زیاد بن ابیه در نهج البلاغه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۵ نوامبر ۲۰۲۱، ساعت ۰۹:۵۹ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث زیاد بن ابیه است. "زیاد بن ابیه" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

هنگامی که «زیاد بن ابیه» در حکومت بصره جانشین و قائم مقام عبدالله بن عباس بود، امام به او نامه‌ای نوشت و او را از خیانت به بیت المال مسلمانان برحذر داشت: «صادقانه به خدا سوگند یاد میکنم اگر گزارش رسد که از غنائم و بیت المال مسلمین چیزی کم یا زیاد به خیانت برداشته‌ای، آن چنان بر تو سخت بگیرم که در زندگی کم بهره و بی‌نوا و حقیر و ضعیف شوی والسلام».[۱]

طبق نقل مؤلف «مصادر نهج البلاغه واسانید»: امام(ع) «سعد» غلام خود را به سوی زیاد فرستاد تا او را وادار کند که بیت المال بصره را به کوفه نزد امام بفرستد ولی در اثر منازعه و اختلافی که بین سعد و زیاد بود این مذاکره به جائی نرسید و سعد مراجعت کرد و از زیاد پیش امام(ع) شکایت نمود، امام نامه‌ای به زیاد نوشت که مرحوم رضی جملاتی از آن را در اینجا آورده است[۲].

«اسراف را کنار بگذار و میانه روی را پیشه کن! از امروز به فکر فردا باش و از اموال دنیا به مقدار ضرورت برای خویش نگاهدار و زیادی را برای روز نیازت از پیش فرست (و برای قیامت ذخیره کن) آیا امید داری خداوند ثواب متواضعان را به تو دهد در حالی که در پیشگاهش از متکبران باشی؟! و آیا طمع داری که ثواب انفاق کنندگان را به تو عنایت کند در صورتی که در زندگی در ناز و نعمت هستی؟ و مستمندان و بیوه زنان را از آن منع میکنی؟ بدان انسان به آنچه از پیش فرستاده پاداش داده می‌شود و به آنچه قبلا برای خود نزد خدا ذخیره کرده وارد می‌گردد و السلام».[۳]

ابن ابی الحدید می‌نویسد: خدا روی زیاد را زشت گرداند او پاداش‌ها و احسان‌های امام را خوب تلافی کرد چه اعمال قبیحی که نسبت به شیعیان و پیروان آن امام(ع) بزرگوار مرتکب نگردید! و اسراف در بدگوئی امام(ع) و نکوهش از رفتار و کردار او را از حد گذرانید او به قدری در این باره مبالغه کرد که معاویه آن دشمن سرسخت هم، به کمتر از آن راضی می‌‌شد و او این کارها را تنها برای رضایت معاویه انجام نمی‌داد بلکه از روی باطن زشت خود که سرچشمه این زشتی‌ها و نامردی‌ها بود منشا میگرفت؛ زیرا از کوزه همان تراود که در او است، فرزندش هم دنبال اعمال پدر را گرفت و خیانت را به آخرین درجه رسانید[۴].

نامه دیگر امام(ع) به «زیاد بن ابیه» و این هنگامی بود که به او گزارش رسید که معاویه می‌خواهد با ملحق ساختن زیاد به فرزندان ابوسفیان وی را بفریبد.

(دانستم که معاویه نامه‌ای برایت نوشته، تا عقلت را به دزدد، و عزم و تصمیمت را در هم شکند، از او بر حذر باش که او شیطان است و از هر طرف به سراغ انسان می‌آید: از جلو و از عقب، از راست و چپ می‌آید تا در حال غفلت او را تسلیم خود سازد و درک و شعورش را برباید.[۵]

(آری) ابوسفیان در زمان عمر بن خطاب سخنی بدون اندیشه از پیش خود با تحریکات شیطان می‌گفت ولی این سخن آن قدر بی‌پایه است که نه به آن نسب ثابت می‌شود و نه استحقاق میراث می‌آورد. کسی که به چنین سخنی متمسک شود همچون بیگانه‌ای است که در جمع شتران یک گله وارد شود و بخواهد از آبخورگاه آب بنوشد که بالاخره همه آن را کنار می‌زنند و از آب خوردن منعش می‌نمایند و یا همانند ظرفی است که به بار مرکبی بیاویزند که با حرکت مرکب همواره در تزلزل و اضطراب است.

هنگامی که «زیاد» این نامه را خواند، گفت: به پروردگار کعبه سوگند که امام(ع) با این نوشته شهادت بر این مطلب «که در دل من بوده» داده است و این همچنان در قلبش بود تا زمانی که او را دعوت به ملحق شدن نمود.

زیاد ابن ابیه را بهتر بشناسیم

زیاد ابن ابیه مادرش «سمیه» کنیز حارث ابن کلده است، زیاد در سال اول هجرت بنا به نقل مشهور متولد شده و او روایتی از پیامبر اکرم نقل نکرده است و از سیاستمداران و خطبای فصیح عرب به شمار می‌آید.

عمر بن خطاب او را سرپرست بعضی از کارهای بصره نمود و پس از جریان عثمان جزو طرفداران علی(ع) بود و علی(ع) نیز او را فرماندار ناحیه فارس قرار داد، زیاد تا بعد از شهادت علی(ع) و صلح امام حسن(ع) جزو طرفداران امام بود و پس از صلح امام حسن(ع) به معاویه ملحق گردید و معاویه او را برادر پدری خود خواند.

علت اینکه معاویه او را برادر خود خواند این بود که زیاد در زمان زمامداری عمر بن خطاب به مدینه آمد تا بعضی از پیروزی‌ها را بشارت بدهد، عمر به او دستور داد که برای مردم سخنرانی کند او سخنرانی خوبی کرد، عمرو عاص گفت: اگر این جوان از خاندان قریش بود عرب را با عصایش به هر کجا که می‌خواست می‌برد. ابوسفیان گفت: به خدا سوگند من آن کسی را که نطفه او را در رحم مادرش قرار داد، می‌شناسم، علی(ع) پرسید: آن شخص کیست؟ ابوسفیان پاسخ داد من، علی(ع) فرمود: آرام باش اگر عمر بفهمد به زودی تو را تنبیه خواهد کرد.

پس از آنکه زیاد از طرف امام فرماندار ناحیه فارس شد معاویه نامه‌ای به او نوشت و این جهت را یادآور شد و او را تهدید نمود که که اگر اطاعتش نکند چنین و چنان خواهد کرد زیاد نامه را برای امیرالمؤمنین فرستاد و خود در بین مردم سخنرانی کرد و گفت این شگفت‌آور است، فرزند کسی که جگر شهداء را خورده، مرا تهدید می‌کند، با اینکه پسر عموی رسول خدا(ص) در بین مهاجر و انصار است و مهاجر و انصار اطراف او هستند. امام پس از آگاه شدن از نامه معاویه به زیاد همین نامه را نوشت و سرانجام پس از شهادت امام(ع) زیاد به معاویه ملحق گردید[۶].[۷]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. «وَ إِنِّي أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً لَئِنْ بَلَغَنِي أَنَّكَ خُنْتَ مِنْ فَيْءِ اَلْمُسْلِمِينَ شَيْئاً صَغِيراً أَوْ كَبِيراً لَأَشُدَّنَّ عَلَيْكَ شَدَّةً تَدَعُكَ قَلِيلَ اَلْوَفْرِ ثَقِيلَ اَلظَّهْرِ ضَئِيلَ اَلْأَمْرِ وَ اَلسَّلاَمُ»نهج البلاغه، نامه ۲۰.
  2. مصادر نهج البلاغه، ج۳، ص۲۴۴.
  3. «فَدَعِ اَلْإِسْرَافَ مُقْتَصِداً وَ اُذْكُرْ فِي اَلْيَوْمِ غَداً وَ أَمْسِكْ مِنَ اَلْمَالِ بِقَدْرِ ضَرُورَتِكَ وَ قَدِّمِ اَلْفَضْلَ لِيَوْمِ حَاجَتِكَ أَ تَرْجُو أَنْ يُؤْتِيَكَ اَللَّهُ أَجْرَ اَلْمُتَوَاضِعِينَ وَ أَنْتَ عِنْدَهُ مِنَ اَلْمُتَكَبِّرِينَ وَ تَطْمَعُ وَ أَنْتَ مُتَمَرِّغٌ فِي اَلنَّعِيمِ تَمْنَعُهُ اَلضَّعِيفَ وَ اَلْأَرْمَلَةَ أَنْ يُوجِبَ لَكَ ثَوَابَ اَلْمُتَصَدِّقِينَ وَ إِنَّمَا اَلْمَرْءُ مَجْزِيٌّ بِمَا أَسْلَفَ وَ قَادِمٌ عَلَى مَا قَدَّمَ وَ اَلسَّلاَمُ»نهج البلاغه، نامه ۲۱.
  4. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۱۳۵.
  5. «وَ قَدْ عَرَفْتُ أَنَّ مُعَاوِيَةَ كَتَبَ إِلَيْكَ يَسْتَزِلُّ لُبَّكَ وَ يَسْتَفِلُّ غَرْبَكَ فَاحْذَرْهُ فَإِنَّهُ اَلشَّيْطَانُ يَأْتِي اَلْمَرْءُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ لِيَقْتَحِمَ غَفْلَتَهُ وَ يَسْتَلِبَ غِرَّتَهُ وَ قَدْ كَانَ مِنْ أَبِي سُفْيَانَ فِي زَمَنِ عُمَرَ بْنِ اَلْخَطَّابِ فَلْتَهٌ مِنْ حَدِيثِ اَلنَّفْسِ وَ نَزْغَةٌ مِنْ نَزَغَاتِ اَلشَّيْطَانِ لاَ يَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ وَ لاَ يُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ وَ اَلْمُتَعَلِّقُ بِهَا كَالْوَاغِلِ اَلْمُدَفَّعِ وَ اَلنَّوْطِ اَلْمُذَبْذَبِ»؛ نهج البلاغه، نامه ۴۴.
  6. اسد الغابه، ج۲، ص۲۱۴-۲۱۵.
  7. الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۱۹۱-۱۹۴.