جندب بن کعب غامدی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

آشنایی اجمالی

وی جندب بن کعب بن عبدالله بن غنم بن جزء بن عامر بن مالک بن ذهل[۱]، از تیره غامد، از قبیله ازد است[۲] و «ابوعبدالله» کنیه اوست[۳]. برخی، او را به جدش [۴] یا غیر او نسب داده‌اند[۵]. وی به «جندب الخیر» ملقب است[۶]، ولی برخی این لقب را برای جندب بن زهیر گفته‌اند [۷]. او به کشنده ساحر شناخته شده است[۸]، برخی در صحابی بودن او اختلاف کرده‌اند[۹]، در عین حال ابوحاتم، او و جندب بن زهیر را یک نفر دانسته است[۱۰]، در حالی که دیگران میان آن دو فرق گذاشته‌اند. به نقل از ابن کلبی[۱۱] رسول خدا (ص) به ابوظبیان ازدی نامه‌ای نوشت و او و قومش را دعوت کرد. گروهی از قومش، از جمله جندب بن کعب به مدینه آمدند. در یکی از غزوات، رسول خدا (ص) شبانه سیر می‌کرد و اصحاب صدای «جندب ما جندب؟» از آن حضرت تا به صبح می‌شنیدند. به رسول خدا (ص) گفته شد: ای رسول خدا، از آن دو نفر که به نیکی یاد می‌‌کردی، نام ببر. آن حضرت فرمود: یکی از آنان به نام جندب با ضربتش حق را از باطل جدا می‌کند و ساحری را می‌کشد[۱۲]. براساس نقل دیگری به واسطه این ضربت رسول خدا (ص) او را به مثابه یک امت خواند[۱۳]. پیشگویی آن حضرت بعدها تحقق یافت. درباره سبب قتل ساحر به دست او گفته‌اند: ولید بن عقبه امیر کوفه ساحری داشت که نامش «بستان» یا «ابوبستان» و یا «بطرون» بود[۱۴]. این ساحر نشان می‌داد مردی را کشته، سپس او را زنده می‌کند یا داخل دهان شتر شده و از مخرج او خارج می‌گردد[۱۵]. جندب با یک ضربه شمشیر ساحر را کُشت. سپس به ساحر گفت: حال خودت را زنده کن! آنگاه آیه أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ[۱۶]. را خواند و گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: «حد ساحر زدن یک ضربه شمشیر است»[۱۷]. ولید او را به زندان انداخت، ولی دینار نگهبان زندان که مرد صالحی بود[۱۸]، وقتی نماز و روزه‌داری او را دید، در زندان را به روی وی گشود و ولید زندان‌بان را گرفت و کُشت (تازیانه زد تا مُرد)، یا به زندان انداخت با برادرزاده جندب، نگهبان را کُشت. عثمان ضمن بیان این مطلب که اگر سخن رسول خدا (ص) درباره‌ات نشنیده بودم گردنت را می‌زدم، نامه‌ای برای آزادی جندب به ولید نوشت. وی پس از آزادی اشعاری سرود[۱۹]. در نقل دیگری آمده است: وقتی زندان‌بان (یهودی) عبادت او را دید، از مردم کوفه درباره فاضل‌ترین افراد پرسید. آنان او را نزد اشعث بن قیس و افراد دیگر فرستادند، ولی وقتی عبادت این افراد را دید، رو به قبله ایستاد و گفت: پروردگارا، دین من دین جندب است و اسلام آورد[۲۰]. آزادی او به وسیله پسر برادرش که زندان‌بان را کشته بود نیز نقل شده[۲۱] که می‌تواند همه این اتفاقات در جریان آزادی او از سوی دینار روی داده باشد. جندب به سرزمین روم رفت و پیوسته با مشرکان در نبرد بود[۲۲]. بعدها در صفین در کنار امام علی (ع) حضور داشت[۲۳]. راوندی[۲۴] و ابن عساکر[۲۵] از شرکت او در جنگ نهروان به روایت خود او چنین یاد کرده‌اند: زمانی که خوارج از علی (ع) جدا شدند، وقتی به لشکرگاه آنان رسیدم، صدای خواندن قرآن آنان را مانند صدای وزوز زنبوران می‌شنیدم و زاهدانی دیدم که پیشانی آنان از عبادت پینه بسته بود. درباره آنان به شک افتادم و از اسبم پیاده شدم. نیزه‌ام را در زمین فرو بردم، سپرم را به کناری انداختم، زره از تن درآوردم و به نماز ایستادم و در دعا گفتم: خدایا، اگر جنگیدن با آنان مورد رضایت توست، حق را به من بشناسان. اگر جنگیدن با آنان مورد غضب توست، مرا از آنان روی گردان. ناگهان مردی آمد و گفت: از رودخانه عبور کن. مرد دیگری آمد که حیوانش را محکم گرفته بود و از رودخانه او را عبور داد. علی (ع) فرمود: او کشته خواهد شد و این پیمانی از خدا و رسولش است. حضرت فرمود: ای جندب، تپه را می‌‌بینی. گفتم: بله. فرمود: رسول خدا (ص) مرا حدیث کرد که آنان نزد تو و به دست تو کشته می‌شوند. ما رسولی را به سوی آنان می‌فرستیم تا آنان را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت کند، ولی آنان به سوی او تیر پرتاب می‌کنند و او را می‌کشند. سپس حضرت در سپاه خود آمد و فرمود: کیست که این مصحف را بگیرد و به سوی این قوم برود و آنان را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت کند، در حالی که کشته خواهد شد و به بهشت خواهد رفت. جوانی پاسخ مثبت داد. وقتی به سوی آنان رفت، او را با تیر زدند. سپس ما به آنان حمله کردیم. جندب گوید: پس از آن شک از من برطرف شد (که خوارج بر باطل هستند) و هشت نفر از آنان را کُشتم[۲۶]. وی در سال پنجاه (ده سال پس از حکومت معاویه) درگذشت[۲۷]. بعدها مختار در حالی که یارانش اطراف او را گرفته بودند از جنادبه ازد، از جمله جندب بن کعب یاد نمود و آرزو می‌کرد آنان زنده و حاضر می‌بودند[۲۸].[۲۹]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن حجر، الاصابه ج۱، ص۶۱۴.
  2. ابن کلبی، هشام بن محمد، نسب مع والیمن الکبیر، ج۲، ص۱۹۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه ج۱، ص۵۶۸؛ ابن حجر، الاصابه ج۱، ص۶۱۵.
  3. ابن حجر، الاصابه ج۱، ص۶۱۵.
  4. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۲۵؛ ابن حجر، الاصابه ج۱، ص۶۱۵.
  5. ابن اثیر، اسد الغابه ج۱، ص۵۶۸.
  6. ابن حجر، الاصابه ج۱، ص۶۱۵.
  7. قاضی نعمان بن محمد تمیمی، ابوحنیفه، شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار، ج۲، ص۳۵.
  8. ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۵۷؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲، ص۱۷۷؛ ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل، ج۲، ص۵۱۱؛ مزی، تهذیب الکمال، ج۵، ص۱۴۳.
  9. ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۱، ص۵۷۹؛ طوسی، رجال، ص۳۳؛ ابن حجر، الاصابه ج۱، ص۶۱۵.
  10. ابن حجر، الاصابه ج۱، ص۶۱۵.
  11. ابن کلبی، هشام بن محمد، نسب مع والیمن الکبیر، ج۲، ص۱۹۵.
  12. قاضی نعمان بن محمد تمیمی، ابوحنیفه (م ۳۶۳)، شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار، ج۲، ص۱۰؛ جوهری، احمد بن عبدالعزیز، السقیفه و ندک، ص۱۲۹.
  13. ابن حجر، الاصابه ج۱، ص۶۱۶.
  14. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۲۷؛ ابن حجر، الاصابه ج۱، ص۶۱۶.
  15. ابن کلبی، هشام بن محمد، نسب مع والیمن الکبیر، ج۲، ص۱۹۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه ج۱، ص۵۶۹.
  16. «آیا با آنکه (به چشم خود) می‌بینید به جادو روی می‌آورید؟» سوره انبیاء، آیه ۳.
  17. ابن قانع، معجم الصحابه، ج۱، ص۱۴۴؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۱، ص۵۷۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه ج۱، ص۵۶۹.
  18. ابن حجر، الاصابه ج۱، ص۶۱۶.
  19. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۲۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه ج۱، ص۵۶۹؛ ابن حجر، الاصابه ج۱، ص۶۱۶.
  20. جوهری، احمد بن عبدالعزیز، السقیفه و ندک، ص۱۲۹؛ محمد بن سلیمان کوفی (حیات ۳۰۰)، مناقب الإمام أمیر المؤمنین، ج۲، ص۳۵۹.
  21. ابن حجر، الاصابه ج۱، ص۶۱۶.
  22. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۲۷؛ ابن اثیر، اسد الغابه ج۱، ص۵۶۹
  23. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۲۶؛ امینی، الغدیر، ج۹، ص۳۶۴.
  24. راوندی، سعید بن هبة الله، الخرائج والجرائح، ج۲، ص۷۵۵ و ۷۷۶.
  25. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۱، ص۳۱۰.
  26. راوندی، سعید بن هبة الله، الخرائج والجرائح، ج۲، ص۷۵۵ و ۷۷۶.
  27. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۲۷؛ ابن اثیر، اسد الغابه ج۱، ص۵۶۹.
  28. ابن کلبی، هشام بن محمد، نسب مع والیمن الکبیر، ج۲، ص۱۹۵؛ ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، ج۲، ص۴۶۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه ج۱، ص۵۶۹.
  29. مرادی‌نسب، حسین، مقاله «جندب بن کعب غامدی»، دانشنامه سیره نبوی ج۲، ص ۴۲۵-۴۲۶.