بازتاب کشته شدن امام حسین در میان قاتلانش

یزید بن معاویه

از یونس بن حبیب جرمی نقل است: وقتی عبیداللّه بن زیاد، حسین بن علی (ع) و برادرانش را کشت، سرِ آنها را برای یزید بن معاویه فرستاد. یزید، نخست، از کشته شدن آنها شادمان گردید و عبیداللّه در نزد او جایگاهی والا پیدا کرد؛ ولی زمانی طولانی نگذشت که از کشته شدن حسین (ع) پشیمان شد و می‌گفت: «اتّفاقی برایم نمی‌افتاد، اگر برای پاسداشت شأن پیامبر و مراعات حقّ او و خویشاوندی‌اش، رنج حسین را تحمّل می‌کردم و او را با خودم به خانه‌ام می‌بردم و در آنچه می‌خواست، حاکمش می‌کردم، هرچند که مایه عیب و ضعف حکومتم می‌شد! خدا، ابن مرجانه را لعنت کند! او بود که حسین را بیرون آورد و مجبورش کرد. حسین خواست که راهش را باز کنند تا برگردد؛ اما او چنین نکرد. حسین خواست تا زمانی که خداوند عزوجل عمر او را به پایان می‌رساند، دستانش را در دستان من بگذارد و یا به سرحدّی از سرحدّات اسلامی برود؛ ولی او چنین نکرد و جلوی حسین را گرفت و او را کشت و مرا با کشتن حسین، در میان مسلمانان، منفور کرد و در دلشان، دشمنی با من را کاشت و نیکان و بَدان، به خاطر فاجعه‌آمیز بودن کشتن حسین، با من دشمن شدند. مرا با ابن مرجانه، چه کار؟! لعنت و خشم خدا بر او باد!»[۱][۲]

عبیداللّه بن زیاد

در کتاب الکامل فی التاریخ نقل شده است که: یزید به دنبال عبیداللّه بن زیاد فرستاد و دستور داد که به مدینه برود و عبداللّه بن زبیر را در مکّه به محاصره در آورَد. عبیداللّه گفت: به خدا سوگند، دو کار ناپسند را برای یزیدِ فاسق، انجام نمی‌دهم: کشتن پسر پیامبر خدا و ویران کردن کعبه. و آن گاه پیکی برای او فرستاد و عذرخواهی کرد[۳][۴]

عمر بن سعد

حمید بن مسلم اینگونه نقل کرده است: عمر بن سعد، دوست من بود. هنگام بازگشت از جنگ با حسین (ع)، پیش او رفتم و از حالش جویا شدم. گفت: از حالم مپرس؛ چراکه هیچ مسافری، با بدی [و روسیاهی‌ای] که من با آن به خانه‌ام بازگشتم، به خانه‌اش باز نمی‌گردد! من، خویشاوندیِ نزدیک را بریدم و گناهی بزرگ انجام دادم[۵][۶]

شمر بن ذی الجوشن

ابوبکر بن عیاش از ابواسحاق نقل می‌کند: شِمر با ما نماز می‌گزارد و سپس چنین دعا می‌کرد: خداوندا! تو می‌دانی که من شریفم. پس مرا بیامرز. گفتم: چگونه خداوند عزوجل تو را بیامرزد، در حالی که تو پسر پیامبر خدا را کشتی؟ گفت: وای بر تو! چه می‌کردیم؟ فرماندهانمان، ما را به کاری وادار کردند و ما نافرمانی نکردیم. اگر از آنها نافرمانی می‌کردیم، بدتر از این خرانِ آبکش می‌شدیم. گفتم: این، عذر بدتر از گناه است! فرمانبری، تنها در کارهای نیک است[۷][۸]

شبث بن ربعی[۹]

از زبیدی نقل است: همواره می‌دیدند که شَبَث بن رِبعی، از جنگ با حسین (ع)، ناخشنود است. ابو زُهَیر عَبْسی گفت: من در دوران امارت مُصعَب، از شَبَث شنیدم که می‌گفت: خداوند به مردم این شهر، خیر نمی‌دهد و آنان را شایسته پیشرفت نمی‌سازد. در شگفت نیستید که ما در کنار علی بن ابی طالب (ع) و بعد از او، در کنار پسرش با خاندان ابوسفیان به مدّت پنج سال جنگیدیم؛ ولی بعد بر پسرش - که بهترین فرد روی زمین بود - تاختیم و با او به همراه خاندان معاویه و پسر سمیّه بدکاره جنگیدیم؟ گمراهی بر روی گمراهی![۱۰][۱۱]

مروان بن حکم

از قاسم بن بخیت نقل شده است که: وقتی کاروان کوفه با سرِ حسین (ع) به سمت شام آمد، وارد مسجد دمشق شد. مروان بن حکم به آنان گفت: چگونه چنین کاری کردید؟! گفتند: هجده مرد از آنها (بنی هاشم)، به مَصاف ما آمدند و - به خدا سوگند - ما همه آنها را کشتیم، و این هم سرها و اسیران. مروان از جا جست و رفت. برادر او، یحیی بن حکم، پیش آنان آمد و گفت: چگونه چنین کاری کردید؟! آنان، همان سخن را تکرار کردند. او گفت: از محضر محمّد، در روز قیامت، محروم شدید. هرگز با شما در کاری همکار نمی‌شوم! سپس برخاست و رفت[۱۲][۱۳]

منابع

پانویس

  1. «لَمَّا قَتَلَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ (ع) وَ بَنِي أَبِيهِ، بَعَثَ بِرُؤُوسِهِمْ إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ، فَسُرَّ بِقَتْلِهِم أَوَّلَاً، وَ حَسُنَتْ بِذَلِكَ مَنْزِلَةُ عُبَيْدِ اللَّهِ عِنْدَهُ، ثُمَّ لَمْ يَلْبَثْ إِلَّا قَلِيلاً حَتَّى نَدِمَ عَلَى قَتْلِ الْحُسَيْنِ (ع)، فَكَانَ يَقُولُ: وَ مَا كَانَ عَلَيَّ لَوِ احْتَمَلْتُ الْأَذِى وَ أَنْزَلْتُهُ مَعِي فِي دَارِي وَ حَكَّمْتُهُ فِيمَا يُرِيدُ، وَ إِنْ كَانَ عَلَيَّ فِي ذَلِكَ وَ كَفٌ وَ وَهْنٌ فِي سُلْطَانِي؛ حِفْظَاً لِرَسُولِ اللَّهِ (ص)، وَ رِعَايَةً لِحَقِّهِ وَ قَرَابَتِهِ. لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ، فَإِنَّهُ أَخْرَجَهُ وَاضْطَرَّهُ، وَ قَدْ كَانَ سَأَلَهُ أَنْ يُخَلِّيَ سَبِيلَهُ وَ يَرْجِعَ، فَلَمْ يَفْعَلْ أَوْ يَضَعَ يَدَهُ فِي يَدِي، أَوْ يَلْحَقَ بِثَغْرٍ مِنْ ثُغُورِ المُسْلِمِينَ حَتَّى يَتَوَفَّاهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ، فَلَمْ يَفْعَلْ، فَأَبى ذَلِكَ وَ رَدَّهُ عَلَيْهِ وَ قَتَلَهُ، فَبَغَّضَنِي بِقَتْلِهِ إِلَى الْمُسْلِمِينَ، وَ زَرَعَ لِي فِي قُلُوبِهِمُ الْعَدَاوَةَ، فَبَغَضَنِي الْبَرُّ وَالْفَاجِرُ بِمَا اسْتَعظَمَ النَّاسُ مِنْ قَتْلِي حُسَيْنَاً، مَا لِي وَ لِابْنِ مَرْجَانَةَ، لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۰۶).
  2. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۴۱.
  3. «بَعَثَ [يَزِيدُ] إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ يَأْمُرُهُ بِالْمَسِيرِ إِلَى الْمَدِينَةِ وَ مُحَاصَرَةِ ابْنِ الزُّبَيْرِ بِمَكَّةَ. فَقَالَ: وَاللَّهِ، لَا جَمَعْتُهُمَا لِلفَاسِقِ، قَتْلَ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ وَ غَزْوَ الْكَعْبَةِ. ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَيْهِ يَعْتَذِرُ» (الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۹۴).
  4. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۴۲.
  5. «كَانَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لِي صَدِيقاً، فَأَتَيْتُهُ عِنْدَ مُنْصَرَفِهِ مِنْ قِتَالِ الْحُسَيْنِ (ع)، فَسَأَلْتُهُ عَنْ حَالِهِ، فَقَالَ: لَا تَسْأَلَ عَنْ حَالِي، فَإِنَّهُ مَا رَجَعَ غَائِبٌ إِلَى مَنْزِلِهِ بِشَرٍّ مِمَّا رَجَعْتُ بِهِ، قَطَعْتُ القَرَابَةَ القَرِيبَةَ، وَارْتَكَبْتُ الْأَمرَ العَظِيمَ» (الأخبار الطوال، ص۲۶۰؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۶، ص۲۶۳۱).
  6. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۴۲.
  7. «كَانَ شِمْرٌ يُصَلِّي مَعَنَا، ثُمَّ يَقُولُ: اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنِّي شَرِيفٌ، فَاغْفِرْ لِي. قُلْتُ: كَيْفَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكَ وَقَدْ أَعَنْتَ عَلَى قَتْلِ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ (ص)؟ قَالَ: وَيْحَكَ! فَكَيْفَ نَصْنَعُ؟ إِنَّ اُمَرَاءَنَا هَؤُلَاءِ أَمَرُونَا بِأَمْرٍ فَلَمْ نُخَالِفْهُمْ، وَ لَوْ خَالَفْنَاهُمْ كُنَّا شَرّاً مِنْ هَذِهِ الْحُمُرِ السُّقَاةِ. قُلْتُ: إِنَّ هَذَا لَعُذرٌ قَبِيحٌ، فَإِنَّمَا الطَّاعَةُ فِي الْمَعْرُوفِ» (میزان الاعتدال، ج۲، ص۲۸۰، ش۳۷۴۲).
  8. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۴۳.
  9. ابو عبد القدّوس شَبَث بن رِبعی تمیمی یربوعی کوفی، از شخصیت‌های بسیار بی‌ثبات در تاریخ اسلام است. او اذان گوی سجّاح (مدّعی نبوّت) شد و سپس به اسلام باز گشت و از یاران امام علی (ع) و از فرماندهان سپاه ایشان در جنگ صفّین بود. پس از ماجرای حکمیت، از خوارج و از فرماندهان سپاه آنان گردید. بعد، از آنها هم جدا شد و در جنگ نهروان به سپاه امام (ع) پیوست. وی از نویسندگان نامه به امام حسین (ع) و درخواست کننده رفتن ایشان به کوفه بود؛ ولی از مخالفان ایشان شد و با ایشان جنگید. سپس در رکاب مختار از خونخواهان امام حسین (ع) شد و بعد، در قتل مختار، شرکت کرد. وی در حدود سال ۷۰ یا ۸۰ ق، در کوفه مرد.
  10. «مَا زَالُوا يَرَوْنَ مِنْ شَبَثِ [ابْنِ رِبعِيٍّ]الْكَرَاهَةَ لِقِتَالِهِ [أَيْ قِتَالِ الْحُسَيْنِ (ع)]، قَالَ: وَ قَالَ أَبُو زُهَيْرِ الْعَبْسِيُّ: فَأَنَا سَمِعْتُهُ فِي إِمَارَةِ مُصْعَبٍ يَقُولُ: لَا يُعْطِي اللَّهُ أَهْلَ هَذَا الْمِصْرِ خَيْراً أَبَداً، وَ لَا يُسَدِّدُهُمْ لِرُشْدٍ، أَلَا تَعْجَبُونَ أَنّا قَاتَلْنَا مَعَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (ع) وَ مَعَ ابْنِهِ مِنْ بَعْدِهِ آلَ أَبِي سُفْيَانَ خَمْسَ سِنِينَ، ثُمَّ عَدَوْنَا عَلَى ابْنِهِ ـ وَ هُوَ خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ ـ نُقَاتِلُهُ مَعَ آلِ مُعَاوِيَةَ، وَابْنِ سُمَيَّةَ الزَّانِيَةِ، ضَلَالٌ يَا لَكَ مِنْ ضَلَالٍ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۳۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۶۶).
  11. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۴۳.
  12. «لَمَّا أَقْبَلَ وَفْدُ أَهْلِ الْكُوفَةِ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ (ع)، دَخَلُوا مَسْجِدَ دِمَشْقَ، فَقَالَ لَهُمْ مَرْوَانُ بْنُ الْحَكَمِ: كَيْفَ صَنَعْتُمْ؟ قَالُوا: وَرَدَ عَلَيْنَا مِنْهُمْ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ رَجُلاً، فَأَتَيْنَا ـ وَاللَّهِ ـ عَلَى آخِرِهِمْ، وَ هَذِهِ الرُّؤُوسُ وَالسَّبَايَا، فَوَثَبَ مَرْوَانُ، فَانْصَرَفَ. وَ أَتَاهُمْ أَخُوهُ يَحَيَى بْنُ الْحَكَمِ، فَقَالَ: مَا صَنَعْتُمْ؟ فَأَعَادُوا عَلَيْهِ الكَلامَ، فَقَالَ: حُجِبْتُم عَنْ مُحَمَّدٍ (ص) يَوْمَ الْقِيَامَةِ، لَنْ اُجَامِعَكُمْ عَلَى أَمْرٍ أَبَداً، ثُمَّ قَامَ، فَانْصَرَفَ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۶۵؛ تاریخ دمشق، ج۶۲، ص۸۴).
  13. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۴۴.