زیاریان

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۸ سپتامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۴:۰۰ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

امیران زیاری

  1. مرداویج بن زیار (۳۱۶-۲۳۲ق)
  2. وشمگیر بن زیار (۳۲۳-۳۵۷ق.)
  3. بیستون بن وشمگیر (۳۵۷-۳۶۶ق.)
  4. قابوس بن وشمگیر (۳۶۶-۴۰۳ق.)
  5. منوچهر بن قابوس (۴۰۳-۴۲۳ق.)
  6. انوشیروان بن منوچهر (۴۲۳-۴۳۵ق.).[۱].

مقدمه

مرداویج بنیادگذار دولتی است که از اوایل قرن چهارم تا اواخر قرن پنجم هجری بر بخشی از سرزمین ایران فرمانروایی می‌کرد. از آنجا که پدر مرداویج، زیار بن وردان شاه گیلی نام داشت، این خاندان به آل زیار یا زیاریان شهرت یافتند. مرداویج نیز مانند بسیاری از ساکنان نواحی دوردست و کوهستانی گیل و دیلم، در نخستین سال‌های قرن چهارم هجری به سبب دشواری و تنگی معیشت وارد خدمات لشکری شد[۲] و از همان ابتدا، به جمع سپاهیان اسفار بن شیرویه، یکی از سرداران سامانی پیوست[۳]. اسفار به سال ۳۱۶ ق. با همکاری مرداویج، حسن بن قاسم علوی، داعی صغیر، را شکست داد و به حکومت او در گیلان و طبرستان خاتمه داد و خود وارث قلمرو او گردید[۴]. سخت‌گیری‌های اسفار خیلی زود او را نزد یارانش منفور ساخت[۵]؛ از این‌رو مرداویج با استفاده از این زمینه، سپاهیان و طوایف گیل و دیلم را بر ضد اسفار برانگیخت و سرانجام او را در بند کرد و به قتل رساند (۳۱۶ق). وی با استفاده از روح ستیزه‌جوی طوایف مزبور[۶] به‌تدریج قلمرو بزرگی برای خود دست و پا کرد و در کوتاه زمانی بر مازندران، دیلم، گرگان و قزوین دست یافت. پس از آن، در صدد تصرف قلمرو خلیفه بغداد و کوتاه کردن دست عاملان وی از سرزمین ایران بر آمد؛ از این‌رو گروه‌هایی از سپاه خویش را به قم، اصفهان، کرج، زنجان، همدان، اهواز و دینورگسیل کرد. آنان پس از شکست کارگزاران عرب و با غارت و کشتار بی‌رحمانه، این نواحی را به تصرف در آوردند[۷]. پس از آنکه مرداویج این مایه قدرت را به دست آورد، آهنگ تجدید سلطنت ساسانیان و نابود کردن خلافت و قدرت عرب کرد. از این‌رو، فرمان داد تا تخت و تاجی زرین و مرصع، مانند خسرو انوشیروان، برایش فراهم ساختند و برای یارانش نیز تخت‌های سیمین بساخت[۸]؛ آنگاه تاج زرین را بر سر نهاد و خود را شاهنشاه خواند و به کارگزار خود در خوزستان دستور داد تا ایوان مدائن و طاق کسری و باقیمانده تیسفون را به صورت گذشته‌اش بازسازی کند تا وی به دنبال پیروزی بر خلیفه عباسی، بغداد را در هم کوبد و آنجا را تختگاه سازد و عظمت گذشته را تجدید نماید[۹].

سودای بازگشت به آیین مجوس و احیای آداب و رسوم زردشتی در مرداویج از تشریفات پرشکوهی که برای برگزاری جشن سده فراهم کرد پید است. با وجود این، وی غلامان ترک خویش را به سبب اهمال در برگزاری این جشن باستانی به‌شدت توبیخ و تهدید کرد؛ به همین دلیل آنان چند روز بعد در گرمابه‌ای نزدیک اصفهان بر مرداویج در آمدند و او را از پای درآوردند (۳۲۳ق)[۱۰]. در واقع، احساسات شدید وطن دوستانه مرداویج از چندی پیش موجب نارضایتی سپاهیان ترک او شده بود و گویی آنان برای کشتن مرداویج به دنبال فرصتی بودند[۱۱]. پس از قتل مرداویج، ترکانی که در سپاه او بودند به دو دسته تقسیم شدند. گروهی از آنان به رقیب تازه کار زیاریان، یعنی آل بویه پیوستند و گروهی نیز به خدمت راضی، خلیفه عباسی، درآمدند[۱۲]. راضی مقدم قاتلان مرداویج را گرامی داشت و مال و مقام بسیار بدانان بخشید؛ زیرا به وسیله آنان از خطر یک دشمن نیرومند رهایی یافته بود. بی‌سبب نیست که گروهی، کشتن مرداویج را به توطئه راضی دانسته‌اند؛ اما ایرانیان سپاه مرداویج به وشمگیر بن زیار، برادر او، پیوستند و او را به پادشاهی خود برگزیدند. وشمگیر در ری اقامت گزید و به امارت پرداخت. دیگر امیران آل زیار نیز از نسل وی برخاستند. وشمگیر و جانشینانش همواره با رقبایی چون آل بویه و سامانیان و غزنویان درگیر بودند و چون اقتدار سیاسی خود را از دست داده بودند، ناچار تا سال ۴۲۱ ق. به اقتدار سامانیان گردن نهادند. پس از آن نیز فلک المعالی منوچهر بن قابوس به اطاعت غزنویان درآمد و حال بدین منوال بود تا آنکه به سال ۴۳۳ ق. طغرل بیگ سلجوقی قلمرو زیاریان را تصرف کرد و البته هنوز بعضی از امرای زیاری بر نواحی صعب العبور و کوهستانی ساحل دریای خزر فرمان می‌راندند. در واقع دولت زیاری به دست سلجوقیان به سال ۴۳۵ ق. سقوط کرد.[۱۳].

منابع

پانویس

  1. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۵۳.
  2. تاریخ طبرستان، ص۲۹۷.
  3. مجمل التواریخ و القصص، ص۳۸۸.
  4. تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۵۵۸.
  5. نک: تجارب الامم، ج۱، ص۱۶۱.
  6. حدودالعالم، ص۱۴۹.
  7. مروج الذهب، ج۴، ص۳۸۰-۳۸۱؛ تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۵۶۰-۵۶۲.
  8. تجارب الأمم، ج۱، ص۱۶۲؛ الکامل، ج۸، ص۳۰۲.
  9. مروج الذهب، ج۴، ۳۸۲؛ الکامل، ج۸، ص۳۰۲؛ تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۵۶۷.
  10. تجارب الامم، ج۱، ص۳۱۰.
  11. مروج الذهب، ج۴، ص۲۸۸؛ الکامل، ج۸، ص۲۹۸.
  12. الکامل، ج۸، ص۳۰۳؛ تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۵۶۸-۵۶۹.
  13. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۵۰.