بحث:عزیر در قرآن
نام عزیر فقط یک بار در قرآن مجید در آیه ۳۱ از سوره توبه یاد شده است: ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ﴾[۱]. بنا به روایت ابن عباس، جماعتی از یهود عزیر را پسر خدا میدانستند و عدهای از آن جماعت در زمان پیغمبر اکرم میزیستند، لکن به مرور زمان این عقیده به کلی از میان یهود رخت بر بسته است.
میدانیم اساس مذهب تثلیث در اسکندریه به دست حکمای یهود گذاشته شده چنانکه فیلون حکیم یهودی تقریبا مؤسس مذهب تثلیث فلسفی است. بعد از وی حکماء و اساقفه مسیحی آئین تثلیث را از یهودیان فراگرفتند. بنابراین در وجود دستهای از یهود که به اب و ابن معتقد باشند شکی باقی نمیماند و این نسبت با عزیر که تورات متروک و متفرق و فراموش شده را تصحیح و جمعآوری کرده و به مرحله اجرا درآورده و قوت و شوکت اسرائیلیان را تجدید نموده سازگار بوده است.
عزیر همان عزرا یا «اسدراس Esdras» است که به امر اردشیر اول پادشاه هخامنشی بقیه یهودیان مقیم ایران را با خود برداشته و به فلسطین آورده است. اردشیر اول او را تقویت کرده و وسائل این مهاجرت را برای وی فراهم ساخته است. چهار کتاب به عزرا نسبت میدهند، لکن بعضی کتاب سوم و چهارم او را مجعول میدانند و کتاب دوم را هم به نحمیا نسبت میدهند و برخی «تواریخ ایام» را نیز از عزرا میدانند. به موجب اخبار و قصص اسلامی در زمان بخت النصر تورات از میان رفته و محافظین تورات به دست بخت النصر به قتل رسیدهاند و تنها یک نسخه از تورات را یهودیان به خاک سپردند. عزیر از این پیش آمد سخت پریشان خاطر بود و بر معدوم شدن تورات تأسف میخورد. روزی در بیابان میگذشت زنی را دید که بالای قبری نشسته و بر مرگ کفیل خرج خود میگرید و اظهار میدارد که پس از شوهر وسائل زندگانی مرا که فراهم خواهد کرد؟ عزیر از آن زن پرسید پیش از آنکه با این مرد مزاوجت کنی چه کسی به تو روزی میبخشید؟ زن که در حقیقت فرشتهای بود گفت: خدا به من روزی میداد. عزیر گفت: خدای روزی بخش نمرده است.
زن از سخن عزیر اتخاذ سند کرد و از عزیر پرسید پیش از تورات که مردمان را راهنمائی میکرد؟ عزیر پاسخ داد خدا راهنمای قوم بود. زن گفت: خدای راهنما نمرده است.
آنگاه پیرمردی بر عزیر ظاهر شد و حبهای ذغال به او داد عزیر آن حبه ذغال را بلعید و یک باره تورات در حافظهاش نقش بست.
در کتاب چهارم عزرا مرقوم است که عزرا جام آب آتشین را نوشید و تورات بر لوح خاطر او منقوش گردید. نظیر این داستان درباره اوستا نیز موجود است و میگویند اوستا یک باره در حافظه «آذرماراسپندان» پس از چند ساعت بیهوشی ظاهر شد میگویند عزرا به هر یک از انگشتان خود قلمی بست و با ده قلم تورات را نوشت گویا وی تورات یا کتب ملحق به تورات را بر پنج مرد املاء کرده باشد. آیه ۲۶۱ از سوره بقره ﴿أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ...﴾[۲] قصهای را بیان میکند که بعضی آن را به عزیر و برخی به ارمیا و یکی دو تن از مفسرین هم به خضر نسبت میدهند. ابوعلی گفته است که قهرمان قصه، رتبه نبوت نداشته است.
اگر مراد از گذرنده قریه، ارمیا باشد، وی رتبه نبوت داشته است زیرا یهود ارمیا «یرمی» را از جمله انبیاء بزرگ به شمار میآورند و نبوتهای وی هفتاد سال پیش از ویرانی بابل در کتابش مندرج است و مراثی اول و دوم و سوم او راجع به ویرانی اورشلیم موجود است. هر باب از کتاب مراثی ارمیا مشتمل بر ۲۳ آیه یعنی معادل با تعداد حروف هجای عبریست و هر آیه به ترتیب با یکی از حروف هجا شروع میشود و فقط در باب سوم آغاز سه آیه یک حرف هجا است. ارمیای نبی فرزند حلقیا است ولی گاهی قصاصان اسلامی او را «آدمیا» فرزند «خلفیا» ضبط کردهاند. باری مفاد آیات قرآنی در خصوص این قصه چنین است:
کسی به شهری گذشت. (بزعم اکثر مفسرین آن شهر بیت المقدس بوده و بعضی هم معتقدند که مراد از قریه شهری است که مردمش از ترس مرگ گریخته بودند و در سوره بقره آیه ۲۴۴ به آن قوم اشاره شده است). آن شهر را ویران و سقف و دیوارهایش را فروریخته یافت با خود اندیشید که خداوند چگونه مردگان را زنده خواهد کرد دلیل مفسرین که گذرنده بر شهر را، پیغمبر نمیدانند این است که میگویند اگر پیغمبر میبود نسبت به زنده کردن مردگانشک نداشت لکن مفسرین دیگر احتمال میدهند که این شک و تردید پیش از رسیدن به سن بلوغ بر وی عارض شده باشد.
(به نظر نگارنده کسی که از طرف خدا مأمور بوده که شهر بیت المقدس یا شهر دیگری را که بر اثر حوادث طبیعی یا سیاسی به کلی ویران و خراب شده بوده از نو آباد کند و او از امکان انجام چنین کاری متعجب و متحیر شده است). خداوند او را صد سال به خواب عمیقی شبیه به مرگی تسلیم کرد (در نظر نگارنده، عام، ممکن است به معنی سال نباشد زیرا اهل لغت عام را از مادۀ عام یعوم که به معنی شناوری است مشتق گرفته و بنابراین اطلاق عام بر روز و ساعت و هر مدتی که صد برابر آن غیر طبیعی نباشد بیاشکال مینماید). سپس خداوند او را از خواب بیدار کرد و از او پرسید چه مدت خوابیدهای گفت: یک روز یا اندکی از روز را در خواب بودهام (میگویند وی در اول روز به خواب رفته بود و وقتی که بیدار شد چند ساعت از روز میگذشت).
خداوند فرمود چنین نیست بلکه صد سال (صد عام) به خواب بودهای به خوراک و نوشابه خود بنگر که تغییر نکرده است (در نظر مفسرین عبارت ﴿لَمْ يَتَسَنَّهْ﴾ جمله خبری است ولی نگارنده آن را استفهامی میداند) و همچنین به خر سواری خود بنگر که در نتیجه گرسنگی مرده یا ضعیف و نزار شده و از حالت اول خود خارج گردیده است ما این کار را کردیم تا تو را برای مردم آیتی قرار دهیم. به آن استخوانها بنگر که چگونه آنها را بر میآوریم و بر آنها گوشت میپوشانیم. چون این مطلب بر او ظاهر گردید گفت: میدانم که خدای یکتا بر هر چیز تواناست.
ارباب قصص گفتهاند که عزیر چون از خواب بیدار شد دید که طعام و نوشابهاش تغییر نکرده ولی استخوانها و مفاصل خر از هم گسسته است. آنگاه استخوانهای حیوان بر هم سوار شد و زنده گردید. چون عزیر به خانه خود بازگشت پیرزنی را بر در خانه خود یافت که طراوت جوانیش به کلی از میان رفته و حتی قوه بینائی را از دست داده بود. از او پرسید این خانه عزیر است؟ پیرزن گفت بلی آنگاه باران اشک از دیدگان بیفشاند و گفت: عزیر رفت و مردم او را فروش کردند و پس از روزگاری این اولین بار است که میشنوم تو نام عزیر را میبری و سراغ خانهاش را میگیری. عزیر خود را به او معرفی کرد و گفت: خدا مدت صد سال مرا به جهان مردگان برد و اینک دوباره به عالم زندگانی باز آورد. زن در ابتدا از سخن او متعجب شد و دعوی او را انکار کرد سپس گفت: عزیر مردی صالح و مستجاب الدعوه بود و هر چه از خدا میخواست حاجتش برآورده میشد پس اگر تو همان عزیر هستی از خدا بخواه تا مرا از بیماریها شفا بخشد و دیدگانم را بینا سازد. عزیر دعا کرد، بیدرنگ صحت و بینائی زن به او بازگشت پس زن دست و پای او را بوسید و به سوی بنی اسرائیل رفت و اولاد و احفاد عزیر را که به سن پیری رسیده بودند از ماجرا با خبر ساخت و فریاد زد که عزیر را که مدت صد سال از او خبری نبود اکنون خدا باز گردانیده و به سن جوانی و خرمی به سوی شما فرستاده است. پس عزیر به صورت مردی نیرومند نزد ایشان آمد ولی قوم دعوی او را انکار کردند و او را دروغزن خواندند و خواستند او را امتحان کنند از این رو یکی از فرزندانش گفت: روی کتف عزیر خالی بود که او را از دیگران ممیز میساخت. کتفش را باز کردند و دیدند که همان خال به جای خود باقی است. یکی دیگر از فرزندان بزرگسالش برای اطمینان خاطر خود و رفع هرگونه شک و شبهای گفت: به ما خبر دادهاند که از زمان حمله بخت النصر به بیت المقدس و سوزاندن تورات جز عده قلیلی تورات را از بر نداشتند و عزیر از جمله آن عده بود اگر تو عزیر هستی آنچه را که از تورات محفوظ داری برای ما بخوان. عزیر تورات را بدون کم و زیاد برایشان بخواند از این رو او را تصدیق کردند و با او به مصافحه پرداختند و مقدمش را محترم داشتند. گروهی هم بدو ایمان نیاوردند.
عزیر هنگامی که به خواب رفت به عقیده بعضی پنجاه سال و بنابر بعضی روایات بیست سال داشت. در تلمود a۲۳ Badli،taemith داستان خفتن شخصی به نام Ham،agal مسطور است. «ھونی هامآگال» راجع به آیه ۱ از مزمور ۱۰۶ زبور که میگوید «وقتی که خداوند اسرای سیحون را باز گردانید ما مانند کسانی بودیم که خواب میدیدند». پیوسته با خود میاندیشید. روزی پیرمردی را دید که درخت خرروب میکارد به پیر گفت: آیا تو ۷۰ سال خواهی زیست تا از میوه این درخت بخوری؟ پیر گفت: نیاکان ما کاشتند و ما خوردیم ما هم میکاریم تا دیگران بخورند. خداوند خواب را برهونی هام آگال مستولی کرد و او هفتاد سال بخفت، چون بیدار شد جوانی را دید که از همان درخت خرروب میوه میچیند و میخورد.
«کازانوا» عزیر را با عزرا مطابقت نمیدهد و عزیر مذکور در قرآن را ازعل مخفف عزازیل میداند. این قول مردود است و چنانکه در آغاز این مقال گفته شد بنیان گذاران مذهب تثلیث، یهودیان بودهاند و نسبت نبوت به عزیر با اهمیت مقامی که وی نزد یهودیان داشته مناسب بوده است.[۳]
پانویس
- ↑ «یهودیان گفتند عزیر پسر خداوند است» سوره توبه، آیه ۳۰.
- ↑ «یا همچون (داستان) آن کس که بر (خرابههای) شهری (با خانههایی) فرو ریخته گذشت.».. سوره بقره، آیه ۲۵۹.
- ↑ خزائلی، محمد، اعلام قرآن، ص455-459.