ایمان در معارف و سیره امام کاظم

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

ایمان، کفر و شرک از نگاه امام کاظم(ع)‌

۱. «حماد بن عمرو نصیبی» می‌گوید: «کسی از عالم امام کاظم(ع)‌ پرسید: به من بگو که کدامین اعمال نزد خداوند برتر است؟ او فرمود: «مَا لَا يُقْبَلُ عَمَلٌ إِلَّا بِهِ»؛ آن عملی که اعمال دیگر تنها به وسیله آن پذیرفته می‌شود. گفت: آن عمل چیست؟ امام(ع) فرمود: «الْإِيمَانُ بِاللَّهِ الَّذِي هُوَ أَعْلَى الْأَعْمَالِ دَرَجَةً وَ أَسْنَاهَا حَظّاً وَ أَشْرَفُهَا مَنْزِلَةً»؛ ایمان به خداست که بلندمرتبه‌ترین اعمال، باشکوه‌ترین بهره‌ها و دارای والاترین و گرامی‌ترین منزلت‌هاست. گفتم: مرا آگاه کن که ایمان گفتاری و رفتاری است که چنین جایگاهی دارد یا ایمان بدون عمل؟ امام(ع) فرمود: «الْإِيمَانُ عَمَلٌ كُلُّهُ، وَ الْقَوْلُ بَعْضُ ذَلِكَ الْعَمَلِ بِفَرْضٍ مِنَ اللَّهِ بَيَّنَهُ فِي كِتَابِهِ، وَاضِحٍ نُورُهُ، ثَابِتَةٍ حُجَّتُهُ، يَشْهَدُ بِهِ الْكِتَابُ وَ يَدْعُو إِلَيْهِ»؛ ایمان همه‌اش عمل است و گفتار بخشی از عمل به شمار می‌رود که خداوند چنین خواسته و در قرآن، آن را آشکار و روشن و با حجت و برهان ثابت کرده است و کتاب خدا گواه آن است و بدان (عمل) دعوت می‌کند.

گفتم: آن را توصیف کن تا بفهمم. امام(ع) فرمود: «إِنَّ الْإِيمَانَ حَالاتٌ وَ دَرَجَاتٌ وَ طَبَقَاتٌ وَ مَنَازِلُ، فَمِنْهُ التَّامُّ الْمُنْتَهَى تَمَامُهُ، وَ مِنْهُ النَّاقِصُ الْمُنْتَهَى نُقْصَانُهُ، وَ مِنْهُ الزَّائِدُ الرَّاجِحُ زِيَادَتُهُ»؛ ایمان، حالت‌ها، مراتب، طبقات و منازلی دارد. گونه‌ای‌ از آن در نهایت کمال، برخی ناقص در نهایت نقصان و کاستی و برخی زیاد و در حال فزونی گرفتن است. گفتم: آیا ایمان‌فزونی، کمال و کاستی می‌پذیرد؟ امام(ع) فرمود: آری.

پرسیدم: چگونه چنین می‌شود؟ امام(ع) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَرَضَ الْإِيمَانَ عَلَى جَوَارِحِ بَنِي آدَمَ وَ قَسَّمَهُ عَلَيْهَا وَ فَرَّقَهُ عَلَيْهَا، فَلَيْسَ مِنْ جَوَارِحِهِمْ جَارِحَةٌ إِلَّا وَ هِيَ مُوَكَّلَةٌ مِنَ الْإِيمَانِ بِغَيْرِ مَا وُكِّلَتْ بِهِ أُخْتُهَا. فَمِنْهَا قَلْبُهُ الَّذِي بِهِ يَعْقِلُ وَ يَفْقَهُ وَ يَفْهَمُ وَ هُوَ أَمِيرُ بَدَنِهِ الَّذِي لَا تُورَدُ الْجَوَارِحُ وَ لَا تَصْدُرُ إِلَّا عَنْ رَأْيِهِ وَ أَمْرِهِ، وَ مِنْهَا يَدَاهُ اللَّتَانِ يَبْطِشُ بِهِمَا وَ رِجْلَاهُ اللَّتَانِ يَمْشِي بِهِمَا وَ فَرْجُهُ الَّذِي الْبَاهُ مِنْ قِبَلِهِ وَ لِسَانُهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ الْكِتَابُ وَ يَشْهَدُ بِهِ عَلَيْهَا، وَ عَيْنَاهُ اللَّتَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا، وَ أُذُنَاهُ اللَّتَانِ يَسْمَعُ بِهِمَا. وَ فَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى اللِّسَانِ وَ فَرَضَ عَلَى اللِّسَانِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْعَيْنَيْنِ وَ فَرَضَ عَلَى الْعَيْنَيْنِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى السَّمْعِ وَ فَرَضَ عَلَى السَّمْعِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْيَدَيْنِ وَ فَرَضَ عَلَى الْيَدَيْنِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الرِّجْلَيْنِ وَ فَرَضَ عَلَى الرِّجْلَيْنِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْفَرْجِ وَ فَرَضَ عَلَى الْفَرْجِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْوَجْهِ»؛ خداوند پذیرش‌ ایمان را بر تمام جوارح و اعضای بدن آدمی‌زاده واجب گرداند و آن را بر اعضای بدن تقسیم کرده، هریک را بهره‌ای از ایمان داد و هریک از اعضای انسان به گونه‌ای از ایمان مأمور شده که دیگر عضو، بدان مأمور نشده است. مثلا از آن جمله قلب انسان است که می‌اندیشد، فرا می‌گیرد و می‌فهمد و فرمانروایی بر تمام اعضا و جوارح را در اختیار دارد و هیچ عضوی بدون فرمان او کاری انجام نمی‌دهد. دیگری دست انسان است که بدان قدرت‌نمایی کرده، حریف را از پای درمی‌آورد و دو پای اوست که با آن دو عضو راه می‌رود. عضو دیگر فرج (دستگاه آمیزش) اوست که میل جنسی از آن، برمی‌خیزد، دیگر عضو، زبان اوست که کتاب به وسیله آن گویا می‌شود و این عضو علیه اندام‌ها گواهی دهد و چشمان که با آن می‌بیند و گوش‌ها که با آن می‌شنود.

بنابراین و به حسب تفاوت کارآیی اعضا، مسؤولیت‌های آن نیز متفاوت مثلا بر قلب چیزی واجب شده که بر زبان واجب نشده، بر زبان چیزی واجب گشته که بر چشم واجب نگردیده، بر چشم چیزی واجب شده که بر گوش واجب نشده است. بر گوش چیزی تکلیف شده که دست بدان مکلف نشده و بر دست امری واجب گردیده که برپا واجب نشده و وظیفه پا غیر از وظیفه فرج و وظیفه فرج غیر از وظیفه چهره است. «فَأَمَّا مَا فَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْإِيمَانِ فَالْإِقْرَارُ وَ الْمَعْرِفَةُ وَ التَّصْدِيقُ وَ التَّسْلِيمُ وَ الْعَقْدُ وَ الرِّضَا بِأَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ أَحَداً صَمَداً لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً وَ أَنَّ مُحَمَّداً(ص) عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ». در اینجا امام کاظم(ع) به شرح وظایف اعضای انسان پرداخته فرمود: اما ایمانی که بر قلب واجب شده این است که اعتراف و شناخت داشته باشد و تصدیق کند و تسلیم شود و عزم جزم کند و بپذیرد که: خدایی جز خدای یگانه و بی‌شریک نیست. یکتا و بی‌نیاز است و همسری و فرزندی برنگزیده و محمد(ص) بنده و رسول اوست»[۱].

۲. امام موسی بن جعفر(ع) از پدرانش از پیامبر گرامی اسلام(ص) نقل می‌کند که فرمود: «مَا مِنْ شَيْ‌ءٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مِنَ الْإِيمَانِ بِهِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ وَ تَرْكِ مَا أَمَرَ بِهِ أَنْ يَتْرُكَهُ»[۲]؛ «محبوب‌ترین چیز نزد خداوند از ایمان به حضرتش و عمل صالح و ترک آنچه که حضرتش به ترک آن امر فرموده، می‌باشد».

۳. «فضیل» می‌گوید: «به ابو الحسن(ع) گفتم: کدام یک از واجباتی که خداوند بر بندگان مقرر فرموده، برای تقرب به حضرتش برتر است؟ امام(ع) فرمود: «أَفْضَلُ مَا يَتَقَرَّبُ بِهِ الْعِبَادُ إِلَى اللَّهِ طَاعَةُ اللَّهِ وَ طَاعَةُ رَسُولِهِ، وَ حُبُّ اللَّهِ وَ حُبُّ رَسُولِهِ(ص) وَ أُولِي الْأَمْرِ، وَ كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع): يَقُولُ: حُبُّنَا إِيمَانٌ وَ بُغْضُنَا كُفْرٌ»[۳] برترین چیزی که بندگان، به وسیله آن به خداوند نزدیک می‌شوند، فرمانبرداری از خداوند و از پیامبر او و دوست داشتن خداوند و پیامبر او و «اولو الأمر» است. ابو جعفر باقر(ع) می‌گفت: دوستی ما ایمان و دشمنی با ما کفر است».

۴. «ابراهیم بن ابی بکر» می‌گوید: «شنیدم که ابو الحسن موسی(ع) می‌فرمود: «إِنَّ عَلِيّاً بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْهُدَى، فَمَنْ دَخَلَ مِنْ بَابِ عَلِيٍّ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ كَانَ كَافِراً، وَ مَنْ لَمْ يَدْخُلْ فِيهِ وَ لَمْ يَخْرُجْ مِنْهُ كَانَ فِي الطَّبَقَةِ الَّذِينَ لِلَّهِ فِيهِمُ الْمَشِيئَةُ»[۴]؛ به درستی که علی(ع) دری از درهای هدایت است. پس هرکه از این دروازه درون شود مؤمن است، هرکس از این دروازه بیرون رود کافر است و هرکس از آن داخل یا بیرون نشود در طبقه (شمار) کسانی است که خداوند را در آفرینش‌ آنان مشیت و حکمت‌ است».

۵. از «بکر بن موسی واسطی» آمده است که گفت: «از ابو الحسن، موسی(ع) درباره شرک و کفر و اینکه کدام پیش‌تر بوده، پرسیدم. امام(ع) فرمود: «مَا عَهْدِي بِكَ تُخَاصِمُ النَّاسَ»؛ به یاد ندارم که با مردم مخاصمه (جدال) کنی! گفتم: هشام بن الحکم مرا دستور داد تا از شما در این‌باره سؤال کنم.

امام(ع) فرمود: «الْكُفْرُ أَقْدَمُ وَ هُوَ الْجُحُودُ، قَالَ لِإِبْلِيسَ ﴿أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ[۵]»؛ کفر پیشینه‌دارتر است،؛ چراکه انکار است و خداوند درباره ابلیس فرموده: مگر ابلیس که ابا و تکبر ورزید و از گروه کافران گردید»[۶].

۶. از «حسین بن الحکم» نقل شده است که گفت: «نامه‌ای به عبد صالح(ع) نوشته یادآوری کردم که دچار «شک» شده‌ام،؛ چراکه حضرت ابراهیم(ع) نیز عرضه داشته بود: ﴿رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى[۷] و من دوست دارم چیزی به من بنمایانی تا از این شک رها شوم‌». امام(ع) در پاسخ نوشت: «إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ مُؤْمِناً وَ أَحَبَّ أَنْ يَزْدَادَ إِيمَاناً وَ أَنْتَ شَاكٌّ وَ الشَّاكُّ لَا خَيْرَ فِيهِ»؛ به یقین، ابراهیم(ع) مؤمن بود و دوست می‌داشت با دیدن دلیل و برهانی الهی‌ ایمانش فزونی گیرد، در حالی‌که تو دستخوش شک هستی و در انسان گرفتار شک، خیری نیست. و نیز نوشت: «إِنَّمَا الشَّكُّ مَا لَمْ يَأْتِ الْيَقِينُ فَإِذَا جَاءَ الْيَقِينُ لَمْ يَجُزِ الشَّكُّ... إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: ﴿وَمَا وَجَدْنَا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَإِنْ وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ[۸] قَالَ: نَزَلَتْ فِي الشَّاكِّ»؛ زمانی شک جایی دارد که یقین حاصل نشده باشد و چون یقین آمد دیگر شک روا نباشد. خدای- عزّ و جلّ- فرموده است: «اکثر مردمان را در عهد استوار ندیدیم، بلکه بیشتر را عهدشکن و بزهکار یافتیم». امام(ع) فرمود: این آیه در مورد شکاک نازل شده است»[۹].

۷. «محمد بن سنان» از «ابو خدیجه» نقل کرده که گفت: «بر ابو الحسن(ع) وارد شدم، به من فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَيَّدَ الْمُؤْمِنَ بِرُوحٍ مِنْهُ تَحْضُرُهُ فِي كُلِّ وَقْتٍ يُحْسِنُ فِيهِ وَ يَتَّقِي، وَ تَغِيبُ عَنْهُ فِي كُلِّ وَقْتٍ يُذْنِبُ فِيهِ وَ يَعْتَدِي. فَهِيَ مَعَهُ تَهْتَزُّ سُرُوراً عِنْدَ إِحْسَانِهِ وَ تَسِيخُ فِي الثَّرَى عِنْدَ إِسَاءَتِهِ. فَتَعَاهَدُوا عِبَادَ اللَّهِ نِعَمَهُ بِإِصْلَاحِكُمْ أَنْفُسَكُمْ تَزْدَادُوا يَقِيناً وَ تَرْبَحُوا نَفِيساً ثَمِيناً، رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً هَمَّ بِخَيْرٍ فَعَمِلَهُ أَوْ هَمَّ بِشَرٍّ فَارْتَدَعَ عَنْهُ، ثُمَّ قَالَ: نَحْنُ نُؤَيِّدُ الرُّوحَ بِالطَّاعَةِ لِلَّهِ وَ الْعَمَلِ لَهُ»؛ خداوند مؤمن را به روحی از جانب خود یاری کرده است. هرگاه مؤمن احسان کند و پرهیزگاری در پیش گیرد، آن روح نزدش حضور یابد و چون دست به گناهی بیالاید و از حد درگذرد، آن روح از وی دور شود. آن روح همراه مؤمن است، پس هرگاه احسانی کند، روح از خوشحالی به اهتزار (رقص) درآید و چون کاری بد از او سر زند، روح در خاک فرو رود. پس ای بندگان خدا، نعمت‌های حضرتش را با اصلاح خود پاس دارید تا یقین شما فزونی گیرد و سودی پر بها به دست آورید. خدای رحمت کند بنده‌ای را که چون آهنگ کار نیک کند، آن را به انجام رساند و چون عزم کار بد کند از آن باز ایستد. آن‌گاه فرمود: ما با فرمانبرداری از خدا و کار برای رضای‌ حضرتش آن روح را تأیید و یاری می‌کنیم»[۱۰].[۱۱]

منابع

پانویس

  1. اصول کافى، ج۲، ص۳۸.
  2. بحار الانوار، ج۷۱، ص۲۰۸.
  3. المحاسن، ص۱۵۰.
  4. اصول کافى، ج۲، ص۳۸۸.
  5. «سرباز زد و سرکشی کرد و از کافران شد» سوره بقره، آیه ۳۴.
  6. تفسیر عیاشى، ج۱، ص۳۴.
  7. «پروردگارا! به من بنمای چگونه مردگان را زنده می‌سازی» سوره بقره، آیه ۲۶۰.
  8. «و در بیشتر آنان پیمانی (استوار) نیافتیم و به راستی بیشتر آنها را نافرمان یافتیم» سوره اعراف، آیه ۱۰۲.
  9. اصول کافى، ج۲، ص۳۹۱.
  10. اصول کافى، ج۲، ص۲۶۸.
  11. سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۳۱۸.