هجرت به حبشه در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۸ ژوئن ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۰۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

هجرت به حبشه پس از آن اتفاق افتاد که اذیت و آزار نسبت به پیامبر(ص) و نومسلمانان آغاز شد. در چنین شرایطی پیامبر اکرم(ص) به مسلمانان دستور هجرت به حبشه را داد. این هجرت در دو مرحله اتفاق افتاد: هجرت اول در ماه رجب سال پنجم بعثت به رهبری عثمان بن مظعون و هجرت دوم، بین سال‌های پنجم تا هفتم بعثت انجام شد و رهبر این گروه جعفر بن ابی‌طالب بود. سرانجام مهاجران حبشه در ایام فتح خیبر به مدینه بازگشتند.

هجرت مسلمانان به سوی حبشه

پس از تحمل فشارهای بسیاری از مشرکان مکه، اولین راه رهایی از آزار مشرکان دستور هجرت به حبشه بود و اولین هجرت، در اوایل یا اواخر سال چهارم از نبوت اتفاق افتاده است[۱]. با هجرت به حبشه، سلطان حبشه به مسلمانان پناه داد. ابن هشام در سیره خویش می‌نویسد: هنگامی که قریش مشاهده کردند که یاران رسول خدا(ص) در سرزمین حبشه در امن و امان زندگی می‌کنند، آن را خطری برای آینده خود احساس کردند و به مشورت پرداختند و قرار بر این شد که دو نفر از افراد زیرک و فعال را انتخاب کنند و نزد نجاشی بفرستند تا مسلمانان را از حبشه به مکه باز گردانند و در مکه فشارهای بیشتری بر آنان وارد کنند. عبدالله بن ابی ربیعه و عمرو بن عاص را با هدایایی برای نجاشی و فرماندهان لشکرش فرستادند و دستور دادند که قبل از آنکه با نجاشی سخن بگویند، هدایای فرماندهان را به آنها برسانند، تقاضا کنند مسلمانان را بدون پرس و جو و سوال به آنها بسپارند.

نجاشی بعد از اینکه از این رفتار خبردار شد، غضب کرد و گفت: «امکان ندارد گروهی را که به کشور من پناه آورده‌اند و آن را بر مناطق دیگر ترجیح داده‌اند، به دست دشمنانشان بسپارم، مگر اینکه آنها را فرا بخوانم و در مورد ایشان تحقیق کنم، اگر مطلب آن گونه باشد که این دو می‌گویند، به آنها تحویلشان می‌دهم، اگر غیر از آن باشد آنها را با خوش‌رفتاری در پناه خود می‌گیرم».

نجاشی آنها را فراخواند. جعفر بن ابی طالب(ع) ابتدا خودشان را معرفی کرده و از پیامبر اکرم(ص) سخن گفت، سپس آیات آغاز سوره مریم را بر نجاشی و حاضران در جلسه تلاوت کرد. آیات خوانده شده در دل نجاشی بسیار اثر کرد، تا آنجا که نجاشی گریه کرد، به قدری که محاسن او از اشک خیس شد. اسقف‌ها و علمای مسیحی نیز آن چنان گریسته بودند که کتب آسمانی که در دست آنها بود از اشک چشمشان‌تر شده بود.

نجاشی رو به حضار کرد و گفت: «این کتاب همان چیزی است که بر عیسی نازل شد، هر دو از نور واحدی است». سپس به آن دو نفر گفت: «به خدای سوگند! آنها را هرگز به دست شما نمی‌سپارم»[۲]. و به این ترتیب، نمایندگان قریش بعد از آن همه نقشه شیطانی و هزینه‌ها، شکست خوردند و ناکام برگشتند.[۳]

مقدمه

نخستین هجرت در تاریخ اسلام، هجرت به حبشه است. در سال پنجم بعثت به سبب فشاری که بر مسلمانان صورت گرفت و برای دفاع از اسلام، به دستور خدا و پیامبرش، عده‌ای از مسلمانان، موطن و سرزمین اصلی خویش را رها کردند و به سرزمینی دیگر رفتند[۴].

مهاجرت اول

افزایش تعداد مسلمانان مکه و آشکار شدن ایمانشان، فشار مشرکان به آنها را زیاد کرد و باعث شد مورد آزار و اذیت قریش قرار گیرند تا از دین خود دست بردارند. مشرکان از هیچ شکنجه و اذیتی فروگذار نکردند؛ برخی را می‌زدند، گروهی را به گرسنگی می‌آزردند، جمعی را روی ریگ‌های داغ می‌خواباندند تا مسلمانان از دین خود دست بردارند. در این میان، برخی هم استقامت می‌ورزیدند و از دین خود دست بر نمی‌داشتند[۵].

وقتی رسول خدا(ص) دید که یاران او سخت، گرفتار و در شکنجه‌اند، به فرمان الهی به آنها فرمود که به کشور حبشه هجرت کنند[۶]؛ زیرا حبشه، فرمانروایی دارد که در قلمرو او بر کسی ظلم نمی‌شود. کسانی که برای نخستین بار آماده این سفر شدند، ده نفر[۷] و به روایتی دیگر یازده مرد و چهار زن بودند[۸]. درباره نحوه مهاجرتشان هم روایات مختلفی است. به روایت محمد بن اسحاق، نحوه مهاجرت این چند نفر به صورت انفرادی بود[۹] و این چند نفر، نخستین قافله مهاجرت به حبشه بودند و عثمان بن مظعون[۱۰] امیر آنها بود. ابن‌سعد روایت می‌کند که آنان کاملاً پوشیده و پنهان هجرت کردند. برخی از ایشان، پیاده و برخی سواره آمده بودند و خداوند هم توفیق مهاجرت را نصیبشان کرد و همان ساعت، دو کشتی بازرگانی رسید و ایشان را به نصف دینار به حبشه برد. قریش به تعقیب ایشان پرداختند، ولی به هیچ یک از ایشان دست نیافتند. زمان مهاجرت آنها در ماه رجب سال پنجم بعثت و در دومین سال آشکار کردن دعوت علنی بود[۱۱].[۱۲]

علت بازگشت از مهاجرت اول

مسلمانان، دو ماه شعبان و رمضان را در آن دیار ماندند و در شوال سال پنجم بعثت برگشتند[۱۳]. درباره علت بازگشت مهاجران، "ابن اثیر" و "واقدی" قائل‌اند که مهاجران پس از شنیدن خبر مسلمان شدن اهل مکه بر اثر داستان "غرانیق" بازگشتند (اگرچه داستان غرانیق بی‌پایه و اساس است)[۱۴]؛ اما ابن هشام، علت بازگشت مهاجران را بدین صورت بیان می‌کند: مهاجران از مکه به حبشه هجرت کرده بودند... و تحت حمایت پادشاه حبشه در کمال آسایش و امنیت به سر می‌بردند تا اینکه به آنها خبر رسید تمامی مشرکان مکه، مسلمان شده‌اند. این شایعه دروغ باعث شد که جمعی از مهاجران پیش از آنکه درباره درستی این خبر، تحقیق کنند، بار سفر را ببندند و به سوی شهر و دیار اصلی خود مراجعت کنند[۱۵].[۱۶]

مهاجرت دوم

زمانی که مهاجران اول که در حبشه بودند، بر اثر آن شایعه دروغ (مسلمان شدن مشرکان مکه)، به مکه بازگشتند، به نزدیکی شهر مکه رسیدند، متوجه شدند که این خبر، شایعه دروغی بیش نبوده است و مشرکان مکه مسلمان نشده‌اند؛ از این رو جمعی از آنها ناچار شدند، مخفیانه وارد شهر شوند و جمعی به بزرگان قریش پناهنده شدند. با این حال، تنها عده‌ای از آنها بعدها توانستند با پیامبر(ص) به مدینه هجرت کنند و در زمره مهاجران به مدینه باشند؛ چرا که آنان در حبس مکیان بودند؛ به گونه‌ای که در جنگ بدر و غیره نتوانستند حاضر شوند و برخی از آنها در مکه ماندند و تا هنگام مرگ در آن شهر بودند و نتوانستند به مدینه بروند[۱۷].

با این اوصاف، اهل مکه دوباره بر مسلمانان سخت گرفتند؛ به گونه‌ای که رسول خدا(ص) به ایشان اجازه فرمود برای بار دوم مهاجرت کنند. بنابراین مهاجرت دوم هم مثل مهاجرت اول نتیجه آزار و شکنجه قریش بر مسلمانان بود که البته از مرحله اول شدیدتر بود[۱۸].

روشن است که پس از بازگشت مهاجران اول به مکه، مهاجرت دوم صورت گرفت. در تعداد مهاجران مرحله دوم نیز اختلاف است. برخی آنها را هشتاد و سه نفر مرد و یازده زن قریشی و هفت بانوی غیر قریشی می‌دانند[۱۹]. برخی منابع، تعدادشان را هفتاد مرد به جز زنانشان ذکر می‌کنند[۲۰].[۲۱]

سفیران قریش در حبشه

مهاجران مکه در حبشه منزل کردند و دور از شکنجه مشرکان و صدمات و آزارشان در محلی امن، روزگار به سر می‌بردند[۲۲]. مشرکان برای بازگرداندن آنها به مکه، دو نفر از افراد سخنور و زیرک قریش را برگزیدند و به دربار نجاشی فرستادند تا او مهاجران را از حبشه اخراج کند. برای این منظور "عبدالله بن ابن ربیعه" و "عمرو بن عاص"[۲۳] را انتخاب کردند و با هدایای بسیار برای نجاشی و درباریان او به حبشه روانه کردند. آنان هدایا را تقدیم کردند. همچنین به هیئت وزیران، هدایایی دادند.

آنها در ملاقات با هیئت وزیران گفتند: "گروهی کم خرد از میان ما، دین ملت خود را ترک کرده و در عین حال، دین نجاشی را هم نپذیرفته‌اند و یک دین ساختگی که ما و شما آن را نمی‌شناسیم، برای خود انتخاب کرده‌اند. اعیان و اشراف قوم آنها، ما را نزد شما فرستاده‌اند که آنان را برگردانیم"[۲۴]. آنها از یاران پادشاه خواستند که بدون ملاقات شاه با آنها، ایشان را برگردانند. آنان بیم این داشتند که اگر پادشاه با ایشان مکالمه کند، آنها را تسلیم نکند.

یاران پادشاه به فرستادگان قریش وعده دادند که خواسته‌شان را انجام می‌دهند. آنها نزد نجاشی حاضر شدند و مقصود خود را بیان کردند. یاران پادشاه رأی دادند که مسلمانان را تسیلم کنند. پادشاه غضب کرد و گفت: "به خدا سوگند! من هرگز مردمی را که به من پناه آورده و در کشور من زیست و مرا بر دیگران برتر دانسته‌اند، تسیلم نمی‌کنم؛ مگر بعد از بحث و تحقیق. اگر آن دو نماینده راست گفته باشند، آنها را تسلیم می‌کنم و اگر خلاف گفته باشند، به ایشان پناه می‌دهم و به آنان نیکی می‌کنم"[۲۵].[۲۶]

سخنان جعفر بن ابی‌طالب

نجاشی دستور داد تا مهاجران در مجلس حاضر شوند. او گفت: "این چه دینی است که به سبب آن، شما از قوم خود جدا شده و در عین حال دین مرا هم نپذیرفته و دین هیچ یک از ما را نیز قبول نکرده‌اید؟" جعفر گفت: "ای پادشاه! ما مردمی گمراه بودیم که بتها را پرستش می‌کردیم و مردار می‌خوردیم. مرتکب کارهای زشت می‌شدیم، صله رحم نمی‌کردیم و همسایه را آزار می‌دادیم... تا آنکه خداوند متعال برای ما پیغمبری فرستاد و ما نسب او را خوب می‌شناسیم و او را راستگو و امین می‌دانیم. وی ما را به عبادت خدای یگانه دعوت کرد که هیچ چیز را با خدا شریک نکنیم و پرستش بتها را ترک گوییم. او به ما امر کرده که راست بگوییم و امانتداری کنیم، همسایه و پناهنده را نیک بداریم و از کارهای زشت و خونریزی بپرهیزیم، از ارتکاب کارهای بد و زورگویی و خوردن مال یتیم دوری کنیم. او ما را به نماز امر کرد... سپس ما به او ایمان آوردیم و ایشان را تصدیق کردیم. آنچه را که بر ما حرام کرده، حرام دانستیم و آنچه را حلال شمرده پذیرفتیم. قوم ما به همین دلیل بر ما ستم کردند و مانع دینداری ما شدند و به کشور شما آمدیم و شما را از دیگران برتر و بهتر دانستیم و امیدواریم که نزد تو بر ما ستمی روا نباشد"[۲۷].

نجاشی گفت: "آیا از آنچه پیغمبرت بر شما آورده چیزی به خاطر داری؟" جعفر گفت: "آری". نجاشی گفت: "بخوان". جعفر شروع به خواندن قسمتی از آغاز سوره "کهیعص" کرد. ام سلمه می‌گوید: "نجاشی از شنیدن آیات قرآن چنان گریست که قطرات اشک، ریش انبوه و صورتش را فرا گرفت..."[۲۸].

پس از چند روز عمرو بن عاص نزد نجاشی آمد و گفت: "این بی‌خبران درباره عیسی، سخن عجیبی می‌گویند. شما کسی را نزد ایشان بفرستید و سخن ایشان را درباره حضرت عیسی جویا شوید". فرستاده نجاشی، نزد مهاجران آمد. چون مهاجران نزد نجاشی آمدند، رو به ایشان کرد و گفت: "شما درباره عیسی بن مریم چه می‌گویید؟" جعفر بن ابی طالب گفت: "... ما معتقدیم که حضرت عیسی، بنده و پیامبر و روح خدا و کلمه الهی است که به مریم بتول فرستاده است"[۲۹]. نجاشی دست خود را به طرف چوبی که روی زمین بود دراز کرد، آن را برداشت و گفت: "به خدا سخنی که تو درباره عیسی گفتی با حقیقت فاصله ندارد". پس به مهاجران گفت: "شما با خیالی آسوده به هر جای حبشه که می‌خواهید بروید و بدانید که در امان ما هستید"[۳۰].[۳۱]

بازگشت مهاجران

مهاجران در حبشه بودند تا اینکه رسول خدا "عمرو بن امیه ضمری" را با نامه‌ای به سوی نجاشی فرستاد. نجاشی پس از رسیدن نامه حضرت، جمعی از آنها را در دو کشتی جای داد و به وطن خویش فرستاد[۳۲]. مهاجران پس از فتح خیبر به مدینه رسیدند و چون چشم خاتم انبیا(ص) به جعفر بن ابی‌طالب افتاد، او را در بر گرفت و میان دیدگانش را بوسید و فرمود: "نمی‌دانم از فتح خیبر شاد باشم یا از ورود جعفر"[۳۳].[۳۴]

منابع

پانویس

  1. الرحیق المختوم، ص۴۴.
  2. السیرة النبویة، ج۱، ص۳۲۱.
  3. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۷۳.
  4. سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۷.
  5. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۷.
  6. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۱؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۱، ص۳۰۱.
  7. ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۳۲۳؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۶.
  8. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷؛ این جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۷۴.
  9. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹.
  10. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۳؛ قاضی ابرقوه، سیرت رسول الله، ج۱، ص۳۱۳.
  11. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۸.
  12. سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۷۸-۳۸۸؛ ابراهیمی، زینب، گاه‌شمار، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۵.
  13. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۱؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷.
  14. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۰-۱۶۱؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷.
  15. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۶۴؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۷۴.
  16. سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۸-۳۸۹.
  17. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۶۵؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۲، ص۳۶۷.
  18. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۱-۱۶۲.
  19. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۲.
  20. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹.
  21. سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۹-۳۹۰؛ ابراهیمی، زینب، گاه‌شمار، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۵.
  22. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹.
  23. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۳؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل التبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۱.
  24. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۵-۳۳۴؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۹-۸۰؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۱۸.
  25. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۵: عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۸۰؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۱-۳۸۲؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۱-۳۰۲.
  26. سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۹۰-۳۹۱.
  27. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۵-۳۳۶: عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۸۱-۸۰؛ ابن جوزی المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۲-۳۸۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۲-۳۰۳.
  28. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۶؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۳.
  29. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۷؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ج۲، ص۸۱.
  30. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۷؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۳.
  31. سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۹۱-۳۹۲.
  32. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۲؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۹.
  33. علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ج۴، ص۲۴۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۸۳.
  34. سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۲.