هرمزان

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۵۰ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد

آشنایی اجمالی

هرمزان در دوره ساسانی، فرمانروای خوزستان و به شاه اهواز ملقب بود[۱]. او دایی شیرویه پسر خسرو بود و در دربار خسروپرویز و شیرویه، مقام و منزلتی خاص داشت.

ابو موسی اشعری در نبرد با ایرانیان در شهر شوشتر، هرمزان را محاصره کرد. هرمزان از او خواست که او را به قتل نرساند و نزد خلیفه بفرستد. ابوموسی او و ۳۰۰ نفر از همراهانش را نزد سعد بن وقاص فرستاد و سعد او را به مدینه نزد عمر فرستاد.

برای اینکه عظمت فتح مسلمانان را به مردم نشان دهند، هرمزان و شاهزادگان همراه او را با لباس رسمی، جامه زرین، تاج مرصع به جواهر و با تمام نشان‌ها و زیورها در کوچه‌های مدینه گرداندند. شاید برای نخستین بار بود که مردم مدینه چنین زرق و برقی را می‌‌دیدند و پس از آن، مردم به عنوان تبختر و ثروت، تاج هرمزان را ضرب المثل قرار می‌دادند[۲].

هرمزان را پس از ورود به مدینه نزد عمر بردند. عمر از او خواست که لباس‌هایش را درآورد. عمر به علت پیمان شکنی و یا نقض عهد، خواست او را به قتل برساند که تیزبینی هرمزان و حمایت حضرت علی(ع) از او سبب نجات او شد.[۳]

حمایت علی(ع) از هرمزان

وقتی عمر خواست هرمزان را به قتل برساند، هرمزان گفت: «بسیار خسته‌ام. خواهش می‌کنم که پیش از کشتن من، مقداری آب به من بدهید». عمر قبول کرد و دستور داد که آب به او بدهند. یک کاسه آب به او دادند. هرمزان گفت: «می‌ترسم پیش از نوشیدن آب، مرا بکشید». عمر قول داد که پیش از نوشیدن آب، او را نکشد.

هرمزان پس از گرفتن قول از عمر، آب را به زمین ریخت و کاسه را انداخت و شکست. عمر از این عمل هرمزان بسیار خشمگین شد و دوباره فرمان قتل او را صادر کرد. حضرت علی(ع) در اینجا به کمک هرمزان شتافت و به عمر فرمود: «حق با هرمزان است. تو نباید خلاف قولت عمل کنی و جایز نیست او را بکشی» و سپس به هرمزان اشاره کرد تا مسلمان شود. وی نیز با میل و رغبت اسلام آورد[۴].

هرمزان پس از رهایی از مرگ، اسلام آورد و از ارادتمندان حضرت علی(ع) و فرزندان او شد؛ گرچه او به پای شیعیانی چون ابوذر، سلمان و... نمی‌رسد.

حمایت علی(ع) از او در موارد مختلف، مانند خون‌خواهی او، نشان دهنده پاکی و ایمان هرمزان است.

او در مدت کوتاه مسلمانی‌اش منشأ خدمات زیادی به جامعه شد؛

  1. راهنمایی مسلمانان در برابر سپاه ساسانی که سبب پیشرفت سریع اسلام در ایران شد؛
  2. وی در تنظیم امور مالی و اداری، ثبت اموال و وضع تاریخی به حکومت نوپای اسلام کمک‌های فراوانی کرد. به پیشنهاد او علی(ع)، هجرت پیامبر(ص) را مبدأ تاریخ مسلمانان انتخاب کرد[۵].
  3. پایه‌گذاری نخستین دفتر ثبت و ضبط مجاهدان که به دیوان جند یا سپاه معروف شد؛
  4. او مشاور عمده مسلمانان در جنگ و توضیح دهنده اوضاع ایران برای آنان بود؛ حتی پیشنهاد او سبب شد که عمر، دوباره فرمان حمله به ایران را صادر کند پیشنهاد هرمزان در این که فتوحات را ابتدا از کدام شهر شروع کنند، خیلی مؤثر بود. مثلاً عمر پس از فتح عراق و خوزستان از هرمزان خواست که حمله را از فارس یا اصفهان یا آذربایجان آغاز کند. هرمزان گفت: «اصفهان سر است و فارس و آذربایجان دو بال؛ و چون سر را قطع کنی بال‌ها نیز سقوط می‌کنند؛ پس از اصفهان شروع کن»[۶].[۷]

مرگ هرمزان

پس از مرگ عمر توسط ابولؤلؤ یا فیروز ایرانی، عبیدالله فرزند عمر، ایرانیان مقیم مدینه را به قتل تهدید کرد. او ابتدا دختر و زن ابولؤلؤ را به قتل رساند و هرمزان را به بهانه‌های مختلف به خانه دعوت کرد و بین راه از پشت سر به او حمله کرد و او را از پای درآورد[۸].

صحابه، قتل هرمزان را محکوم کردند و خواهان قصاص قاتل او شدند. عثمان که پس از عمر به خلافت رسیده بود، از قصاص قاتل ممانعت کرد و او را بخشید و حتی او را از مدینه به کوفه فرستاد. حضرت علی(ع) شدیداً اصرار داشت که عبیدالله به قتل برسد و حتی به او فرمود: «ای فاسق اگر روزی بر تو دست یافتم تو را به خون‌خواهی هرمزان خواهم کشت»[۹].

سرانجام عبیدالله در جنگ صفین مقابل امام علی(ع) قرار گرفت. امام، چنان ضربتی به او وارد ساخت که تمام آهن و زرهی که در بر داشت پاره شد و شمشیر به روده‌هایش رسید[۱۰].[۱۱]

منابع

پانویس

  1. طبری، تاریخ، ج۵، ص۲۵۵۸.
  2. ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۳۸۵.
  3. قریشی، سید حسن، اصحاب ایرانی ائمه اطهار، ص 73.
  4. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ج۱، ص۱۷.
  5. آثار الباقیه، ص۲۹ و ۳۰.
  6. مروج الذهب، ج۲، ص۳۲۱.
  7. قریشی، سید حسن، اصحاب ایرانی ائمه اطهار، ص 73-75.
  8. حبیب السیر، ج۱، ص۴۹۸.
  9. الغدیر، ج۸، ص۱۳۴.
  10. مروج الذهب، ج۲، ص۳۹۵.
  11. قریشی، سید حسن، اصحاب ایرانی ائمه اطهار، ص 75-76.