مروان بن حکم در نهج البلاغه
انتقاد شدید امام از مروان
چون مروان بن حکم در جنگ جمل اسیر شد امام حسن و امام حسین(ع) را نزد امیرالمؤمنین شفیع قرار داد، آن دو بزرگوار برای آزادی او نزد امام(ع) شفاعت کردند امام(ع) وی را آزاد ساخت. حسنین(ع) پرسیدند آیا او با شما بیعت میکند، امام(ع) فرمود: «آیا بعد از کشته شدن عثمان با من بیعت نکرد؟ (و پس از آن در جنگ جمل شرکت نمود) مرا به بیعت او نیاز نیست؛ زیرا دست دادن او برای بیعت مانند دست دادن یهودی است (که به مکر و حیله و پیمان شکنی مشهور است) اگر با دستش بیعت کند با پشت خود به شکستن پیمان اقدام میکند!
آگاه باشید او حکومت کوتاهی خواهد یافت همانند مقدار زمانی که سگی بینی خود را با زبان پاک کند! او پدر قوچهای چهارگانه است و امت اسلام از دست او و پسرانش روز خونینی خواهد داشت»[۱]
این سخن امام(ع) از طرق فراوانی نقل شده و گفتار امام بیش از این بوده که مرحوم سید رضی مقدار کمی از آن را نقل کرده است از جمله این عبارت است: «مروان پرچم ضلالت را موقعی بر دوش میکشد که موهای او سفید شده باشد»[۲]
ابن ابی الحدید میگوید: تمام آنچه امام فرموده است واقع شده و او در موقعی به خلافت رسید که ۶۵ سال از عمرش گذشته بود و بیش از ۹ ماه حکومت ننمود.
مراد از «أَبُو اَلْأَكْبُشِ اَلْأَرْبَعَةِ » «پدر قوچهای چهارگانه» فرزندان مروان یعنی «عبدالملک»، «عبدالعزیز»، «بشر» و «محمد» هستند که مردان شجاعی بودند. عبدالملک به خلافت رسید و عبدالعزیز حاکم مصر و «بشر» والی عراق و «محمد» فرماندار «الجزیره» گردید و آنها در مکر و حیله و گمراه کردن مردم مانند پدرشان بودند.
بعضیها گفتهاند مراد از چهار قوچ چهار پسر عبدالملک بن مروان: ولید بن مروان، سلیمان بن مروان، یزید بن مروان و هشام بن مروان هستند که هر چهار به خلافت رسیدند.
مروان این چنین روی کار آمد: مروان پسر «حکم» است که پیامبر پدرش را از مدینه بیرون کرد و به طائف فرستاد که مروان نیز همراه پدرش بود و حق آمدن به مدینه و دخالت در امور مسلمانان نداشت. این وضع تا زمان عثمان ادامه داشت. اما عثمان او را خواست و به کارهای حکومتی گماشت و پس از آنکه یزید پسر معاویه از دنیا رفت و معاویه پسرش به جای او نشست که بیش از ۴۰ روز بیشتر زنده نبود و خلافت در دست انداز عجیبی قرار گرفت. گروهی برای اینکه حکومت در خاندان بنی امیه باشد و به خالد و عبدالله فرزندان یزید برسد با مروان بیعت کردند که پس از یافتن تجربه و از بین رفتن مروان حکومت به آنان برسد، بدین ترتیب مروان سر کار آمد ولی تصمیم گرفت برای عبدالملک و عبدالعزیز فرزندان خود از مردم بیعت بگیرد که نوبت به عبدالله و خالد نرسد در این باره مشورت کرد، گفتند برای این کار باید با ام خالد همسر یزید ازدواج کنی تا کار تو آسان شود او این کار را کرد ولی روزی بین مروان و خالد در مجلس عمومی سخنی رد و بدل شد که مروان به خالد ناسزا گفت و خالد با گریه نزد مادرش آمد و جریان را گفت، ام خالد به او قول داد حساب مروان را خواهد رسید.
مروان پس از بازگشت به منزل از ام خالد جویا شد که بداند، خالد به او شکایتی کرده یا نه؟ ام خالد گفت: خیر او به تو احترام میگذارد ولی به کنیزانش دستور داد آماده باشند و چون مروان به خواب رفت به آنان دستور داد، متکا و لحاف و وسائل خواب روی دهانش قرار دادند و بر روی آن نشستند و بدین ترتیب او را خفه کردند[۳].
به نقل دیگر خالد به مادرش از مروان شکایت کرد، مادرش گفت: به خدا قسم که پس از این آب سرد نمینوشد. آنگاه برای او زهری را داخل شیر کرد و چون مروان درآمد به او خورانید[۴].
اما در مورد اینکه مسلمانان از دست مروان و پسرانش در چه وضعی قرار گرفتند به شرح ابن ابی الحدید مراجعه شود[۵].[۶]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ «أَ وَ لَمْ يُبَايِعْنِي بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ لاَ حَاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِهِ إِنَّهَا كَفٌّ يَهُودِيَّةٌ لَوْ بَايَعَنِي بِيَدِهِ لَغَدَرَ بِسَبَّتِهِ أَمَا إِنَّ لَهُ إِمْرَةً كَلَعْقَةِ اَلْكَلْبِ أَنْفَهُ وَ هُوَ أَبُو اَلْأَكْبُشِ اَلْأَرْبَعَةِ وَ سَتَلْقَى اَلْأُمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وُلْدِهِ يَوْماً أَحْمَر»نهج البلاغه، کلام ۷۳.
- ↑ « يُحْمَلُ رَايَةً الضَّلَالَةُ بَعْدَ مَا يَشِيبَ صدغاه »
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۶۵.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۵۷.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۱۴۶ ببعد.
- ↑ الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۱۳۱-۱۳۳.