زیاد بن ابیه در تراجم و رجال
زیاد بن ابیه پسر سمیه، زن بدکاره، کنیهاش ابومغیره بود. درباره اینکه پدر او چه کسی بود اختلاف است. او در زمان خلافت عمر و عثمان وارد امور حکومتی شد و در زمان امیرالمؤمنین (ع) استاندار فارس شد، اما بعد از شهادت آن حضرت به معاویه پیوست و به دستور او شیعیان بسیاری را کشت. سرانجام سال ۵۳ هجری با نفرین امام حسن (ع) به بیماری طاعون مبتلا شد و به هلاکت رسید.
مقدمه
زیاد ابتدا از کارگزاران و شیعیان حضرت علی (ع) بود، اما بعداً از مسیر خود منحرف شد و به معاویه پیوست و از دشمنان سر سخت امام علی (ع) گردید.
در این نوشتار شرح حال زیاد را در سه بخش آوردهایم، بخش اول خلاصهای از آغاز زندگانی و سابقه او، بخش دوم همراهی او با امیرالمؤمنین (ع) و سومین بخش قطع ارتباط او از آن حضرت و ملحق شدن به معاویه و جنایات و ستمهای او نسبت به یاران علی (ع) است[۱].
بخش اول: شرح حال زندگی
سمیه مادر زیاد از زنان بدکاره و فاسد دوران جاهلیت بود. شوهر رسمی او عبید نام داشت و زیاد وقتی به دنیا آمد، چون ولادتش از نظر پدرش نامشخص بود، لذا او را گاهی به زیاد بن سمیه مینامیدند (یعنی او را به مادرش نسبت میدادند) و زیاد بن عبید ثقفی، و بعضی او را زیاد بن ابیه مینامیدند، و اول کسی که او را به زیاد بن ابیه خواند، عایشه بود[۲]. و بعدها معاویه زیاد را بر خلاف سنت پیامبر (ص) که فرموده است: "فرزند از صاحب فراش است و برای زناکار سنگ است"[۳]، به خود منتسب نمود و گفت: او برادر من است و پدرش ابوسفیان پدر من است. از این رو به وی زیاد بن سفیان هم میگویند.
ابن ابی الحدید مینویسد: وقتی معاویه او را به خود ملحق کرد، بیشتر مردم به او زیاد بن ابی سفیان میگفتند، و در ادامه به علت آن اشاره کرده و مینویسد: چرا که مردم همواره پیر و پادشاهان و زورمداران هستند؛ زیرا بیم و امید و سود و زیان از آنان است و پیروی مردم از دین در قبال پیروی آنها از پادشاهان هم چون قطرهای در قبال اقیانوس است[۴].[۵]
بخش دوم: زیاد در خلافت حضرت علی (ع)
در این بخش به همراهی زیاد با امیر المؤمنین (ع) و کاردانی و خدمات او در این روزگار، میپردازیم: زیاد در عصر خلافت ابوبکر به سن بلوغ رسید و اسلام آورد[۶] و سپس به واسطه زیرکی و کاردانی که در امور دیوانی داشت، مورد توجه عمر بن خطاب قرار گرفت و لذا عمر بن خطاب او را برای اصلاح امور به یمن فرستاد.
او به مرور زمان از خود نبوع و کاردانی بسیاری نشان داد و توانست در مراکز حکومتی راه یابد لذا مدتها کاتب مغیرة بن شعبه و ابوموسی اشعری شد، و او بعد از قتل عثمان در زمره اصحاب حضرت علی (ع) قرار گرفت[۷] و سپس در استانداری عبدالله بن عباس که از جانب امیرالمؤمنین (ع) در بصره بود کاتب و نویسنده او گردید[۸]. و زمانی که ابن عباس از جانب امام (ع) علاوه بر استانداری بصره به استانداری شهرهای اهواز و فارس و کرمان منصوب شد، زیاد را به جانشینی خود در بصره گمارد، اما زیاد در این زمان که جانشین ابن عباس در بصره بود، چون درست به وظیفه خود عمل نمیکرد، مردم از لغزشهای او به امام (ع) گزارش نمودند، لذا حضرت در نامهای او را سرزنش کرد و تهدید به عزل او نمود و چنین نوشت: "همانا من به خدا سوگند یاد میکنم، سوگندی از روی راستی و صداقت که اگر به من خبر رسد که تو از غنایم و بیت المال مسلمین چیزی اندک یا زیاد برداشتهای و بر خلاف دستور صرف نمودهای، آن چنان بر تو سخت خواهم گرفت، که در زندگی کم بهره، و گران پشت و ذلیل و خوار گردی (یعنی تو را از مقامت برکنار و اندوختهات را ضبط میکنم تا ذلیل و خوارگردی) و السلام[۹].
از نامه امام (ع) استفاده میشود که حیف و میل بیت المال توسط زیاد برای حضرت ثابت نشده بوده و تنها شایعه و گفت و گویی بوده است و لذا هنگامی که نامه علی (ع) به او رسید و از برخورد امام (ع) آگاه شد، مراقبت ویژه کرد و تلاش میکرد لغزشی از خود نشان ندهد و در نتیجه مورد اعتماد و وثوق حضرت قرار گرفت.[۱۰]
زیاد و حکومت بر فارس و کرمان
زیاد چون در جمعآوری مالیات و زکوات وایجاد آرامش و سکونت در میان مردم توانمندی از خود نشان داد حضرت علی (ع) در سال ۳۹ هجری به پیشنهاد ابن عباس و تأیید جاریة بن قدامه، زیاد را به حکومت فارس و کرمان که دچار فتنه و طغیان شده بودند و از دادن مالیات خودداری میکردند، منصوب نمود. زیاد در این مسئولیت با درایت و کاردانی آرامش را به فارس و کرمان بازگرداند و مالیات و زکاتهای آن دیار را جمعآوری نمود.[۱۱]
حضرت علی (ع) اگرچه او را به حکومت فارس و کرمان انتصاب کرد؛ اما اعمال و رفتار وی را بالخصوص زیر نظر داشت و همانگونه که با تمامی کارگزارانش برخورد میکرد با زیاد هم برخورد میکرد و چون احتمال میداد که زیاد در جمعآوری مالیات سخت بگیرد به او تذکر داد که در اخذ مالیات سخت نگیرد و مالیات را زودتر از موعد مقرر دریافت نکند و عدالت را در حقوق مردم رعایت نماید. امام (ع) در یک نامه طولانی که در زمینه جلوگیری از افزایش خراج و مالیات مرقوم داشت به او چنین تذکر داد: "ای زیاد، عدالت را به کار بند، و از خشونت و سختگیری بیجا و ستمگری بپرهیز، چرا که سختگیری موجب فرار مردم از منطقه میشود و ظلم و ستم، مردم را به مبارزه مسلحانه فرا میخواند".[۱۲].
در این نامه اگرچه خطاب حضرت به زیاد است اما یک دستور کلی برای همه حاکمان است که سختگیری حاکمان سبب فرار مردم و ظلم و ستم سبب شورش و قیام همگانی خواهد شد.
باز حضرت امیر (ع) طی نامه دیگری، زیاد را از اسراف و زیاده روی نهی کرد و او را به کارهای پسندیده فراخواند[۱۳].
ضمناً نقطه ضعفی که حضرت در رفتار زیاد دید، مالاندوزی و حتی به جاه و مقام بود که دائماً از همین منظر او را تذکر میداد. و همین امر هم سبب شد او که به خاطر پست و مقام و ثروت اندوزی بیشتر به معاویه بپیوندد.[۱۴]
بخش سوم: معاویه و جذب زیاد
از آنجا که زیاد در سامان بخشیدن به فارس و کرمان و گرفتن مالیات و زکات موفق بود و خبر این موفقیت به معاویه رسید، او تصمیم گرفت به هر قیمتی شده زیاد را به خود نزدیک کند و بین او و امیرمؤمنان علی (ع) فاصله اندازد، از این رو گاهی او را با تهدید و زمانی با وعده و وعید به خود فرا میخواند، و در این راستا حاضر شد برای نزدیک کردن زیاد، وی را برادر خود بخواند تا این ننگ بیپدری او را - که زیاد بن ابیه یا زیاد بن سمیه به او میگفتند - برطرف نماید، و سرانجام به این کار موفق شد [۱۵] و پس از چندین نامه و اعزام نماینده زیاد را به خود جذب کرد و چون شمشیری برنده و خطرناک در اختیار خود درآورد.
از این جا به توضیح این بخش زندگانی زیاد که بریدن از امیرالمؤمنین (ع) و ملحق شدن او به معاویه و بیان جنایات او نسبت به یاران حضرت علی (ع) است میپردازیم.[۱۶]
معاویه و الحاق زیاد به ابوسفیان
همانگونه که اشاره شد، معاویه با اعزام نماینده و ارسال نامه میخواست به هر قیمتی شده زیاد بن ابیه را به خود نزدیک سازد و لذا بعد از شهادت امیرالمؤمنین (ع) و صلح امام حسن مجتبی (ع) مجددا نامهای برای زیاد نوشت و از او خواست که از مردم برایش بیعت بگیرد و در ضمن آن نامه، او را زیاد فرزند سمیه مخاطب ساخت. زیاد از این که معاویه او را منتسب به مادرش کرده بود، دانست قصد اهانت و کنایه دارد، لذا فوراً در جواب نامه نوشت: ای معاویه، اگر من فرزند سمیه ام، توهم ابن جماعة یعنی فرزند جمعیتی هستی (چون مادر معاویه، هند جگرخوار جزو زنان بدکاره عرب بود و گروهی با او مراوده داشتهاند؛ و معاویه را به ابوسفیان نسبت داده بود).
معاویه وقتی نامه زیاد را دید، بسیار محزون شد و مغیرة بن شعبه را خواست و به او گفت که زیاد در فارس حکومت میراند و برای ما همچون افعی خش خش میکند و او مردی روشن رأی و باز اندیشه و استوار است و هر تیری که میاندازد به هدف میزند، و اینک که سالارش (علی (ع)) از دنیا رفته، چیزی که از او در امان بودم میترسم که انجام دهد و بیم دارم حسن بن علی را یاری دهد، اینک با تو مشورت میکنم که چگونه ممکن است به او دست یافت و چه چارهای درباره او باید اندیشید؟
مغیره گفت: زیاد مردی است که شهرت و شرف را دوست میدارد و اگر با مهربانی از او چیزی بخواهی و نامهای نرم برای او بنویسی، او به تو مایلتر خواهد شد و اعتماد بیشتری خواهد یافت و بر او نامه بنویس و من خودم رسالت این کار را به عهده میگیرم.
پس از این مشورت، معاویه مجدداً نامهای نرم و ملایم برای زیاد نوشت و مغیرة بن شعبه را مأمور بردن آن کرد. مغیره با نامه معاویه به سوی فارس حرکت و در ملاقات مورد احترام و اکرام زیاد قرار گرفت و نامه معاویه را به او داد و چون نامه ملاطفت آمیز معاویه را دید، تحت تأثیر قرار گرفت و فوراً جواب نامه او را نوشت و ضمن آن درخواستهایی نمود و معاویه همه چیزهایی که او خواسته بود، پذیرفت و حکومت عراق (کوفه) را هم به قلمرو زیاد اضافه کرد و در نتیجه این نامه نگاری و توافق، زیاد به شام رفت و مورد احترام فوق العاده معاویه قرار گرفت و به آرزوی دیرینهاش که ننگ بیپدری بود رهایی یافت؛ زیرا معاویه او را به پدر خود ابوسفیان ملحق کرد و در جمع مردم بر آن گواهانی آورد تا موضوع پدرش (ابو سفیان) که پدر زیاد هم بوده محکمتر شود. از جمله شاهدان، ابو مریم سلولی شراب فروش در عصر جاهلیت برخاست و گفت: ای مردم، ابو سفیان در عصر جاهلیت در طایف بر من مهمان شد، پس از آنکه شراب خورد و غذا میل کرد تقاضای زن روسپی نمود و من از سمیه خواستم که شبی را با ابوسفیان باشد و چون شوهرش عبید شب را خسته بود، خوابید. سمیه مخفیانه نزد ابوسفیان آمد و آن شب نطفه زیاد منعقد شد، بنابراین زیاد برادر معاویه و فرزند ابوسفیان است[۱۷]. زیاد هم پس از شهادت ابو مریم شراب فروش و دیگر گواهان ساختگی برخاست و بی پروا گفت: ای مردم، معاویه و گواهان چیزهایی را که شنیدید گفتند و من حق و باطل این موضوع را نمیدانم، و همانا عبید (همان مردی که پیش از این به جای پدر زیاد نام میبردند) پدری نیکوکار و سرپرستی قابل سپاس بود. این را گفت و از منبر پایین آمد.
از آن زمان (سال ۴۴ هجری) معاویه، زیاد را برادر و وابسته به خاندان خود دانست[۱۸]. و بدین ترتیب او را زیاد بن ابی سفیان نامیدند.
آری، هنگامی که جامعهای از نظر اخلاقی و معنوی مثل مردم شام منحط شود و سقوط نماید و از آیین اسلام بیخبر باشند، حاکم آن چون معاویه برای ادامه حکومت و جمعآوری نیروهای قدرتمند، حاضر میشود در میان مردم با کمال جرئت زنازادهای را برادر خود معرفی کند و حدیث رسول خدا (ص) که «اَلْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ اَلْحَجَرُ»، را نادیده بگیرد و حتی یک نفر هم در میان مردم شام یا جرئت نکند اعتراض نماید و یا شعور اعتراض را نداشته باشد!
پس از این جریان، شعرای عرب به نفع و یا به ضرر زیاد و معاویه اشعاری سرودهاند از جمله یزید بن مفرغ، شعری در هجو معاویه سرود که مضمون آن چنین است: به معاویه بگویید: آیا اگر گویند پدرت پارسا بوده، خشمگین میشوی و اگر بگویند پدرت زناکار بود، خوشحال میگردی و یک بیت از دیگر اشعارش این است: شهادت میدهم که خویشی تو با زیاد، مانند خویشی فیل با کره ماچه خر است.[۱۹]
اما حاکمان مستبد و دنیاپرست چشم و گوششان از این اعتراضها پر است و هرگز این هجویات و انتقادات اعتنایی ندارند.
زیاد وقتی حاکم بصره شد از معاویه خواست که یزید بن مفرغ که او و معاویه را هجو کرده به قتل رساند؛ اما معاویه فقط اجازه داد زیاد او را تأدیب نماید. لذا زیاد دستور داد یزید بن مفرغ را که از ترس جانش در خانه منذر بن جارود پناهنده شده بود، بیرون آوردند و دارویی به او خوراند و او را بر الاغی سوار کرد و در حالی که مدفوع و ادرار روی او میریخت، در بصره گردانیدند! یزید بن مفرغ در برابر این برخورد ناصواب به زیاد گفت: آنچه تو روی من میریزی با آب شسته میشود و اما شعر من درباره تو به قدری نافذ و مؤثر است که در استخوانها هم رسوخ کرده است[۲۰].[۲۱]
جنایتهای زیاد در کوفه
معاویه برای هر چه نزدیکتر کردن زیاد بن ابیه به خود ابتدا او را به سال ۴۵ هجری به حکومت بصره منصوب کرد، و پس از مرگ مغیره او را به ولایت کوفه برگزید و او اولین کسی بود که به حکومت در دو استان، یعنی بصره و کوفه منصوب شده است[۲۲].
زیاد زمانی که بر کوفه وارد شد چون شیعیان حضرت علی (ع) را به خوبی میشناخت دست به شکنجه و کشتار آنان زد و با خونریزی بیرحمانهاش روی تاریخ را سیاه کرد.
از دیگر جنایات او ترغیب مردم به لعن و سب امیرالمؤمنین علی (ع) بود، تا از این رهگذر هر چه بیشتر خود را به برادر خواندهاش معاویه نزدیک سازد. از دیگر ستمگریهای زیاد، پروندهسازی علیه حجر بن عدی و یاران با ایمان او بود که منتهی به شهادت آن عزیزان گردید[۲۳].
مسعودی در تاریخ خود مینویسد: زیاد بن ابیه مردم کوفه را جلو دارالاماره و قصر حکومتش جمع میکرد و آنان را وادار مینمود که به حضرت امیر (ع) لعن و نفرین کنند، و هر کس از این کار امتناع میورزید، او را با شمشیر از بین میبرد [۲۴].[۲۵]
تعقیب سعید بن سرح و جسارت به امام حسن (ع)
از دیگر رفتار ناپسند و ظالمانه زیاد این بود که اگر قصد کشتن کسی میکرد، او فرار مینمود، بستگانش را دستگیر و زندانی مینمود و خانهاش را ویران میکرد، از این رو وقتی سعید بن سرح، از شیعیان حضرت علی (ع) هنگام تعقیب فرار کرد و به امام حسن مجتبی (ع) پناهنده شد، زیاد، برادر و فرزند و همسر سعید بن سرح را گرفت و آنان را زندانی کرد و تمام اموال سعید بن سرح را مصادره و خانهاش را ویران نمود.
در پی این جنایت نامههایی میان امام حسن (ع) و زیاد و معاویه رد و بدل شد و در آن نامهها به امام مجتبی (ع) جسارت نمود[۲۶].[۲۷]
نفرین امام مجتبی (ع) و هلاکت زیاد
چون زیاد از هر جنایت و سستمی فروگزار نمیکرد، و بسیاری از شیعیان امیر المؤمنین (ع) را به قتل رساند، که در این بخش گوشهای از جنایات او را یادآور شدیم، از این رو حضرت مجتبی (ع) او را نفرین کرد و زیاد به نفرین آن حضرت، مبتلا به طاعون یا فلج شد و با همین بلا و بیماری به هلاکت رسید[۲۸].
ذهبی نقل میکند: زیاد مردم را در کوفه جمع کرد تا از ابوالحسن علی بن ابی طالب (ع) برائت بجویند، ولی به طاعون مبتلا شد و هلاک گردید و این واقعه در سال ۵۳ هجری واقع شد[۲۹].
آری، زیاد برای چند سال - از ۴۴ - ۵۳ هجری - حاضر شد دین و ایمان خود را برای معاویه بفروشد و بدترین و زشتترین گناهان را مرتکب شود تا چند روزی در مسند و مقام بیشتری باشد. نعوذ بالله من نفس الأمارة.[۳۰]
منابع
پانویس
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۶۱.
- ↑ ر. ک: سفینه البحار، ج١، عنوان «زید»، ص۵۷۹.
- ↑ «اَلْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ اَلْحَجَرُ». یعنی: کسی که از طریق شرعی به دنیااید برای پدر و مادرش میباشد و از هم ارث میبرند و اگر از طریق غیر شرعی به دنیا آید، آن مولود با پدر نسبتی ندارد و سنگ حق اوست نه فرزند و از هم ارث نمیبرند.
- ↑ متن عربی آن در شرح ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۱۸۰ چنین است: و لما استلحق قال له أكثر الناس زياد بن أبي سفيان لأن الناس مع الملوك الذين هم مظنة الرهبة و الرغبة و ليس أتباع الدين بالنسبة إلى أتباع الملوك إلا كالقطرة في البحر المحيط.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۶۱-۵۶۲.
- ↑ سیر أعلام النبلاء، ج۵، ص۱۸.
- ↑ رجال شیخ طوسی، ص۴۲، ش۱۶.
- ↑ ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۱۸۰.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۲۰.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۶۲-۵۶۳.
- ↑ ر. ک: کامل ابن اثیر، ج۲، حوادث سال ۳۹، ص۴۲۹؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۳۴۹ و شرح ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۱۸۱.
- ↑ «اسْتَعْمِلِ اَلْعَدْلَ وَ اِحْذَرِ اَلْعَسْفَ وَ اَلْحَيْفَ فَإِنَّ اَلْعَسْفَ يَعُودُ بِالْجَلاَءِ وَ اَلْحَيْفَ يَدْعُو إِلَى اَلسَّيْفِ»؛ نهج البلاغه، حکمت ۴۷۶.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۲۱.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۶۳-۵۶۴.
- ↑ ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۱۸۱ و ۱۸۷.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۶۵.
- ↑ مسئله ارتباط نامشروع و زنای زن شوهردار، در عصر جاهلیت هم اگرچه قبح زیادی داشته اما برای رسیدن معاویه به هدف خود حاضر میشود پدرش را بدنام کند و زیاد را به خود نزدیک نماید. البته در رسم آنها اگر فرزندی میآمد از همان مرد زنا کار میدانستند، ولی اسلام با این رسم باطل و زشت، سخت مبارزه کرد و ضمن حرام بودن و کیفر شدید بر این نوع روابط، فرزند را به مرد نسبت نمیدهد بلکه میفرماید: «اَلْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ َلْحَجَرُ»، «یعنی: فرزند مشروع برای پدر است و مرد زنا کار را سنگ میزنند و فرزند نمیدهند».
- ↑ ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۱۸۷.
- ↑ فأَشْهَدُ أَنّ رَحْمَكَ مِنْ زِيادٍ... كرَحْمِ الفِيلِ من ولد الأتان.
- ↑ ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۱۹۰ و سفینة البحار، ج۱، ص۵۸۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۶۵-۵۶۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۱۶ و ۲۵۵.
- ↑ ر. ک: شرح حال «حجر بن عدی» در همین کتاب.
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۳۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۶۸-۵۶۹.
- ↑ ر. ک: شرح حال «سعید بن سرح» در همین کتاب.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۶۹.
- ↑ ر. ک: سفینة البحار، ج۱، ص۵۸۰ و سیر أعلام النبلاء، ج۵، ص۱۹.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۱۹.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۷۰.