فتح مکه در تاریخ اسلامی
مقدمه
در فتح مکه[۱] صلح و آرامش بر فضای پیرامون قریش و مسلمانان حاکم گشت و رسول خدا(ص) به تمام مواد پیماننامه پایبند ماند، ولی قریش در اندیشه نقض پیمان بودند و تصور کردند قدرت مسلمانان پس از شکست و عقبنشینی در جنگ «موته» به ضعفگراییده است ازاینرو، تحقیر مسلمانان به جایی رسید که بر ضد قبیله خزاعه همپیمان نبی اکرم(ص)، دست به توطئه زده و برخی هم پیمانان خود را از قبیله بکر بر این کار تحریک کردند و بدین ترتیب، میان آنان درگیری به وجود آمد و قبیله بکر با پشتیبانی و حمایت قریش بر خزاعه پیروز شد و با این کار پیمان قریش نقض و بر ضد مسلمانان اعلان جنگ نمودند.
پیامبر اکرم(ص) تصمیم به سرکوبی قریش گرفت، و سخن معروف خویش را بیان کرد که: اگر خزاعه را یاری نکنم پیروز نگشتهام. و بدینسان، مهیای نبرد با آنان شد. حضرت کوشید خبر این موضوع به گوش دشمن نرسد، ولی حاطب بن ابی بلتعه، پنهانی این خبر را فاش ساخت، بدین ترتیب که نامهای را توسط زنی برای قریش فرستاد تا آنان را از تصمیم رسول خدا(ص) آگاه سازد. پیش از اینکه آن زن از حومه مدینه دور شود، وحی بر پیامبر نازل شد و او را در جریان امر قرار داد. حضرت بیدرنگ علی(ع) و زبیر را در پی آن زن فرستاد و بدانها دستور داد قبل از اینکه آن زن از دسترس آنها خارج شود، به سرعت خود را به او برسانند و نامه را از او بستانند، آنان در فاصله چند میلی مدینه به آن زن رسیدند. زبیر به سرعت نزد او رفت و ماجرای نامه را از او جویا شد، ولی زن آن را انکار کرد و به گریه افتاد، زبیر با دلسوزی به حال او از نزد زن بازگشت تا علی را در جریان بیگناهی وی قرار دهد و به حضرت گفت: برگرد و این موضوع را به رسول خدا(ص) اطلاع بده، علی(ع) در پاسخ زبیر فرمود: رسول خدا(ص) به ما خبر داده که این زن حامل نامه است و تو میگویی چیزی با خود ندارد! آنگاه علی(ع) شمشیر از نیام کشید و به سمت آن زن رفت و نامه را از او ستاند و نزد رسول خدا(ص) بازگشت و آن را تقدیم حضرت نمود[۲].
وقتی که پیامبر اکرم(ص) امکانات و تدارکات لازم را برای حرکت به مکه تکمیل کرد پرچم خویش را به علی(ع) سپرد و سایر پرچمها را میان سران قبایل تقسیم کرد و رهسپار مکه گردید.
قریش که توان برابری با پیامبر خدا(ص) و مسلمانان را در خود ندید، تسلیم شد و برای اطاعت از امانی که رسول خدا(ص) به آنان اعلان فرموده بود برای حفظ جان خود چارهای جز رفتن به خانه خود، نداشتند[۳].
روایت شده سعد بن عباده که از ناحیه رسول خدا(ص) پرچم انصار را در دست داشت از نزدیکی ابو سفیان که در تنگه درهّای (در مسیر مکه) ایستاده بود، گذشت، ابو سفیان پرسید: این گروه کیانند؟ گفته شد: انصارند و پرچم آنان در دست سعد بن عباده است وقتی سعد مقابل ابو سفیان رسید اظهار داشت: ای ابو سفیان! امروز روز جنگ و کشتار است و امروز جان و مال شما حلال شمرده میشود، خداوند قریش را به خاک مذلّت کشاند. هنگامی که رسول خدا(ص) در مسیر حرکت خود از کنار ابو سفیان عبور کرد و برابر وی قرار گرفت؛ ابو سفیان صدا زد ای رسول خدا! شما به کشتن قبیلهات فرمان دادهای؛ زیرا سعد و همراهانش گفتند: امروز، روز جنگ و کشتار است... شما را سوگند میدهم متعرض قبیله خود نشوی زیرا شما نکوکارترین و بخشندهترین فرد و در مورد خویشاوندان از همه مردم مهربانترید.
حضرت فرمود: «کذب سعد، الیوم یوم المرحمة، الیوم اعزّ الله فیه قریشا، الیوم یعظّم الله فیه الکعبة، الیوم تکسی فیه الکعبة»؛ سعد دروغ گفته است، امروز روز لطف و مرحمت و روز عزّت و سربلندی قریش است، روزی است که خداوند کعبه را در آن ارج مینهد، امروز بر کعبه پرده پوشانده خواهد شد.
رسول خدا(ص) علی(ع) را نزد سعد بن عباده فرستاد تا پرچم را از او بستاند و با آن وارد مکه گردد[۴]. پیامبر اکرم(ص) با سپاه انبوهی که مکه نظیر آن را در تاریخ طولانی خود سراغ نداشت در حالی که پرچم وی در دست علی(ع) بود وارد مکه شد و هنوز در دروازههای مکه قرار داشت که اعلان عفو عمومی داد.[۵]
نقض صلحنامه و باز شدن راه برای فتح
در سال ششم هجرت مسلمانان و مشرکان در منطقه حدیبیه با یکدیگر قرارداد صلحی امضا کردند که طبق آن تعیین شد که ده سال میان طرفین صلح برقرار باشد. اما دو سال بعد، قریش این صلحنامه را نقض کرد. بنابراین در سال هشتم پیامبر برای فتح مکه حرکت کرد[۶]. در واقع معاهده به این وسیله شکسته شده و راه برای فتح مکه باز شده بود و در آن روزگار پیامبر در اوج توانایی سیاسی و نظامی بود. بنابراین فتح مکه اولین کاری بود که آن حضرت با یک سپاه دههزارنفری به آن اقدام فرمود:
نقش جانشین پیامبر در ممانعت از اطلاعرسانی اخبار به دشمن
پیامبر میکوشید که خبر این حرکت جنگی به مکه نرسد؛ زیرا اگر مکیان از قبل میدانستند که چنین حملهای در پیش است آمادگی جنگی مییافتند، ممکن بود خونریزی بزرگی به راه بیفتد و این خلاف میل پیامبر بود. اما یکی از صحابه خطای بزرگی کرده و خبر حمله را در نامهای به مردم مکه فرستاده بود. این مسئله از چشم پیامبر مخفی نماند. ایشان به امیرالمؤمنین(ع) و زبیر و مقداد مأموریت داد که به دنبال حامل خبر بروند.
حاطب بن ابی بلتعه مسلمان بود، در حقانیت اسلام شک نداشت؛ اما زن و فرزندانش در مکه بودند، او میترسید اگر بین مسلمانان و مشرکین مکه جنگی برپا شود زن و فرزند او در خطر قرار بگیرند، میخواست با فرستادن خبر بر آنها حتی پیدا کند، زن و فرزندانش در امان بمانند. نامه به زنی سیاهپوست سپرده شده بود که خود را از بیراهه به مکه رسانده و نامه را به افرادی از بزرگان مشرکین مکه که نام برده بود تحویل دهد. در این هنگام جبرئیل نازل شد و پیامبر را از جریان فرستادن نامه آگاه فرمود. پیامبر هم امیرالمؤمنین(ع) را باخبر کرد و ایشان را با تنی چند برای گرفتن نامه فرستاد.
امیرالمؤمنین(ع) و همراهانش آن زن را در بین راه دیده و دستگیر کردند. او همراه داشتن نامه را انکار میکرد، آن زن قسم میخورد و اشک میریخت. زبیر گفت: من فکر نمیکنم همراه او نامهای باشد. نباید بیشتر از این اصرار کنیم. به نزد پیامبر برگردیم، به ایشان خبر بدهیم که نامهای در کار نبوده است. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: پیامبر به من خبر داده است که نامهای به مکه فرستادهاند، او هرگز دروغ و خلاف نمیگوید. به طور مسلم نامه نزد این زن است؛ و پیامبر دستور داده است که نامه را از او بگیرم. اما تو چون این زن انکار میکند، سخن او را میپذیری و قبول میکنی که نامهای به همراه ندارد و کلام پیامبر را زیر پا میگذاری؟!
به دنبال این سخن، ناچار آن زن را تهدید کرد، زن در برابر تهدید اقرار کرد، گفت به من پشت کنید. امیرالمؤمنین(ع) این کار را کرد. آن زن نامه را از میان موهای بافته شده خود بیرون آورد و به دست فرستادگان پیامبر سپرد. آنها بازگشتند و نامه را به خدمت پیامبر آوردند.
وقتی حاطب را نزد پیامبر رساندند، حضرت به حاطب گفت: چرا چنین کردی! گفت: یا رسول الله به خدا من به خدا و رسولش ایمان دارم از دین برنگشتهام، ولی خواستم بر قریش حقی پیدا کنم شاید با فرزندان و خویشان من در مکه مهربانی کنند. اینجا عمر برخواست و گفت: یا رسول الله بفرما تا گردن حاطب را بزنم، چه اینکه او مرد منافقی است! حضرت فرمود: او از اهل بدر است، شاید خدای تبارک و تعالی به اهل بدرنگریسته و آنها را بخشیده است.
سپس پیامبر دستور داد حاطب را از مسجد بیرون کنند. حاطب در حالی که مردم او را از مسجد بیرون میکردند، بر میگشت و امیدوارانه به پیامبر نگاه میکرد. در این هنگام پیامبر دستور داد او را برگردانند. رسول گرامی اسلام فرمودند: تو را بخشیدم و از جرم تو در گذشتم. تو هم استغفار کن و از پروردگارت بخشش بخواه و دیگر امثال اینگونه کارها را تکرار نکن. اینگونه شد که خطر فاش شدن حرکت جنگی مسلمانان بر طرف شد[۷].[۸]
حرکت مخفیانه و فتح آسان مکه
لشکر اسلام در استتار خبری کامل به سوی مکه رفت و هیچ کس از مقصد ایشان با خبر نبود. پیامبر در نزدیکی مکه دستور فرمود که در شب سربازان اسلام در نقاط مرتفع آتش افروزند. ده هزار آتش افروخته شد.
ابوسفیان، حکیم بن حزام و بُدیل بن ورقاء که برای مطلع شدن، بیرون آمده بودند، از دیدن آتشها وحشت کردند. یک صحرا آتش افروخته در دل سران مکه ایجاد خوف کرده و آنها را از مقاومت بازمیداشت. بدین ترتیب پیامبر با لشکر بزرگ خود به مکه نزدیک شد و هیچ مقاومتی در برابر آنان شکل نگرفت. پرچم این سپاه به دست سعد بن عباده رئیس خزرج بود. او شعار میداد و میگفت: الْيَوْمُ يَوْمُ الْمَلْحَمَةِ، الْيَوْمُ تُسْتَحَلُّ الْحُرَمَةُ: امروز روز جنگ و کشتار است- امروز حرمت خواهد شکست! اما پیامبر(ص) فرمودند: نه امروز، روز کشتار نیست. یا علی برو و پرچم را از او بگیر و بگو: «الْيَوْمُ يَوْمُ الْمَرْحَمَةِ»: امروز روز مرحمت است[۹]. امیرالمؤمنین(ع) پرچم به دست با این شعار وارد شهر مکه شده و آن را در کنار رکن برپا کرد[۱۰].[۱۱]
نقش جانشین پیامبر در شکستن بتها
پیامبر به مکه وارد شد، به زیارت خانه خدا رفت. در این زیارت ایشان با لباس رزم و سوار بر شتر بود، در حین طواف با چوبی که در دست داشت به بتهای «هُبل» و «اساف» و «نائله» که بر فراز درب کعبه قرار داشتند اشاره کرده و آنها را بر زمین افکند[۱۲]. هبل بت بزرگ اهل مکه یعنی قریشیان بود، در برابر چشم سران آن قبیله بر زمین افتاده و خرد شده بود.
بتی بر بالای بام کعبه قرار داشت. که بزرگترین بت مکیان محسوب میشد و با میخ محکمی بر بالای کعبه کوبیده شده بود و جنس سختی از نوع مس یا برنج داشت. این بت به فرمان پیامبر با زحمت از زمین کنده شد و به دست امیرالمؤمنین(ع) بر زمین انداخته و خرد و شکسته شد. در ابتدا پیامبر بر شانه امیرالمؤمنین(ع) بالا رفت تا خود آن بت را بشکند؛ اما ایشان تحمل بر دوش کشیدن حضرت پیامبر(ص) را نداشت. ناگزیر پیامبر بر زمین نشست، امیرالمؤمنین(ع) بر شانه مبارک ایشان پای نهاد، بعد از ایستادن آن حضرت، به بالای بام کعبه رفته و آن را بر زمین انداخت که در اثر برخورد با زمین خرد شد[۱۳].[۱۴]
منابع
پانویس
- ↑ فتح مکه در ماه رمضان سال هشتم هجرت نبوی اتفاق افتاد.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۳۲۸ چاپ اعلمی؛ سیره حلبی در حاشیه سیره نبوی، ج۳، ص۷۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۳۳؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۴۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۳۳۴ چاپ مؤسسه اعلمی؛ ارشاد مفید، ص۱۲۱، فصل ۳۴، باب ۲.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲ ص ۱۲۳.
- ↑ السیرة النبویة، ج۲، ص۳۸۹.
- ↑ السیرة النبویة، ج۲، ص۳۹۸؛ المغازی، ج۲، ص۷۹۷.
- ↑ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۲۲۷.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۶۰؛ اعلام الوری، ج۱، ص۲۲۲.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۸۲۲؛ الاستیعاب، ج۲، ص۵۹۹؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۳۸۳.
- ↑ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۲۲۹.
- ↑ المغازی، ج۲، ص۸۳۱؛ السیرة النبویه، ج۲، ص۴۱۷؛ الاصنام، ص۳۱.
- ↑ المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۳۹۸؛ المسند، ج۱، ص۴۳۳، ح۶۴۴؛ ریاض النظرة، ج۳، ص۱۷۰؛ تاریخ الخمیس، ج۲، ص۸۶؛ المواهب اللدنیه، ج۱، ص۳۸۸؛ شواهد النبوة.
- ↑ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۲۲۹.