آیا حجت الهی‌انگاری امامان با خاتمیت ناسازگار است؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۶ اوت ۲۰۱۸، ساعت ۱۵:۲۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

برخی مدعی¬اند که خاتمیت، پایان و خاتمیت حجیّت، قداست و پذیرش بدون مطالبه دلیل است؛ چراکه آنها جزء مختصات پیامبر(ص) بودند و با رحلت آن حضرتَ، دیگر ما به انسانی قائل نیستیم که قول و فعلش برای ما حجت و شخصیّت حقوقی داشته باشد که دارای قداست و موجوب تعبد و التزام به آن بدون مطالبه دلیل واجب می¬باشد، برای این¬که حجیت ذاتی شخصیّت¬های دینی به پیامبران اختصاص داشته و در آیین اسلام تنها حضرت محمد(ص) از آن بهره¬مند بود. براین اساس، جایگاه خاصی که شیعه بر امامان(ع) می-دهد و آنان را دارای مقام قدسی و حجت الهی وصف می¬کند، با اصل خاتمیت تعارض دارد، دکتر سروش در این وادی در جاهای متعدد حکم¬فرمایی کرده و نظریه فوق را نوعی "غلو" شمرده است: آنچه ذاتی اسلام استَ، شخصیّت پیامبر و تجربه باطنی و اوامر و نواهی ناشی از آن تجارب است که با رحلت ایشان خاتمه می¬پذیرد و هرچه پس از آن می¬آید باید چنان تفسیر شود که با این اصل اصیل و رکن رکین منافات پیدا نکند. غالیان بسیار بوده¬اند چه آنان که اولیا خدا را رتبه¬ای خدایی داده¬اند و چه آنان که آنان را در مرتبه پیامبر نشانده¬اند [۱]. البتّه پیش از دکتر سروش برخی دگراندیشان شیعی اشکال فوق را مطرح کرده بودند [۲]
شبهه ناسازگاری حجیت انگاری امامان با خاتمیت در دو نکته ذیل قابل تحلیل است:
  1. ناسازگاری با شخصیّت حقوقی پیامبر(ص):پیامبر اسلام از سوی خداوند دارای یک شخصیّت حقوقی بود که مهم¬ترین مولفه آن خصلت "ولایت" است که لازمه آن، حق تشریع احکام، خطابات آمرانه، پذیرفتن حکم وی بدون مطالبه دلیل وتعدی و حجیت تجربه دینی وی در سایر افراد می¬باشد. سروش در این¬باره می¬گوید: این عنصر "عنصر مقوم شخصیّت حقوقی پیامبر" ولایت است، ولایت به معنای این است که شخصیّت شخص سخنگو حجت سخن وفرمان او باشد و این همان چیزی است که به خاتمیت مطلقاً ختم شده است - ما اینک سخن هیچ¬کس را نمی¬پذیریم مگر اینکه دلیلی بیاورد یا به قانونی استناد کند. امّا پیامبران چنین نبودند؛ آنان خود پشتوانه سخن و فرمان خود بودند، حجت سرخود بودند... تجربه دینی آنان متعدی بود نه لازم، حکمش دیگران را هم شامل می¬شد، تکلیف آوردند، و عمل آفرین¬اند [۳]. وی تصریح می¬کند با رحلت پیامبراسلام، اعتبار حجت الهی نیز پایان یافته است و این شامل اقوال امامان نیز می¬شود: پس از پیامبر اسلام(ص) دیگر هیچ¬کس ظهور نخواهد کرد که شخصیّتش به لحاظ دینی ضامن صحت سخن و حسن رفتارش باشد و برای دیگران تکلیف دینی بیاورد[۴].
  2. عدم حجیت روایات ائمه(ع):لازمه انحصار شخصیّت حقوقی و دینی به پیامبر(ص)، نفی حجیت به صورت مطلق از دیگران، وبه صورت خاص از امامان در حوزه دین، و تفسیر آن از طریق روایات است؛ چراکه در زعم مدعی تئوری فوق حجت انگاری کلام و تفسیر امامان با خاتمیت ناسازگار است. دکتر سروش در این¬باره می¬گوید: پس از پیامبر(ص) دیگر هیچ¬کس ظهور نخواهد کرد که شخصیّت به لحاظ دینی ضامن صحت سخن و حسن رفتارش باشد و برای دیگران تکلیف دینی بیاورد[۵] ... تفسیر کلمات خدا و پیامبر هم نمی¬تواند شخصی و متکی به شخصیّت¬ها باشد، آن¬هم باید دسته جمعی و مستدل باشد[۶]
سروش از خاتمیت حجت الهی به مقوله معرفت و تفسیر متن دینی تعدی می¬کند و لازمه خاتمیت را ختم حجیت تفسیر متون دینی و به عبارتی جزمی نبودن معرفت دینی تفسیر می¬کند:هیچ کلام و متن دینی را هم نمی¬توان چنان تفسیر کرد که حق ولایت بدین معنی را به کسی بدهد این عین تناقض است که رسول خاتم به کسی یا کسانی حقوقی را ببخشند که ناقض خاتمیت باشد[۷]
پیام خاتمیت این است که هیچ فهمی از دین را فهم خاتم ندانیم و ار این طریق، راه این دریا را دریاهای دیگر بگشاییم و به بسط تجربه نبوی مجال بدهیم[۸]
خاتم‌النبیین آمده است، اما خاتم‌الشارحین نیامده است. و سخن هیچ¬کس در مقام شرح و تفسیر در رتبه وحی نمی¬نشیند، لذا اگر چه دین خاتم داریم، اما فهم خاتم نداریم و گرچه دین کامل داریم ( که مدعای درون دین است و به تبع تصدیق نبی، تصدیق می¬شود) امّا معرفت دینی کامل نداریم[۹]
دکتر سروش تصریح می‌کند که ما تنها در کلام نبوی دنبال دلیل نمی‌گردیم، امّا در کلام غیر پیامبر حتّی حضرت علی(ع) نیز باید ملاک پذیرش آن دلیل باشد وگرنه صرف شخصیّت صاحب سخن، حجّت‌آور نخواهد بود:اگر دلیل قانع‌کننده باشد، مدّعا را می‌پذیریم و اگر نباشد، دیگر مهمّ نیست که استدلال‌کنندهٔ ‌علی(ع) باشد یا دیگری از این پس دلیل پشتوانه سخن است نه گوینده صاحب کرامت آن[۱۰]. همو در آخرین موضع‌گیری‌اش نیز حجیت قول امامان را با خاتمیت ناسازگار توصیف می‌کند [۱۱]
در تحلیل و نقد ادّعای فوق نکات ذیل در خور تأمّل است:
۱. ادعای بدون دلیل:چنان‌که در پاسخ تو هم ناسازگاری عصمت با اصل خاتمیت ذکر شد، عصمت در آن بحث و مفترض الطاعه و حجت با اصل نبوت و خاتمیت منافات ندارد. به دیگر سخن، مدّعی تنافی نخست باید ادّعای خود یعنی تنافی واجب الاطاعة و حجت بودن امام(ع) با نبوت و اصل خاتمیت را ثابت کند؛ در حالی‌که به صرف ادّعا بسنده نموده است. افزون بر این ما در نکات بعدی عکس ادّعای فوق را ثابت خواهیم کرد.
۲. حجت و مفترض الطّاعه لازمهٔ ‌عصمت:پیش‌تر عصمت امامان(ع) با ادلّهٔ ‌عقلی و نقلی ثابت شد، حال به این نکته اشاره می‌کنیم که با وجود امام و شخص معصوم در جامعه و اعلام و تأیید آن توسط قرآن و پیامبر(ص) آیا مقصود از آن اعلام و تأیید و سفارش‌های مکرر در اطاعت از آن، وجوب اطاعت و پیروی از آن نیست؟ آیا لازمهٔ ‌عصمت این نیست که حرف و عمل، مواضع و تکالیفش، مفترض الطاعه و مطابق واقع و برای دیگران حجت و معیار باشد؟ اگر بر عصمت امامان خدشه وارد شود و مورد انکار قرار گیرد، برای طرح شبهه فوق (انکار لزوم اطاعت و حجیت اقوال امامان) مجالی باقی می‌ماند، امّا با فرض عصمت، شبهه از بن ناموجّه است؛ چراکه در آن به معنا و لازمهٔ ‌عصمت توجّه نشده است.
۳. سفارش قرآن به اطاعت و جعل حجّیت: قرآن کریم اطاعت ﴿﴿أُولِي الأَمْرِ را هم طراز و هم ردیف اطاعت رسول خدا ذکر کرده است ﴿﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً [۱۲]. در این آیه شریفه با یک امر ﴿﴿أَطِيعُواْ از مردم خواسته که از پیامبر و ﴿﴿أُولِي الأَمْرِ اطاعت و پیروی کنند، در حقیقت اطاعت ﴿﴿أُولِي الأَمْرِ اطاعت پیامبر تلقّی شده است. این‌که در شبهه گفته شده اطاعت به پیامبر(ص) اختصاص دارد با صریح آیهٔ ‌شریفه ناسازگار است. البتّه در تفسیر ﴿﴿أُولِي الأَمْرِ بحث است که آیا آن به امام معصوم(ع) اختصاص دارد یا به غیر آن نیز شامل می‌شود؟ شیعه و سنی در شمول آن بر رهبر واجد شرایط دینی اتّفاق نظر دارند [۱۳] که مصداق بارز آن ائمه اطهار هستند، که روایات مختلفی از فریقین وارد شده است [۱۴] امّا اهل تسنن آن را به هر حاکم و رهبری تعمیم داده و چه‌بسا بعضی‌شان آن را شامل حاکم فاسق نیز می‌دانند [۱۵] پس "مفترض الطاعه" نه به شیعه اختصاص دارد و نه با اصل خاتمیت تعارض پیدا می‌کند. چراکه خاتمیت تنها در قلمرو نبوت و نزول وحی و شریعت جدید معنا و مفهوم پیدا می‌کند و آن با ظهور انسان‌های معصوم، مفترض الطاعه و حجت الهی تهافتی ندارد.
۴. جعل حجیت توسّط پیامبر(ص):مدّعی تئوری فوق می‌کوشید که با توسّل به خاتمیّت، تنها و آخرین حجت الهی و آسمانی را پیامبر(ص) معرفی کند و از آن طریق شأن و مرتبهٔ ‌خاصّ ائمه اطهار(ع) را به حدّ انسان‌های عادی فرو کاسته بود، لکن اگر منتقد محترم به تئوری فوق باور دارد و می‌پذیرد که حداقل حضرت محمد(ص) یک شخصیّت حقوقی دارد که باید آن حضرت را حجت الهی قلمداد کرد و کلام و نظر ایشان را به تعبیر خود بدون مطالبه دلیل پذیرفت، باید به لازمهٔ ‌ادّعای خود نیز ملتزم باشد، یعنی روایات پیامبر اسلام(ص) در حقّ امام علی(ع) و منزلت و مقام آن حضرت و دیگر امامان را بپذیرد. با این پیش فرض، وقتی به روایات حضرت پیامبر در حقّ علی(ع) نیم‌نگاهی می‌اندازیم، که پی می‌بریم که حضرت علی(ع) توسّط پیامبر و خداوند، دارای یک شخصیّت حقوقی در اسلام می‌باشد که لازمهٔ ‌آن جعل حجیت و مقام ولایت - نه نبوت - برای حضرت علی(ع) می‌باشد. چنان‌که در شرح حدیث منزلت گفته شد، پیامبر اسلام با حدیث منزلت و دیگر روایات و هم‌چنین آیات متعدّد مقام امامت به معنای مرجعیت علمی و دینی و جانشینی پیامبر در شئون دینی را به حضرت علی(ع) تفویض کرده است که لازمهٔ ‌آن حجیت اقوال و افعال حضرت برای مسلمانان و اعتبار روایات و تفاسیر امام(ع) در معرفت دینی است. آیات و روایات متعدّدی در این باب از فریقین گزارش شده است که ما در این‌جا به اشاره بسنده می‌کنیم:
  1. علی(ع) حجت خدا: پیامبر اسلام(ص) بارها به مقام و منزلت امام علی(ع) به عنوان برگزیده و حجت الهی تصریح داشته است، چنان‌که خطاب به یکی از اصحاب خویش با اشاره به آن حضرت فرمود:" يَا أَنَسُ أَنَا وَ هَذَا حُجَّةُ اللَّهِ‏ عَلَى‏ خَلْقِه‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏" [۱۶]. نکتهٔ ‌قابل تأمّل در این حدیث توصیف پیامبر(ص) حضرت علی(ع) را به حجت الهی مانند خودش می‌باشد، پیامبر(ص) گویا حجت خدا بودن هر درویشان را به یک سیاق تفسیر می‌کند. از حضرت علی(ع) روایاتی بر استمرار حجت الهی بعد از خاتمیت وارد شده است که در ذیل نقد دلیل نقلی شبهه فوق خواهد آمد. پیامبر(ص) هم‌چنین فرمود:" إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ عَلِيّاً وَ زَوْجَتَهُ‏ وَ أَبْنَاءَهُ‏ حُجَجَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِه‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏"[۱۷]
  2. علی(ع) واجب الاطاعة: آیهٔ ‌ذیل مؤمنان را به اطاعت از خداوند و رسولش وأولی الأمر امر می‌کند:﴿﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً [۱۸]. پیامبر(ص) در روایات متعدّد ﴿﴿أُولِي الأَمْرِ را - که اطاعت آن اطاعت از رسول است - بر حضرت علی(ع) تفسیر می‌کند[۱۹]

165 پیامبر(ص) در روایات دیگر به تصدیق و اطاعت حضرت امر می‌نمایند: إِنَّ إِمَامَكُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَنَاصِحُوهُ وَ صَدِّقُوهُ. إِنَّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا. د. 3. علی(ع) ولی خداوند: خداوند در آیهٔ ‌ذیل ولی مؤمنان را خداوند، پیامبر و کسانی که نماز و زکات در حال رکوع اقامه می‌کنند معرّفی می‌کند. إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکعُونَ‏. پیامبر اسلام در روایات متعدّد آن را بر حضرت علی(ع) تطبیق می‌کند. د. 4. علی(ع) ملازم حق و قرآن: در روایات نبوی بین حق و قرآن از یک‌سو و امام علی(ع) از سوی دیگر یک نوع رابطهٔ ‌ملازمهٔ ‌غیر قابل انفکاک بیان شده است. عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ يَوْمَ الْقِيَامَة. علی با حق و حق نیز با علی است. آن دو از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا این‌که در قیامت بر من در حوض کوثر وارد شوند. عَلِىٌّ مَعَ الحَقِّ وَ القُرآنِ، وَ الحٌّق وَ القُرآنِ مَعَ عَلِىٍّ، وَ لَن يَفتِرقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ. د. 5. علی(ع) مدار هدایت و نجات: از حضرت علی(ع) و سایر اهل بیت در روایات نبوی به «کشتی نوح» و «پرچم هدایت» تعبیر شده است. 166 إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِيكُمْ كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ. إِنَّ رَبَّ الْعَالَمِينَ عَهِدَ إِلَيَّ فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) عَهْداً فَقَالَ إِنَّهُ‏ رَايَةُ الْهُدَى وَ مَنَارُ الْإِيمَانِ وَ امام أَوْلِيَائِي. إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي، أَحَدُهُمَا أَعْظَمُ مِنَ الْآخَرِ، كِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ، وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي، لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض‏. د. 6. علی(ع) مرجع حل اختلافات: پیامبر(ص)، امام علی(ع) را مرجع حل و فصل اختلافات امت خویش معرفی می‌کند:

أَنْتَ تُبَيِّنُ لِأُمَّتِي مَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ بَعْدِي‏. 

پیامبر در روایات دیگر به تبیین بیشتر مرجعیت علمی و دینی حضرت می‌پردازد و جایگاه حضرت را در این مقوله، با جایگاه خویش تطبیق می‌دهد. يَا عَلِيُّ أَنْتَ الَّذِي تُبَيِّنُ لِأُمَّتِي مَا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ بَعْدِي وَ تَقُومُ فِيهِمْ مَقَامِي قَوْلُكَ قَوْلِي وَ أَمْرُكَ أَمْرِي‏. عَلِيٌّ بَابُ عِلْمِي وَ مُبِينٌ لِأُمَّتِي مَا أُرْسِلْتُ بِهِ مِنْ بَعْدِي. چگونگی استدلال بر روایات روشن است. از این‌که پیامبر، امام(ع) را «ولی خدا»، «واجب الاطاعة»، «ملازم حق و قرآن»، «پرچم هدایت»، «کشتی نوح»، «مرجع و مفسر دین»، «متصل به عالم غیب» و «حجت خدا» به صورت متعدّد توصیف می‌کند که ظاهر بل نص در جعل حجیت است وگرنه این‌همه روایات و سفارش‌ها لغو خواهد بود. 167 حاصل آن‌که با توجّه به روایات فوق که شاید یک‌صدم همهٔ روایات دربارهٔ امامان و حضرت علی(ع) نباشد، باید گفت که انکار شخصیت حقوقی امام(ع) و فروکاستن آن به حدّ انسان عادی و انکار حجیت کلام و حدیث امام در تفسیر دین، در نگاه حسن نگرانه، باید آن را به عدم مشاهده روایات فوق حمل و توجیه کرد و لذا از منتقدان در حوزهٔ امامت دلسوزانه استدعا می‌شود، نیم‌نگاهی به روایات مسئله بیندازند تا آفتاب حقیقت روشن گردد. امّا اگر منتقدی با وجود روایات فوق، باز منکر حجت انگاری امام(ع) گردد، باید گفت انکار حجیت امام(ع) به انکار حجت شخصیت حقوقی پیامبر(ص) منجر می‌شود؛ چراکه بر حسب روایات متعدّد و متواتر - که بیشترشان از فریقین گزارش شده است - جاعل حجیت امام(ع) خود پیامبر و خداوند است و کسی که کلام و قول پیامبر(ص) را ذاتی می‌نامد باید به لوازم آن یعنی پذیرفتن احادیث حضرت نیز ملتزم باشد، مگر این‌که مسلمانی منکر شخصیّت حقوقی و حجیت آسمانی پیامبر گردد که در این صورت صدق اسم «مسلمان» بر وی مشکل بل محال خواهد بود. ه - حجیت علی(ع) در طول حجیت پیامبر و خدا نکته قابل اشاره این‌که از منظر شیعه حجیت و اطاعت امام(ع) در طول حجیت پیامبر(ص) و خداوند است و شیعه نیز بر ارجاع حجیت قول امام به پیامبر و خداوند اذعان دارد، لکن از آن‌جا که بعد از رحلت پیامبر(ص) آخرین حجت آسمانی از جنس نبوت خاتمه یافته است، حجت آسمانی از جنس امامت و ولایت جایگزین آن می‌شود و مطابق روایات پیامبر(ص)، امام(ع) در همهٔ شئون نبوت - مانند مرجعیت، تفسیر دین و لزوم اطاعت - به انجام وظیفه خواهد پرداخت و کلام آن مانند کلام پیامبر(ص) برای دیگران حجت و ملاک حق خواهد بود و اینکه حجت امام از پیامبر(ص) اخذ شده است، موجب سلب و بی اعتباری حجیت کلام امام(ع) نمی‌شود، چنان‌که منتقد محترم توهم ‌کرده بود. علامه طباطبایی با اشاره و تمسّک به روایات متعدّد پیامبر مانند 168 احادیث: غدیر، سفینه، ثقلین، حق، منزلت و انذار می‌نویسد: با تواتر قطعی از آن حضرت رسیده است که بیان اهل بیت وی مانند بیان خودش می‌باشد. و به موجب این حدیث و احادیث نبوی قطعی دیگر بیان اهل بیت تالی بیان پیغمبر(ص) می‌باشد و اهل بیت در اسلام سمت مرجعیت علمی داشته، در بیان معارف و احکام اسلام هرگز خطا نمی‌کنند و بیانشان به طریق مشافهه یا نقل قابل اعتماد و حجت است. در بحث حق تشریع امامان خواهد آمد که روایات ائمه به دلیل مقام عصمت و هم‌چنین ارتباط آنان با عالم غیب از طریق الهام و علم لدنی، از این منظر حجت ذاتی است، که آن در عمل به روایات آن حضرت معصومین برای ما کفایت می‌کند. برقعی و تمسّک به ادلّهٔ ‌نقلی در تقریر شبهه نگارنده در ضمن مطالعه آثار طرّاحان شبهه تعارض حجّت‌انگاری امامان با اصل خاتمیت به دو دلیل قرآنی و روایی آنان برخورد کرد که اینک به نقل و نقد آن اشاره می‌شود: الف. دلالت قرآن بر خاتمیت حجت الهی؟ ! یکی از طرّاحان شبهه با فحص زیاد توانسته است یک آیه پیدا کند که در آن به زعم خود بر نفی حجت بعد از پیامبران اشاره دارد که عبارت است از: رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یکونَ لِلنَّاسِ عَلى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ. مستشکل آیه را چنین ترجمه و معنی می‌کند: پس از رسولان الهی کسی را خدا حجت قرار نداده است... در دین اسلام 169 به حکم آیه، پس از انبیا کس دیگر حجت نیست و جز انبیا به کسی وحی نمی‌شود، ولی در مذهب، هر امامی حجت و هر ملّائی حجت الاسلام و قول هر قطب و پیشوا حجت است. نقد و نظر از توضیحات پیش گفته سستی دلیل مزبور روشن می‌شود، امّا از باب ضرورت به نکاتی اشاره می‌شود. 1. آیهٔ ‌شریفهٔ ‌فوق در مقام بیان و تبیین فلسفه بعثت پیامبران است، به این معنی برخی گمان برده‌اند که با وجود عقل به نبوت آسمانی نیازی نیست یا این‌که ممکن بود برخی در قیامت دلیل عدم ایمان خود به خدا و آخرت را عدم اتمام حجت الهی در حقّ خودشان توجیه کنند، آیهٔ ‌شریفه ضرورت بعثت انبیا را چنین بازگو می‌کند که خداوند در طول تاریخ پیامبرانی با دو وصف بشارت و انذاردهنده فرستاد تا این‌که بهانه و توجیه ای به نفع مردم «للناس» - لام برای نفع است - بر علیه خداوند «علی الله» وجود نداشته باشد، البتّه سلب توجیه ملحدان «بعد الرسل» یعنی بعد از فرستادن پیامبران تحقّق می‌یابد. خواننده مشاهده می‌کند، اصلاً آیه در مقام بحث خاتمیت پیامبران و حجت های آسمانی نیست تا از آن به عنوان پایان دورهٔ ‌تحقّق حجت الهی تلقّی شود. 2. از نکتهٔ ‌پیشین روشن می‌شود حجت در آیهٔ ‌شریفه به معنای دلیل و مستمسک ملحدان اراده و قصد شده است و بر انسان های برگزیده الهی اعمّ از پیامبر یا امام ناظر نیست. 3. آیهٔ ‌شریفهٔ ‌فوق نهایت بر خاتمیت و پایان ظهور «الرسل» دلالت می‌کند و این ادّعا مورد نفاق است. 170 ب. کلام امام(ع) در خاتمیت حجت الهی؟ ! دلیل دوّم طرّاح شبهه استناد به یک فراز نهج البلاغه است که حضرت علی(ع) فرمود: تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ(ص) حُجَّتُهُ. همو در معنای کلام حضرت می‌گوید: «حجت خدایی با آمدن محمّد تمام شد و کسی پس از او حجت نیست». نقد و نظر در نقد این دلیل نیز به نکاتی چند اشاره می‌شود: 1. طراحان چنین شبهاتی در همه‌جا همهٔ ‌روایاتی که از ائمه اطهار که توسّط محدثّان نقل و گزارش شده است را به هر بهانه ای مورد انکار قرار می‌دادند، مثلاً می‌گفتند چنین روایاتی جعل خود محدّثان است یا شأن و منزلت امامت و امام را نباید با روایت خود امام(ع) اثبات نمود، ظاهراً مستشکل در این موضوع چون حسب زعم خود ظاهر روایت و خطبه حضرت علی(ع) را به نفع ادّعای خویش توهم کرده است، از اشکال مبنایی خود صرف‌نظر نموده است. لکن بحث اخلاقی و منطقی مقتضی است که انسان در همهٔ ‌زمینه‌ها بر مبنای خود ملتزم باشد. 2. ظاهر خطبه حضرت بر مدّعای شبهه ناسازگاری حجت انگاری امام با اصل خاتمیت نیز دلالت ندارد؛ چراکه مدّعی ناسازگاری فراز کامل خطبه را نیاورده و خواسته با تقطیع به مراد خود برسد، خطبه حضرت چنین است: بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ الْخِيَرَةِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ وَ مُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالاتِهِ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍالگو:ص حُجَّتُهُ وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ. 171 خواننده عزیز چنان‌که مشاهده می‌کند حضرت در توصیف برانگیختن پیامبران الهی در هر قرن و زمانی است که خداوند برای راهنمایی مردم، پیامبران الهی در هر قرن و زمانی است که خداوند برای راهنمایی مردم، پیامبران متعددی فرستاده است، حضرت تأکید می‌کند این سیر و برانگیختن بدون نقطه پایان نیست، بلکه نقطه پایانی به نام اصل بعثت انبیاء به کمال نهایی خود رسیده و دیگر ما شاهد ظهور پیامبر آسمانی نخواهیم بود. مقصود حضرت از حجت در کلام شریفش «تمت... حجته» حجت آسمانی یعنی ظهور پیامبر آسمانی است که بر آن کلام پیشین (که بر بعثت انبیاء در هر قرنی ناظر بود) و کلام پسین حضرت (پایان و قطع عذر مردم) دلالت می‌کند، مقصود از حجت همان دلیل و مستمسک است که خداوند با ارسال آخرین پیامبر خود حجت و احتجاج خود بر مردم را تمام کرد که این حجت در قالب ظهور پیامبر اسلام اتفاق افتاد. چراکه ذیل روایت دلالت دارد که با ظهور پیامبر اسلام(ص) عذر و بهانه مردم تمام شد، شارح معروف نهج‌البلاغه یعنی ابن ابی الحدید معتزلی فراز فوق نهج‌البلاغه را بر همین معنا (ختم نبوت و نه حجّت) تفسیر نموده است. ای لم یبلغ بعده رسول ینتظر. بعد از پیامبر(ص) رسول و پیامبر دیگری که انتظار کشیده شود، ظهور نخواهد کرد. این‌که بعد از پیامبر اسلام(ص) دیگر پیشوای دینی برگزیده الهی در غیر مقام امامت و شریعت مثلاً مقام امامت ظاهر نخواهد شد، از فراز فوق نهج‌البلاغه بر‌نمی‌آید. نهایت می‌توان گفت از این حدیث مجمل و متشابه است و حکم آن رجوع به نصوص دیگر حضرت است. 3. دلیل دیگر بر این‌که مقصود از اتمام حجت اتمام نبوت و نه حجت الهی 172

است، ادلّهٔ نقلی منقول از پیامبر اسلام(ص) و خود امام علی(ع) است که بر استمرار حجت الهی دلالت دارند. چنان‌که پیامبر اسلام(ص) خود و حضرت علی(ع) را حجت خداوند وصف می‌کند. 

يَا أَنَسُ أَنَا وَ هَذَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ. توضیح آن در صفحات پیشین گذشت.

امام علی(ع) نیز خود را حجت الهی توصیف می‌کند:

أَلَا وَ إِنِّي عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَ لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ. حضرت علی(ع) در جای دیگر به صورت مطلق بر عدم خلو زمین از حجت الهی تأکید و تصریح می‌کند. علاوه بر آن یادآور می‌شود این حجت الهی ممکن است ظاهر مثل یازده امام معصوم یا غایب مثل حضرت حجت (عج) گردد. اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ. حضرت در اولین خطبه نهج‌البلاغه نیز بر عدم خلو خلق از پیامبر و حجت تأکید می‌کند: وَ لَمْ يُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لَازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ. در این خطبه حضرت حجت را در ردیف و عرض «نبی مرسل» قرار داده و از آن بر‌می‌آید که آن دو متفاوت‌اند. 173 روشن است اگر اصل خاتمیت بر خاتمیت حجت الهی به صورت مطلق دلالت می‌کرد، به هیچ وجه پیامبر اسلام(ص) و خود حضرت علی(ع) بر استمرار آن تأکید نمی‌کردند؛ چراکه آن دو بزرگوار خود مبیّن و شارح حقیقی دین و عالم واقعی به مقصود قرآن از جمله آیه مورد استناد طراح شبهه می‌باشند. ج. انحصار حجت به پیامبر و عقل مستشکل به روایت دیگر از امام صادق(ع) تمسّک کرده که در آن حجت به دو حجت یعنی «پیامبر» و «عقل» بسنده و منحصر شده است: حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُّ وَ الْحُجَّةُ فِيمَا بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ. ظاهر روایت انحصار حجت به دو حجت پیامبر و عقل است و اگر امام نیز جزء حجت بود، در روایت ذکر می‌شد. تحلیل و بررسی 1. روایت فوق در مقام تبیین و توضیح حجت خداوند بر انسان است که به دو نوع بیرونی و آسمانی (پیامبران) و درونی (عقل) تقسیم می‌شود، حدیث شریف به صورت کلی به دو حجت مستقل (عقل و نبی) اشاره داشته است، امّا این‌که بعد از نبوت، حجت خدا چیست؟ حدیث در مقام تبیین آن نیست. به دیگر سخن از آن‌جا که حجت بودن امام منشعب از حجت نبی و در طول آن است در حدیث به افراد و مصادیق طولی حجت نبی اشاره نشده است. 2. باقطع نظر از نکته پیشین باید گفت حصر فوق در روایت نه حصر حقیقی بلکه حصر اضافی و اعتباری است، به این معنا که امام(ع) در این روایت در صدد بیان همه اقسام موضوع نبوده بلکه به مصادیق شاخص آن 174 اهتمام داشته است. چراکه در روایات دیگر به مصادیق دیگر حجت اشاره شده است. مانند وصف قرآن به حجت - که خود مستشکل آن را در همان‌جا آورده است - یا توصیف امامان به حجت که تفصیل آن در صفحات پیشین گذشت. اگر حصر روایت فوق بر حصر حقیقی حمل شود، لازم می‌آید که با دیگر روایات تعارض پیدا کند در حالی‌که لسان روایت بر حصر اضافی قابل حمل و توجیه می‌باشد. 3. نکته آخر این‌که اگر مستشکل به روایت ائمه اطهار تمسّک می‌کند، باید نه به یک مورد خاص بلکه به مجموعه روایات ائمه استناد ورزد و با مطالعه و کنار هم قرار دادن مجموعه روایات در باب حجّت، به یک راه حل و نظریه مستفاد از روایات دست یازد. نه این‌که هر روایتی را که به نفع مدعا و فرضیه خود دید آن را مطرح و دیگر روایات را طرد نماید.

  1. بسط تجربه نبوی، ص ۱۴۴.
  2. ابوالفضل برقعی سه دهه پیش با اشاره به دعای عدیله « اقوالهم حجة» نوشته است: «آیا جعل حجت به دست شما دعاسازان است یا حجت الهی را خدا باید حجت قرار دهد - خدا کجا گفته اقوال ائمه حجت است تا شما هر خرافاتی به نام ائمه و قول ایشان جعل کنید!»، ( تضاد با مفاتیح، صص ۲۴و۲۵) - وی آنگاه به ظاهر یک آیه و فرازی ار نهج البلاغه استناد می¬کند که شرح آن در صفحات آینده خواهد آمد.
  3. بسط تجربه نبوی، صص ۱۳۳،۱۳۲.
  4. بسط تجربه نبوی، ص:۱۳۴.
  5. بسط تجربه نبوی، ص:۱۳۳.
  6. بسط تجربه نبوی، ص:۱۳۴.
  7. بسط تجربه نبوی، ص:۱۳۵.
  8. بسط تجربه نبوی، ص:۱۵۹.
  9. بسط تجربه نبوی، ص:۱۴۸.
  10. بسط تجربه نبوی، ص:۱۳۵.
  11. پاسخ اوّل به بهمن‌پور، اوّل شهریور ۸۴، سایت بازتاب و سروش.
  12. ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است؛ سوره نساء، آیه:۵۹.
  13. «الامامة هی خلافة الرسول فی اقامة الدین بحیث یجب اتباعه علی کافة الأمة‌»، (شرح مواقف، ج ۸، ص ۳۴۵ و نیز: سیف الدین آمدی، ابکار الأفکار فی اصول الدّین، ج ۳، ص ۴۱۶).
  14. ر. ک: شواهد التنزیل، ج ۱،‌ ص ۱۹۱ و تفاسیر اهل سنت و شیعه، ذیل آیهٔ ‌فوق.
  15. ر .ک: تفتازانی، شرح المقاصد، ج ۳، ص ۴۶۹.
  16. تاریخ میدنة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۰۴.
  17. «خداى سبحان؛ على عليه السّلام و همسر و فرزندانش را حجّت‏هاى خود بر مردم قرار داده است‏» شواهد التنزیل، ج۱، ص۷۶.
  18. ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است؛ سوره نساء، آیه:۵۹.
  19. موسوعه الامام علی، ج 2، صص 129 و 169.