ابوصفره عتکی ازدی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از ابوصفره)
ابوصفره عتکی ازدی
تصویر قدیمی از بصره
نام کاملظالم بن سراق
جنسیتمرد
کنیهابوصفره
از قبیلهازد
پسرمهلب بن ابی‌صفره
محل زندگیبصره
درگذشتبصره
از اصحاب
حضور در جنگجنگ جمل

مقدمه

نام و نسب وی در اثر تعصبات عربی - عجمی در هاله‌ای از ابهام است. او را ظالم بن سراق[۱] یا سارق[۲] گفته‌اند. نام وی در نسخه‌ای از تاریخ مدینه دمشق[۳] ظالم بن طارق بن سراق آمده است که در صورت تصحیف سارق به طارق، وی را زمانی به پدر و گاه به جدش نسبت داده‌اند؛ گرچه احتمال تصحیف شاق و سارق به یکدیگر وجود دارد. برخی ابوصفره را سارق[۴]، قاطع[۵] و غالب[۶] نیز نامیده‌اند. عرب‌ها نسب ابوصفره را، به کندی از نوادگان عتیک بن ازد رسانده[۷]، وی را ابوصفره عَتکی یا آزدی گفته‌اند. بر پایه روایت ابن سکن[۸]، ابوصفره خود را قاطع بن سارق بن ظالم بن عمر بن شهاب بن هلقام بن جلند بن سلم معرفی کرده است. بر اساس این روایت، ابوصفره خود را از قبیله ازد عمان معرفی کرد. ابوعبیده او را فارسی نژاد، ساکن جزیره خارک و نامش را بسخرة بن بهبوذان دانسته که از راه دریا به عمان رفت و نامش به ابوصفره معرب شد و آنجا شغل بافندگی داشت. روزگاری بعد به همراه عثمان بن ابی العاص ثقفی؛ [۹] به بصره آمد و کارگزار وی شد. زمانی که ازدیان به بصره آمدند، ابوصفره آنان را در نبردها همراهی کرد و آنان وی را به سبب شجاعت و رشادت، ازدی نامیدند. ابوعبیده معمر بن مثنی، شعر کعب بن معد اشقری ازدی را برای شیوع این‌گونه انتساب‌ها در عرب، و شعر فرزدق را برای انکار نسب عربی ابوصفره شاهد آورده است[۱۰].

ابن رُسته[۱۱] نیز خبر ابوعبیده را با اندک تفاوتی نقل کرده و آن را پذیرفته است. یوهان‌ فک[۱۲] نیز نظر ابن رُسته را صحیح می‌داند. خبر اصمعی نیز، فارسی بودن وی را تأیید می‌کند[۱۳]. به گفته وی، ابوصفره از عثمان بن أبی العاص قطعه زمینی گرفت. عثمان از ختنه نشدن وی خبر یافت و چون سبب پرسید، اظهار کرد: ختنه برای من شناخته شده نیست، ولی سرانجام به فرمان عثمان ختنه شد. بر پایه روایت دیگری، وی و همسرش هر دو کهن سالانی بودند که در دوره عمر ختنه شدند. زیاد بن الاعجم [۱۴] درباره ختنه شدن أبوصفره شعری سرود[۱۵].

با این حال، عبود[۱۶] روایات فارسی نژاد بودن ابوصفره را، ساخته تعصبات عجمی زیاد بن الاعجم، رقابت‌های قبیله‌ای فرزدق در برابر آزد، شعوبی‌گری و تفکر خوارجی ابوعبیده، و ناآگاهی ابن رسته از دانش نسب دانسته است.

ابن سکن، ابوصفره را صحابی دانسته است و مستند آن، روایتی است که نوادگان وی نقل کرده‌اند. بر پایه این روایت، ابوصفره بلند قامت، تنومند، زیباروی و خوش بیان بود که با بالاپوش زرد رنگی دامن کشان، برای بیعت نزد رسول خدا (ص) آمد و اسلام آورد. حضرت از زیبایی او به شگفت آمد و از نامش پرسید. وی خود را پادشاه و پادشاه زاده، داری هشت پسر و دختری به نام صفره و فرزند کسی معرفی کرد که کشتی‌ها را به ستم می‌گرفت[۱۷]. رسول خدا (ص) فرمود: «سارق و ظالم را رها کن، تو ابوصفره‌ای»[۱۸]. طبرانی[۱۹] نیز روایتی از هند به دختر مهلب و همسر حجاج - از ابوصفره نقل کرده که رسول خدا (ص) به همسرانش فرمود: (پس از وفات من) هر کدام از شما که دستش بلندتر است زودتر به من ملحق می‌شود. ابن عبدالبر[۲۰] وی را صحابی دانسته، ولی گفته که او در دوره رسول خدا (ص) مسلمان بود، زکات نزد حضرت (ص) می‌فرستاد، ولی هرگز ایشان را ندید. روایت واقدی[۲۱] نیز بیانگر این است که ابوصفره، رسول خدا (ص) را ندیده است. بنا بر نقل او، ابوصفره در ماجرای ارتداد عرب، وفاداری خود را به عمرو بن عاص - حاکم دَبا (منطقه‌ای میان عمان و بحرین) و ابوبکر اعلام کرد. او همراه عمر و به مدینه رفت و با ابوبکر دیدار کرد و از این رو، ضمن اشعاری مورد مدح قبایل عَتک و قریش قرار گرفت. ابوبکر در این ملاقات وی را ابوصفره نامید[۲۲]. واقدی[۲۳] در خبر شورش مردم کنده و دفاع مردم دبا از عموزادگان کندی‌شان، ابوصفره را در شمار اسیران رِدّه یاد کرده است. او می‌گوید: عکرمه پس از پیروزی بر آنان و کشتن بزرگان منطقه، سیصد جنگجو و چهارصد زن و کودک را به مدینه فرستاد. ابوبکر آنان را در خانه رمله دختر حارث زندانی کرد، ولی عمر به دلیل مرتد ندانستن آنان، آزادشان نمود. برخی از آنان پس از آزادی، به منطقه خود رفتند و برخی از جمله ابوصفره به بصره (با توجه به تأسیس بصره، احتمال آزادی آنان در حدود سال شانزده بیشتر است) آمدند و محله مهالبه در بصره، به نام فرزندان ابوصفره تأسیس شد.

ابن سعد[۲۴] ابوصفره را پسری نابالغ از اسیران رده در دَبا یاد کرده که نه در کتاب الرده واقدی وجود دارد و نه با اخبار پیشین سازگار است. ابن قتیبه[۲۵] در رد گفتار واقدی می‌گوید: مهلب، کوچک‌ترین فرزند ابو صفره، دو سال و برخی دیگر از فرزندان وی سی سال پیش از رحلت رسول خدا (ص) به دنیا آمدند. از این رو، ابوصفره نمی‌توانست پسر بچه‌ای در میان اسیران باشد. افزون بر اینکه وی ابوبکر را نیز ندیده است. ابوصفره، پیرمردی سفید مو بود که در زمان عمر به دیدار وی آمد و عمر دستور داد خضاب کند. ابن حجر[۲۶] نیز با تکیه بر مقایسه تاریخ وفات مهلب با سن وی در هنگام مرگ (۷۶ سال)، نظر واقدی را رد کرده است. ابن شبه، ابوصفره را در شمار نمایندگان قبیله ازد بصره نام برده که عثمان بن ابی العاص آنان را نزد عمر فرستاد و عمر او را به دلیل خضاب کردن موهای سفیدش، ابوصفره نامید[۲۷]. به گفته ابن کلبی، ابوجلندی ازدی عصر رسول خدا (ص) را درک کرد و همراه ابوصفره نزد عمر آمد[۲۸]. عبدالرزاق سمعانی درباره وفد ابوصفره گفته است: وی با ده فرزندش که کوچک‌ترین آنان مهلب بود، نزد عمر آمد و او مهلب را مهترِ فرزندان ابوصفره خواند[۲۹]، عسکری نیز وفد وی را در دوره عمر و روایات وی را از رسول خدا (ص)، مُرسل دانسته است[۳۰]. بنا بر روایت دیگری، ابوصفره همراه جماعتی به ملاقات عمر آمد و از وی خواست در شمار کارگزارانش باشد. عمر با گفتن اینکه «تو ظالمی و پدرت سارق»، خواسته او را رد کرد[۳۱].

طوسی[۳۲]، ابوصفره، را شیعه خوانده است. به گفته او، ابوصفره پس از جنگ جمل نزد امام علی (ع) آمد و به خدا سوگند یاد کرد اگر (آن زمان در بصره) بودم، هیچ فردی از قبیله ازد با تو نمی‌جنگید. ابوصفره در بصره درگذشت و امام علی (ع) بر وی نماز گزارد. بر پایه برخی روایات، ابوصفره این سخن را به زیاد گفته است: ابن عباس پس از شهادت محمد بن ابی بکر، برای تسلیت گویی، زیاد را جانشین خود قرار داد و به کوفه رفت. معاویه، ابن عامر حضرمی را به بصره فرستاد و جمع بسیاری به وی پیوستند. زیاد به قبیله ازد پناه برد و از آنان کمک خواست و در نامه‌ای، امیرمؤمنان (ع) را از این حادثه آگاه کرد و امام مردم بصره را به نبردی شدیدتر از نبرد جمل تهدید کرد[۳۳]. به گزارش بلاذری[۳۴] ابوصفره که خود در جنگ جمل شرکت نداشت، در دفاع از زیاد و مقابله با ابن حضرمی، مردم را به یاری زیاد دعوت کرد و گفت: گرچه دیروز بر ضد علی (ع) بودید، امروز وی را یاری کنید. بر حق استوار باشید، همان‌گونه که بر باطل بردبار بودید. او خطاب به زیاد گفت: اگر (آن زمان در بصره) بودم، ازدیان با امیرمؤمنان (ع) نبرد نمی‌کردند. عده‌ای با نسبت این سخن به غیر ابوصفره گفته‌اند: وی همراه ابن عباس به صفین رفت و در میان راه درگذشت. به احتمال ابوصبره (= نام نوعی پرنده) در این روایات به أبوصفره، تصحیف شده باشد[۳۵][۳۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن کلبی، ج۲، ص۱۵۵؛ ابن سعد، ج۷، ص۱۰۱؛ خلیفة بن خیاط، ص۳۴۴.
  2. ابن معین، ج۲، ص۱۴۱؛ ابن ابی‌حاتم، ج۴، ص۵۰۳؛ مزی، ج۵، ص۲۰۳.
  3. ر. ک: ج۶۱، ص۲۸۰.
  4. ابن ابی شیبه، ج۸، ص۵۴؛ طبرانی، ج۴، ص۳۳۰.
  5. ر. ک: ابن عساکر، ج۲۵، ص۱۸۶؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۱۸۵.
  6. ر. ک: ابن ماکولا، ج۶، ص۱۲۵؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۱۸۶.
  7. ابن سلام، ص۲۹۴؛ ابن حزم، ص۳۶۷؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۱۸۵.
  8. ابوعلی سعید بن عثمان بغدادی، ص۲۹۴-۳۵۳ مؤلف کتاب‌های الصحابه والصحیح المنتقی.
  9. ابن رسته، ص۲۴۶.
  10. یاقوت حموی، ج۲، ص۳۳۷.
  11. ابن رسته، ص۲۴۶.
  12. العربیه، ترجمه عبدالحلیم النجار، قاهره، دار الکتاب العربی، ۱۹۵۱م، به نقل از عبود، ص۲۴.
  13. ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۱۹۶.
  14. زیاد بن سلیم سلیمان، مولای عبد قیسم ۱۰۰، یمنی فارسی نژاد، نام اصلی‌اش سیمین کوش = سفیدگوش، شرکت کننده در فتح اصطخر و از شاعران مثالپ گوی عرب و هجوگری دوره اموی، برای آگاهی بیشتر ر. ک: ابن حجر، تهذیب، ج۳، ص۳۲۰-۳۲۱.
  15. ابن حجر، ج۷، ص۱۸۶ و ج۲، ص۹۱.
  16. عبود، ص۲۱-۲۵.
  17. ر. ک: کهف، ۷۹: ﴿كَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا.
  18. ابن اثیر، ج۵، ص۲۳۱؛ ابن حجر، ج۷، ص۱۸۷.
  19. طبرانی، ج۴، ص۳۳۰؛ ر. ک: ابن عساکر، ج۷۰، ص۱۹۰.
  20. ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۵۵؛ و ر. ک: ابن اثیر، ج۶، ص۱۷۰.
  21. واقدی، رده، ص۵۹-۵۵.
  22. ابن عساکر، ج۶۱، ص۲۸۷.
  23. واقدی، رده، ص۲۰۱.
  24. ابن سعد، ج۷، ص۱۰۱؛ بدون استناد به واقدی؛ ابن عساکر، ج۶۱، ص۲۸۴ و مزی، ج۹، ص۲۹ از ابن سعد؛ یاقوت حموی، ج۲، ص۴۳۶؛ ابن حجر، ج۷، ص۱۸۵ و زیلعی، ج۴، ص۳۳۶ به استناد واقدی.
  25. ابن خلکان، ص۳۵۰-۳۵۱ از کتاب المعارف؛ این خبر در المعارف یافت نشد.
  26. ابن حجر، ج۶، ص۲۰۴.
  27. ابن عبد البر، ج۱، ص۲۵۵.
  28. ابن حجر، ج۷، ص۶۵.
  29. ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۵۵؛ ابن حجر، ج۴، ص۳۰۶ از مصنف که در چاپ موجود یافت نشد.
  30. ابن حجر، ج۶، ص۳۰۴.
  31. عسکری، ص۱۵۲.
  32. طوسی، ص۷۰؛ و از وی علامه حلی، ص۱۷۳؛ خویی، ج۱۰، ص۱۸۶.
  33. سید رضی، ج۳، ص۳۶، نامه ۲۶.
  34. بلاذری، ج۱، ص۴۲۷-۴۳۰.
  35. ر. ک: ثقفی، ج۲، ص۳۹۲-۴۱۰، مقایسه کنید با طبری، ج۳، ص۵۱۶-۵۱۵؛ و ج۴، ص۸۴-۸۶ صبرة بن شیبان.
  36. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوصفره عتکی ازدی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۸۱-۳۸۲.