مکه آمد و پیامبر او را در رفتن یا ماندن مخیر کرد، زید حاضر نشد همراه پدر برود و بودن در کنار پیامبر را بر همه چیز ترجیح داد. رسول خدا (ص) نیز او را دوست می‌داشت و چون فرزند خود با وی رفتار می‌کرد و مردم به او زید بن محمد می‌گفتند[۳].

رسول خدا (ص) برای آنکه نشان دهد میزان ارزش، شرافت‌ها و برتری‌های معنوی و روحی انسان‌هاست و نه تشخص‌های خانوادگی و طبقاتی آنها، دختر عمه خود زینب دختر جحش را که نوه عبد المطلب بود به ازدواج زید ـ غلامی آزاد شده ـ درآورد. خلاف اندیشه و سنت عمومی و حاکم آن روز که اشراف نمی‌بایست با تهیدستان و طبقات پایین ازدواج می‌کردند. پیامبر این‌گونه برتری‌جویی‌ها را منکوب ساخت و با این ازدواج مساوات اجتماعی را به تمامی نشان داد تا مردم بدانند چگونه دیدگاه و رفتار اجتماعی خود را اصلاح کنند. آن حضرت خود شخصا به خانه زینب رفت و رسما او را برای زید خواستگاری کرد و این ازدواج صورت گرفت. بعدها که این ازدواج بنا به عللی به متارکه منجر شد، پیامبر با بانویی که همسر پیشین آزادشده او بود ازدواج کرد و جلوه دیگری از اصل مساوات را ظهور داد. در آن روز چنین ازدواجی مخالف شئون اجتماعی محسوب می‌شد و پسر خوانده را چون پسر حقیقی به شمار می‌آوردند. خداوند به پیامبرش فرمان داد که همه این سنت‌های غلط اجتماعی را بشکند: ﴿فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا[۴]. خداوند در پاسخ اعتراض‌های جاهلانه آنان به اینکه پیامبر با همسر پیشین پسر خوانده خود ازدواج کرده و شئون و سنت‌های اجتماعی را نادیده گرفته است، فرمود: ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا[۵].

خداوند به وسیله اسلام نخوت‌های جاهلی و افتخارهای موهوم را منسوخ کرد و مساوات اجتماعی را به دست پیامبرش تحقق بخشید. از زیباترین نمونه‌های این حرکت، ازدواج جویبر و ذلفا است. جویبر، مردی از اهل یمامه بود. در همان جا آوازه اسلام را شنید و عازم مدینه شد و خدمت پیامبر رسید و اسلام آورد و از زمره مسلمانان خالص گردید. او مردی کوتاه قامت، زشت‌رو و تنگدست بود، اما به رغم این ظواهر، باطنی زیبا و روحی بلند داشت. از آنجا که نه مالی، نه خویشی و نه جایی داشت، به دستور پیامبر به طور موقت در مسجد رحل اقامت افکند و پس از مدت کوتاهی افراد دیگری چون او نیز در آنجا گرد آمدند تا اینکه خداوند به پیامبر وحی کرد که آنان را در جای دیگری سکنا دهد که مسجد جای سکنا نیست و همه درهای رو به مسجد جز باب علی و خانه فاطمه را مسدود سازد. پیامبر نیز چنین کرد و مکانی خارج از مسجد را به این گروه اختصاص داد و سایبانی در آنجا ساخت و آنان را به آن مکان منتقل کرد. آن مکان را «صُفّه» می‌نامیدند و ساکنان آنجا را که مردمی تنگدست و بی‌خانه و غریب بودند «اصحاب صفه» می‌گفتند. رسول خدا (ص) و یارانش به زندگی آنان رسیدگی می‌کردند. روزی پیامبر به سراغ اصحاب صفه رفته بود که چشمش به جویبر افتاد و از سر رحمت و علاقه به او گفت: «چه خوب است که ازدواج کنی تا هم پاکدامنی خود را حفظ کنی و هم آن زن در کار دنیا و آخرت کمک تو باشد». جویبر گفت: «ای رسول خدا، چگونه؟ در حالی که من نه حسب و نسب دارم و نه مال و جمال. چه کسی به من زن می‌دهد و کدام زن رغبت می‌کند همسر من بشود؟» پیامبر فرمود: «ای جُوَیْبِر! خداوند به وسیله اسلام [بسیاری از] آنان را که در جاهلیت محترم و شریف بودند پایین آورد و [بسیاری از] آنان را که خوار و بی‌مقدار بودند بالا آورد. خداوند به وسیله اسلام نخوت‌های جاهلی و افتخار به نسب و خاندان‌های بالا را منسوخ کرد. اکنون همه مردم از سفید و سیاه و قرشی [و غیر قرشی] و عرب و عجم یکسانند که همه از آدمند و آدم از گل آفریده شده است، و بی‌گمان محبوب‌ترین مردمان نزد خدای عز و جل در روز قیامت، فرمانبردارترین آنان نسبت به خدا و باتقواترینشان است»[۶]. آن‌گاه پیامبر اضافه کرد: «ای جُوَیْبِر، من در میان مسلمانان، تنها کسی را از تو برتر می‌دانم که تقوا و اطاعتش از خدا بیشتر باشد، پس بی‌درنگ نزد زیاد بن لبید از محترمان و بزرگان قبیله بنی بیاضه (یکی از قبایل انصار) برو و به او بگو که مرا رسول خدا به سوی تو فرستاده است تا از دخترت ذلفا برای خود خواستگاری کنم». پس جویبر به فرمان رسول خدا نزد زیاد بن لبید رفت در حالی که گروهی از بستگان و افراد قبیله وی در منزلش بودند. اجازه خواست و داخل شد و سلام کرد. سپس گفت: «ای زیاد، من از طرف پیامبر برای تو پیامی دارم؛ محرمانه بگویم یا فاش بیان کنم؟» زیاد گفت: «پیام پیامبر برای من مایه افتخار و شرافت است، البته فاش بیان کن». جویبر گفت: پیامبر مرا فرستاده است تا دخترت ذلفا را برای خود خواستگاری کنم». زیاد پرسید: «آیا رسول خدا خود تو را بدین منظور فرستاده است؟» جویبر گفت: «آری، من کسی نیستم که از قول رسول خدا دروغ بگویم». زیاد گفت: «رسم ما نیست که دخترانمان را جز به هم شأن‌های خود از انصار دهیم. تو برو تا من خود رسول خدا را ملاقات کنم و دلیل عدم موافقت خویش را به او بگویم». جویبر به راه افتاد در حالی که با خود می‌گفت: «به خدا سوگند قرآن چنین رسمی نازل نکرده است و آنچه نبوت محمد (ص) برای آن است جز این است». ذلفا این سخن را شنید، پس نزد پدر شتافت و گفت: «منظور جویبر از سخنی که بر زبان می‌آورد چیست؟» زیاد گفت: «او می‌گوید رسول خدا وی را برای خواستگاری از تو فرستاده است». ذلفا گفت: «به خدا سوگند او در محضر پیامبر به آن حضرت دروغ نمی‌بندد. زود کسی را بفرست تا جویبر را بازگرداند». زیاد چنین کرد و با احترام از جویبر خواست تا در خانه بماند تا او بازگردد؛ و با شتاب نزد رسول خدا (ص) رفت و عرض کرد: «جویبر از سوی شما پیامی آورده است که من دختر خود را به ازدواج او درآورم و من به او پاسخ مثبت ندادم و برای کسب تکلیف خدمت شما آمدم. واقعیت این است که ما دختران خود را جز به هم شأن‌های خود از انصار نمی‌دهیم». پیامبر فرمود: «يَا زِيَادُ جُوَيْبِرٌ مُؤْمِنٌ‏ وَ الْمُؤْمِنُ كُفْوٌ لِلْمُؤْمِنَةِ وَ الْمُسْلِمُ كُفْوٌ لِلْمُسْلِمَةِ فَزَوِّجْهُ يَا زِيَادُ وَ لَا تَرْغَبْ عَنْهُ»[۷].

زیاد به خانه بازگشت و آنچه از رسول خدا (ص) شنیده بود برای دخترش بازگو کرد. ذَلفا نیز با این ازدواج موافقت کرد. زیاد مهر او را از مال خود قرار داد و جهیزیه مناسبی نیز تدارک دید و چون جویبر خانه و اثاثی نداشت، برای وی خانه و اثاث کامل و لباس نیز تهیه کرد. بدین ترتیب با شکسته شدن رسوم نادرست اجتماعی، این ازدواج صورت گرفت و آن دو با هم زندگی خوب و خوشی را آغاز کردند، و چنین بود تا آنکه جویبر در یکی از غزوات در کنار رسول خدا (ص) به شهادت رسید. پس از شهادت جویبر هیچ زنی در انصار به اندازه ذلفا مورد احترام نبود و به اندازه او خواستگار نداشت[۸].

رسول خدا (ص) این چنین مساوات اجتماعی را عینیت می‌بخشید تا همگان به او تأسی کنند و بدانند شرافت انسان‌ها به کمالات معنوی آنهاست. از امام صادق (ع) روایت شده است که رسول خدا (ص) مقداد بن اسود را با ضباعه دختر زبیر بن عبد المطلب به ازدواج هم درآورد. آن‌گاه امام صادق (ع) در سبب این ازدواج فرمود: «و [پیامبر] این ازدواج را ترتیب داد تا سطح ازدواج‌ها پایین بیاید و به رسول خدا (ص) تأسی کنند و بدانند گرامی‌ترینشان نزد خدا باتقواترینشان است»[۹].

اوصیای پیامبر پا در جای پای او گذاشتند و همین راه و رسم را داشتند. امام سجاد (ع) کنیزی داشت، او را آزاد کرد و سپس با وی ازدواج کرد. عبد الملک مروان سخت مراقبت امام بود تا عاشورایی دیگر توسط آن حضرت برپا نشود و نیز به دنبال دستاویزهایی می‌گشت تا امام را کوچک کند. وقتی جاسوسان عبد الملک این خبر را به او رساندند، کار امام را مورد عیب‌جویی قرار داد و در نامه‌ای به امام نوشت: «به من گزارش رسیده است که تو با کنیز آزاد کرده خود ازدواج کرده‌ای، در حالی که در قریش زنان شایسته تو وجود دارند که ازدواج با آنان موجب عظمت و افتخار توست و از آنان فرزندان شایسته و نجیبی نصیبت می‌شود و تو با این ازدواج نه ملاحظه خود را کرده‌ای و نه برای فرزندانت راه بزرگی باقی گذاشته‌ای، والسلام».

چون نامه عبدالملک که نامه‌ای آکنده از روح جاهلیت عرب و تفاخرهای نژادی بود به امام رسید، در پاسخ او نوشت: «امّا بعد، نامه‌ات به من رسید که در آن مرا در ازدواج با کنیز آزاد شده‌ام نکوهش کرده‌ای و گمان نموده‌ای که در میان زنان قریش کسانی‌اند که ازدواج با آنان موجب مجد و عظمت من می‌شود و فرزندان نجیب نصیبم می‌گردد، در حالی که هیچ کس در مجد و بزرگواری از رسول خدا (ص) برتر نیست (ما از خاندان پیامبریم و خاندانی برتر از ما نیست که ازدواج با آنان موجب بزرگی ما شود). من کنیز خود را برای خداوند و در راه رضای او آزاد کردم و بر اساس سنت الهی با وی ازدواج نمودم و آن کس که در دین خدا پاک باشد هیچ چیز به شخصیت او زیان نمی‌رساند. به درستی که خداوند به وسیله اسلام [آن گونه] پستی‌ها را از میان برداشته و [این گونه] کمبودها را پایان بخشیده است و هیچ پستی و کمبودی برای انسان مسلمان وجود ندارد و هر پستی که باشد به سبب جاهلیت است، والسلام»[۱۰].

امام (ع) در نامه خود شرافت‌های جاهلی را که عبد الملک سخت پایبند آنها بود، کوبید و اعلام کرد تنها ملاک شرافت در بندگی خدا و پیروی از تعالیم اسلام و تقوای الهی است و اگر او با کنیز آزاد شده خود ازدواج کرده، به سنت نبوی تأسی کرده است و این عمل نه تنها نقص نیست که کمال است. در همین جهت است که مادر برخی پیشوایان معصوم کنیزهای آزاد شده بوده‌اند، زیرا شرافت انسان‌ها به جایگاه طبقاتی و نژاد آنها نیست و اسلام برتری‌های دروغین را به تمامی لغو کرده و با اعلام اخوت دینی، همه مؤمنان را برادر خوانده است.

پیامبر اکرم (ص) اجازه نمی‌داد تفاخرهای جاهلانه، رشد یابد و مساوات اجتماعی بر هم بخورد. روزی غلامی سیاه با عبد الرحمن بن عوف که از بزرگان عرب به شمار می‌رفت نزاعشان شد. عبد الرحمن خشمگین شد و به او گفت: «ای سیاه‌زاده!» چون این سخن به گوش پیامبر رسید، برآشفت و با خشم به عبدالرحمن فرمود: «هیچ سفیدزاده‌ای بر سیاه‌زاده جز به حق [و به تقوا] برتری ندارد»[۱۱].

بی‌گمان تفاخر نژادی یا خانوادگی سلاح مردمان ناتوان و حقیری است که نمی‌توانند از طریق عمل و تقوا برای خود کسب شخصیت کنند. چنانچه شخصیت و ارزش انسان وابسته به نژاد و اختلاف رنگ بود، خداوند در روز قیامت عمل و تقوا را ملاک سنجش قرار نمی‌داد. شکی نیست که اسلام اساس تمایز و تفاوت را تقوا و عمل صالح قرار داده است و نه تفاخر به پدران و اجداد و نه مال و منال و سایر ملاک‌های دنیایی[۱۲].

رسول خدا (ص) مرد ثروتمندی را دید که کنارش فقیری نشست. پس مرد ثروتمند چهره در هم کشید و لباس‌هایش را جمع کرد. پیامبر فرمود: آیا ترسیدی از فقر او چیزی به تو سرایت کند؟[۱۳] و این چنین عمل او را نکوهش کرد.

مساوات اجتماعی در اسلام از حقیقت وجودی انسان‌ها سرچشمه گرفته است و اسلام نمی‌گوید که انسان‌ها باید برابر باشند، بلکه با صراحت اعلام می‌دارد انسان‌ها برابرند و آنچه موجبات عدم برابری آنها را ایجاد می‌کند باید زدوده شود؛ آنگاه حقیقت انسان‌ها جلوه می‌کند. نمونه‌های برجسته تربیت نبوی، محرومان نظامِ ستم و برده‌های روابط اجتماعی طبقاتی بودند: سلمان فارسی، صُهَیْب رومی، بلال حبشی و خَبّاب نَبَطی[۱۴]. از پیشوای مؤمنان علی (ع) روایت شده است که فرمود: «پیشگامان به دین اسلام پنج نفرند؛ من پیشگام عربم، سلمان پیشگام ایران، صُهَیْب پیشگام حبشه و خباب پیشگام نَبَط»[۱۵].

در سایه مساوات اجتماعی بود که بلال بن رباح، برده‌ای حبشی خزانه‌دار مورد اطمینان پیامبر و سرور مؤذّنان گردید[۱۶]. بلال توانایی ادای تلفظ «شین» را نداشت و به جای آن «سین» می‌گفت. منافقان به پیامبر اعتراض کردند که چرا بلال را مؤذن خود قرار داده است. رسول خدا فرمود «سین» بلال نزد خدا «شین» محسوب می‌شود. گرچه او به جای «أَشْهَد»، «أَسْهد» می‌گوید نزد خدا پذیرفته و قبول خواهد بود[۱۷].

رسول خدا (ص) تمام برتری‌جویی‌ها و تفاخرها را زیر پا نهاد و مساوات اجتماعی را آن چنان که باید تحقق بخشید تا جایی که وصی آن حضرت، علی (ع) می‌فرمود: «حرکت پیاده با سواره فسادآوری برای سواره و ذلت و خواری برای پیاده است»[۱۸].

اما پس از پیامبر و به دنبال دگرگونی در سیاست آن رسول مساوات و تجدید نظر در مشی آن حضرت، مساوات اجتماعی بر هم خورد و مناسبات ستمگرانه طبقاتی دوباره رایج شد[۱۹]

منابع

پانویس

  1. وَ اخْتِلَافُ مِنْ عُنْصُرِ ذِي اتِّفَاقٍ وَ تُسَاوَی الزَّنْجِيُّ وَ الْعَرَبِيُّ؛ اللزومیات، ج۲، ص۴۵۰.
  2. عکاظ یکی از بازارهای معروف عرب در جاهلیت بود در دشتی میان نخله و طائف. این بازار از هلال ذی‌القعده برپا می‌شد و مدت بیست روز و یا یک ماه ادامه می‌یافت و قبایل عرب در آنجا گرد می‌آمدند و شعر می‌خواندند و خریدوفروش می‌کردند و بر یکدیگر تفاخر می‌نمودند. ر. ک: معجم البلدان، ج۴، ص۱۴۲؛ صفی الدین عبد المؤمن بن عبد الحق البغدادی، مراصد الاطلاع علی اسماء الامکنة و البقاع، تحقیق و تعلیق علی محمد البجاوی، الطبعة الاولی، دارالجیل، بیروت، ۱۴۱۲ ق. ج۲، ص۹۵۳.
  3. ر. ک: الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۰-۴۷؛ الاستیعاب، ج۱، ص۵۲۵-۵۲۹؛ صفة الصفوة، ج۱، ص۳۷۸-۳۸۱؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۱۲۵-۱۲۸؛ شمس الدین محمد بن أبی بکر (ابن قیم الجوزیة)، فقه السیرة النبویة من زاد المعاد فی هدی خیرالعباد، تنسیق و ترتیب و شرح و تقدیم السید الجمیلی، الطبعة الاولی، دار الفکر اللبنانی، بیروت، ۱۴۰۷ ق. ص۶۶-۶۷؛ الوافی بالوفیات، ج۱۵، ص۲۷-۲۹؛ الاصابة، ج۱، ص۵۴۶-۵۴۶.
  4. «و (یاد کن) آنگاه را که به کسی که خداوند و خود تو بدو نعمت رسانده بودید گفتی که: همسرت را برای خویش نگه دار (و طلاق مده) و از خداوند پروا کن و چیزی را که خداوند آشکار کننده آن بود در دل نگه می‌داشتی و از مردم می‌ترسیدی در حالی که خداوند سزاوارتر بود که از او بترسی و چون زید نیازی از او برآورد او را به همسری تو درآوردیم تا مؤمنان را در ازدواج با همسران (طلاق داده) پسرخواندگانشان چون نیازی را از آنان برآورده باشند تنگنایی نباشد و فرمان خداوند انجام‌یافتنی است» سوره احزاب، آیه ۳۷.
  5. «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است و خداوند به هر چیزی داناست» سوره احزاب، آیه ۴۰.
  6. «يَا جُوَيْبِرُ إِنَّ‏ اللَّهَ‏ قَدْ وَضَعَ‏ بِالْإِسْلَامِ‏ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ شَرِيفاً وَ شَرَّفَ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَضِيعاً وَ أَعَزَّ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ ذَلِيلًا وَ أَذْهَبَ بِالْإِسْلَامِ مَا كَانَ مِنْ نَخْوَةِ الْجَاهِلِيَّةِ وَ تَفَاخُرِهَا بِعَشَائِرِهَا وَ بَاسِقِ أَنْسَابِهَا فَالنَّاسُ الْيَوْمَ كُلُّهُمْ أَبْيَضُهُمْ وَ أَسْوَدُهُمْ وَ قُرَشِيُّهُمْ وَ عَرَبِيُّهُمْ وَ عَجَمِيُّهُمْ مِنْ آدَمَ وَ إِنَّ آدَمَ خَلَقَهُ اللَّهُ مِنْ طِينٍ وَ إِنَّ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَطْوَعُهُمْ لَهُ وَ أَتْقَاهُمْ»؛ کافی، ج5، ص340.
  7. الکافی، ج۵، ص۳۴۰-۳۴۳؛ وسائل الشیعة، ج۱۴، ص۴۴.
  8. الکافی، ج۵، ص۳۴۳.
  9. «وَ إِنَّمَا زَوَّجَهُ لِتَتَّضِعَ‏ الْمَنَاكِحُ‏ وَ لِيَتَأَسَّوْا بِرَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّ أَكْرَمَهُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاهُمْ»؛ الکافی، ج۵، ص۳۴۴؛ تهذیب الاحکام، ج۷، ص۳۹۵؛ وسائل الشیعة، ج۱۴، ص۴۵.
  10. «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي‏ كِتَابُكَ‏ تُعَنِّفُنِي‏ بِتَزْوِيجِي مَوْلَاتِي وَ تَزْعُمُ أَنَّهُ كَانَ فِي نِسَاءِ قُرَيْشٍ مَنْ أَتَمَجَّدُ بِهِ فِي الصِّهْرِ وَ أَسْتَنْجِبُهُ فِي الْوَلَدِ وَ أَنَّهُ لَيْسَ فَوْقَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) مُرْتَقًى فِي مَجْدٍ وَ لَا مُسْتَزَادٌ فِي كَرَمٍ وَ إِنَّمَا كَانَتْ مِلْكَ يَمِينِي خَرَجَتْ مَتَى أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنِّي بِأَمْرٍ أَلْتَمِسُ بِهِ ثَوَابَهُ ثُمَّ ارْتَجَعْتُهَا عَلَى سُنَّةٍ وَ مَنْ كَانَ زَكِيّاً فِي دِينِ اللَّهِ فَلَيْسَ يُخِلُّ بِهِ شَيْ‏ءٌ مِنْ أَمْرِهِ وَ قَدْ رَفَعَ اللَّهُ بِالْإِسْلَامِ الْخَسِيسَةَ وَ تَمَّمَ بِهِ النَّقِيصَةَ وَ أَذْهَبَ اللُّؤْمَ فَلَا لُؤْمَ عَلَى امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِنَّمَا اللُّؤْمُ لُؤْمُ الْجَاهِلِيَّةِ وَ السَّلَامُ»؛ الکافی، ج۵، ص۳۴۴-۳۴۵؛ وسائل الشیعة، ج۱۴، ص۴۸؛ بحارالانوار، ج۴۶، ص۱۶۵.
  11. «لَیْسَ لاِبْنِ بَیْضَاء عَلَی ابْنِ سَوْدَاء سُلْطَانٌ إِلّا بِالْحَقِّ»؛ النظام السیاسی فی الاسلام، ص۲۰۸.
  12. النظام السیاسی فی الاسلام، ص۲۰۸.
  13. «أَ خَشِيتَ‏ أَنْ‏ يَعْدُوَ إِلَيْكَ‏ فَقْرُهُ»؛ تنبیه الخواطر، ج۱، ص۲۱۴.
  14. «نبط» گروهی از مردم بوده‌اند که در منطقه بطائح میان عراق عرب و عراق عجم یا به سواد عراق ساکن بوده‌اند و اینان مردمی غیر عرب بوده‌اند که عربیت گزیده بودند و در برآوردن آب ماهر و به کثرت فلاحت مشهور بوده‌اند. نبطی و نباطی و نباط منسوب به آنانند. البته در این که نبطی‌ها چه قومی بوده و از کجا آمده‌اند اختلاف است. بعضی می‌گویند مسکن اولی آنان در داخل عربستان بوده است و بعد به بین النهرین هجرت کرده‌اند و آشوری‌ها یا مادی‌ها آنان را به بادیه رانده‌اند؛ بعضی دیگر معتقدند که مسکن اصلی آنان در بین النهرین بوده است و از آنجا به اطراف رفته‌اند. لغت‌نامه دهخدا، ذیل واژه «نبط».
  15. «السُّبَّاقُ خَمْسَةٌ فَأَنَا سَابِقُ‏ الْعَرَبِ‏ وَ سَلْمَانُ سَابِقُ فَارِسَ وَ صُهَيْبٌ سَابِقُ الرُّومِ وَ بِلَالٌ سَابِقُ الْحَبَشِ وَ خَبَّابٌ سَابِقُ النَّبْطِ»؛ الخصال، ج۱، ص۳۱۲؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۲۵؛ تفسیر نورالثقلین، ج۵، ص۲۱۰-۲۱۱؛ سفینة البحار، ج۱، ص۵۹۷.
  16. حلیة الاولیاء، ج۱، ص۱۴۷.
  17. از قول پیامبر اکرم (ص) در خبری آمده است: «إِنَّ سِینَ بِلَالٍ عِنْدَاللهِ شِینٌ». که برخی فقیهان در آثار خود آن را آورده و بدان استناد کرده‌اند. ر. ک: عدة الداعی، ص۲۷؛ محمد بن خلیل القاوقجی، اللؤلؤ المرصوع، طبع مصر، ص۴۰؛ مستدرک الوسائل، ج۴، ص۲۷۸؛ آقا رضا بن محمد هادی الهمدانی، مصباح الفقیه، طبعة حجریة، مکتبة الصدر، ج۲، ق ۱، ص۲۷۸؛ السید محسن الحکیم، مستمسک العروة الوثقی، الطبعة الثالثة، مطبعة الآداب، النجف، ۱۳۸۸ ق. افست دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج۶، ص۲۲۲؛ السید أبو القاسم الخوئی، اجود التقریرات، الطبعة الثانیة، مؤسسة مطبوعاتی دینی، قم، ۱۴۱۰ ق. ج۲، ص۲۱۷؛ همو، کتاب الصلاة، الطبعة الاولی، مکتبة لطفی، قم، ۱۴۰۷ ق. ج۳، ص۱۳۵، ج۴، ص۳۰۴؛ همو، کتاب الحج، الطبعة الاولی، مکتبة لطفی، قم، ۱۴۰۷ ق. ج۵، ص۵۷.
  18. «مَشَى‏ الْمَاشِي‏ مَعَ‏ الرَّاكِبِ‏ مَفْسَدَةٌ لِلرَّاكِبِ وَ مَذَلَّةٌ لِلْمَاشِي»؛ تحف العقول، ص۱۴۵.
  19. دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌، سیره نبوی، ج۲، ص ۵۰۱؛ گلشاد حیدری|حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۹-۱۲۰.