سفینه مولی رسول الله
- این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
مقدمه
اسم اصلی او، مهران و کنیه او ابوالبختری بود. و پیامبر اکرم(ص) او را سفینه نامید [۱]. ابتدا ام سلمه او را به عنوان غلام خرید و به پیامبر(ص) هدیه داد و پیامبر(ص) هم او را آزاد کرد، اما به عنوان خدمتکار نزد آن حضرت ماند[۲]. او در نخلستانی بزرگ و قدیمی در مدینه سکونت داشت و هر گاه مردم نامش را میپرسیدند، میگفت: من اسم خودم را به شما نخواهم گفت، اما پیامبر(ص) اسم مرا سفینه گذاشته است و جز این نام را دوست ندارم[۳].
سفینه مردی سیاه پوست بود او هر گاه میخواست نزد پیامبر(ص) بنشیند، از آن حضرت اجازه میگرفت. وی در جنگهای بدر و احد و دیگر جنگها نیز شرکت کرد.
مادرش اهل حبشه و پدرش ایرانی بود و خود او در مکه به دنیا آمده بود[۴].[۵]
نامگذاری سفینه
سفینه میگوید: "در یکی از سفرها، من به همراه پیامبر(ص) و دیگر اصحاب، از مدینه خارج شدیم. ما بارهای سنگینی داشتیم و برخی از اصحاب که خسته میشدند، بارشان را به من میدادند و در طول سفر، تمام سنگینی بار اصحاب بر دوش من بود و من شکایتی نداشتم. وقتی پیامبر(ص) حالت استقامت و تحمل و خدمت مرا دید که بارهای زیادی را بر دوش خود حمل میکنم، فرمود: " تو مثل یک کشتی بار حمل میکنی " و استقامتم را ستود. از آن به بعد، به نام کشتی یا سفینه معروف شدم[۶].[۷]
سفینه و نقل روایات
سفینه برخی روایات را از پیامبر به نقل کرده است؛ که به تعدادی از آنها اشاره میکنیم:
- علائم دجال: روزی پیامبر(ص) در سخنرانی خود به دجال اشاره کرد و فرمود: "بدانید که در چشم چپ دجال انحرافی وجود دارد و او در دست راست خود ناخنی بلند و ستبر دارد و بین دو چشمش نیز خالی هست"[۸].
- لعن بر ابوسفیان و معاویه: روزی نزد پیامبر(ص) نشسته بودیم که در همین زمان، ابوسفیان و دو فرزندش، معاویه و یزید، به همراه قافله خود از مقابل ما عبور کردند. یکی از آنها، افسار اولین شتر را گرفته بود و دیگری در پی قافله حرکت میکرد. پیامبر(ص) فرمود: خداوند سواری دهنده و سوار شده و قافله برنده و آنکه در پشت سر حرکت میکند را لعنت کند[۹].
- سخن پیامبر(ص) در هنگام رحلت: سفینه به نقل از ام سلمه میگوید: پیامبر(ص) در آن بیماری که به رحلت ایشان انجامید، میفرمود: به خاطر خدا! به خاطر خدا! مواظب نماز و بردگان و زیر دستان خود باشید. پیامبر(ص) این کلمات را زیاد تکرار میکرد[۱۰].
- علی(ع) محبوب پیامبر(ص) و خدا: سفینه میگوید: "روزی من و انس در منزل پیامبر(ص) بودیم که زنی از انصار به منزل پیامبر(ص) آمد و دو پرنده بریان شده را که در لای نان پیچیده بود، آورد و گفت که غذا را به پیامبر(ص) بدهیم. پیامبر(ص) در آن موقع در خانه نبود. وقتی آن حضرت آمدند، بر ما سلام کرده، غذا خواستند. من گفتم: ای رسول خدا! زنی از زنان انصار، برای شما دو پرنده کباب شده آورد. پیامبر(ص) فرمود: " خدایا! محبوبترین فرد نزد خود و پیامبرت را هم اکنون برسان! " در همین حال، در خانه پیامبر(ص) به صدا در آمد. گفتم: کیست که در میزند؟ کسی که پشت در بود، گفت: " من ابوالحسن هستم! " پیامبر(ص) فرمود: "در را باز کن که داخل شود. " پیامبر(ص) و امام(ص) و امام علی(ع) از آن دو پرنده کباب شده خوردند"[۱۱].
- ترک مهمانی: فردی، امام علی(ع) را به مهمانی دعوت کرد. حضرت زهرا(ع) فرمود: "چه خوب بود که پدرم را نیز دعوت میکرد". آن فرد، از رسول خدا(ص) نیز خواست که در این مهمانی شرکت کند. وقتی پیامبر(ص) وارد خانه شد و تزئینات خانه را دید، برگشت. حضرت فاطمه به امام علی(ع) فرمود: "به دنبال پدرم برو و بپرس که چرا مهمانی را ترک کرد". امام علی(ع) به دنبال پیامبر(ص) رفت و از ایشان پرسید: یا رسول الله! چرا برگشتید؟ پیامبر(ص) فرمود: «إنه لیس لنبی أن یدخل بیتا مزوقا»؛ شایسته نیست که پیامبر، وارد خانه ای شود که در حد افراط زینت شده است[۱۲].[۱۳]
نجات معجزهآسای سفینه
سفینه، میگوید: "روزی برای رفتن به جایی سوار کشتی شدم و کشتی در میان دریا دچار طوفان شد و در هم شکست. همه مسافران غرق شدند، به جز من که به تخته چوبی چسبیدم و آب مرا به کنار ساحلی رساند. وقتی چشمم را باز کردم، شیری ترسناک بالای سرم ایستاده بود. نترسیدم و گفتم: من سفینه، غلام پیامبر خدا هستم. وقتی شیر نام مبارک پیامبر(ص) را شنید، سرش را تکانی داد و از حالت خشم و درندگی افتاد و با حالتی مهربانانه به نزد من آمد و سر و گوش خود را به دست و پاهایم میمالید. و همانند حیوان اهلی در کنارم قرار گرفت که بر پشت آن سوار شوم. من هم سوار او شدم و او مرا به مقصدی که برایم معلوم نبود، برد. وقتی به محلی خاص از ساحل دریا رسیدیم، مرا از پشت خود پیاده کرد و در حالی که گویا میخواست خداحافظی کند، از من دور شد. من چشم به دریا دوختم و یک کشتی را دیدم. علامت دادم و اهل کشتی مرا دیدند و این گونه بود که نجات یافتم"[۱۴].[۱۵]
سرانجام سفینه
در سال سیزدهم هجری و در اولین روزی که عمر به خلافت نشست، وفات کرد[۱۶]. او در شهر حمص وفات کرد و در همان جا هم به خاک سپرده شد[۱۷].[۱۸]
منابع
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۸۴-۶۸۵.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۱۱.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۵۹.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۷۱-۱۷۳.
- ↑ کاظمی، محمد ایوب، مقاله «سفینه مولی رسول الله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵، ج۵، ص:۳۳۰.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۶۸۴-۶۸۵.
- ↑ کاظمی، محمد ایوب، مقاله «سفینه مولی رسول الله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵، ج۵، ص:۳۳۱.
- ↑ «ألا و إنه أعور عینه الیسری، و بالیمین ظفرة غلیظة، بین عینیه کافر»؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۰، ص۱۷۵.
- ↑ «لعن الله الحامل و المحمول و القائد و السائق»؛ أنساب الأشراف، بلاذری، ج۵، ص۱۲۹.
- ↑ «الله، الله، الصلاة و ما ملکت أیمانکم»؛ أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۴، ص۴۹۷.
- ↑ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۷، ص۳۵۲-۳۵۳.
- ↑ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۹، ص۵۴-۵۵.
- ↑ کاظمی، محمد ایوب، مقاله «سفینه مولی رسول الله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵، ج۵، ص:۳۳۱-۳۳۲.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۲۵۹.
- ↑ کاظمی، محمد ایوب، مقاله «سفینه مولی رسول الله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵، ج۵، ص:۳۳۳.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۷۱-۱۷۳.
- ↑ معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۳۰۳.
- ↑ کاظمی، محمد ایوب، مقاله «سفینه مولی رسول الله»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵، ج۵، ص:۳۳۳.