علمخداوند از نوع حضوری و از هر قید و بند و محدودیتی آزاد است[۱].خداوند برای دانستن، نیازمندِ ابزار و واسطه نیست. دانش او خطاناپذیر است و مستلزم اثرپذیری از غیر نیست. علمخداوند عین ذات او است و ذات او، عین علم او است[۲]. موضوع "علم الهی" در علوم مختلف اسلامی مطرح است؛ مانند تفسیر، فلسفه و کلام، و محل بحثهای مفصل و گستردهای است. خداوند به همه چیز عالِم است؛ به ذات خود و همه موجودات. از ظاهر و باطن و آغاز و انجام هر چیز آگاه است[۳].
اعتقاد به دانایی مطلق و بیکران خدا- به عنوان یکی از حقایق بنیادی در باب اوصاف الهی- نقش مهمی در به کمال رساندن خداشناسی دارد و آثار تربیتی فراوان در پی میآورد. تقویت صفت توکل در شخص مؤمن از پیامدهای سازنده آن است و همچنین انگیزه بخشیدن به زندگیآدمی و پرهیز و دوری او از گناهان. در قرآن کریم آمده است که همه کلیدهای غیب نزد خدا است و جز او کسی از آنها آگاه نیست. او آگاه است از آنچه در خشکی و آب است. هیچ برگی از درختی فرو نمیافتد مگر خدا میداند[۴]. نیز در قرآن کریم آمده است که خداوند از هنگام رستاخیزآگاه است. میداند چه هنگام باران میبارد و آگاه است از جنینی که در رحم مادر است و چه هنگام و در چه مکان، مرگآدمیان فرا میرسد[۵][۶].
علم الهی در فرهنگ اصطلاحات علم کلام
در یک تعریف جامع میتوان "علم" را به "حضور معلوم نزد عالم" تعریف کرد[۷]، یعنی در واقع عالم دارای نوعی احاطه علّی بر معلوم است.
بحث "علم الهی"، از جمله صفات ثبوتی و ذاتی است که عدم فهم دقیق آن همواره شبهاتی از جمله شبهه تصادف و رابطه علم ازلی و جبر را در پی داشته است. به همین دلیلاستاد مطهری در میان تمام اصطلاحات کلامی، بحث علم الهی را بیش از همه مورد دقت و نکتهسنجی قرار داده است[۸].
در بحث علم الهی، پنج مسئله مورد توجه قرار میگیرد:
۱. علمخدا به ذات خود:حکما قاعدهای دارند: کل مجرد عاقل، و کل عاقل مجرد . براساس این قاعده، لازمه تجرد، تعقل و آگاهی است و لازمه آگاهی، تجرد است. این نکته به معنای آن است که محال است موجودی مجرد از ماده باشد و عاقل از ذات خود نباشد؛ و محال است موجودی عاقل باشد و ذات خود را درک کند، در عین حال مجرد نباشد.
از طرف مقابل: محال است که موجودی مادی باشد و از آن حیث که مادی است، بتواند به خود، آگاه باشد، تا چه برسد که به غیر آگاه باشد.
آگاهی به چه معناست؟ حکما میگویند: اگر آگاهی و علم به چیزی خوب تحلیل شود، مناط علم، "حضور" و مناط جهل، "غیبت" است. میگویند: اگر چیزی نزد چیزی دیگر، حضور به معنای واقعی داشته باشد، این حضور با آگاهی مساوی است. محال است که شیء نزد شیء دیگر حضور داشته باشد، و شیء اخیر به آن شیء آگاه نباشد.
علمحق تعالی به ذات، برای علم به معلول اول، علت است و علم به معلول اول برای علم به معلول دوم علت به حساب میآید؛ همین جور تا بینهایت. ممکن است کسی چنین فکر کند که شاید این نکته نظیر چیزی است که برای نفس پیدا میشود، به اینگونه: همانطور که علم برای نفس از طریق تفکر پیدا میشود، و به طور تدریجی و زمانی است؛ نفس با تفکر، از علم به علت، علم به معلول را به دست میآورد؛ در واقع، در ابتدا عالم بالقوه است و از طریق حد وسطی نتیجه را تحصیل میکند و سپس نتیجهای را که به دست آورده است، حد وسط قرار میدهد، و نتیجه دیگری به دست میآورد.
شکی نیست که این معنا در مورد ذات واجبالوجود، من جمیع الجهات غلط است. این معنا فقط در مورد موجودی صادق است که آن موجود متغیر و بالقوه باشد و بخواهد بالفعل شود.
آیا علمحق تعالی به اشیا، به تبع صورتهای حال در اوست؟ در مواردی که علم عالم به یک شیء به نحو "ارتسامی" و به نحو "صورت حاصله" است، قیام آن صورت حاصله، به عالم، قیام حلولی است؛ یعنی آن عالم برای صورتی که آن را پذیرفته است به منزله یک محل قابل است، یعنی باید قبلاً قبول کرده باشیم که در او حالت پذیرندگی وجود دارد. همه علمهای حصولی ما چنین است. علم ما به سایر اشیا، یعنی به غیر خودمان، علم حصولی است و همه علمهای حصولی، حلولی هستند؛ یعنی سلسله صورتهایی وجود دارند که به نحوی در ما منطبع هستند. اگر حتی محل این صورتها را ماده و مغز بدانیم، باز هم صورتی است که در ماده مغز منطبع است. پس، نسبت عالم به این صور علمیه، نسبت قابل به مقبول است. آیا در مورد حق تعالی میشود چنین حرفی زد که علمحق تعالی به سایر اشیا به تبع یک سلسله صورتهاست، که این صورتها حال در واجب تعالی است؟
پاسخ به این سؤالات منفی است؛ زیرا علم باری به اشیا، به نحو عقل بسیط است، نه به نحوی که در نفس وجود دارد. این علوم به ترتیب زمانی بر یکدیگر مترتب هستند. در مراتب علمواجب تعالی، تقدم و تأخر رتبی هست، بدون آنکه تقدم و تأخر زمانی باشد. علم بسیط اجمالی، یعنی علمی که بدون ترکب و تکثر و تفصیل و به نحو وحدت و بساطت و اجمال باشد[۱۰][۱۱].
۳. علمخدا فعلی یا انفعالی:علم واجبالوجود به اشیا، قطعاً نمیتواند متأخر از آنها و انفعالی باشد. اگر چنین باشد، به آن معناست که اول اشیا وجود داشته باشند؛ سپس همانطور که ما اشیا را احساس میکنیم، واجبالوجود هم آنها را به نحوی درک کند. این نظر به دلائلی برای واجبالوجود محال است.
علم واجبالوجود به اشیا، علم فعلی خواهد بود، یعنی علمی که اول، آن علم وجود دارد و سپس به واسطه وجود علم، معلوم وجود پیدا میکند.
برای پاسخ دادن به این سؤال، از راههای متعدد استدلال میشود. یکی از استدلالها "برهان إنّی" است؛ یعنی وقتی که به آثار و معلولات و مخلوقات خداوند نظر میکنیم، آثار و نشانههای عالم بودن خالق و علت و آفریننده آنها را میبینیم، ملاحظه میکنیم که خداوند، اینها را از روی علم و حکمت و تدبیر آفریده است. معلول و مخلوق و اثر، همانطور که بر اصل وجود مؤثر دلالت میکند، گاهی گویای خصوصیت وجود مؤثر است. وقتی به نظام عالم نگاه میکنیم، از کتاب عالم، به علمخالق و آفریننده آن پی میبریم. متکلمین به این راه و این برهان معتقدند، و راه و برهان درستی است. فلاسفه این راه را قبول ندارند؛ زیرا این برهان فقط اثبات میکند که خداوند به آنچه آفریده است، عالم و آگاه است و حال آنکه فیلسوف میخواهد علم غیرمتناهی خداوند را اثبات کند[۱۲].
۴. شبههجبر و علم ازلی الهی: معروفترین شبههجبر این است که خداوند از ازل، از آنچه واقع میشود، و آنچه واقع نمیشود آگاه است و هیچ حادثهای نیست که از علم ازلی الهیپنهان باشد. از طرفی، علم الهی نه تغییرپذیر است و نه خلافپذیر، زیرا تغییر با تمامیت و کمال ذات واجبالوجود منافی است؛ و نه ممکن است آنچه او از ازل میداند با آنچه واقع میشود مخالف و مغایر باشد؛ زیرا لازم میآید که علم او جهل باشد؛ این نیز با تمامیت و کمالِ وجود مطلق، منافی است. پس به حکم این دو مقدمه:
علم الهی نه تغییرپذیر است و نه خلافپذیر؛ منطقاً باید چنین نتیجه گرفت: حوادث و کائنات جبراً و قهراً باید به نحوی واقع شوند که با علم الهی مطابقت داشته باشند؛ خصوصاً اگر این نکته اضافه شود که علم الهیعلم فعلی و ایجابی است، یعنی علمی است که معلوم از علم سرچشمه میگیرد، نه علم انفعالی که علم از معلوم ریشه میگیرد.
جواب این شبهه، پس از درک صحیح مفهوم قضا و قدر آسان است. منشأ این شبهه آن است که برای هر یک از علم الهی و نظام سببی و مسببی جهان، حساب جداگانه فرض شده است؛ یعنی این نکته مفروض است که علم الهی در ازل به طور گزاف و تصادف به وقوع حوادث و کائنات تعلق گرفته است، آنگاه برای اینکه این علم درست تحقق یابد و خلاف آن واقع نشود، لازم است که وقایع جهان تحت مراقبت قرار گیرد، تا با تصویر و نقشه قبلی مطابقت کند.
علم ازلی الهی، از نظام سببی و مسببی جهان جدا نیست. علم الهی، علم به نظام است. *آنچه علم الهی ایجاب و اقتضا میکند، این جهان است با همین نظاماتی که هست. علم الهی، به طور مستقیم و بلاواسطه، نه به وقوع حادثهای تعلق میگیرد و نه به عدم وقوع آن. علم الهی که به وقوع حادثهای تعلق گرفته است، به اسباب و علل آن حادثه به طور مطلق و غیر مربوط نیست، بلکه به صدور آن حادثه از علت و فاعل خاص خودش تعلق گرفته است. علل و فاعلها متفاوت میباشند: علیت و فاعلیت برخی طبیعی است و دیگری شعوری، یکی مجبور است و دیگری مختار. آنچه علم ازلی الهی ایجاب میکند، این است که اثر فاعل طبیعی از فاعل طبیعی، اثر فاعل شعوری از فاعل شعوری، اثر فاعل مجبور از فاعل مجبور و اثر فاعل مختار از فاعل مختار صادر شود.علم الهی ایجاب نمیکند که اثر فاعل مختار از آن فاعل، بالاجبار صادر شود[۱۳].
در نظامعلمی نیز امر به این قرار است، یعنی هر فاعلی همانطور که در عالم عینی هست در عالم علمی وجود دارد. علم الهی که به صدور اثری از فاعلی تعلق گرفته است، به معنی آن است که به صدور اثر فاعل مختار از فاعل مختار و به صدور اثر فاعل مجبور از فاعل مجبور تعلق گرفته است؛ نه اینکه علم الهی ایجاب میکند که فاعل مختاری مجبور شود، یا فاعل مجبوری مختار گردد؛ و چون نظام عینی از نظامعلمی ریشه میگیرد و سرچشمه عالم کیانی، عالم ربانی است؛ لذا علم ازلی که به افعال و اعمال انسان تعلق گرفته است بدان معناست که او از ازل میداند که چه کسی به موجب اختیار و آزادی خود، طاعت میکند و چه کسی معصیت. این است معنی سخن کسانی که گفتهاند: "انسان مختار بالاجبار است"؛ یعنی نمیتواند مختار نباشد. پس، علم ازلی در سلب آزادی و اختیار دخالتی ندارد، آنچه در نظامعلمی و نظام عینی مقرر است، آن است که انسان مختار و آزاد باشد.
لذا هم در مقدمهای که در اشکال به کار برده شد، صحیح و غیر قابل تردید است و هم اینکه علم الهی، علم فعلی است، نه انفعالی. البته لازمه اینها این نیست که انسان مجبور و مسلوب الاختیار باشد و آنگاه که معصیت میکند از طرف قوه و نیرویی مجبور بوده باشد، بلکه موجودی که در نظام تکوین آزاد آفریده شده و در نظامعلمی نیز مختار قرار گرفته، اگر کاری را به جبر انجام دهد، "علمخداجهل بود" لذا از اشکالکنندهای که میگوید: "می خوردن من حق ز ازل میدانست... گر مینخورم علمخداجهل بود"؛ باید توضیح خواست که آیا آنچه حق ز ازل میدانست، میخوردن اختیاری بوده، یا میخوردن جبری بدون توجه به علل و اسباب؟
آنچه "حق ز ازل میدانست"، نه میخوردن اجباری بود و نه میخوردن مطلق، بلکه میخوردن اختیاری بوده است، و چون علم ازلی چنین است؛ اگر میبه اختیار نخورد و به جبر بخورد، "علمخداجهل بود".
پس، نتیجه علم ازلی به افعال و اعمال موجودات صاحباراده و اختیار، جبر نیست، بلکه نقطه مقابل جبر است. لازمه علم ازلی این است که آنکه مختار است، حتماً باید مختار باشد.
اینها همه در صورتی است که محل بحث را علم سابق ازلی الهی قرار دهیم که در قرآن کریم به نام "کتاب"، "لوح محفوظ"، "قلم" و امثال اینها یاد شده است و در اشکال هم همین علم ذکر شده است. اما باید دانست گذشته از اینکه به علم سابق ازلی، موجودات جهان و نظام سببی و مسببی، معلوم حق میباشند، خود همین نظام که معلوم حق است، علمحق نیز میباشد. این جهان با همه نظامات خود، هم علم باری تعالی است و هم معلوم او؛ زیرا ذات حق به ذات همه اشیا از ازل تا ابد محیط است و ذات هر چیزی نزد او حاضر است. امکان ندارد در تمام سراسر هستی موجودی از او پنهان بماند. او همه جاست و با همه چیز است. ﴿فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾[۱۴]، ﴿وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾[۱۵]، ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[۱۶].
لذا خود جهان، با همه خصوصیات و نظامات، از مراتب علمخداوند است. در این مرتبه از علم، علم و معلوم یکی است نه دو تا، که در آن، انطباق و عدم انطباق علم با معلوم فرض شود و آنگاه گفته شود که اگر چنین شود، علمخداوندعلم و اگر چنان شود، جهل خواهد بود[۱۷].
۵. شبهه تصادف و علم ازلی الهی:شبهه این است که اگر خدایی وجود داشته باشد، میبایست اشیا طبق طرح قبلی به وجود آمده، سپس با اراده و مشیت قاهره الهی خلق شده باشند و چون تصادف در خلقت نقش مؤثری داشته است؛ خلقت اشیا مقرون به پیشبینی نبوده، لذا خدایی وجود ندارد.
علاوه بر این، اگر اشیا با اراده و مشیت ازلی به وجود آمده باشند، لازم است آنی و دفعتاً به وجود آیند؛ زیرا اراده خداوند مطلق و بلامانع و غیر مشروط است. لازم چنین ارادهای این است که هر چیز را که اراده کند، بدون یک لحظه فاصله به وجود آید.
لذا گفته شده است: "امر الهی چنان است که چون چیزی را بخواهد و بگوید باش! بلافاصله آن چیز وجود مییابد". پس، اگر جهان و موجودات جهان به وسیله اراده و مشیت الهی به وجود آمده باشند، لازم میآید که جهان به هر شکل و هر وضعی که در نهایت امر باید موجود گردد، از همان اول موجودیت یابد.
نتیجه این دو بیان که یکی مربوط به علم ازلی بود و دیگری مربوط به مشیت ازلی، آن است که اگر خدایی در جهان باشد، هم علم ازلی هست و هم مشیت ازلی، و مقتضای علم ازلی و همچنین مقتضای مشیت و اراده ازلی این است که اشیا دفعتاً به وجود آمده باشند.
پاسخ این است که دفعی الوجود بودن اشیا نه نتیجه علم ازلی است و نه نتیجه اراده و مشیت ازلی. در کتابهای دینی آمده است که خداوندآسمانها را در شش روز آفرید. مراد از این روزها هر چه باشد، از آن "تدریج" فهمیده میشود. هیچگاه الهیون این مسئله را طرح نکردهاند که علم ازلی و یا مشیت مطلقه ازلی ایجاب میکرده که آسمانها در یک لحظه و یک آن آفریده شود.
پس چگونه است که در کتابهای مذهبی آمده است که تدریجاً و در طول زمانی معین آفریده شده است؟ نیز قرآن کریم با صراحت، خلقت تدریجی جنین را در رحم مطرح و آن را به عنوان دلیلی بر معرفت خدا یاد میکند. احدی تاکنون نگفته است: لازمه علم ازلی و مشیت ازلی این است که جنین در یک لحظه متکون گردد[۱۸].
اما از نظر فلاسفه، تصادف، به هیچوجه ممکن نیست و آنچه بشر آن را تصادف مینامد، واقعاً از نوع تصادف نیست و با سایر علل و معلولات و مقدمات و نتایج، از لحاظ ماهیت کوچکترین تفاوتی ندارد.
کلمه تصادف در دو مورد استعمال میشود:
یکی در مورد پیدایش حادثهای بدون علت فاعلی، یعنی اینکه فرض کنیم پدیدهای که نبود و به وجود آمد، خودبهخود و بدون تأثیر هیچ عاملی پدیدار شد. این نوع تصادفات از طرف همه مکتبها، اعم از الهی و مادی، مردود است. مادیین نیز در خلقت عالم چنین فرضی را نمیپذیرند. این نوع تصادف از بحث فعلی ما نیز خارج است. منظور کسانی که مدعی هستند تغییرات اندام حیوانها تصادفی بوده است، این نوع از تصادف نیست.
مورد دیگر استعمال این کلمه، آن است که فرض شود، نتیجهای از مقدمهای پیدا شود که آن مقدمه، مقدمه آن نتیجه نیست و از مقدمهای نتیجهای پیدا شود که آن نتیجه، نتیجه این مقدمه نیست، بلکه نتیجه طبیعی مقدمات دیگر است که وجود نیافته است. در حقیقت از نظر کسی که از اسباب و علل بیخبر است، تصادف صورت گرفته است، اما از دیدگاه کسی که به اسباب و عللآگاه است، تصادف و اتفاقی در کار نیست.
پس، تصادف و اتفاق امری نسبی است. بر این مبناست که میگویند: یقول الاتفاق جاهل السبب ؛ یعنی آنچه اتفاق و تصادف نامیده میشود، نسبت به جاهل به اسباب و علل، اتفاق و تصادف است، نه نسبت به عالم و محیط بر جریانات.
از اینجا معلوم میشود که برای ذات باری تعالی و در حقیقت از نظر متن واقع و نفس الامر، تصادف و اتفاقی در کار نیست[۱۹][۲۰].