ابوعامر انصاری فاسق

ابوعامر انصاری فاسق
تصویری کهن از مدینه
نام کاملابوعامر انصاری فاسق
جنسیتمرد
از تیرهبنوضُبَیعة بن زید اوسی انصاری
پسر
خویشاوندانعبدالله بن أبی (پسرخاله)
محل زندگی
درگذشت۱۰ هجری
از اصحابپیامبر خاتم
حضور در جنگ

مقدمه

نام او عبد عمرو یا عمرو بن صیفی، از تیره بنوضُبَیعة بن زید اوسی انصاری است. ابن اسحاق[۱]، واقدی[۲]، ابن سعد[۳] و ابن ابی‌حاتم[۴] نام وی را عبد عمرو بن صیفی نیز آورده‌اند. نسب او با اختلاف، عمرو بن صیفی بن زید بن امیة بن ضبیعه[۵]، و عمرو بن صیفی بن نعمان بن مالک بن میة بن ضبیعة بن زید بن عوف بن عمرو بن عوف آمده است[۶]. او پسر خاله عبدالله بن أبی بود[۷]. برای او تنها یک کنیه گزارش شده است و در جاهلیت لقب وی را به دلیل خداپرستی و زیادی عباداتش و پوشیدن لباس‌های خشن، «راهب» می‌گفتند و البته پیامبر وی را «فاسق» نامید[۸]. ابن سعد می‌گوید: او از جمله کسانی بود که در جاهلیت مردم را به ظهور پیامبری بشارت می‌داد، از او یاد می‌کرد و می‌گفت به وی ایمان خواهد آورد[۹].

در مورد مسلمان شدن و صحابی بودن ابوعامر اختلاف است. ابن حجر[۱۰] نام وی را در بخش چهارم کتابش، (توهمات)، قرار داده است. علت اشتباه و خطا در صحابی شمردن وی این است که او در شمار چند نماینده اهل مدینه بود که در جریان بیعت عقبه اول به مکه رفتند و رسول خدا (ص) را در مسجدالحرام دیدند. آنان، نخستین مدنی‌هایی بودند که حضرت را ملاقات کردند. ابن حجر [۱۱] می‌گوید: البته این دلیل بر اسلام او نیست و کسی نام وی را در فهرست بیعت کنندگان با پیامبر نیاورده است. وی می‌افزاید: اگر فرض کنیم چنان باشد، او پس از بازگشت مرتد شد و دشمنی و اقدامات وی، دلیل بر کفر اوست[۱۲]. بر اساس اخباری که ابوعامر را در شمار منافقان آورده است و اینکه منافقان می‌گفتند ابو عامر می‌آید و در مسجدشان نماز خواهد خواند [۱۳] می‌توان استفاده کرد که او نخست مسلمان شده بود، سپس منافق و مرتد گردید؛ البته اخبار، به روشنی بر نامسلمانی وی گواهی می‌دهند[۱۴].

واقدی در گزارشی مربوط به غزوه بنی نضیر آورده است که محمد بن مسلمه، مأمور ابلاغ پیام حضرت بر بیرون راندن بنو نضیر از مدینه بود. پیش از آن، یهودیان وی را به دین یهود دعوت کرده بودند و برای نمونه، ابوعامر را که دین اسلام را نپذیرفت و بر آیین حنیف وارد نشد، یادآور شدند. در آن زمان، محمد بن مسلمه پاسخ آنان را با حکم پیامبر داد[۱۵]. ابن اسحاق به روایت از عاصم بن عمر بن قتاده می‌گوید: هنگام ورود رسول خدا (ص) به یثرب، عبدالله بن أبی از خزرج و ابوعامر از اوس، دو تن از اشراف و بزرگان مورد توجه و اطاعت مردم بودند که با گرایش مردم به اسلام، کینه پیامبر را در دل می‌پروراندند. آنها به حضرت حسادت می‌ورزیدند[۱۶] و به شرافت و موقعیت خویش مغرور شدند و برخی در هجو ابوعامر چنین سرودند: «فاما قُلتَ لی شَرفٌ و مالٌ[۱۷]؛ عبدالله بن ابی به ظاهر اسلام آورد، ولی ابو عامر پیش از خروج از مدینه، نزد حضرت رفت و گفت: چه دینی آورده‌ای؟ رسول خدا (ص) فرمود: دین ابراهیم حنیف. ابوعامر گفت: من بر آن آیینم و حضرت وی را بیگانه از آن دانست. او گفت: همین طور است، تو در دین ابراهیم بدعت گذاری کردی! حضرت فرمود: من چنان نکردم، ولی نورانیت بی‌آلایش آن را نمایاندم. ابوعامر با جسارت افزود: خداوند، دروغگو (از ما دو تن) را، غریب، تنها و رانده شده بمی‌راند. حضرت فرمود: چنین باد! ابوعامر برای دور شدن از پیامبر و تازه مسلمانان، با بیش از ده (و به روایتی پانزده) یا پنجاه نفر از اوسیان به مکه رفتند[۱۸]. بلاذری[۱۹] زمان آن سفر را هنگام هجرت رسول خدا (ص) دانسته است. طبرسی[۲۰] در تفسیر آیه ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا[۲۱] ابوعامر را مصداق آن و یکی از احتمالات شأن نزول آیه می‌داند، که آیات و نشانه‌هایی بر او روشن شد، ولی امتناع ورزید و بر کفر خویش باقی ماند.

ابن سعد[۲۲] می‌گوید: او بر کفر خویش پای فشرد و همراه مشرکان قریش در بدر با پیامبر جنگید. وی پس از فتح مکه به طائف پناه برد و با مسلمان شدن آنان، به شام گریخت [۲۳]. مسافرت وی را به روم در دو تاریخ، پس از شکست احزاب در سال پنجم[۲۴] و پس از فتح مکه در سال هشتم گفته‌اند[۲۵]. فرض نخست را نادرست می‌دانیم؛ زیرا کنانة بن عبد یالیل ثقفی که همراه ابوعامر به روم رفت، همراه وفد ثقیف بود و مسلمان شد[۲۶]. ابن اثیر به نقل از موسی بن عقبه و مداینی می‌گوید: همه وفد ثقیف، جز کنانه که رئیس ثقیف بود، مسلمان شدند و او به روم رفت و همانجا درگذشت[۲۷].

ابوعامر به قیصر روم پناه برد و به کیش نصارا درآمد[۲۸] و سرانجام در سال نهم یا دهم، غریب و تنها مُرد[۲۹]. همراهانش کنانة بن عبد یالیل ثقفی و علقمة بن علاثه در میراث وی اختلاف کردند و قیصر به علقمه گفت: اهل مَدَر از اهل مدر و اهل وَبَر از اهل وبر ارث می‌برند و به سود کنانه ثقفی حکم کرد[۳۰]. در گزارش دیگری آمده است که این دو در مدینه بودند و بر سر میراث وی دعوا داشتند و پیامبر، به نفع کنانة بن عبد یالیل حکم کرد[۳۱].

از جمله دشمنی‌ها و اقدامات ابوعامر برضد اسلام، تحریک و همکاری با قریش بر جنگ با پیامبر بود که ایشان را به حمایت قبیله خویش امیدوار کرد و قریش به یاری او دلبسته بود. او قریش را در غزوه بدر همراهی نکرد، ولی هنگامی که نیروهای قریش به احد می‌آمدند، ابوعامر با پنجاه تن از اوسیان همراهش، پیشاپیش سپاه حرکت می‌کردند. او فریاد می‌زد: ای اوسیان! من ابوعامر هستم. اوسیان مسلمان پاسخ دادند: خدا چشمت را بگیرد ای فاسق! ابوعامر با شنیدن چنین پاسخی گفت: قومم پس از من به شری مبتلا شده است. او نخستین کسی بود که جنگ را آغاز کرد. سپاهیان با یکدیگر درگیر شدند و ابوعامر به سختی می‌جنگید و اوسیان مسلمان را با سنگ می‌زد[۳۲].

ابوعامر از فرصت استفاده کرده بود و پیش از آغاز جنگ، گودال‌هایی به مثابه تله برای مسلمانان حفر کرده بود که رسول خدا (ص) در یکی از آنها افتاد[۳۳]. هنگامی که شایعه کشته شدن حضرت مطرح شد، ابوسفیان با ابوعامر در میان شهدای احد به دنبال کشته ایشان می‌گشتند. ابوعامر چند تن از بزرگان انصار را که شهید شده بودند به ابوسفیان معرفی کرد. چون ابوسفیان به جنازه حنظله رسید از او پرسید، گفت: او فرزند من است و مرگ او بر من ناگوار است[۳۴]. ابوعامر پایش را بر سینه حنظله زد و گفت: تو مرتکب دو گناه شدی. من تو را از پیروی محمد و حضور در جنگ، به شدت نهی کردم. به خدا سوگند تو صله رحم را رعایت و به پدرت احسان می‌کردی. ابوعامر، نافرمانی فرزندش را قطع رحم و آزردن پدر می‌دانست و این دو را از گناهان حنظله می‌شمرد[۳۵]. هنگامی که ابوعامر مثله شدن حمزه و عبدالله بن جحش را دید، به قریش گفت: حنظله گرچه به مخالفت با من و شما برخاست، مثله‌اش نکنید[۳۶].

پس از تبعید بنونضیر به خیبر، حیی بن أخطب و کنانة بن ابی حُقَیق همراه ابوعامر فاسق، با بیش از ده تن از سران یهود به مکه رفتند تا برای جنگ با پیامبر از قریش کمک بگیرند. او در تحریک و سازماندهی احزاب برای جنگ با رسول خدا (ص) مهم‌ترین نقش را داشت. آنان با ابوسفیان پیمان بستند و همگی زیر پرده کعبه رفتند و شکم‌های خویش را به دیوار کعبه چسباندند و قسم خوردند تا پای جان همدیگر را رها نکنند. ابوسفیان در میان قریش، از عالمان و بزرگان یهود، از جمله ابوعامر در مورد برتری بت پرستی بر دین اسلام نظر خواست و آنان گواهی دادند که دین قریش برتر از دین محمد (ص) است. آیة ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا[۳۷] در شأن آنان نازل شد[۳۸]. از مفاد این گزارش به دست می‌آید ابوعامر که در مکه مستقر بود، پس از شنیدن خبر تبعید بنونضیر از مدینه، به سوی خیبر مسافرت می‌کند و آنجا با یهودیان هم داستان می‌شود و به تحریک یهود و قریش اقدام می‌کند تا آتش جنگ شعله می‌کشد. ادامه اخبار مربوط به وی را در سفر به روم داریم که وی از آنجا برای منافقان نامه‌هایی مینوشت و ایشان را به ساختن پایگاه نفاق ترغیب می‌کرد. خداوند پرده از اسرار آنان برداشت. در تفسیر ﴿وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَكُفْرًا[۳۹] گفته‌اند: مسجد ضرار را تیره بنوغنم بن عوف از شاخه بنو عمرو بن عوف از اوسیان ساکن قبا، با اشاره ابوعامر تأسیس کردند (وی را از روسای منافقان شمرده‌اند) و ﴿وَإِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ[۴۰] را بر ابوعامر تطبیق کرده‌اند؛ یعنی »ارصادا لابی عامر"، منافقان می‌گفتند: این را ساختیم تا ابوعامر بیاید و در آن نماز بخواند؛ زیرا ابوعامر به مسجد بنی عمرو بن عوف (قبا) وارد نخواهد شد[۴۱].

مسجد ضرار را در بخشی از زمین خانه‌های خِذام بن خالد و ودیعة بن ثابت، کنار خانه ابوعامر ساختند و هنگامی که مسجد را سوزاندند، خانه ابوعامر نیز در آتش سوخت[۴۲].

چند تن با این کنیه و لقب (ابوعامر راهب یا انصاری) وجود دارند. از آن جمله، شخصی به نام عبدالله بن عبدالواحد بن عبدالله ابوعامر راهب، و همو با لقب زاهد از برادران عباس طامذی متوفای ۲۶۴ وجود دارد که البته تفاوت کاملا آشکار است[۴۳]. همچنین زید بن ارقم بن زید بن ثابت خزرجی کوفی[۴۴] و سلیمان بن محمد، به ابوعامر انصاری شهرت دارند[۴۵].

خاندان و نوادگانش از فرزندش حنظله در شمار محدثان بودند؛ نظیر ابن الغسیل[۴۶] و غسیلی‌ها که لقب مشهور آنان است.

حنظله غسیل الملائکه و جمیله، از جمله فرزندان اویند که همسران جمیله، زید بن خطاب و سعد بن خیثمة بن حارث اوسی بودند[۴۷].

از تاریخ مرگ وی خبری در دست نیست، ولی با توجه به واقعه ضرار که در سال نهم بوده، پیداست که او تا سال نهم زنده بوده است.[۴۸]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن هشام، ج۲، ص۲۳۴.
  2. واقدی، ج۱، ص۲۲۳.
  3. ابن سعد، ج۲، ص۳۸۲.
  4. ابن ابی‌حاتم، ج۳، ص۲۳۹.
  5. ابن اثیر، ج۲، ص۵۹؛ به نقل از ابن اسحاق.
  6. ابن اثیر، ج۲، ص۵۹؛ به نقل از ابن کلبی.
  7. ابن سعد، ج۳، ص۴۰۸.
  8. طبری، تاریخ، ج۲، ص۱۹۵؛ ابن کثیر، ج۴، ص۱۸.
  9. ابن سعد، ج۳، ص۴۰۸.
  10. ابن حجر، ج۷، ص۲۵۳.
  11. ابن حجر، ج۷، ص۲۵۳.
  12. ابن حجر، ج۷، ص۲۵۴.
  13. واقدی، ج۳، ص۱۰۴۶؛ ابن حجر، ج۷، ص۲۵۳.
  14. ابن هشام، ج۲، ص۲۳۴-۲۲۳.
  15. واقدی، ج۱، ص۳۶۷.
  16. ابن اثیر، ج۲، ص۵۹.
  17. ابن هشام، ج۲، ص۲۳۴.
  18. ابن هشام، ج۲، ص۲۳۴؛ واقدی، ج۱، ص۲۰۵_۲۰۶؛ ابن کثیر، ج۴، ص۱۷.
  19. بلاذری، ج۱، ص۳۸۳.
  20. طبرسی، ج۴، ص۳۹۵.
  21. «و خبر آن کسی را برای آنان بخوان که (دانش) آیات خویش را بدو ارزانی داشتیم اما او از آنها کناره گرفت و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد» سوره اعراف، آیه ۱۷۵.
  22. ابن سعد، ج۳، ص۴۰۸.
  23. ابن هشام، ج۲، ص۲۳۵.
  24. طبری، جامع البیان، ج۱۱، ص۳۴.
  25. طبری، تاریخ، ج۲، ص۳۹۴؛ ابن اثیر، ج۲، ص۵۹ و ج۵، ص۲۴۰.
  26. ابن سعد، ج۵، ص۵۰۶.
  27. ابن اثیر، ج۴، ص۲۵۵؛ ابن حجر، ج۵، ص۴۹۶.
  28. ابن کثیر، ج۵، ص۲۰.
  29. ابن حبان، ج۲، ص۱۲۳.
  30. طبری، ج۲، ص۳۹۴؛ ابن اثیر، ج۲، ص۵۹ و ج۵، ص۲۴۰؛ ابن حجر، ج۵، ص۴۹۴.
  31. ابن حبان، ج۲، ص۱۲۳.
  32. واقدی، ج۱، ص۲۰۵ و ۲۰۶ و ۲۲۳؛ بلاذری، ج۱، ص۳۸۳-۳۹۱؛ ابن کثیر، ج۴، ص۲۲.
  33. واقدی، ج۱، ص۲۴۴ و ۲۵۲.
  34. واقدی، ج۱، ص۲۳۶-۲۳۷.
  35. ابن کثیر، ج۴، ص۲۲.
  36. بلاذری، ج۱، ص۴۰۲.
  37. «آیا به کسانی ننگریسته‌ای که بهره‌ای از کتاب‌های (آسمانی) دارند» سوره آل عمران، آیه ۲۳.
  38. واقدی، ج۲، ص۴۴۲-۴۴۱.
  39. «و کسانی هستند که مسجدی را برگزیده‌اند برای زیان رساندن (به مردم)» سوره توبه، آیه ۱۰۷.
  40. «و (ساختن) کمینگاه برای آن کس که از پیش با خداوند و پیامبر وی به جنگ برخاسته بود» سوره توبه، آیه ۱۰۷.
  41. واقدی، ج۳، ص۱۰۴۶ و ۱۰۷۳؛ طبری، جامع البیان، ج۱۱، ص۳۴.
  42. واقدی، ج۳، ص۱۰۴۶، ۱۰۴۸.
  43. ابونعیم، ج۲، ص۵۴.
  44. باجی، ج۲، ص۴۰۹.
  45. ابن عساکر، ج۳۴، ص۳۶۴.
  46. مزی، ج۱۷، ص۱۵۴.
  47. ابن حبیب بغدای، ص۴۰۳.
  48. حیدری آقایی، محمود، مقاله «ابوعامر انصاری فاسق»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۱۵-۴۱۷.