ایمان در فقه سیاسی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

معناشناسی

ایمان عبارت است از تصدیق[۱]، جای‌ گرفتن اعتقاد در قلب[۲] و سخن کسی را باور کردن[۳]. ایمان از ریشه "أمنْ" به این حقیقت اشاره دارد که مؤمن با اعتقاد قلبی خود از شک و شبهه که آفت اعتقاد است، در امان می‌ماند. در آیه قرآن آمده است: وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ[۴]‌.[۵]

حقیقت ایمان

درباره حقیقت ایمان سخنان بسیاری گفته شده است؛ از جمله اینکه گفته شده، ایمان دارای سه جزء است: اعتقاد قلبی، اقرار زبانی و عمل جوارحی[۶]؛ همچنین گفته‌اند، ایمان دارای مراتب است؛ زیرا تصدیق چیزی گاهی تنها به همان تصدیق ختم می‌شود و گاهی این تصدیق شدیدتر و مستحکم‌تر خواهد بود و برخی لوازم آن تصدیق نیز بر فرد مترتب خواهد شد و گاهی فرد تصدیق‌کننده بر همه لوازم اعتقاد خود ملتزم می‌گردد[۷]؛ نمی‌توان ایمان را از قبیل علم محض دانست؛ زیرا علم با کفر جمع‌ شدنی است؛ بسیاری علم به آیات الهی پیدا می‌کنند، ولی آن را تکذیب می‌کنند و نیز نمی‌توان ایمان را از قبیل عمل محض دانست؛ زیرا عمل محض با نفاق جمع‌ شدنی است[۸].[۹]

ایمان عام و خاص

اعتقاد به امامت و ولایت ائمه دوازده‌گانه را ایمان گویند. در روایات و نیز کلمات فقها ایمان در دو معنای عام و خاص به کار رفته است که معنای عام آن عبارت است از تصدیق قلبی به تمامی آنچه که حضرت محمد(ص) آورده است و ایمان به معنای خاص، یکی از فرائض و واجبات و شرط صحت و قبولی تمامی عبادت‌هاست[۱۰]. از ایمان به معنای خاص در باب‌های بسیاری مانند اجتهاد و تقلید، طهارت، صلات، زکات، خمس، صوم، اعتکاف، حج، وقف، نذر، قضاء و شهادات بحث شده است. فقها در اینکه صحت عبادات منوط به ایمان است و در صورت نبود ایمان، عبادات باطل هستند، ادعای اجماع کرده‌اند[۱۱]. ایمان در مرجع تقلید، امامت جماعت و جمعه، مستحق زکات و خمس، قاضی، شاهد و تقسیم‌کننده اموال که از جانب حاکم شرع نصب شده، شرط است[۱۲]. بسیاری از فقها در مؤذن جماعت و نائب در حج نیز شرط ایمان را لازم دانسته‌اند[۱۳].[۱۴]

ایمان و امّت

در اسلام «ایمان» و عقیده، شاخص ملّت و عنصر واقعی تکوین آن محسوب می‌شود، و ملّت اسلامی را افراد و توده‌هایی تشکیل می‌دهند که به آیین اسلام گرویده و به عقیده و قانون اسلام ایمان آورده باشند و بر اساس همین پایه، اسلام، به جای «ملّت» اصطلاح «امّت» را به کار برده و امّت معتقد به اسلام را «امّت» واحدی دانسته است. قرآن این حقیقت را چنین اعلام می‌دارد:

  1. إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ[۱۵].
  2. و در جای دیگر به این صورت تأکید می‌شود: إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ[۱۶].
  3. و در آیه‌ای دیگر نیز، ملّت مسلمان به عنوان یک امّت ممتاز و میانه‌رو معرفی شده است: وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ[۱۷].

قانون اسلام، به تفرقه‌های نژادی، خونی، خاکی و... توجهی مبذول نمی‌دارد و از نظر قانون و حقوق، همه افراد مسلمان را یکسان و چون دندانه‌های متساوی شانه محسوب می‌دارد. پیامبر اکرم(ص) این حقیقت اسلام را با تأکید تمام در پیام تاریخی «حجة الوداع» تصریح کرد: « یا ایها الناس ان ربکم واحد و ان اباکم واحد کلکم لادم و آدم من تراب اکرمکم عندالله اتقیکم لیس لعربی علی عجمی و لا لعجمی علی عرب و لا لأحمر علی ابیض و لا لابیض علی احمر فضل الا بالتقوی، الا بلغت اللهم فاشهد، الا فلیبلغ الشاهد منکم الغایب»؛ (هان ای مردم، ای انسان‌ها، خدای شما یکی است و پدر شما یکی، و همگی از آدم به وجود آمدند و آدم نیز از خاک، با فضیلت‌ترین شما پیش خدا، پرهیزکارترین شماست. نه عربی را بر عجمی و نه عجمی را بر عربی و نه سرخی را بر سفیدی و نه سفیدی را بر سرخی، فضیلتی است مگر به پرهیزکاری. بیدار و هوشیار باشید که پیام را رسانیدم، خدایا تو خود گواه باش! آگاه باشید که باید هر آنکه شاهد این پیام بود آن را به غائبین برساند و برای ابلاغ آن همه مسئولید).

اکنون، ما اگر وضع یک اجتماع بزرگی را به این ترتیب مورد نظر قرار دهیم، کاملاً بر ما روشن خواهد شد که وحدت، در عناصر مادی هر چند قوی باشد و همبستگی بیشتری ایجاد کند، نمی‌تواند مبنای «یک زندگی مشترک و هدف و مصالح مشترک» قرار گیرد و سرانجام تضاد خواست‌ها، تباین افکار، اختلاف اراده‌ها و بالاخره اختلاف نظر در تشخیص مصالح و هدف زندگی، شیرازه آن اجتماع را از هم پاشیده و وحدت اجتماعی و هماهنگی دسته‌جمعی را از میان خواهد برد.

در صورتی که مجتمعی که مرکب از افراد مختلف از نظر «نژاد»، «خاک» و «خون» می‌باشند، اگر واجد «وحدت فکر و عقیده و هدف» باشند، خواهند توانست بر اساس آن، برنامه‌ای واحد براساس مصالح متحدی تنظیم و با هماهنگی خاص آن را اجرا و همگی در ابقای آن تشریک مساعی کنند.

با توجه به بیانات مذکور، می‌توان چنین نتیجه گرفت که وحدت فکر و عقیده، همچنان‌که ضامن وحدت اجتماعی است، ضامن و شاخص وحدت ملّیّت نیز است و تمایز ملّت‌ها و جامعه‌ها و حدود ملّیّت‌ها و اجتماعات، باید با در نظر گرفتن «تضاد» و یا «وحدت» عقیده و فکر تشخیص و تعیین شود.

بنابراین، باید گفت که ملّت و امّت واحد عبارت از مجموعه افرادی است که بر اساس عقیده و فکر واحد، زندگی مشترک و هماهنگی را برای خود، انتخاب می‌کنند و نیز مفهوم «ملّیّت» عبارت از یک رابطه اعتقادی و فکری است که افرادی را به همدیگر مرتبط، و پیوندی بین آنها و نظام خاصی که مقتضای آن عقیده است، ایجاد می‌کند[۱۸].[۱۹]

منابع

پانویس

  1. خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۸، ص۳۸۹.
  2. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج۱، ص۴۵.
  3. بهاءالدین خرمشاهی، قرآن کریم، ترجمه، توضیحات و واژه‌نامه، ص۷۲۵.
  4. «و هر کس به خداوند ایمان آورد (خداوند) دلش را راهنمایی می‌کند و خداوند به هر چیزی داناست» سوره تغابن، آیه ۱۱.
  5. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۲۱.
  6. احمد بن یوسف سمین حلبی، عمدة الحفاظ، ج۱، ص۱۳۹. حسین راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص۹۱.
  7. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج۱، ص۴۵.
  8. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۸، ص۲۵۹-۲۶۰.
  9. نظرزاده، عبدالله، فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم، ص۱۳۵؛ عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۲۱.
  10. مالک الافهام، ج۵، ص۳۳۷ – ۳۳۸.
  11. جواهر الکلام، ج۱۵، ص۶۳.
  12. فرهنگ فقه، ج۱، ص۷۸۷.
  13. فقه سیاسی، ج۳، ص۱۹۱.
  14. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۳۹۵.
  15. «به راستی این امّت شماست، امّتی یگانه و من پروردگار شمایم بنابراین مرا بپرستید» سوره انبیاء، آیه ۹۲.
  16. «و این امّت شماست، امّتی یگانه و من پروردگار شمایم پس، از من پروا کنید» سوره مؤمنون، آیه ۵۲.
  17. «و بدین گونه شما را امّتی میانه کرده‌ایم تا گواه بر مردم باشید و پیامبر بر شما گواه باشد؛ و قبله‌ای که بر سوی آن بودی بر نگرداندیم مگر بدین روی که معلوم داریم چه کسی از پیامبر پیروی می‌کند و چه کسی واپس می‌گراید، و بی‌گمان آن جز بر آنان که خداوند رهنمونشان شد، گران بود و خداوند بر آن نیست که ایمانتان را تباه گرداند که خداوند با مردم، به راستی مهربانی است بخشاینده» سوره بقره، آیه ۱۴۳.
  18. فقه سیاسی، ج۳، ص۱۹۰ ـ ۱۹۱.
  19. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص ۳۹۶.