وصیت پیامبر خاتم به امام علی

مقدمه

نقل شده رسول خدا (ص) در یکی از روزهای پایانی عمر خود و در ایام بیماری، پس از آنکه نماز را به جای آورد، به منزل خود رفت. ایشان به خاطر ناراحتی و خستگی بیهوش شد و در این حال با صدای گریه و زاری افراد داخل منزل، برخاست. آن حضرت (ص) پس از لحظاتی به هوش آمد و فرمود: "دوات و کاغذی بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که بعد از آن هیچ گاه، گمراه نشوید!" یکی برخاست تا دنبال دوات و کاغذ برود که پیامبر (ص) دوباره بیهوش شد. عمر به او گفت: "برگرد، زیرا او هذیان می‌گوید! و کتاب خدا برای ما کافی است". پس آنها اختلاف کردند و سر و صدا بالا گرفت و وقتی رسول خدا (ص) به هوش آمدند، به آنها فرمودند: "برخیزید از نزد من بیرون روید زیرا درگیری در نزد من، سزاوار نیست"[۱].

آنان برخاستند و از خانه بیرون رفتند و فقط اهل بیت ایشان باقی ماندند که علی بن ابی طالب (ع) و عباس و پسرش فضل از جمله آنها بودند. در این هنگام عباس گفت: "ای رسول خدا، اگر این امر (جانشینی) بعد از شما در میان ما پایدار می‌شود، به ما بشارت بده و اگر می‌دانید که این‌گونه نخواهد بود، سفارش‌های لازم را به ما بفرمایید!" پیامبر (ص) به وی فرمود: "شما بعد از من از ضعیفان خواهید بود!" و ساکت شد. در این هنگام افراد حاضر و از جمله علی (ع) از جای خود برخاستند و از خانه بیرون رفتند[۲]. پس از آنکه افراد از پیش آن حضرت (ص) بیرون رفتند، پیامبر (ص) فرمود: "برادرم، علی بن ابی طالب و عمویم را پیش من بیاورید". آن دو را فرا خواندند و آنها نزد پیامبر (ص) حاضر شدند. آن حضرت رو به عمویش کرد و فرمود: "ای عباس، ای عموی رسول خدا، آیا وصیت مرا می‌پذیری و به وعده‌هایم عمل می‌کنی و دیون مرا می‌پردازی؟" عباس گفت: "ای رسول خدا، عموی تو پیرمردی پا به سن گذاشته و عیال‌وار است و تو همانند ابر، سخاوتمند و کریم بوده‌ای و ممکن است بر عهده تو وعده‌ای باشد که عموی تو نتواند آن را انجام دهد!" پس از آن پیامبر (ع) رو به علی (ع) کرد و از او پرسید: "ای برادر من، آیا وصیت مرا می‌پذیری و به وعده‌هایم عمل می‌کنی و دیون مرا می‌پردازی و بعد از من انجام کارهای خانواده‌ام را به عهده می‌گیری؟" علی (ع) فرمود: "بله، ای رسول خدا". آنگاه رسول خدا (ص) فرمود تا شمشیر، زره و تمام لوازم شخصی و حتی پارچه‌ای را که در جنگ‌ها به شکم می‌بست برای او بیاورند. پس از آورده شدن این وسایل، همه آنها را به علی (ع) سپرد. سپس انگشترش را از دست بیرون آورد و به علی (ع) فرمود: "این را هم بگیر و به دست کن". آنگاه علی (ع) را در بغل گرفت و سپس فرمود: از "نام خدا را بر زبان آور و به منزلت برو"[۳].

همچنین از ابن عباس روایت شده است: هنگامی که رسول خدا (ص) در بستر بیماری افتاده بود و عده‌ای از اصحاب آن حضرت در اطرافش بودند، عمار بن یاسر از ایشان پرسید: "ای رسول خدا، پدر و مادرم به فدایت! اگر آن واقعه رخ داد چه کسانی از ما شما را غسل بدهند؟" آن حضرت (ص) فرمود: "فقط علی بن ابی طالب، زیرا هنگام غسل، ملائکه او را یاری می‌دهند". عمار پرسید: "پدر و مادرم به فدایت! اگر این واقعه رخ داد، چه کسی بر شما نماز بخواند؟" آن حضرت (ص) به علی (ع) فرمود: "ای پسر ابوطالب، پس از آنکه روح از بدنم جدا شد، بدنم را به خوبی غسل بده و مرا در این دو پارچه (پارچه‌هایی که نو نبودند) یا میان پارچه سفید مصری و برد یمانی کفن کن و مرا در پارچه گرانقیمت کفن نکن. سپس جنازه‌ام را تا کنار قبرم ببرید. در این هنگام اول خدا ـ جلّ و علا ـ از فوق عرش، سپس جبرئیل و میکائیل و اسرافیل، همراه ملائکه بسیاری که جز خدای متعال تعداد آنها را نمی‌داند، سپس کسانی که عرش را دربرگرفته‌اند، سپس ساکنان اهل آسمان‌های هفتگانه یکی پس از دیگری، سپس تمام اهل بیت‌ام و زنانم به ترتیب بر من نماز می‌خوانند. پس شما هم با صدای گریه و شیون مرا اذیت نکنید"[۴].

فردای آن روز رسول خدا (ص) به هوش آمد و دید که عده‌ای در اطراف ایشان نشسته‌اند و علی (ع) در میان آنها نیست. پس فرمود: "برادر و همراه مرا فرا بخوانید". عایشه که آنجا بود، گفت: "منظورش، ابوبکر است او را بخوانید". ابوبکر فرا خوانده شد و به داخل اتاق رفت و بالای سر آن حضرت نشست. دوباره ضعف بر آن حضرت (ص) غالب شد و به همین دلیل، ایشان چشم‌های خود را بسته و ساکت بود. وقتی که پیامبر (ص) چشم‌هایش را باز کرد با دیدن ابوبکر صورتش را از او برگرداند. ابوبکر گفت: "اگر با من کاری داشت، حتماً می‌گفت". پس برخاست و از اتاق بیرون رفت.

پیامبر (ص) دوباره فرمود: "برادر و همراهم را فرا بخوانید". حفصه گفت: "شاید منظور ایشان عمر است. او را بخوانید". هنگامی که عمر به نزد پیامبر (ص) وارد شد، آن حضرت با دیدن عمر، صورتش را از او برگرداند و حرفی نزد. رسول خدا (ص) برای سومین مرتبه فرمود: "برادر و همراهم را بخوانید". ام سلمه گفت: "منظورش علی است، او را بخوانید و دنبال دیگری نروید". پس علی (ع) را فرا خواندند. وقتی علی (ع) نزدیک پیامبر (ص) نشست، پیامبر (ص) به ایشان اشاره کرد. علی (ع) خم شد و سرش را نزدیک دهان آن حضرت برد. پیامبر (ص) مدتی طولانی با علی (ع) نجوا کرد. سپس علی (ع) در گوشه‌ای نشست و آن حضرت (ص) خوابید. دیگران از علی (ع) پرسیدند: "ای ابوالحسن، رسول خدا چه چیزی به تو گفت؟" علی (ع) پاسخ داد: "هزار در علم به روی من گشوده شد که هر دری، هزار در دیگر دارد و مرا به چیزی وصیت کرد که به خواست خدا آن را انجام خواهم داد". سپس رسول خدا (ص) چشم‌هایش را گشود و به علی (ع) فرمود: "ای علی، سر مرا در دامنت قرار ده! همانا امر الهی فرا رسیده است. پس از رحلت من دست بر صورتم بکش و آن را بر صورت خود بکش. سپس مرا رو به قبله کن و انجام کارهای مرا به عهده بگیر و پیش از همه بر من نماز بخوان و از من جدا نشو تا مرا به خاک بسپاری و از خدای متعال کمک بخواه"[۵].[۶]

وصیت پیامبر به علی (ع)

امام صادق (ع) در روایتی بخشی از وصیت پیامبر به علی (ع) در هنگام مرگ را نقل کرده است که عموماً توصیه به نیکی به اقشار مختلف ضعیف و کشاورز جامعه است: ای علی (ع)، در حضور تو به کشاورزان ستم نشود و بر زمینی که بر آن قرار داری، چیز میفزای و بدون مزد از مسلمان بیگاری مکش[۷].[۸]

منابع

پانویس

  1. صحیح البخاری، بخاری، ج۱، ص۳۷؛ الطرائف، سید بن طاووس، ص۴۳۵.
  2. الأمالی، شیخ مفید، ص۲۱۲.
  3. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۸۵.
  4. الامالی، شیخ صدوق، ص۵۰۵.
  5. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۸۶.
  6. عباسی، حبیب، مقاله «علی بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۱۹۶-۲۰۰.
  7. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۲۸۴: «يَا عَلِيُّ لَا يُظْلَمُ الْفَلَّاحُونَ بِحَضْرَتِكَ وَ لَا يَزْدَادُ عَلَى أَرْضٍ وَضَعْتَ عَلَيْهَا وَ لَا سُخْرَةَ عَلَى مُسْلِمٍ يَعْنِي الْأَجِيرَ».
  8. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۲۲۲.