نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Shafipour(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۲۷ ژانویهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۰۹:۴۹ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۲۷ ژانویهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۰۹:۴۹ توسط Shafipour(بحث | مشارکتها)
«این جمله: ﴿﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا﴾﴾ اشعار دارد بر اینکه اسماء نامبرده، و یا مسماهاى آنها موجوداتى زنده و داراى عقل بودهاند، که در پس پرده غیب قرار داشتهاند، و به همین جهت علم به آنها غیر آن نحوه علمى است که ما به اسماء موجودات داریم، چون اگر از سنخ علم ما بود، باید بعد از آنکه آدم به ملائکه خبر از آن اسماء داد، ملائکه هم مثل آدم داناى به آن اسماء شده باشند، و در داشتن آن علم با او مساوى باشند، براى اینکه هر چند در این صورت آدم به آنان تعلیم داده، ولى خود آدم هم به تعلیم خدا آن را آموخته بود. پس دیگر نباید آدم اشرف از ملائکه باشد، و اصولا نباید احترام بیشترى داشته باشد، و خدا او را بیشتر گرامى بدارد، و اى بسا ملائکه از آدم برترى و شرافت بیشترى میداشتند و نیز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نباید ملائکه بصرف اینکه آدم علم به اسماء دارد قانع شده باشند، و استدلالشان باطل شود، آخر در ابطال حجت ملائکه این چه استدلالى است؟ که خدا به یک انسان مثلا علم لغت بیاموزد، و آنگاه وى را به رخ ملائکه مکرم خود بکشد، و به وجود او مباهات کند، و او را بر ملائکه برترى دهد، با اینکه ملائکه آن قدر در بندگى او پیش رفتهاند که، ﴿﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾﴾[۱] آنگاه به این بندگان پاک خود بفرماید: که این انسان جانشین من و قابل کرامت من هست، و شما نیستید؟ آنگاه اضافه کند که اگر قبول ندارید، و اگر راست میگویید که شایسته مقام خلافتید، و یا اگر در خواست این مقام را میکنید، مرا از لغتها و واژههایى که بعدها انسانها براى خود وضع میکنند، تا به وسیله آن یکدیگر را از منویات خود آگاه سازند، خبر دهید. علاوه بر اینکه اصلا شرافت علم لغت مگر جز براى این است که از راه لغت، هر شنوندهاى به مقصد درونى و قلبى گوینده پى ببرد؟ و ملائکه بدون احتیاج به لغت و تکلم، و بدون هیچ واسطهاى اسرار قلبى هر کسى را میدانند، پس ملائکه یک کمالى ما فوق کمال تکلم دارند. و سخن کوتاه آنکه معلوم میشود آنچه آدم از خدا گرفت، و آن علمى که خدا به وى آموخت، غیر آن علمى بود که ملائکه از آدم آموختند، علمى که براى آدم دست داد، حقیقت علم به اسماء بود، که فرا گرفتن آن براى آدم ممکن بود، و براى ملائکه ممکن نبود، و آدم اگر مستحق و لایق خلافت خدایى شد، بخاطر همین علم به اسماء بوده، نه بخاطر خبر دادن از آن، و گر نه بعد از خبر دادنش، ملائکه هم مانند او با خبر شدند، دیگر جا نداشت که باز هم بگویند: ما علمى نداریم، ﴿﴿سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا﴾﴾[۲] پس از آنچه گذشت روشن شد، که علم به اسماء آن مسمیات، باید طورى بوده باشد که از حقایق و اعیان وجودهاى آنها کشف کند، نه صرف نامها، که اهل هر زبانى براى هر چیزى میگذارند، پس معلوم شد که آن مسمیات و نامیدهها که براى آدم معلوم شد، حقایقى و موجوداتى خارجى بودهاند، نه چون مفاهیم که ظرف وجودشان تنها ذهن است، و نیز موجوداتى بودهاند که در پس پرده غیب، یعنى غیب آسمانها و زمین نهان بودهاند، و عالم شدن به آن موجودات غیبى، یعنى آن طوری که هستند، از یک سو تنها براى موجود زمینى ممکن بوده، نه فرشتگان آسمانى، و از سوى دیگر آن علم در خلافت الهیه دخالت داشته است»[۳].
«شكّی نیست كه عالم غیب و موجودات غیبی درجات متعدد طولی دارند؛ درجاتی كه بعضی برتر از برخی دیگر است و آنچه به آدمتعلیم شده از مراتب عالی عالم غیب و موجودات عالیه این عالم بود» [۷].
↑خدا همه اسمها حقایق موجودات را به آدم(ع) آموخت، سپس آن "حقایق" را بر فرشتگان عرضه کرد و گفت: از اسامی این حقایق به من خبر دهید اگر راستگو هستید، * آنان گفتند: ما تو را تسبیح میکنیم، ما از چیزی آگاه نیستیم جز آنچه تو به ما آموختهای، تویی توانا و حکیم». خداوند به آدم(ع) گفت: آدم! اسامی این حقایق را به فرشتگان بگو. هنگامی که آدم(ع) فرشتگان را از آن اسامی آگاه ساخت، خداوند به فرشتگان خطاب کرد و گفت: من به شما نگفتم که از "غیب" آسمانها و زمین آگاهم و آنچه را آشکار کنید و پنهان نمایید میدانم؛ سوره بقره، آیه ٣١ - ٣٣.