حدیث یوم‌الدار در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

پس از گذشت سه سال از بعثت، مرحله دعوت علنی فرا رسید که مرحله سخت و خطرناکی بود. ابتدا از محدوده نسبتا کوچکی ابلاغ دین آغاز شد. فرمان الهی به پیامبر اکرم (ص) رسید که: وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۱].

هنگامی که این آیه نازل شد، رسول خدا (ص) علی (ع) را فرمود تا غذایی فراهم کند. آن‌گاه فرزندان عبد المطلب را جمع نماید تا با آنان سخن بگوید و فرمان الهی را به آنان ابلاغ کند. علی (ع) یک صاع طعام تهیه کرد و یک ران گوسفند هم بدان افزود. ظرفی نیز پر از شیر کرد. سپس بنی عبد المطلب را که آن روز چهل مرد، یکی بیش یا کم می‌شدند، فراهم ساخت. عموهای او ابوطالب، حمزه، عبّاس و ابولهب نیز در این جمع بودند. همگی از آن طعام خوردند. علی (ع) گفت: همه سیر شدند و خوراکی‌ها همچنان بر جای بود، فقط جای دستانشان را بر غذا می‌دیدم. به خدای سوگند؛ اگر غذایی را که برای همه آنان‌ فراهم نمودم، یک نفر می‌خورد، سیر نمی‌شد. پیامبر (ص) فرمود: برایشان نوشیدنی بیار. من ظرف شیر را آوردم. همه نوشیدند و سیر شدند. به خدای سوگند؛ اگر یکی از آنان همه را می‌نوشید، سیر نمی‌شد.

هنگامی که رسول خدا (ص) می‌خواست با آنان سخن بگوید؛ ابولهب بر او پیشی گرفت و گفت: این یارتان، از قدیم شما را سحر و جادو کرده است. جمعیت متفرق شدند و رسول خدا (ص) با آنان سخن نگفت.

روز دیگر رسول خدا (ص) به علی (ع) فرمود: بار دیگر همان مقدار طعام تهیه کن و آنان را نزد من فراهم ساز. همگی خوردند و آشامیدند و سیر شدند. پس رسول خدا (ص) به سخن آمد و گفت: ای فرزندان عبد المطلب؛ به خدا قسم هیچ جوان عربی نمی‌شناسم که بهتر از آنچه من برای شما آورده‌ام، برای قوم خود آورده باشد. به راستی که من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده‌ام و خدای مرا فرموده است که شما را به جانب او دعوت کنم. پس کدام یک از شما مرا کمک می‌کند تا برادر من، و وصی من و خلیفه من در میان شما باشد؟!

احدی از آنان وی را پاسخ نداد. علی (ع) گفت: یا رسول الله؛ من تو را در این کار یاری می‌دهم. پس گردنم را گرفت و گفت: هان، این است برادر من، و وصیّ من، و خلیفه من در میان شما. پس از وی بشنوید و فرمانش ببرید. پس جمعیت بپاخاستند و می‌خندیدند و به ابوطالب می‌گفتند: تو را امر کرد که از پسرت بشنوی و او را اطاعت کنی. در برخی از متون آمده که چون علی (ع) بپا خاست و پاسخ گفت، پیامبر (ص) او را نشاند.

مطابق روایت اسکافی‌، پیامبر (ص) فرمود: این است برادر، وصیّ و خلیفه من. آنان به‌ ابوطالب گفتند: از پسرت اطاعت کن. او را بر تو امیر کرد[۲].

طبری که این داستان را به همین نحو در "تاریخ الامم و الملوک" آورده، چون در تفسیر به اینجا رسید، آن را با همین متن و سند نوشت، امّا یک عبارت را عوض و به این صورت ثبت کرد: پس کدام یک از شما مرا کمک می‌کند تا برادر من و چنین و چنان باشد... سپس گفت: این است، برادر من و چنین و چنان![۳]. ابن کثیر شامی نیز از او پیروی کرد و در حالی که منبع مورد اعتماد او در تاریخ، کتاب تاریخ طبری است، این داستان را از تفسیر او نقل نمود[۴].

"محمّد حسنین هیکل" در چاپ اول کتاب خود: "حیاة محمّد"، ص۱۰۴، نص روایت طبری در "تاریخ الامم و الملوک" را آورده، امّا در چاپ دوم عبارت: «و خلیفه من در میان شما» را حذف کرده است. وی این خیانت علمی را در ازای دریافت پانصد لیره یا فروش هزار نسخه از کتاب خود انجام داده است[۵].[۶]

ابن ابی الحدید می‌گوید: هیچ کس رسول خدا(ص) را مانند ابوطالب و دو فرزندش جعفر و علی یاری نکرد. ابوطالب در برابر قریش و هم‌داستانی آنان بر ضد رسول خدا(ص) ایستاد؛ جعفر با گروهی از مسلمانان به حبشه هجرت کرد و در آنجا اسلام را گسترش داد و علی(ع) برپاکننده ستون دین در مدینه بود[۷].[۸]

حدیث یوم الانذار

«ولایت علوی» در ابلاغ و عرضه، همزاد رسالت نبوی است. رسول الله(ص) به امر الهی و بر اساس آیه وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۹] مأموریت یافت تا خویشان نزدیک خود را به اسلام دعوت کند. آن حضرت، با همکاری امام علی(ع) مجلسی تشکیل داد و خویشان خود را گرد آورد. پیامبر پس از مقدماتی این وظیفه را به انجام رسانده، می‌گوید: «فَأَيُّكُمْ يُوَازِرُنِي عَلَى هَذَا الْأَمْرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ»؛ کدام یک از شما مرا در این امر پشتیبانی می‌کند تا برادر و وصی و جانشین من باشد؟ تنها کسی که در هر سه بار درخواست پیامبر را پاسخ مثبت می‌دهد، امام علی(ع) بود. بدین جهت، پیامبر در پایان می‌گوید: «إِنَّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ‌، فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا»؛ همانا این شخص، برادر و وصی و جانشین من در بین شما است. پس حرفش را گوش دهید و او را اطاعت کنید. طبری در تاریخ و تفسیر خود، ابن اثیر در الکامل فی التاریخ، ابن عساکر در تاریخ دمشق و دیگران از عبدالله بن عباس از امام علی(ع) روایت کرده‌اند: چون آیه وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ نازل شد، پیامبر مرا خواست و گفت: خدا فرمان داده که نزدیکانم را بیم دهم و سخت دلگیرم؛ می‌دانم وقتی سخن آغاز کنم، با من بدی می‌کنند. خاموش ماندم تا جبرئیل بیامد و گفت: «ای محمد، اگر آن‌چه را فرمان یافته‌ای انجام ندهی، خدا عذابت می‌کند». اینک طعامی بساز و ران گوسفندی بر آن نه و ظرفی پر از شیر کن و بنی عبدالمطلب را فراهم آر که با آنها سخن کنم و فرمانی را که دارم برسانم.

گوید: آن‌چه فرموده بود، بکردم و قوم را بخواندم که چهل تن، یکی کم‌تر یا بیش‌تر بودند و عموهای پیامبر، ابوطالب و حمزه و عباس در آن میان بودند و چون فراهم شدند، بگفت تا طعامی را که ساخته بودم بیاوردم، و چون آن را پیش آوردم، پیامبر پاره گوشتی برگرفت و به دندان پاره کرد و در اطراف ظرف انداخت و گفت: «به نام خدای آغاز کنید». گوید: قوم غذا خوردند و چیزی کم نبود. قسم به خدایی که جان من به فرمان او است، غذایی را که برای همه آورده بودم، یکی‌شان می‌خورد. پس از آن پیامبر فرمود: «قوم را نوشیدنی بده». ظرف شیر را بیاوردم و بنوشیدند تا سیراب شدند. قسم به خدا که همه ظرف، خوراک یکی‌شان بود. چون پیامبر خواست تا با آنها سخن کند، ابولهب پیش‌دستی کرد و گفت: «رفیقتان شما را جادو کرد». و قوم متفرق شدند و پیامبر با آنها سخن نکرد. گوید: روز دیگر پیامبر به من گفت: «این مرد چنان‌که دیدی در سخن پیش‌دستی کرد و قوم متفرق شدند؛ باز طعامی فراهم کن و قوم را دعوت کن». من نیز چنان کردم و کسان را بخواندم و پیامبر بگفت تا غذا بیاوردم و چنان کرد که روز پیش کرده بود. غذا بخوردند و چیزی کم نبود و از شیر بنوشیدند تا همگی سیراب شدند. پس از آن پیامبر سخن آغاز کرد و گفت: «ای بنی عبدالمطلب، به خدا هیچ کس از مردم عرب چیزی بهتر از آن‌چه من آورده‌ام، برای قوم خویش نیاورده است. من برای شما خیر دنیا و آخرت آورده‌ام و خدای تعالی مرا فرمان داده که شما را به سوی آن بخوانم. کدامتان مرا در این کار یاری می‌کنید که برادر و وصی و جانشین من باشید؟». گوید: و قوم خاموش ماندند و من که از همه خردسال‌تر بودم، گفتم: «ای پیامبر خدا، من پشتیبان تو خواهم بود».

و او گردن مرا بگرفت و گفت: «این برادر و وصی و جانشین من است؛ مطیع وی باشید». گوید: و قوم خندان برخاستند و به ابوطالب می‌گفتند: «به تو گفت که از پسرت اطاعت کنی»[۱۰].

درباره «دعوة العشیره» و «اعلام المؤازره» نکاتی چند، درخور تأمل و دقت است:

۱. موقعیت زمانی و مکانی سخن پیامبر «فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا» نشان دهنده آن است که ثمره این سخنان در سالیان بعد روشن خواهد شد. حاضران در مجلس کسانی بودند که به پیامبر ایمان و اعتقادی نداشتند و نسبت به ایشان توهین و تمسخر روا می‌داشتند. معنا ندارد که پیامبر - که اوامر خودش در میان حاضران مطاع نیست - بدانان فرمان دهد که «از خلیفه و جانشین من اطاعت کنید». بنابراین باید پذیرفت که پیامبر با این سخن به خلافت و ولایت پس از خود اشاره کرده‌اند و این خطاب متوجه کسانی است که پیامبری او را پذیرفته‌اند و گوش به فرمانش دارند.

۲. در بعضی متون حدیثی و تاریخی آمده است که پس از رحلت پیامبر، بین امام علی(ع) و عباس (عموی پیامبر) در میراث رسول الله اختلاف پدید آمد و شکایت نزد ابوبکر بردند. ابوبکر با اشاره به قضیه «دعوة العشیره» به نفع امام علی(ع) حکم کرد و به عباس گفت: آیا به یاد داری که پیامبر در آن مجلس فرمود: «ای زادگان عبدالمطلب، خداوند پیامبری را مبعوث نساخت مگر آن‌که یکی از نزدیکان او را برادر و پشتیبان و وصی و جانشین او در خانواده او قرار داد. کدام یک از شما با من بیعت می‌کند تا برادر و پشتیبان و وصی و جانشین من در خانواده‌ام باشد؟» پس علی برخاست و با او مطابق آن‌چه شرط کرده بود، بیعت کرد[۱۱].

این داستان، نشان دهنده آن است که ابوبکر نیز اعلام خلافت امام علی(ع) را در واقعه دعوة العشیره می‌دانسته، بدان اعتراف دارد. نکته مهم در واقعه داوری بردن نزد ابوبکر است که پیامبر هنگام رحلت، دختر و همسرانی داشت و اموال حضرت به آنها رسید و پس از شهادت حضرت فاطمه(س) هم به شوهر و فرزندانش منتقل شد. پس ادعای عباس و اختلاف او با امام علی(ع) در ارث پیامبر و رجوع به خلیفه اول چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ ادامه ماجرا، پاسخ به این سؤال است: در برخی متون تاریخی آمده است که پس از سخنان ابوبکر، عباس رو به او کرد و گفت: «[اگر علی(ع) خلیفهٔ رسول خدا است] پس چه کسی تو را بدین جایگاه نشانده است تا بر او مقدم شوی و امر برانی؟» ابوبکر که متوجه تعریض عباس شد، به او گفت: أغدرا يا بني عبد المطلب[۱۲]. گویا ابوبکر نیز دریافته بود که ادعای عباس، صوری و ساختگی بوده است تا ابوبکر را به اعتراف به خلافت امام علی(ع) وادار کند. جالب آن‌که در مباحثه دیگری که بین ابن عباس و عمر بن خطاب رخ داد، عبدالله بن عباس به امام علی(ع) و حق خلافت او اشاره کرد. خلیفه دوم ناراحت شد و گفت: ابن عباس، از من دور شو، آیا قصد داری با من همان کار کنی که پدرت و علی با ابابکر کردند در روزی که بر وی داخل شدند[۱۳].

۳. علامه امینی در کتاب ارزشمند الغدیر، پس از نقل گزارش‌های مختلف واقعه، سند متن تاریخ طبری را بررسی کرده و گفته است: راویان موجود در سند همه ثقه هستند و تنها عبدالغفار بن القاسم تضعیف شده است و این بدان رو است که عبدالغفار، شیعه بوده است. در حالی که ابن عقده او را ثنا گفته و مدح کرده و از وی روایت نقل کرده است. همچنین اسانید حدیث [همچون ابن اسحاق و ابن جریر و ابن ابی‌حاتم و ابن مردویه و ابونعیم و بیهقی] از او این حدیث را نقل کرده‌اند و هیچ کدام، به بهانه حضور این شخص در سند، حدیث منقول را ضعیف ندانسته‌اند[۱۴]. علامه امینی سند مسند ابن حنبل و خصائص نسائی را نیز صحیح دانسته‌اند[۱۵].

۴. طبری در کتاب تفسیر خود، همین متن را با همین سند نقل کرده و دو تغییر کوچک - ولی بسیار مهم - در متن آن داده است؛ یعنی به جای «أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي‌» آورده است: أخي و كذا و كذا. این تحریف نشان‌گر آن است که این دو لفظ بر ولایت و خلافت امام علی(ع) دلالت داشته‌اند و طبری تحت فشار قدرت‌مداران - و یا غیر آن - آن دو لفظ را حذف کرده است. جالب آنکه کلام دوم پیامبر را این‌گونه آورده است: إِنَّ هَذا أَخِي وَ كَذا وَ كَذا فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا. جمله پایانی «فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا» روشن‌گر آن است که کلمات حذف شده در ارتباط با آمریت و ولایت بوده‌اند. متأسفانه این تحریف به سایر کتب نیز سرایت کرده و حتی کسانی مثل ابن کثیر که در کتاب البدایة و النهایه که داعیه نقل از کتاب تاریخ طبری را دارند، این مطلب را از تفسیر او نقل کرده‌اند، نه تاریخ او. این تحریف و پیامدهای آن توجه برخی از محققان برانگیخته است[۱۶].[۱۷]

منابع

پانویس

  1. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  2. تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳؛ مختصر تاریخ ابو الفداء، ج۲، ص۱۴؛ شواهد التنزیل، ج۱، ص۳۷۲؛ کنز العمّال، ج۱۵، ص۱۱۶- ۱۱۷؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۴۴؛ مسند احمد، ج۱، ص۱۵۹؛ کفایة الطالب، ص۲۰۵؛ منهاج السنه، ج۴، ص۸۰؛ فرائد السمطین، ج۱، ص۸۶؛ خصائص نسائی، ص۸۶؛ الغدیر، ج۲، ص۲۷۸- ۲۸۴.
  3. بنگرید: تفسیر طبری، ج۱۹، ص۷۵.
  4. بنگرید: البدایة و النهایه، ج۳، ص۴۰؛ تفسیر ابن کثیر، ج۳، ص۳۵۱.
  5. بنگرید: حیاة محمّد، ص۱۳۹؛ سیرة المصطفی، ص۱۳۰.
  6. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص۳۰۲؛ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص۲۸.
  7. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۱۷۵.
  8. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص۲۸.
  9. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  10. ترجمه تاریخ طبری، ج۳، ص۸۶۵. در متنی که شیخ مفید آن را در کتاب ارشاد گزارش کرده، آمده است: «کلام پیامبر و جواب مثبت امام علی(ع) دو بار دیگر تکرار شد؛ آن‌گاه پیامبر علی(ع) را خلیفه خود معرفی کرد». بعضی از منابع اهل سنت که واقعه دعوة العشیره و سخن پیامبر را نقل کرده‌اند، از این قرارند: محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۲۱ - ۳۱۹؛ همو، تفسیر الطبری، ج۱۱، جزء ۱۹، ص۱۲۱؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۴۸۷؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۳، ص۳۹؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج۱۳، ص۱۳۱، به نقل از ابن اسحاق و ابن جریر بن ابی حاتم و ابن مردویه و بیهقی و ابونعیم؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۴۸۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۴۴؛ حلبی، السیرة الحلبیة، ج۱، ص۲۸۶. بعضی از منابع شیعی که این قضیه را گزارش کرده‌اند عبارتند از: صدوق، علل الشرائع، ص۱۷۰؛ مفید، الارشاد، ج۱، ص۴۸؛ طوسی، الامالی، ص۵۸۲؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۷، ص۳۲۷؛ همو، إعلام الوری، ج۱، ص۳۲۲؛ علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۲۴؛ فرات کوفی، تفسیر فرات، ص۲۹۹ و ص۳۰۱؛ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج۳۸، ص۲۲۳. بعضی دیگر از مصادر اهل سنت، اصل واقعه را ذکر کرده‌اند، ولی لفظ «خلیفتی» را نیاورده و به جای آن نوشته‌اند: «أَيُّكُمْ يُبَايِعُنِي عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ صَاحِبِي وَ وَارِثِي‌» (ر.ک: ابن حنبل، مسند، ج۱، ص۱۵۹؛ النسائی، خصائص علی بن ابی طالب، ص۱۸)
  11. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴، ص۵۰؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۵۴۵؛ زین الدین علی بن یوسف بن جبر، نهج الایمان، ص۲۴۰؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۱، ص۱۲۲؛ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۳۰؛ سید علی خان مدنی، الدرجات الرفیعه، ص۹۱؛ محمد بن محمد بن علی طبری، بشارة المصطفی، ص۲۲۰. گفتنی است که قید فِي أَهْلِي‌ در کلام أبوبکر خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي‌ در بیش‌تر منابعی که اصل جریان را نقل کرده‌اند، نیامده است و با توجه به سخنان بعدی عباس به ابوبکر به احتمال قوی به متن اصلی افزوده شده است.
  12. ابن شهر آشوب، المناقب، ج۳، ص۴۹؛ طبری، عمادالدین محمد بن جریر، المسترشد، ص۵۷۷.
  13. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۴۹، گفتنی است که این نکته از افاضات مرحوم آیت‌الله احمدی میانجی در ماه‌های آخر عمر ایشان است. آن مرحوم در مقاله‌ای در مجله ثقلین شماره ۲۳، ص۱۱۸ - ۹۸ این مطالب را مطرح کرده‌اند.
  14. امینی، الغدیر، ج۲، ص۲۸۰.
  15. امینی، الغدیر، ج۲، ص۲۸۱.
  16. تفصیل این جریان را بنگرید در: امینی، الغدیر، ج۳، ص۲۸۷ - ۲۷۸؛ عاملی، سید جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی، ج۳، ص۶۱-۷۰؛ مظفر، محمد حسن، دلائل الصدق، ج۲، ص۲۳۲؛ محمدی ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۱، ص۱۵۰ – ۱۴۱؛ مجلة الثقلین، شماره ۲۲، ص۱۲۸ - ۱۰۶ و شماره ۲۳، ص۱۱۸ – ۹۸.
  17. طباطبایی، سید محمد کاظم، مقاله «ادله و نصوص امامت علی»، دانشنامه امام علی ج۳ ص ۱۹۶.