احمد بن عبید بن ناصح در تراجم و رجال

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Ali (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳۱ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۷:۱۴ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

آشنایی اجمالی

احمد بن عبید بن ناصح[۱] تنها در یک سند تفسیر کنز الدقائق و به نقل از کتاب تأویل الآیات الظاهرة واقع شده است:

«وَ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْفَقِيهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُبَيْدِ بْنِ نَاصِحٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع) وَ هُوَ يَأْكُلُ خُبْزاً وَ خَلًّا وَ زَيْتاً فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ[۲] فَمَا هَذِهِ الدَّابَّةُ قَالَ هِيَ دَابَّةٌ تَأْكُلْ خُبْزاً وَ خَلًّا وَ زَيْتاً»[۳].[۴]

شرح حال راوی

مراد از راوی - به قرینه روایتش از حسین بن علوان - احمد بن عبید بن ناصح بن بلنجر ابوجعفر نحوی[۵] معروف به ابوعصیدة[۶] است. وی از ادبای معروف و بزرگ زمان خود و معاصر ادیب و نحوی مشهور، یعقوب بن اسحاق معروف به ابن السکیت بوده است و آثار متعدد علمی از خود به یادگار گذاشته است؛ از جمله: «المقصور و الممدود»، «المذکر و المؤنث»، «الزیادات فی السفر لابن السکیت فی إصلاحه» و «عیون الأخبار و الأشعار»[۷].

علاوه بر این، در شعر گفتن نیز دستی داشته و اشعاری از وی در بعضی کتاب‌ها نقل شده است. زبیدی در ماده بلجر می‌نویسد: "وأحمد بن عبيد بن ناصح بن بلنجر: محدث نحوي له ذكر في شرح ديوان المفضّل الضبی[۸].[۹]

از دیدگاه رجالیان شیعه

در کتب رجالی شیعه از راوی یاد نشده است، اما در بعضی کتب تراجم و غیر آن، مانند: روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ، الکُنی والألقاب، تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام و مرآة الکتب از او یاد کردند [۱۰] و مطالبی با استفاده از منابع اهل سنت در شرح حال وی ذکر کردند.

سید حسن صدر در تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام ذیل عنوان «مشاهیر أئمة علم النحو الشیعة» می‌نویسد:

و از جمله آنان أبوجعفر نحوی، معروف به أبوعصیده است و اسمش احمد بن عبید بن ناصح بن بلنجر، مولی هاشم کوفی دیلمی الأصل است. او از پیشتازان زبان عربی است و تربیت معتز، فرزند متوکل را عهده‌دار شد. در مناقب اهل بیت(ع) از واقدی و غیر او روایاتی را نقل کرده است و حکایتی با معتز در روزی که قصد کشتن متوکل را نمود، دارد که نورالله مرعشی در طبقات الشیعی در ترجمه أبوعصیده آن را نقل کرده است[۱۱].

سيد محمد باقر موسوی خوانساری در روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات و شیخ عباس قمی در الکنی و الالقاب ذیل عنوان أبوعصیده می‌نویسند: ابوجعفر احمد بن عبید بن ناصح نحوی کوفی دیلمی الأصل، از موالیان بنی‌هاشم است. صاحب بُغیه به نقل از یاقوت گوید: أبوعصیده از اصمعی و واقدی نقل حدیث کرده است و قسم انباری از او روایت کرده است و از پیشتازان و بزرگان زبان عربی و ادیبان است.

متوکل عباسی، صاحب فرزندی به نام «معتز» شد. هنگامی که پدرش قصد کرد او را به ولایتعهدی منصوب کند، أبوعصیده او را تحقیر کرد و شامش را مقداری به تأخیر انداخت! پس زمانی که وقت برگشتن او فرا رسید، به خادم گفت من خود او را می‌برم و بدون آنکه خطایی مرتکب گردد، او را کتک زد!

معتزّ این قضیه را برای پدرش متوکل نوشت؛ در نتیجه متوکل او را احضار کرد و گفت: چرا این عمل را با معتزّ نمودی؟ گفت: به من خبر رسید که امیرالمؤمنین چه قصد دارند (مقصود نصب معتزّ به ولایتعهدی است)؛ پس منزلت و شأنش را پایین آوردم تا قدر این جایگاه را بداند و برای از بین بردن موقعیت کسی عجله نکند؟ و شامش را به تأخیر انداختم تا اگر زمانی کسی از گرسنگی به او شکایت برد، سختی گرسنگی را بداند؛ و بدون این که خطایی مرتکب گردد، او را زدم تا فشار و تلخی ظلم را درک کند و در کیفر و مجازات افراد، عجله نکند! پس متوکل گفت: آفرین بر تو! و دستور داد که ده هزار درهم به او بدهند.

ابن عدی گوید: أبوعصیده احادیث منکری را روایت کرده است، با این که اهل صدق است. و کتاب‌های «عیون الأخبار و الأشعار»، «المقصور و الممدود» و «المذکر و المؤنث» و غیر اینها. وی در سال ۲۷۸ و به گفته برخی در سال ۲۷۳ ق از دنیا رفت.

و این راوی همان معلم شیعی است که به فرزند متوکل اجازه داد پدرش را به قتل برساند، هنگامی که از معتزّ شنید که پدرش متوکل نسبت به حضرت زهرا(س) اسائه ادب می‌کند؛ و معتزّ از معلمش درخواست کرد که اجازه قتل پدرش را بدهد! پس أبوعصیده گفت: باکی بر تو نیست که پدرت را به قتل برسانی، بعد از آنکه بین خودت و خدای خودت شنیدی که او نسبت به حضرت زهرا(س) دشنام می‌دهد، الّا این که بعد از انجام این کار، بیش از شش ماه زنده نخواهی بود؛ زیرا کشتن پدر باعث می‌گردد که بیش از آن زندگی نکنی! پس فرزند (معتزّ) گفت: من بدین کار راضی‌ام و حاضرم عمرم کوتاه گردد)، به شرط آنکه دیگر چنین کسی روی زمین باقی نماند. پس شبانه با گروهی از غلامان که با وی هم عقیده شده بودند، بر او حمله بردند و با وضع فجیعی او را به قتل رساندند[۱۲].[۱۳]

از دیدگاه رجالیان اهل سنت

مورخان و رجالیان اهل سنت، نام راوی را در کتاب‌هایشان عنوان کرده و گزارشی از شرح حال وی ارائه کردند؛ از جمله:

خطیب بغدادی می‌نویسد: "أحمد بن عبيد بن ناصح بن بلنجر أبوجعفر النحوي مولى بني هاشم ويعرف بأبي عصيدة: و هو ديلمي الأصل حدث عن..."[۱۴].

ذهبی نوشته است: "الشيخ، العالم، المحدث، أبوجعفر، أحمد بن عبید بن ناصح بن بلنجر الدیلمي، ثم البغدادي الهاشمي، مولاهم النحوي، الملقب بأبي عصیدة"[۱۵].

مزّی می‌نویسد: "أحمد بن عبيد بن ناصح بن بلنجر البغدادي، أبوجعفر النحوي مولى بني هاشم ويعرف بأبي عصيدة، وهو ديلمي الأصل كان بسرّ من رأي"[۱۶].[۱۷]

دستور کشتن متوکل

سيد محمد باقر موسوی خوانساری در «روضات الجنات» و به تبع ایشان قاضی نورالله شوشتری در «طبقات الشیعه»، سید حسن صدر در «تأسیس الشیعة»، شیخ عباس قمی در «الکنی والألقاب» و نمازی در «مستدرکات علم رجال الحدیث» نوشته‌اند که ابوعصیده به «معتز» - فرزند متوکل عباسی - اجازه داد پدرش را به خاطر توهین به حضرت زهرا(س) به قتل برساند[۱۸].

ولی این مطلب با آنچه در کتب تاریخ و سیر نقل شده است، سازگاری ندارد، زیرا: اولاً، قاتل متوکل، پسرش «منتصر» بوده و نه «معتز»؛ ثانیاً، علت آن اهانت به حضرت علی(ع) بوده است، نه حضرت فاطمه(س)؛ و ثالثاً، اشاره‌ای به اذن احمد بن عبید بن ناصح نشده است.

ابن اثیر در الکامل فی التاریخ و احمد بن عبدالوهاب بن محمد بن نویری در کتاب نهایة الأرب فی فنون الأدب و دیگران، قضیه قتل متوکل را به این صورت نقل کردند:

"وكان المتوكل شدید البغض لعلي بن أبي طالب(ع) و لأهل بیته، و كان یقصد من یتولی علياً و اهل بیته بأخذ المال و الروح؛ و كان من جملة ندمائه عبّادة (بتشدید الباء و فتح العین) المخنّث، و كان أصلع فیشد تحت ثیابه مخدة و یكشف رأسه و یرقص، و المغنون یغنون: قد أقبل الأصلع البطین خليفة المسلمين، یحكي بذلك علی بن أبی طالب(ع)، و المتوكل یشرب و یضحك، فرآه المنتصر فتهدّده فسكت خوفاً منه، فقال له المتوكل: ما حالك! فأخبره، فقال المنتصر: یا أمير المؤمنين - إن هذا الذي یحكیه - هذا الكلب - و یضحك منه الناس هو ابن عمك و شیخ أهل بیتك و به فخرك، فكل أنت لحمه إذا شئت، ولا تطمع هذا الكلب و أمثاله فیه، فقال المتوكل للمغنین غنّوا:

غار الفتي لابن عمّهرأس الفتى في حر أمه

وكان هذا من الأسباب التي استحل بها المنتصر قتل المتوكل[۱۹].[۲۰]

معلم معتز عباسی

احمد بن عبید بن ناصح، از ادبای بزرگ و معروف عصر خود بود و برای تعلیم و تأدیب معتزّ، فرزند متوکل عباسی انتخاب شد. حموی می‌نویسد: محمد بن اسحاق بن ندیم گوید: «أبوعصیده» و «ابن قادم» فرزند متوکل را تربیت می‌کردند. زمانی که متوکل تصمیم گرفت مربیانی برای فرزند خویش برگزیند، امر آن را به ایتاخ سپرد؛ در نتیجه ایتاخ به کاتبش امر کرد که سرپرستی این کار را قبول کند. پس کاتب، طوال، أحمر، إبن قادم و أبوعصیده (راوی مورد بحث و غیر آنان از ادبای آن عصر را فراخواند و همگی در محضر او در جلسه‌ای گرد آمدند. أبوعصیده وقتی آمد، در همان انتهای مجلس نشست. شخصی که در نزدیکی وی بود، به او گفت: اگر می‌خواهی، در جای بالاتری بنشین! او در پاسخ گفت: بلکه در هر کجای مجلس که منتهی به من شد، می‌نشینم. زمانی که همگی گرد آمدند، کاتب به آنان گفت: اگر مشغول مذاکره علمی گردید، مقام و منزلت علمی هر یک از شما بر ما مشخص می‌گردد و فرد مورد نظر خود را از بین شما برمی‌گزینیم! در نتیجه، بیتی از إبن عنقاء فزاری به بحث گذاشته شد:

ذريني إنما خطئي وصوبيعلي وإنما أنفقت مال

همگی گفتند: «مالٌ» به‌وسیله «إنّما» مرفوع گشته است؛ زیرا ما در «إنّما» به معنای «الذّی» است، و سپس ساکت شدند.

در این هنگام، احمد بن عبید از انتهای مجلس خطاب به آنان گفت: این اعراب شعر بود؛ پس معنایش چیست؟ پس مردم از پاسخ بازماندند و خطاب به او گفتند: در نظر تو معنای این بیت چیست؟ گفت: معنایش آن است که سرزنش تو نسبت به من وارد نیست؛ زیرا من مال خود را انفاق کردم، نه آبروی خود را و انفاق مال سرزنش ندارد!

پس خادمی از صدر مجلس آمد و دست احمد بن عبید را گرفت و در بالای مجلس نشاند و گفت: آنجا موضع تو نبود؛ در نتیجه او و إبن قادم به خط عبدالسلام بصری، برای این کار انتخاب شدند. حموی در ادامه به داستان ولایتعهدی معتزّ اشاره کرد که پیش‌تر گذشت و در پایان نوشت: احمد بن عبید حکایت کرد که روزی معتزّ به من گفت: ای معلّم من! چرا نمازت (نافله‌ات) را نشسته می‌خوانی، اما مرا ایستاده می‌زنی؟ پس در پاسخ گفتم که زدن تو از فروضات است و من فریضه‌هایم را ایستاده به جا می‌آورم![۲۱].[۲۲]

طبقه راوی

تاریخ ولادت راوی مشخص نیست، ولی تاریخ وفات وی سال ۲۷۳ و یا ۲۷۸ ق بوده است. ابن حجر عسقلانی وی را از طبقه یازدهم به حساب آورده و نوشته است: "وهو من الحادیة عشرة مات بعد السبعین"[۲۳].

حاکم نیشابوری نوشته است: "مات بعد السبعين و مئتين"[۲۴].[۲۵]

استادان و شاگردان راوی

مزّی، استادان و شاگردان وی را این گونه فهرست کرده است:

"روی عن: الحسین بن علوان الكلبي، و أبي داوود سلیمان بن داوود الطيالسي، و عبدالله بن بكر السهمي، و أبي عامر عبدالملك بن عمرو العقدي، و عبدالملك بن قريب الأصمعي، و علی بن عاصم الواسطي، و محمد بن زیاد بن زبار الزباري الكلبي، و محمد بن عمر بن واقد الواقدي، و محمد بن مصعب القرقساني، و یزید بن هارون"

"روی عنه: أحمد بن الحسن بن شقیر النحوي، وعبدالله بن إسحاق بن إبراهیم بن الخراساني، و علی بن محمد بن أحمد المصري، و القاسم بن محمد بن بشار الأنباري، و أبوبكر محمد بن جعفر بن محمد الآدمي القارئ"[۲۶].[۲۷]

جایگاه حدیثی راوی

خطیب بغدادی می‌نویسد: "... قرأت في كتاب أبيسعد الماليني أخبرنا عبدالله بن عدي الحافظ. قال: أحمد بن عبيد أبوعصيدة النحوي كان بسر من رأي يحدث عن الأصمعي و محمد بن مصعب بمناكير. أخبرني أحمد بن علي اليزدي أخبرنا أبو أحمد الحافظ النيسابوري. قال: أحمد بن عبيد بن ناصح الهاشمي مولاهم لا يتابع في جلّ حديثه"[۲۸].

ذهبی نام او را در کتاب المغنی فی الضعفاء در زمره راویان ضعیف آورده [۲۹] و در سیر أعلام النبلاء نوشته است: "الشيخ، العالم، المحدث، أبوجعفر، أحمد بن عبيد بن ناصح بن بلنجر الديلمي... في حديثه مناكير... كان رأساً في العربية"[۳۰].

و در میزان الاعتدال می‌نویسد: "أحمد بن عبيد بن ناصح، أبوعصيدة النحوي. صويلح الحديث. قال إبن عدي: له مناكير. و قال أبو أحمد الحاكم: لا يتابع علي جلّ حديثه، وقد روي عن محمد بن مصعب موعظة الأوزاعي للمنصور، و فيها مناكير و قال إبن عدي: هو عندي من أهل الصدق مع هذا كله، و يحدث بمناكير"[۳۱].

و در تاریخ الإسلام نوشته است: "أبوعصیدة مع هذا كله كان من أهل الصدق"[۳۲].

ابن حجر نوشته است: "أحمد بن عبيد بن ناصح أبوجعفر النحوي يعرف بأبي عصيدة. قيل إن أباداوود حكى عنه وهو لين الحديث"[۳۳].

از حاکم نیشابوری درباره راوی پرسیدند و او در پاسخ گفت: "هو إمام في النحو، و قد سکت مشايخنا عنه في الروایة"، ولی در کتاب المستدرک علی الصحیحین از او روایت کرده است[۳۴].

یادآوری می‌شود که تعبیر «یحدث بمناکیر» و یا «فی حدیثه مناکیر» که در عبارت ذهبی ناصبی آمده است، بدان جهت است که: اولاً، احمد بن عبید بن ناصح، از راویان خطبه فدک حضرت فاطمه(س) بوده است، چنانکه در طریق نقل سید مرتضی آمده است[۳۵]؛ و ثانیاً، در مناقب اهل بیت(ع) نیز روایاتی از وی نقل شده است؛ از جمله:

  1. «... حدثنا أحمد بن عبید بن ناصح، قال: حدثنا إبراهیم بن شهر بن حوشب، عن سلمان الفارسی، قال: کنا مع رسول الله(ص)، و الحسین بن علي(ع) علی فخذه، إذ تفرس فی وجهه و قال له: یا أباعبدالله! أنت سیّد من السادة و أنت إمام بن إمام، (أخو إمام)، أبوأئمة تسعة، تاسعهم قائمهم إمامهم أعلمهم أحکمهم أفضلهم»[۳۶].
  2. «وَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْأَدَمِيُّ مِنْ أَصْلِ كِتَابِهِ وَ أَثْنَى ابْنُ غَالِبٍ الْحَافِظُ عَلَيْهِ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ عُبَيْدِ بْنِ نَاصِحٍ قَالَ: حَدَّثَنِي الْحُسَيْنُ بْنِ عُلْوَانَ الْكَلْبِيُّ، عَنْ هَمَّامِ بْنِ الْحَرْثِ، عَنْ وَهْبِ بْنِ مُنَبِّهٍ، قَالَ: إِنَّ مُوسَى نَظَرَ لَيْلَةَ الْخِطَابِ إِلَى كُلِّ شَجَرَةٍ فِي الطُّورِ، وَ كُلِّ حَجَرٍ وَ نَبَاتٍ تَنَطِقُ بِذِكْرِ مُحَمَّدٍ(ص) وَ اثْنَيْ عَشَرَ وَصِيّاً لَهُ مِنْ بَعْدِهِ، فَقَالَ مُوسَى: إِلَهِي لَا أَرَى شَيْئاً خَلَقْتَهُ إِلَّا وَ هُوَ نَاطِقٌ بِذِكْرِ مُحَمَّدٍ(ص) وَ أَوْصِيَائِهِ الِاثْنَيْ عَشَرَ، فَمَا مَنْزِلَةُ هَؤُلَاءِ عِنْدَكَ؟ قَالَ: يَا ابْنَ عِمْرَانَ إِنِّي خَلَقْتُهُمْ قَبْلَ خَلْقِ الْأَنْوَارِ وَ جَعَلْتُهُمْ فِي خِزَانَةِ قُدْسِي يَرْتَعُونَ فِي رِيَاضِ مَشِيَّتِي، وَ يَتَنَسَّمُونَ رَوْحَ جَبَرُوتِي، وَ يُشَاهِدُونَ أَقْطَارَ مَلَكُوتِي؛ حَتَّى إِذَا شِئْتُ مَشِيَّتِي أَنْفَذْتُ قَضَائِي وَ قَدَرِي؛ يَا ابْنَ عِمْرَانَ إِنِّي سَبَقْتُ بِهِمُ السُّبَّاقَ حَتَّى أُزَخْرِفَ بِهِمْ جِنَانِي، يَا ابْنَ عِمْرَانَ تَمَسَّكْ بِذِكْرِهِمْ فَإِنَّهُمْ خَزَنَةُ عِلْمِي وَ عَيْبَةُ حِكْمَتِي؛ وَ مَعْدِنُ نُورِي قَالَ حُسَيْنُ بْنُ عُلْوَانَ: فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَقَالَ: حَقٌّ ذَلِكَ هُمُ اثْنَا عَشَرَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ(ع)؛ وَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ؛ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ، وَ مَنْ شَاءَ اللَّهُ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّمَا أَسْأَلُكَ لِتُفْتِيَنِي بِالْحَقِّ: قَالَ: أَنَا وَ ابْنِي هَذَا- وَ أَوْمَأَ إِلَى ابْنِهِ مُوسَى عَلَيْهِ السَّلَامُ- وَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِهِ يَغِيبُ شَخْصُهُ وَ لَا يَحِلُّ ذِكْرُهُ بِاسْمِهِ»[۳۷].
  3. «وَ حَدَّثَنَا أَبُو إِسْحَاقَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ أَحْمَدَ الطَّبَرِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ فَضَالَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عُبَيْدِ بْنِ نَاصِحٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ النُّورِ الْمِسْمَعِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا شُعْبَةُ بْنُ الْحَجَّاجِ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مَسْرُوقٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ، قَالَ: لَمَّا قَدِمَ عَلِيٌّ الْكُوفَةَ- يَعْنِي عَبْدَ اللَّهِ بْنَ مَسْعُودٍ- قُلْنَا لَهُ: حَدِّثِّنَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) فَذَكَرَ الْجَنَّةَ، ثُمَّ قَالَ: مَا حَدَّثْتُكُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ، فَلَمْ أَزَلْ أَطْلُبُ الشَّهَادَةَ لِلْحَدِيثِ وَ لَمْ أُرْزَقْهَا، وَ إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ فِي تَبُوكَ وَ نَحْنُ نَسِيرُ مَعَهُ: إِنَّ اللَّهَ (جَلَّ وَ عَزَّ) أَمَرَنِي أَنْ أُزَوِّجَ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَفَعَلْتُ. فَقَالَ لِي جَبْرَئِيلُ: إِنَّ اللَّهَ (عَزَّ وَ جَلَّ) قَدْ بَنَى جَنَّةً مِنْ قَصَبِ اللُّؤْلُؤِ، بَيْنَ كُلِّ قَصَبَةٍ إِلَى قَصَبَةٍ لُؤْلُؤَةٌ مِنْ يَاقُوتَةٍ مَشْدُودَةٍ بِالذَّهَبِ، وَ جَعَلَ سُقُوفَهَا زَبَرْجَداً أَخْضَرَ، فِيهَا طَاقَاتٌ مِنْ لُؤْلُؤٍ مُكَلَّلَةٌ بِالْيَاقُوتِ، وَ جَعَلَ عَلَيْهَا غُرَفاً، لَبِنَةً مِنْ ذَهَبٍ، وَ لَبِنَةً مِنْ فِضَّةٍ، وَ لَبِنَةً مِنْ دُرٍّ، وَ لَبِنَةً مِنْ يَاقُوتٍ، وَ لَبِنَةً مِنْ زَبَرْجَدٍ، وَ قِبَاباً مِنْ دُرٍّ، قَدْ شُعِّبَتْ بِسَلَاسِلِ الذَّهَبِ، وَ حُفَّتْ بِأَنْوَاعِ التُّحَفِ. وَ بَنَى فِي كُلِّ قَصْرٍ قُبَّةً، وَ جَعَلَ فِي كُلِّ قُبَّةٍ أَرِيكَةً مِنْ دُرَّةٍ بَيْضَاءَ، فَرْشُهَا السُّنْدُسُ وَ الْإِسْتَبْرَقُ، وَ فَرَشَ أَرْضَهَا بِالزَّعْفَرَانِ وَ الْمِسْكِ وَ الْعَنْبَرِ، وَ جَعَلَ فِي كُلِّ قُبَّةٍ [حَوْرَاءَ] وَ الْقُبَّةُ لَهَا مِائَةُ بَابٍ، فِي كُلِّ بَابٍ جَارِيَتَانِ وَ شَجَرَتَانِ، وَ فِي كُلِّ قُبَّةٍ فَرْشٌ وَ كِتَابٌ مَكْتُوبٌ حَوْلَ الْقِبَابِ آيَةُ الْكُرْسِيِّ. فَقُلْتُ: يَا جَبْرَئِيلُ، لِمَنْ بَنَى اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) هَذِهِ الْقُبَّةَ؟ فَقَالَ: هَذِهِ جَنَّةٌ بَنَاهَا اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ فَاطِمَةَ ابْنَتِكَ، تُحْفَةً أَتْحَفَهُمَا بِهَا، وَ أَقَرَّ بِهَا عَيْنَكَ يَا مُحَمَّدُ»[۳۸].[۳۹]

منابع

پانویس

  1. ر.ک: أ. منابع شیعی: مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۱، ص۳۶۲، ش۱۱۶۹؛ الذریعة، ج۱۵، ص۳۷۶، ش۲۳۶۸؛ ج۲۰، ص۲۵۶، ش۲۸۵۱؛ ج۲۲، ص۱۱۶، ش۶۳۲۹؛ الکنی والألقاب، ج۱، ص۱۲۳. ب. منابع سنّی: الثقات، ج۸، ص۴۳؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ج۱، ص۱۸۸، ش۲۶؛ تاریخ بغداد، ج۵، ص۱۳، ش۲۳۱۵؛ إکمال الکمال، ج۶، ص۲۱۸؛ تهذیب الکمال، ج۱، ص۴۰۲، ش۷۹؛ المغنی فی الضعفاء، ج۱، ص۷۸، ش۳۵۷؛ سیر أعلام النبلاء، ج۱۳، ص۱۹۳، ش۱۱۰؛ میزان الاعتدال، ج۱، ص۱۱۸، ش۴۶۲؛ إکمال تهذیب الکمال، ج۱، ص۸۵، ش۹۸؛ توضیح المشتبه، ج۱، ص۵۹۳؛ ج۶، ص۲۹۳؛ تقریب التهذیب، ج۱، ص۴۱، ش۷۸؛ تهذیب التهذیب، ج۱، ص۵۲، ش۱۰۳؛ لسان المیزان، ج۷، ص۱۷۲، ش۲۲۳۲؛ الأنساب، ج۱، ص۳۹۳؛ تاریخ الإسلام، ج۲۰، ص۲۶۳؛ الوافی بالوفیات، ج۷، ص۱۱۱؛ الأعلام، ج۱، ص۱۶۶.
  2. «و چون فرمان (عذاب) بر آنان مقرّر شود جنبنده‌ای را از زمین برای آنان بیرون می‌آوریم که با ایشان سخن سر می‌کند که مردم به نشانه‌های ما یقین نمی‌آوردند» سوره نمل، آیه ۸۲.
  3. تفسیر کنز الدقائق، ج۹، ص۵۹۳، به نقل از: تأویل الآیات الظاهرة، ص۴۰۰.
  4. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۲ ص ۳۸۳-۳۸۴.
  5. سمعانی نوشته است: البلنجری: بفتح الباء الموحدة و اللام و سکون النون و ضم الجیم و فی آخرها الراء، هذه النسبة إلی بلنجر و هو اسم لجد أبی جعفر أحمد بن عبید بن ناصح بن بلنجر النحوی البلنجری مولی بنی هاشم...؛ الأنساب، ج۱، ص۳۹۴. ابن اثیر نوشته است: بلنجر؛ و هی مدینة بدربند خزران؛ اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۱۷۶.
  6. عصیدة... بفتح العین و کسر الصاد المهملتین، ثم مثناة تحت ساکنة، تلیها دال مهملة مفتوحة، ثم هاء؛ توضیح المشتبه، ج۶، ص۲۹۳.
  7. معجم الأدباء، ج۳، ص۲۲۸؛ نیز ر.ک: الفهرست (ابن ندیم)، ص۸۰.
  8. تاج العروس، ج۶، ص۱۱۴، ماده بلجر.
  9. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۲ ص ۳۸۴.
  10. ر.ک: روضات الجنات، ج۱، ص۲۰۹، ش۵۴؛ الکُنی و الألقاب، ج۱، ص۱۲۴؛ مرآة الکتب، ص۲۸۰، ش۶۴؛ تأسیس الشیعة، ص۱۶۳.
  11. تأسیس الشیعة، ص۱۶۳.
  12. روضات الجنات، ج۱، ص۲۰۹ - ۲۱۰، ش۵۴؛ الکُنی و الألقاب، ج۱، ص۱۲۴.
  13. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۲ ص ۳۸۵-۳۸۷.
  14. تاریخ بغداد، ج۵، ص۱۳، ش۲۳۱۵.
  15. سیر أعلام النبلاء، ج۱۳، ص۱۹۳، ش۱۱۰.
  16. تهذیب الکمال، ج۱، ص۴۰۲ - ۴۰۳، ش۷۹.
  17. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۲ ص ۳۸۷-۳۸۸.
  18. ر.ک: روضات الجنات، ج۱، ص۲۱۰، ش۵۴؛ الکُنی والألقاب، ج۱، ص۱۲۴؛ مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۱، ص۳۶۳، ش۱۱۶۹؛ الشیعة و فنون الإسلام، ص۱۶۷.
  19. نهایة الارب، ج۲۳، ص۲۸۲؛ نیز ر.ک: الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۵۵؛ و....
  20. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۲ ص ۳۸۸-۳۸۹.
  21. ر.ک: معجم الأدباء، ج۳، ص۲۲۸ - ۲۳۰.
  22. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۲ ص ۳۸۹-۳۹۱.
  23. تقریب التهذیب، ج۱، ص۴۱، ش۷۸.
  24. تهذیب الکمال، ج۱، ص۴۰۴، ش۷۹.
  25. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۲ ص ۳۹۱.
  26. تهذیب الکمال، ج۱، ص۴۰۳، ش۷۹.
  27. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۲ ص ۳۹۱-۳۹۲.
  28. تاریخ بغداد، ج۵، ص۱۴، ش۲۳۱۵.
  29. ر.ک: المغنی فی الضعفاء، ج۱، ص۷۸، ش۳۵۷.
  30. سیر أعلام النبلاء، ج۱۳، ص۱۹۳ - ۱۹۴، ش۱۱۰.
  31. میزان الاعتدال، ج۱، ص۱۱۸، ش۴۶۲.
  32. تاریخ الإسلام، ج۲۰، ص۲۶۵، ش۴.
  33. تقریب التهذیب، ج۱، ص۴۱، ش۷۸.
  34. إکمال تهذیب الکمال، ج۱، ص۸۵، ش۹۸.
  35. الشافی فی الإمامة، ج۴، ص۶۹.
  36. مقتضب الأثر، ص۸ - ۹.
  37. مقتضب الأثر، ص۴۱.
  38. دلائل الإمامة، ص۱۴۲ - ۱۴۳، ح۵۰.
  39. جوادی آملی، عبدالله، رجال تفسیری، ج۲ ص ۳۹۲-۳۸۵.