کمک به ظالم در قرآن

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳۱ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۸:۰۰ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

شاخصه آیات الهی در حرمت یاری ستمگر و همکاری در ستم این آیه نورانی است: ﴿وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ[۱]. خدای متعال با صریح‌ترین بیان و محکم‌ترین موضع، عدم مداهنه با ستمگران و نفی تکیه بر آنان را اعلام کرده و حرمت یاری ستمگران در ستمگری‌شان را ابلاغ فرموده است. این آیه بیانگر یکی از امهات دستورالعمل‌های اجتماعی - سیاسی اسلام است که خداوند همه مسلمانان را از «رکون» به ستمگران نهی کرده و چنین عملی را عین فرو رفتن در آتش قهر الهی و داخل شدن در عذاب ابدی معرفی نموده است. «رکون» از مادّه «رکن» به معنی ستون و دیوارهایی است که ساختمان یا اشیا دیگر را بر سر پا می‌دارد و آن‌گاه به معنی اعتماد و تکیه کردن به چیزی به کار رفته است، و نیز معنی گرایش و تمایل و بستگی و دوستی و همکاری یافته است. اما در اصل آن چه در معنای «رکون» وجود دارد «اتکا و اعتماد» است که در همه این استعمال‌ها نهفته است[۲]. بنابراین خدای متعال به صراحت از تمایل و تکیه و وابستگی به ستمگران و همکاری با آنان پرهیز داده و نهی نموده است و بی‌گمان تکیه به ستمگران و همکاری با آنان، تأیید و تقویت ایشان و موجب کم‌رنگ شدن و از بین رفتن زشتی ستم و برانگیختن و تشویق نمودن به ستم‌پیشگی است. بر اساس همین جهت‌گیری کتاب الهی است که سیره سازش‌ناپذیری با ستم و عدم اتکا به ستمگران شکل گرفته است، زیرا مقصد آن است که در بستر عدالت همه جانبه زمینه عبودیت الله فراهم شود و این امر جز با نفی روابط و مناسبات ستمگرانه و اثبات روابط و مناسبات حق‌مدارانه تحقق نمی‌یابد. در منطق قرآن کریم نمی‌توان به ریسمان بندگی الله چنگ زد مگر آنکه ابتدا به طاغوت کفر ورزید[۳] و بر سر پیمان الهی ایستاد[۴] و مداهنه‌ای ننمود.

در منطق قرآن، حرمت یاری ستمگر و همکاری در ستم تا به آنجاست که مؤمن حق ندارد با مراجعه به حاکمان ستمگر و داوری خواستن از طاغوت[۵] طلب حق نماید؛ و این امر با ایمان به خدا و کتاب آسمانی ناسازگار معرفی شده است: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلَالًا بَعِيدًا[۶].

در این آیه از کار کسانی که گمان می‌کنند به پیامبر آخرین و کتاب‌های پیشین ایمان دارند و داوری به نزد طاغوت می‌برند اظهار شگفتی شده است[۷]، زیرا آن ایمان و این داوری بردن با هم جمع نمی‌شوند. چگونه می‌شود کسی مدعی ایمان باشد و اهل سازش و همکاری با طاغوت و حاکمان ستمگر؟ حال آنکه خداوند فرمان داده است که به طاغوت کفر ورزیده شود. در مقبولۀ[۸] عمر بن حنظله[۹] آمده است که گوید از امام صادق(ع) پرسیدم دو نفر از دوستانمان [مراد شیعیان است] در مورد وام یا میراثی نزاع دارند و برای رسیدگی نزد سلطان و قاضیان وقت به محاکمه می‌روند، آیا این عمل جایز است؟ حضرت فرمود: «مَنْ‏ تَحَاكَمَ‏ إِلَيْهِمْ‏ فِي‏ حَقٍّ‏ أَوْ بَاطِلٍ‏ فَإِنَّمَا تَحَاكَمَ إِلَى الطَّاغُوتِ وَ مَا يَحْكُمُ لَهُ فَإِنَّمَا يَأْخُذُ سُحْتاً وَ إِنْ كَانَ حَقّاً ثَابِتاً لِأَنَّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أَمَرَ اللَّهُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى»﴿يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ[۱۰].[۱۱]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. «و به ستمگران مگرایید که آتش (دوزخ) به شما رسد در حالی که شما را در برابر خداوند، سروری نباشد، آنگاه یاری نخواهید شد» سوره هود، آیه ۱۱۳.
  2. ر.ک: معجم مقاییس اللغة، ج۲، ص۴۳۰-۴۳۱؛ تفسیر التبیان، ج۶، ص۷۸؛ المفردات، ص۲۰۳؛ تفسیر مجمع البیان، ج۳، ص۱۹۹-۲۰۰؛ لسان العرب، ج۵، ص۳۰۵؛ شمس الدین أبوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان الذهبی، کتاب الکبائر، دارالقلم، بیروت، ص۱۱۱؛ الحدائق الناضرة، ج۱۸، ص۱۱۸.
  3. ﴿فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى «در (کار) دین هیچ اکراهی نیست که رهیافت از گمراهی آشکار است پس، آنکه به طاغوت کفر ورزد و به خداوند ایمان آورد، بی‌گمان به دستاویز استوراتر چنگ زده است که هرگز گسستن ندارد و خداوند شنوای داناست» سوره بقره، آیه ۲۵۶.
  4. ﴿أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ «ای فرزندان آدم! آیا به شما سفارش نکردم که شیطان را نپرستید که او دشمن آشکار شماست؟» سوره یس، آیه ۶۰.
  5. از امام باقر و امام صادق(ع) در معنای طاغوت چنین آمده است: «كُلُّ‏ مَنْ‏ يُتَحَاكَمُ‏ إِلَيْهِ‏ مِمَّنْ‏ يَحْكُمُ‏ بِغَيْرِ الْحَقِّ‏». (هر کس به غیر حق حکم کند و مردم او را به داوری بطلبند طاغوت است). تفسیر مجمع البیان، ج۲، ص۶۶.
  6. «آیا به آن کسان ننگریسته‌ای که گمان می‌برند به آنچه به سوی تو و آنچه پیش از تو فرو فرستاده شده است ایمان دارند (اما) بر آنند که داوری (های خود را) نزد طاغوت برند با آنکه به آنان فرمان داده شده است که به آن کفر ورزند و شیطان سر آن دارد که آنان را به گمراهی ژرفی درافکند» سوره نساء، آیه ۶۰.
  7. تفسیر التبیان، ج۳، ص۲۳۸.
  8. «مقبوله» حدیثی است که محدثان و فقیهان بدون توجه به صحت یا عدم صحت سند آن، مضمون آن را پذیرفته و طبق آن عمل کرده باشند.
  9. ابوصخر عمر بن حنظله از اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) و از راویان موثقه و مورد اعتماد است، چنان که بزرگان اصحاب مانند زراره، هشام بن سالم، عبد الله بن بکیر، عبدالله بن مسکان، صفوان بن یحیی و دیگران از وی روایت کرده‌اند. ر.ک: أبوجعفر احمد بن أبی عبدالله البرقی، کتاب الرجال، تصحیح السید کاظم الموسوی المیاموی، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۲ ش. ص۱۱ و ۱۷؛ أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسی، رجال الطوسی، تحقیق جواد القیومی الاصفهانی، الطبعة الاولی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، ۱۴۱۵ ق. ص۲۵۲؛ محمد بن علی الغروی الحائری الاردبیلی، جامع الرواة، دار الاضواء، بیروت، ۱۴۰۳ ق. ج۱، ص۶۳۳-۶۳۴؛ السید أبوالقاسم الخوئی، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة، دارالزهراء، بیروت، ۱۴۰۳ ق. ج۱۳، ص۲۷-۳۱.
  10. «هر که در دعاوی حق یا دعاوی ناحق به آنان مراجعه کند، در حقیقت به «طاغوت» مراجعه کرده باشد، و هرچه را به حکم آنان بگیرد، هرچند حق مسلم او باشد، چنان است که مال حرامی را می‌گیرد، زیرا آن را به حکم «طاغوت» گرفته است، در صورتی که خداوند فرمان داده است که به او کافر باشند، خدای متعال فرموده است: می‌خواهند داوری میان خود را به نزد طاغوت ببرند، با آنکه قطعاً فرمان یافته‌اند که بدان کفر ورزند» الکافی، ج۱، ص۶۷، ج۷، ص۴۱۲؛ أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسی، تهذیب الاحکام، حققه و علق علیه السید حسن الخرسان، دارالکتب الاسلامیة، طهران، ۱۳۹۰ ق. ج۶، ص۲۱۸؛ وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۴.
  11. دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌، سیره نبوی، ج۲، ص ۱۲۳.