حدیث یومالدار در کلام اسلامی
حدیث یومالدار از جمله روایاتی است که در منابع شیعی و اهل سنت روایت شده است و دلالت واضحی بر خلافت امیرالمؤمنین(ع) دارد؛ چراکه در این روایت پیامبر موضوع جانشینی و امامت بعد از خود را مطرح کردند و در روایت هم بعد از کلمه "وصیی"، "خلیفتی" آمده است و خلیفه به معنای جانشینی در تمام امور است که آن امامت و خلافت بلافصل است.
نزول آیه انذار
پس از گذشت سه سال از آغاز بعثت، خداوند پیامبر (ص) را مأمور کرد که دعوت خود را آشکار نماید و فرمود: ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[۱].
در کتب تفسیر و تاریخ خاصّه و عامّه نوشتهاند که بعد از نزول این آیه، پیامبر اکرم (ص) در حدود چهل نفر از بستگان نزدیکش را در خانه عمویش حضرت ابوطالب (ع) دعوت کرد، و بعد از صرف غذا فرمودند: ای فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند، هیچ کس را در عرب نمیشناسم که برای خویشانش چیزی آورده باشد که از آنچه من آورده ام با فضیلتتر باشد. (و من خیر دنیا و آخرت را برای شما آوردهام) خداوند به من دستور داده که شما را به آیین او دعوت کنم، چه کسی از شما مرا یاری میکند تا برادرم و وصیّ و جانشین من گردد؟
در پاسخ حضرت، همه سکوت کردند و هیچ تمایلی به این امر نشان ندادند جز امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) که از همه کوچکتر بود و عرض کرد: ای رسول خدا! من در این مسیر یار و یاور شما هستم. پیامبر خدا (ص) فرمود: این برادر و وصیّ و جانشین من در میان شماست، سخن او را بشنوید و از دستورات وی اطاعت کنید[۲]. ولی حاضران نه تنها نپذیرفتند بلکه به مسخره کردن پرداختند و برخاستند و به حضرت ابوطالب (ع) گفتند: از این پس مأمور شدی از فرزندت اطاعت کنی و سخن وی را بشنوی![۳].
حدیث یوم الدار و ولایت امیرالمؤمنین (ع)
یکی از نصوص جلیّ امامت امیر المؤمنین (ع)، “حدیث الدار” است که به «حدیث بدء الدعوه» نیز معروف است. این حدیث در منابع حدیثی، تاریخی و تفسیری شیعه و اهلسنت آمده است. مفاد این حدیث آن است که آیه کریمه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[۴] نازل شد و پیامبر (ص) مأموریت یافت نزدیکترین خویشاوندان خود را انذار کند. حضرت، آنان را در خانه یا شعب ابوطالب گرد آورد و پس از پذیرایی از آنها، آنان را به آیین اسلام دعوت کرد و یادآور شد که هرکس به او ایمان آورد وارث، وصی و جانشین وی خواهد بود. از میان آنان، تنها علی بن ابیطالب (ع) دعوت او را پاسخ داد و پیامبر اکرم (ص) وی را وارث، وصی و جانشین خود معرفی کرد.
این حدیث از تعدادی از صحابه نقل شده است که عبارتاند از: علی بن ابیطالب (ع)، عبداللّه بن عباس، قیس بن سعد بن عباده، ابورافع خدمتگزار رسول خدا (ص) و براء بن عازب. مجموع این روایات و نقلهای متعدد آنها به گونهای است که احتمال جعلی بودن آن را باطل میسازد، مضافاً بر اینکه برخی از آنها از نظر سند معتبر است. بدین سبب عدهای به صحت آن تصریح کرده[۵] و کسانی نیز آن را بهصورت رخدادی مسلّم تلقی و نقل کردهاند[۶].
از محدثان شیعه، شیخ صدوق در علل الشرایع[۷] شیخ طوسی در امالی[۸]، علامه مجلسی در بحار الانوار[۹]، شیخ حر عاملی در اثبات الهداة[۱۰]، سید هاشم بحرانی در البرهان[۱۱] و عبد علی حویزی در نورالثقلین[۱۲]، حدیث الدار را روایت کردهاند.
بسیاری از محدثان اهلسنت نیز مانند: احمد بن حنبل، نسائی، ابن جریر طبری، طحاوی، ضیاء مقدسی، سعید بن منصور، ابن ابیحاتم، ابن مردویه، ابونعیم، بیهقی و جلال الدین سیوطی حدیث الدار را نقل کردهاند[۱۳].[۱۴]
متکلمان امامیه این حدیث را به عنوان دلیل بر امامت و نمونهای از نص جلی بر خلافت امیر المؤمنین آوردهاند. در حدیث یومالانذار کلماتی که رسول اکرم (ص) درباره علی (ع) فرمودهاند مانند: «إِنَّ هَذَا أَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوهُ»، به صراحت بر مدعای امامیه در خلافت و جانشینی و لزوم اطاعت از امیر المؤمنین (ع) به عنوان خلافت و وصایت دلالت دارد. مخاطبان هم در آن جلسه چیز دیگری برداشت نکردند لذا به ابوطالب از روی طعنه و استهزا گفتند: تو را فرمان داد تا حرف پسرت را بشنوی و اطاعت کنی[۱۵].
برخی از نویسندگان اهل سنت برای رهایی از دلالت آشکار و صریح این نص معتبر به پنهان کاری و یا تحریف دست زدهاند؛ برای مثال وصایت و خلافت را حذف کرده به جای آن از لفظ "کذا وکذا" استفاده کردهاند یا گفتهاند که در آن جلسه پیامبر (ص) حضرت علی (ع) را به امور شخصی وصیت کرده، نه به امر امامت و جانشینی.
اما کسی که صدر و ذیل این حدیث را ملاحظه کند، پی خواهد برد که حدیث دار مربوط به امامت و خلافت است، زیرا:
- پیامبر (ص) در همان ابتدای جلسه خطاب به آنها فرمود: من خیر دنیا و آخرت را برای شما آوردهام و خداوند به من امر فرموده: که شما را به سوی او بخوانم. پس کدام یک از شما در این امر مرا یاری میکند تا او برادر، وصی و جانشین من در میان شما باشد؟ آیا از وصایت، جز جانشینی و امامت برای هدایت امت چیز دیگری فهمیده میشود؟
- در روایت بعد از کلمه "وصیی"، "خلیفتی" نیز آمده است و خلیفه به معنای جانشینی در تمام امور است که آن امامت و خلافت بلافصل است.
- در ذیل حدیث آمده است، «فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا» یعنی همه باید از علی بن ابی طالب (ع) اطاعت کنید و حرف او را بشنوید و این جملات جز با وصایت عمومی و امامت و خلافت بلافصل علی (ع) سازگاری ندارد.
برخی اشکال کردهاند که مجرد اقرار به شهادتین و معاونت بر آن موجب این همه پاداش (وصایت، وزارت و خلافت) نمیشود. اگر این طور بود، همه مؤمنان که اقرار به شهادتین کردند و در این امر پیامبر (ص) را کمک کردند نیز باید اوصیاء، وزراء و خلفای پیامبر (ص) باشند. در پاسخ باید گفت:
- نبی اکرم (ص) نفرمود: این اجابت علت تامه برای خلافت است، تا اینکه بگوییم هرکه اجابت کرد او خلیفه است. مضمون روایت این نیست که هرکس ایمان بیاورد وصیّ و خلیفه من خواهد بود، بلکه مضمون این است که هر کس مرا در این کار معاونت و معاضدت نماید و قوت بازوی من گردد و یار و معین من باشد، او خلیفه من است.
- خداوند و رسول او از اول میدانستند، این بار سنگین و درخواست مهم را جز علی (ع) نمیتواند اجابت کند، ولی به خاطر تثبیت امامت و اتمام حجت بر قومش، به طور عموم در این جلسه به صورت پیشنهادی مطرح شد. به بیان دیگر سخنان پیامبر (ص) «أَیُّکُمْ یُؤَازِرُنِی» در واقع یک ابلاغ امر خداوند تعالی نسبت به جعل ولایت و جانشینی برای امیر المؤمنین (ع) است نه یک انشاء و ایجاد ولایت به صورت مشروط تا فرض کنیم اگر فرد دیگری قبول میکرد او صاحب ولایت و خلافت میشد. و این در حالی است که احادیث متواتر دیگر مانند، حدیث ثقلین، غدیر و غیره بر وصایت و خلافت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) تاکید دارد.
امیرالمؤمنین (ع) نیز در پاسخ به این سوال که چرا با وجود عباس عموی پیامبر (ص) او وصی و وارث پیامبر اکرم (ص) است؟ به ماجرای یوم الدار استناد فرموده و نصب پیامبر اکرم (ص) را علت و سبب این منصب میداند. این استناد و استشهاد در منابع فریقین ذکر شده است. نکته مهم دیگر در این حادثه دلالت بر نبوت و اعجاز است زیرا با توشه کم گروه زیادی را اطعام کرده است[۱۶].
تحریف حدیث یوم الدار در برخی از کتب اهل سنت
این حدیث از مسلّمات بین خاصّه و عامّه است و بسیاری از دانشمندان عامّه همچون: ابن ابی جریر، ابن ابی حاتم، ابن مردویه، ابو نعیم، بیهقی، ثعلبی، طبری، ابن اثیر، ابوالفداء و غیر اینها، آن را نقل نمودند.
با وجود اینکه حدیث در تواریخ مشهور عامّه به صورت کامل آمده[۱۷] و قوشچی[۱۸] و حلبی[۱۹] و حتی خود طبری در تاریخش آن را به صورت کامل و تمام نقل نموده[۲۰]، ولی وقتی به کتاب تفسیر طبری[۲۱] مراجعه میکنیم، میبینیم حدیث به صورت کامل ذکر نشده بلکه تحریف شده و بدل آن این چنین: إنّ هذا أخی و کذا و کذا!! ذکر شده است و افرادی مثل ابن کثیر[۲۲] نیز به تبعیت از تفسیر طبری این عبارات را حذف کرده و به جای آن، کلمه: کذا و کذا گذاشتند! اگر این مضمون از رسول خدا (ص) ثابت باشد ـ که چنین است ـ چرا طبری و ابن کثیر کلام پیامبر (ص) را مبهم نقل میکنند! و بر انکار وصایت و جانشینی حضرت امیرالمؤمنین (ع) اصرار میورزند؟! و چرا ابن کثیر از تاریخ طبری نقل نکرده و از تفسیرش تبعیّت نموده است؟!
حدیث فوق صراحت در مسأله خلافت و ولایت دارد و خلافت امیرالمؤمنین علیّ (ع) به خوبی از آن استفاده میشود، ضمن اینکه اهمّیت مسأله ولایت و امامت را نیز میرساند؛ زیرا پیامبر (ص) در اوّلین دعوت آشکار در میان خویشان خود، پس از ابلاغ رسالت، مسأله امامت و ولایت را مطرح فرمودند[۲۳].
بررسی اشکالات و شبهات
بر استدلال به «حدیث دار» بر خلافت و امامت امیرالمؤمنین(ع) اشکالات و شبهاتی وارد شده است که بیشتر آنها از ابن تیمیه و عالمان وهابی است. در ذیل این اشکالات مطرح و مورد بررسی واقع میشود:
۱. ممتنع بودن خلافت همگانی یا ترجیح بلامرجح: پذیرش بیعت با پیامبر(ص) از سوی همه یا چند تن از افراد حاضر در آن میهمانی، مستلزم یکی از این دو محذور بود: یا اعلام خلافت همزمان همه آن افراد، و یا ترجیح بلامرجّح یکی از آنان، که هر دو از سوی انسان حکیم ناپسند است. بنابراین انتساب چنین کلامی به پیامبر اکرم(ص) نادرست است[۲۴].
در پاسخ باید گفت که رسول گرامی اسلام(ص) میدانست کسی جز علی(ع)، دعوت او را اجابت نخواهد کرد، اما به منظور اتمام حجت بر حاضران در مجلس، وقوع یک معجزه در برکت دادن به غذا و ثبت آن در تاریخ و اعلام خلافت حضرت علی(ع) این میهمانی را ترتیب داد[۲۵].
۲. اشکال در تعداد میهمانان: گفته شده که تعداد افرادی که از بنی عبدالمطلب در میهمانی پیامبر(ص) شرکت کرده بودند، چهل نفر بیان شده، که در حالی که دادههای تاریخی نشان میدهد بنی عبدالمطلب در آن زمان کمتر از بیست نفر بودند[۲۶].
این اشکال نیز وارد نیست در کتب تاریخ و أنساب برای عبدالمطلب نوزده فرزند ذکر شده است؛ سیزده پسر و شش دختر و هرکدام از پسران و دختران دارای فرزندانی بودهاند که تعدادشان به بیش از چهل نفر میرسیده است[۲۷]. از سوی دیگر روایات درباره تعداد شرکتکنندگان در یومالدار مختلف است، در برخی از روایات تعداد میهمانان چهل نفر ذکر شده است[۲۸]؛ اما در منابع دیگری همچون مسند احمدبن حنبل و سنن نسائی تعداد میهمانان ذکر نشده است[۲۹]، و در برخی از روایات آمده که پیامبر(ص) پس از نزول آیه انذار، بنیهاشم را به میهمانی دعوت کرد[۳۰] و از آنجا که هاشم چهار پسر به نامهای عبدالمطلب، أسد، نضله و أباصیفی داشته است[۳۱]، تعداد بنیهاشم بیشتر از بنیعبدالمطلب بوده و اشکال ابن تیمیه بر این روایات وارد نیست. همچنین در روایت دیگری تعداد میهمانان سی نفر بیان شده[۳۲]، بر این اساس ممکن است عدد چهل در اینجا موضوعیت نداشته و برای بازگو کردن کثرت افراد حاضر در میهمانی به کار رفته باشد[۳۳].
۳. شبهه اختصاص خلافت به خویشاوندان: شبههای که در اینباره مطرح شده، آن است که هرچند در برخی از روایات، عبارت خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي ذکر شده که اطلاق دارد، ولی در بیشتر این روایات عبارت «خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي» یا «وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ» آمده است. مضاف بر اینکه مخاطبان در حدیث مزبور نیز خویشاوندان پیامبر(ص) بودند. به مقتضای قاعده حمل مطلق بر مقید، مقصود همان خلافت در خویشاوندان خواهد بود و مدعای شیعه -که خلافت و امامت عامه است- اثبات نخواهد شد[۳۴].
در پاسخ باید گفت که گستره خلافت و جانشینی پیامبر اکرم(ص) تابع گستره نبوت و رسالت آن حضرت است. با توجه به اینکه گستره نبوت و رسالت رسول اکرم(ص) عموم امت اسلامی و بلکه عموم بشریت است، خلافت و جانشینی آن حضرت نیز همین گستره را دارد، ولی از آنجا که گام نخست در ابلاغ نبوت و رسالت به صورت آشکار به نزدیکترین خویشاوندان آن حضرت -یعنی فرزندان عبدالمطلب- اختصاص داشت، خلافت و جانشینی آن حضرت نیز به خویشاوندان او مقید شده است. و این تقیید -همانند مقید بودن انذار پیامبر(ص) به خویشاوندان که دلیل بر اختصاص نبوت به آنان نیست- بر اختصاص جانشینی به خویشاوندان دلالت نمیکند؛ چنانکه در میان صحابه پیامبر(ص) و پس از آن نیز کسی به تفکیک میان خلافت نسبت به خویشاوندان پیامبر(ص) خلافت نسبت به دیگران قائل نبوده است. یعنی هرکس به خلافت علی(ع) نسبت به خویشاوندان رسول خدا(ص) قائل بوده، به خلافت آن حضرت نسبت به دیگران نیز قائل بوده است و هرکس به خلافت علی(ع) نسبت به غیر خویشاوندان معتقد نبوده، به خلافت او نسبت به خویشاوندان نیز عقیده نداشته است.
نکته قابل توجه در اینباره آن است که ادعای عدم قول به اختصاص خلافت علی(ع) نسبت به بنیعبدالمطلب –آنگونه که نویسنده کتاب «الحجج الدامغات، ج۱، ص۳۲۴» پنداشته است- بر پایه عدم علم به آن نیست تا گفته شود عدم علم، دلیل بر عدم وجود چنین قولی نمیباشد. بلکه سخنی است آگاهانه و دلیل آن این است که مسئله خلافت مهمترین مسئلهای بود که پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) مورد اختلاف شدید میان اصحاب پیامبر اکرم(ص) واقع شد و همه گفتوگوها و احتجاجهایی که در اینباره مطرح شد، در کتب تاریخ نقل شده است. در هیچیک از این گفتوگوها و احتجاجها سخنی از اختصاص خلافت علی(ع) به بنیعبدالمطلب به میان نیامده است؛ بلکه محور همه آنها خلافت عمومی و اینکه چه کسی دارای چنین مقامی است و به چه دلیل، بوده است بحثهایی که در سقیفه بنیساعده انجام گرفته و نیز احتجاجهایی که پس از آن واقع شده، همگی حول همین مسئله بوده است و هیچ اشارهای به خلافت اختصاصی نشده است. اصولاً این فرضیه با اجماع بر این که خلیفه و امام در هر زمان یکی بیش نیست ناسازگار است؛ زیرا مطابق این تفصیل، مسلمانان در آن زمان دو خلیفه و دو امام داشتند، یکی علی(ع) برای بنیعبدالمطلب و دیگری ابوبکر برای دیگران؛ و اگر چنین بود نمیبایست ابوبکر و طرفداران او با علی(ع) و هواداران وی مخالفت میکردند، بلکه میبایست خلافت او را -لااقل نسبت به بنیعبدالمطلب- به رسمیت میشناختند. بنابراین، فرضیه تفصیل قطعاً باطل است و برای مخالفان و منکران درباره استدلال به حدیث دار بر امامت علی(ع) راهی جز انکار درستی سند آن وجود ندارد، ولی از بحثهای پیشین دانسته شد که تردیدی در صحت سند آن وجود ندارد.
گفتاری نادرست: فیصل نور، نویسنده کتاب «الامامة و النص» در تأیید این فرضیه که مفاد حدیث الدار اختصاص خلافت علی(ع) به خویشاوندان پیامبر(ص) بوده و شامل عموم مسلمانان نیست، به روایاتی در منابع شیعه استدلال کرده که در آنها بر وصایت و خلافت علی(ع) در خصوص اهل و خاندان پیامبر تصریح شده است[۳۵]. وی در این باره دست به گزینش زده و از میان روایات بسیاری که در منابع شیعه درباره امامت و خلافت علی(ع) وارد شده، نمونههایی را که با فرضیه او سازگار است، برگزیده و روایاتی که بر امامت و خلافت آن حضرت نسبت به عموم مسلمانان دلالت آشکار دارند را نادیده انگاشته است.
در اینجا برای روشن شدن حقیقت، نمونههایی بازگو میشود: «عَلِيٌّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي وَ وَارِثِي وَ خَلِيفَتِي وَ إِمَامُ أُمَّتِي»[۳۶]؛ «إِنَّ اللَّهَ أَوْحَى إِلَيَّ أَنْ أجْعَل عَلِيّاً وَلِيّاً وَ وَزِيراً وَ أَجْعَلَهُ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي»[۳۷]؛ «عَلِيٌّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) إِمَامُ أُمَّتِي وَ خَلِيفَتِي عَلَيْهِمْ مِنْ بَعْدِي»[۳۸]؛ «خُلَفَائِي وَ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ بَعْدِي أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ...»[۳۹]؛ «يَا عَلِيُّ أَنْتَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَارِثِي وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي وَ أُمَّتِي»[۴۰]؛ «إِنَّ عَلِيّاً أَمِيرُكُمْ مِنْ بَعْدِي وَ خَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ»[۴۱]؛ «أَنْتَ وَارِثُ عِلْمِي وَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِيفَةَ مِنْ بَعْدِي، تُعَلِّمُ النَّاسَ مَا لَا يَعْلَمُونَ»[۴۲]؛ «أَنْتَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِيفَةُ بَعْدِي وَ أَنْتَ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[۴۳]؛ «عَلِيٌّ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَارِثِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ بَعْدِي»[۴۴]؛ «يَكُونُ مِنْ بَعْدِي أَئِمَّةٌ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِعَدَدِ نُقْبَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ، أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَهُوَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِيفَةُ بَعْدِي»[۴۵].
۴. وجود مانع از پذیرش خلافت: حاضران در جلسه به پیامبر(ص) و آئین اسلام ایمان نیاوردند پس چگونه پیامبر(ص) به آنان گفته است: این علی(ع) خلیفه من در میان شما است و دستور داد تا از او اطاعت کنند در حالی که آنان کافر بودند و اسلام نیاورده بودند تا خلافت علی(ع) را قبول کنند[۴۶].
این ایراد وارد نیست؛ چراکه ایمان نیاوردن آنان به پیامبر اکرم(ص) و آئین اسلام با این که علی(ع) خلیفه پیامبر(ص) و در میان آنان باشد، منافاتی ندارد؛ چنان که با پیامبر بودن آن حضرت برای آنان نیز منافاتی نداشت و بر آنان واجب بود که به او ایمان آورده و از او اطاعت کنند؛ بنابراین، بر حاضران در آن جلسه واجب بود که هم به نبوت رسول خدا(ص) و آئین اسلام ایمان آورند و هم به خلافت و امامت علی(ع). قرآن کریم بیان نموده است که موسی(ع) به فرعون -که به او ایمان نیاورده بود- دستور داد که بنیاسرائیل را رها کند تا از او پیروی کنند: ﴿قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾[۴۷].
۵. اختصاص خلافت به اهل کساء: به اعتقاد شیعه، اهل بیت پیامبر(ص) به اهل کساء اختصاص دارد. بر این اساس، معنای این روایات آن است که علی(ع) خلیفه پیامبر(ص) نسبت به بقیه اهل کساء میباشد[۴۸].
در پاسخ باید گفت واژگان اهل بیت پیامبر(ص) یا «اهل النبی» یا «اهل البیت»، در روایات کاربردهای مختلفی دارد. گستردهترین کاربرد آن بر پیروان راستین رسول خدا(ص) مانند سلمان فارسی نیز اطلاق شده است. در کاربردی محدودتر همه منسوبان به رسول اکرم(ص) خواه از خویشاوندان نسبی یا سببی (همانند همسران) را شامل میشود. سومین کاربرد آن به خویشاوندان نسبی پیامبر(ص) (بنیهاشم یا بنیعبدالمطلب) اختصاص دارد و چهارمین کاربرد آن مخصوص اهل کساء و دیگر امامان معصوم از ذریه امام حسین(ع) میباشد[۴۹]. مراد از «اهلی» در حدیث الدار و روایات مشابه، کاربرد سوم آن است نه کاربرد چهارم.
۶. اشکال شده که در قرائت ابن مسعود و ابی بن کعب و امام صادق(ع)، آیه شریفه به صورت وانذر عشيرتك الاقربين ورهطك منهم المخلصين آمده است. این قرائت[۵۰] که از طریق فریقین نقل شده، بر فرض ثبوتش، اشکالی را پیش خواهد آورد؛ زیرا اخلاص صفت مسلمانان است نه کافران؛ و از طریق شیعه از امام باقر(ع) روایت شده که «رَهْطَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ» را به علی، حمزه، جعفر حسن و حسین و آل محمد(ع) تفسیر کرده است. بر این اساس، استدلال به حدیث[۵۱]باطل خواهد بود؛ زیرا اگر دعوتشدگان برای انذار، مؤمنان بودهاند، سخن پیامبر(ص) به آنان که چه کسی به من ایمان میآورد یا مرا یاری میکند، یا با من بیعت میکند، معنا نخواهد داشت؛ زیرا فرض این است که آنان به پیامبر ایمان آورده، با او بیعت کرده بودند و یاور او بودند؛ و اگر مؤمن نبودند، صفت مخلصین در مورد آنان درست نخواهد بود. اشکال دیگر اینکه با توجه به تفسیری که امام باقر(ع) از «مخلصین» در آیه مذکور (مطابق قرائت یادشده) ارائه داده است، جعفر و حمزه نیز باید دارای مقام خلافت و امامت باشند؛ زیرا در شمار امام حسن، امام حسین و سایر ائمه (آل محمد(ع)) ذکر شدهاند[۵۲].
در پاسخ باید گفت بر فرض ثابت بودن قرائت مزبور، دعوتشدگان برای انذار در آغاز دعوت علنی پیامبر اکرم(ص) که در خانه ابوطالب گرد آمدند، نزدیکترین خویشاوندان پیامبر(ص) (فرزندان بنیعبدالمطلب) بودند و آنان تا آن زمان ایمان نیاورده بودند؛ و ابوطالب و علی(ع) که ایمان داشتند، جزء حاضران در محل بودند، نه دعوتشدگان؛ چراکه ابوطالب در حکم میزبان بود و علی(ع) نیز دعوتکننده از طرف پیامبر(ص) بود. پیامبر اکرم(ص) به دستور خداوند متعال، خویشاوندان خود را به آئین اسلام دعوت کرد، ولی آنان ایمان نیاوردند یا اظهار ایمان نکردند، اما علی(ع) که قبلاً به رسول خدا(ص) ایمان آورده بود، ایمان خود را در آن جلسه اظهار کرد و به عنوان خلیفه پیامبر(ص) معرفی شد. اما انذار خواص خویشاوندان (مخلصین از آنان) در زمان و مکان دیگر انجام گرفته است و هدف از آن انذار نیز انذار از عذاب ناشی از کفر ـ که مربوط به ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[۵۳] است ـ نبوده است؛ زیرا انذار دارای درجات و مراتب است و انذارشوندگان نیز از حیث عقیده، اخلاق و عمل، متفاوت میباشند. البته منشأ و انگیزه انذار الهی در همه موارد رحمت الهی است: ﴿وَلَكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أَتَاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ﴾[۵۴].
قرآن کریم از سه گروه انذارشوندگان سخن گفته است: الف. عموم انسانهای ذویالعقول: ﴿هَذَا بَلَاغٌ لِلنَّاسِ وَلِيُنْذَرُوا﴾[۵۵]؛ و ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا﴾[۵۶]. ب. لجوجان و ستمگران: ﴿وَتُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّا﴾</ref>باری، جز این نیست که ما آن (قرآن) را به زبان تو آسان (بیان) کردیم تا بدان پرهیزگاران را نوید رسانی و گروهی ستیزهجو را بیم دهی» سوره مریم، آیه ۹۷.</ref>؛ و ﴿لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا﴾[۵۷]. ج. پیروان قرآن و اهل خشیت از خدا و زندهدلان ﴿إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ﴾[۵۸] و ﴿إِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ﴾[۵۹] و ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيًّا﴾[۶۰] و ﴿أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلَى رَبِّهِمْ﴾[۶۱]. بنابراین اگر قرائتو رهطك منهم المخلصين ثابت باشد، پیامبر اکرم(ص) درباره انذار نزدیکترین خویشاوندان خود فرزندان عبدالمطلب دو مأموریت داشته است: انذار غیر مؤمنان از آنان که در خانه ابوطالب اعلام شد و حدیث بدء الدعوه مربوط به آن است و انذار مخلصین و برگزیدگان از آنان که ربطی به حدیث دار ندارد. اگرچه هر دو، انذار رحیمانه و خیرخواهانه است ولی «منذر عنه» متفاوت است. در مورد گروه اول، انذار عذاب ناشی از کفر است، اما در مورد گروه دوم انذار از دور شدن از مقام قرب الهی است که ممکن است به خاطر غفلتی اندک یا ترک اولی پدید آید، یعنی نوعی بیدارباش و هشدار مشفقانه و رحیمانه نسبت به اولیاء خاص الهی است. این انذار با مقام عصمت انذارشونده نیز منافات ندارد، چنانکه پیامبر اکرم(ص) نیز مورد انذار الهی واقع شده است: ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ﴾[۶۲] است.
از توضیحات یادشده، پاسخ قسمت دوم اشکال نیز روشن است؛ زیرا ذکر جعفر و حمزه(ع) در شمار امام حسن و امام حسین(ع)، دلیل بر امامت آنان نیست، چون که رهط مخلص بودن، اعم از امامت است؛ چنانکه حضرت زهرا(س) نیز از مخلصین ویژه خاندان پیامبر اکرم(ص) است، ولی دارای مقام امامت و خلافت (زعامت و رهبری سیاسی) نمیباشد؛ به عبارت دیگر مخلصین از خویشاندان پیامبر(ص)، دارای مراتب و درجات متفاوتی میباشد و امامت و خلافت به عدهای از آنان اختصاص دارد.
۷. وجود روایات ناسازگار با حدیث دار: درباره آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[۶۳] غیر از حدیث دار روایات دیگری نیز نقل شده است که به لحاظ ظاهر با حدیث دار سازگاری ندارد؛ این روایات به سه دسته تقسیم میشود:
- روایاتی که بیانگر آن است که وقتی آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[۶۴]بر پیامبر اکرم(ص) نازل شد، آن حضرت بر بالای کوه صفا رفت و با صدای بلند جمله يا صباحاه که هنگام رخدادی مهم برای اعلان عمومی به کار میرفت را فریاد زد و قبایل قریش را فراخواند. آنان گرد او جمع شدند و آن حضرت دعوت خویش را به آنان ابلاغ کرد. ابولهب با عبارت تَبّاً لَكَ به او اعتراض کرد که چرا آنان را برای چنین مطلبی فرا خوانده است. در این هنگام سوره ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ﴾[۶۵] در مورد او نازل شد[۶۶].
- روایاتی که بیانگر آن است که کسانی که پیامبر اکرم(ص) برای عمل به آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ مورد انذار قرار داد، قبلاً به او ایمان آورده بودند و هدف از انذار آنان این بود که به خویشاوندی خود با پیامبر اکرم(ص) اتکا نکنند و به دستورات الهی عمل کنند تا به نجات و رستگاری دست یازند. چنان که بخاری و مسلم از ابوهریره روایت کردهاند هنگامی که آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ نازل شد، پیامبر اکرم(ص)، قریش، بنی عبدمناف، عباس بن عبدالمطلب، صفیه عمه رسول خدا(ص) و دخترش فاطمه(س) را مخاطب قرار داد و به آنان فرمود: «لَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً»، یعنی به خویشاوندی با من اتکا نکنید و به دستورات الهی عمل کنید و بدین طریق خود را از عذاب الهی نجات دهید[۶۷]. در حدیث دیگری که مسلم از عایشه روایت کرده، آمده است: هنگامی که آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ نازل شد، پیامبر اکرم(ص) بالای کوه صفا رفت و گفت: ای فاطمه دختر محمد(ص) و ای صفیه دختر عبدالمطلب و ای فرزندان عبدالمطلب، من برای شما از ناحیه خداوند مالک چیزی نیستم، اما اگر چیزی از اموالم میخواهید درخواست کنید[۶۸]. کنایه از اینکه در مسائل معنوی و دینی باید به ایمان و عمل خود تکیه کنید نه به نسبت خویشاوندی با من.
- روایاتی که بیانگر آن است که علاوه بر اینکه انذارشوندگان مؤمنان بودند نه کافران، انذار آنان در مدینه واقع شده است نه در مکه، چنانکه به نقل سیوطی، طبرانی و ابن مردویه از ابوامامه روایت کردهاند که هنگامی که آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ نازل شد، پیامبر اکرم(ص) بنیهاشم را بر در خانه خود جمع کرد و زنان و اهل خانه خود را در درون خانه گرد آورد و به آنان فرمود: ای بنیهاشم! جان خود را از این که به آتش دوزخ گرفتار شوید، خریداری کنید (احکام الهی را عمل کنید) زیرا من در اینباره برای شما مالک چیزی نیستم. سپس همین سخنان را به کسانی که در داخل خانه بودند، یعنی عایشه، حفصه، ام سلمه، فاطمه زهرا(س)، صفیه عمه رسول خدا(ص) بیان فرمود. روایات در اینباره نیز بسیار است[۶۹].[۷۰]
ارزیابی
بر روایات دسته سوم این اشکال وارد شده است که آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾ در مکه نازل شده، ولی روایات مزبور مربوط به مدینه است؛ زیرا در مکه پیامبر اکرم(ص) با عایشه، حفصه و امّسلمه ازدواج نکرده بود و از طرفی هیچکس نزول آیه انذار را در مدینه نقل نکرده است. اگر روایات مزبور از جهت سند[۷۱] قابل اعتماد باشد، میتوان با استناد به آنها به تعدد نزول آیه قائل شد.
دسته اول این روایات با روایات مربوط به واقعه انذار در خانه (شعب) ابوطالب در این که دعوتشدگان برای انذار، ایمان نیاورده بودند، همانند است؛ ولی در این که عموم قبایل قریش بودند، با روایات مزبور تفاوت دارند و از این حیث روایات مربوط به واقعه انذار مقدم است؛ زیرا با آیه انذار هماهنگ میباشند؛ چراکه در آیه انذار عشیره اقربین مطرح شده است نه عموم قریش. اگر از این اشکال صرف نظر شود از حیث تفاوت زمان و مکان اشکالی رخ نخواهد داد؛ زیرا بر تعدد انذار حمل میشود. با فرضیه تعدد انذار و با صرف نظر از اشکال مربوط به ناسازگاری با عشیره اقربین، دسته دوم نیز قابل قبول خواهد بود؛ زیرا میتوان گفت آنچه در آیه شریفه مطرح شده، انذار عشیره اقربین است؛ خواه انذار از کفر باشد، یا انذار از مخالفت با قوانین و احکام الهی که مؤمنان را نیز شامل میشود. چنانکه آلوسی به همین روش میان دو دسته روایات شأن نزول آیه جمع کرده است[۷۲]. با این حال، ظاهر این روایات به گونهای است که توجیه مزبور را برنمیتابد؛ زیرا مفاد آنها این است که هنگامی که آیه انذار نازل شد، پیامبر(ص) به انذار آنان اقدام کرد. مگر آنکه به تعدد نزول آیه -هرچند در مکه- قائل شویم که فرض بعیدی است؛ لذا این روایات هرچند در صحیح بخاری و مسلم آمدهاند که از نظر اهل سنت در اعتبارشان تردیدی نیست، ولی از نظر محتوا خالی از اشکال نیستند[۷۳].
اشکال کم بودن سنّ امیرالمؤمنین (ع) در یوم الدار
یکی از اشکالاتی که به حدیث یوم الدار شده، کم بودن سن امیرالمؤمنین(ع) هنگام بیعت با پیامبر(ص) است منتها باید توجه داشت کمی سنّ امیرالمؤمنین (ع) (که حدود ۱۲ سال یا بیشتر باشد) مانع قبول ایمان نمیشود؛ زیرا چنین اشکالی، در حقیقت اشکال به پیامبر اکرم (ص) است که چرا ایشان چنین ایمانی را پذیرفتند؟ و از آنجایی که بر پیامبراکرم (ص)قطعاً ایرادی نیست[۷۴]، پس استدلال تمام است.
آیا پیامبر (ص) میدانست که بر نوجوان نابالغ تکلیفی نیست؟ اگر بگوئیم نمیدانست، پس نسبت جهل به پیامبر (ص) دادهایم ـ معاذ الله ـ و اگر با وجود اینکه میدانست تکلیفی بر نابالغ نیست، او را به اسلام دعوت کرده است، پس کار بیهوده و عبثی انجام داده است و در این صورت نسبت لغو و عبث به ایشان داده ایم. بنابراین در هر دو حالت مرتکب باطل و ضلالت شدهایم؛ زیرا در قرآن مجید در مورد رسول خدا (ص) آمده است: ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾[۷۵]؛ پس قطعاً رسول خدا (ص) امیرالمؤمنین علی (ع) را لایق و آماده دعوت میدانسته و زمینه ایمان را در او دیده است که او را به اسلام دعوت نموده است.
از سوی دیگر، خردسالی و کم سن بودن با کمال عقل و اراده منافاتی ندارد و بلوغ سِنّی فقط برای احکام شرعیه لازم است و برای امور عقلانی شرط سِنّی وجود ندارد؛ زیرا ایمان آوردن نیز از امور عقلانی است.
پس ایمان آوردن امیرالمؤمنین(ع) از فضائل آن حضرت است، همان گونه که قرآن مجید از زبان عیسی بن مریم (ع) ـ که تازه به دنیا آمده بود ـ میفرماید: ﴿قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا﴾[۷۶].
و در آیه دیگر درباره حضرت یحیی (ع) میفرماید: ﴿يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا﴾[۷۷].
آیا میتوان اعطای این مقام و فضیلت به حضرت عیسی و حضرت یحیی (ع) ـ قبل از رسیدن به سنّ بلوغ ـ را تقلیدی و تلقینی و فاقد اعتبار دانست؟ قطعا این خیال باطل است؛ زیرا مطابق آیات قرآن، برای آنها فضیلت حساب میشود. پس نتیجه میگیریم که ایمان آوردن در خردسالی برای امیرالمؤمنین (ع) نیز فضیلت است.
همچنین اگر ایمان آوردن سه خلیفه غاصب از ایمان امیرالمؤمنین علی (ع) افضل و برتر بود، رسول خدا (ص) نباید در مجلسی که ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح در آن حاضر بودند، ـ به عنوان افتخار ـ دست بر شانه حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) بزند و بفرماید: ای علی! تو اوّلین کسی هستی که ایمان آوردی و اوّلین کسی هستی که مسلمان شدی و تو برای من به منزله هارون نسبت به موسی هستی[۷۸].
پیامبری که به جز وحی سخنی نمیگوید، امیرالمؤمنین (ع) را به هارون تشبیه کرد، و چون حضرت هارون خلیفه بلافصل حضرت موسی (ع) بود، منظور رسول خدا (ص) این بود که امیرالمؤمنین علی (ع) هم خلیفه بلافصل پیامبر (ص) است.
طبری در تاریخ خود به نقل از سعدبن ابی وقاص مینویسد: ابوبکر پس از آنکه بیش از پنجاه نفر اسلام آوردند، مسلمان شد[۷۹]. عمر نیز پس از اسلام آوردن چهل و پنج مرد و بیست و یک زن مسلمان شد[۸۰].
بنابراین میتوان گفت اسلام امیرالمؤمنین(ع) از فطرت بود و حتّی لحظهای تمایل به کفر و شرک نداشت[۸۱] و اسلام آنها بعد از سالها کفر و شرک بوده است، یعنی از کفر و شرک و بت پرستی بیرون آمده و به اسلام گرویدند.[۸۲]. به همین دلیل رسول خدا (ص) فرمود: علی اوّلین مسلمان است[۸۳].
و امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودند: من بر فطرت توحید متولّد شدم و در ایمان آوردن و هجرت بر همگان پیشی گرفتهام[۸۴].
امیرالمؤمنین (ع) طرفة العینی میل به کفر و شرک ننموده، بر خلاف عموم مسلمین و اصحاب که از کفر و شرک و بت پرستی بیرون آمده، قبول اسلام کردند. چنان که حافظ ابونعیم اصفهانی در ما نزل فی علیّ (ع) و میر سید علی همدانی در مودّه القربی از ابن عباس نقل نمودهاند که گفت: به خدا قسم! احدی از افراد این امّت ایمان نیاورد مگر آنکه قبلاً بت میپرستید به جز علی بن ابی طالب؛ زیرا آن حضرت به خدا ایمان آورد و اسلام را پذیرفت بدون آنکه بت و صنمی را پرستیده باشد[۸۵].
و نیز محمد بن یوسف گنجی شافعی از رسول خدا (ص) در باره اولین ایمان آورندگان چنین نقل میکند: سبّاق الاُمم ثلاثه لم یکفروا بالله طرفه عین، حزقیل[۸۶] مؤمن آل فرعون، و حبیب النّجار صاحب یاسین، و علی ابن ابی طالب (ع) و هو أفضلهم[۸۷]؛ سبقت گیرندگان همه امتها - در ایمان و توحید - سه نفر بودند که هرگز شرک به خدا نورزیدند: حزقیل (مؤمن آل فرعون) و حبیب نجار (صاحب یاسین) و علی بن ابی طالب (ع) بودند[۸۸] و علی بن ابی طالب (ع) افضل آنها بود[۸۹].
لذا حاکم نیشابوری صاحب مستدرک الصحیحین مینویسد: من در میان مورّخین در این که علی بن ابی طالب اوّلین مسلمان بوده، اختلافی ندیدهام، اختلاف نظر فقط درباره سنّ بلوغ اوست[۹۰].
ابن عبدالبر در الاستیعاب گوید: به اتفاق جمیع مسلمین خدیجه اوّلین کسی است که به خدا و پیامبرش ایمان آورد و حقّانیت هر آنچه که پیامبر (ص) از جانب خدا آورده بود را تصدیق نمود، بعد از او (در میان مردان) علیّ اولین کسی است که به خدا و پیامبرش ایمان آورد و تمامی فرمایشات پیامبر (ص) را تصدیق نمود[۹۱].
مقریزی در امتاع خلاصه سخنش این است: امّا علیّ بن ابی طالب (ع)، او هرگز برای خداوند متعال شریک قائل نشد و از آنجا که خدا برای او خیر مقدّر کرده بود، او را در تحتِ کفالت پسر عمویش آقا و سرور پیامبران حضرت محمّد (ص) قرار داد و هنگامی که وحی بر پیامبر خدا (ص) نازل شد و خدیجه (س) را آگاه ساخت و او حضر را تصدیق نمود و ایمان آورد، او (یعنی خدیجه (س)) و علی بن ابی طالب (ع) بودند که با پیامبر (ص) نماز میخواندند... (تا آنجا که گوید): علی (ع) نیازی به دعوت به اسلام، نداشت؛ زیرا او هرگز مشرک نبود تا موحّد گردد و بگویند مسلمان شده است[۹۲].
حافظ ابن مغازلی شافعی در مناقب از عبدالله بن مسعود نقل کرده که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: اینکه حضرت ابراهیم (ع) دعا نمود (و مقام امامت را برای ذریهاش درخواست نمود) به من و علی منتهی شد؛ زیرا هیچ یک از ما هرگز برای بت سجده نکرده ایم؛ لذا خداوند مرا پیامبر و علی را وصی پیامبر قرار داد[۹۳].
این حدیثِ شریف دلالت دارد بر اینکه: سابقه کفر داشتن و سجده کردن بر بت و صنم، منافی «امامت» است و پس از پیامبر (ص)، یگانه کسی که چنین سابقهای ندارد و هیچگاه به بت و صنمی سجده نکرده است، مولای ما «امیر المؤمنین (ع)» است و به همین دلیل خداوند متعال آن حضرت را وصیّ و خلیفه پیامبر اکرم (ص) قرار داده است. لذا تمامی مورّخین و حفّاظ و محدّثین و دانشمندان اسلامی و غیر اسلامی همگی اجماع و اتفاق نظر دارند بر اینکه: امیرمؤمنان علیّ (ع) هیچگاه بت نپرستیده و هرگز به صنمی سجده نکرده است و به همین مناسبت، تمامی محقّقین عامّه به هنگام ذکر نام آن حضرت مینویسند: کَرَّمَ الله وَجْهَه و این عبارت را فقط برای آن بزرگوار قائلند و در مورد هیچ یک از صحابه پیامبر (ص) چنین نمیگویند.
حاصل کلام مرحوم علامه در این موضوع چنین است: اشکال مخالفان به اینکه «اسلام امیرالمؤمنین علی (ع) قبل از بلوغ بوده و چنین اسلامی ارزش ندارد، پس اسلام علی (ع) ملاک افتخار نیست» وارد نیست و پاسخ این است: اینکه گفتید اسلام امیرالمؤمنین (ع) قبل از بلوغ بوده، ما این سخن را قبول نداریم؛ زیرا عمر مبارک امیرالمؤمنین (ع) شصت و شش یا شصت و پنج سال بوده است و پیامبر خدا (ص) از روز بعثت تا رحلت بیست و سه سال زندگی کرد. و امیرالمؤمنین (ع) پس از پیامبر (ص) تقریبا سی سال زنده بود.
پس سنّ مبارک امیرالمؤمنین علی (ع) هنگام بعثت و نزول وحی آسمانی، حدود دوازده یا سیزده سال بوده و شرعا بلوغ در چنین سنّی امکان دارد و علاوه بر امکان، واقع هم شده؛ زیرا پیامبر (ص) به دخترش خبر داد: «تو را به تزویج اوّلین مسلمان و عالمترین آنها در آوردم».
و امّا در پاسخ به اینکه گفتید: «چنین اسلامی ارزش ندارد» میگوئیم: ارزش دارد؛ زیرا گاهی انسان از لحاظ سنّ خردسال است و از لحاظ کمال عقلی بسیار رشد یافته، و مانعی ندارد که مکلّف باشد. و شاهد این سخن، کلام ابوحنیفه ـ از ائمه مذاهب اربعه عامّه ـ است که به صحت اسلام صبی فتوا داده است. اگر امیرالمؤمنین علی (ع) در این سنّ کم، اسلام آورده، دلیل بر کمال اوست نه نقص؛ به دو دلیل:
- اطفال در سنین کودکی طبیعتاً میل به والدین داشته و تنها آنها را دوست میدارند. اگر انسانی در سنین کودکی از امور مادی و دنیوی اعراض نموده و فقط به ذات حق متوجه شود، دلیل بر کمال اوست و لذا کودکان تیزهوش و ملتفت به مسائل عقلی را نابغه میشماریم و مورد تحسین قرار میدهیم.
- طبیعت کودکان با دقت و تأمل و اندیشه در امور عقلیّه و تکالیف الهیّه و مسأله مبدأ و معاد منافی بوده و به بازی و لهو و لعب متمایل است. اگر کودکی از امور ملائم با طبع خویش اعراض کرد، و به امور عقلیه و تکالیف الهیه و مسئله مبدأ و معاد پرداخت، دلیل بر نهایت درجه کمال او است. پس امیرالمؤمنین (ع) کاملترین مردم است. شگفتا که مردم ـ در همه ابعاد دیگر ـ این گونه کارهای استثنائی از اطفال را دلیل بر نبوغ و استعداد سرشار میدانند، ولی نوبت به ایمان حضرت امیرالمؤمنین (ع) که میرسد، حسد و تعصّبات باطل، مانع این اعتقاد میشود!![۹۴].[۹۵]
منابع
پانویس
- ↑ «و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
- ↑ «إنّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم، فاسمعوا له و أطیعوه»، مسند احمد، ج۱، ص۱۵۱؛ تفسیر جامع البیان، ج۱۹، ص۷۴ و ۷۵؛ کنز العمّال، ج۱۳، ص۱۳۱، حدیث ۳۶۴۱۹؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۳؛ مجمع الزّوائد و منبع الفوائد، ج۹، ص۱۱۳؛ تفسیر البغوی المسمّی معالم التّنزیل ذیل آیه ۲۱۴ شعراء، جزء ۱۹، ص۱۴۹ مجلّد ۱۱.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۱۹۵.
- ↑ «و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
- ↑ مانند ابوجعفر اسکافی معتزلی در کتاب “نقض العثمانیه”، ص۳۰۳؛ ر. ک: الغدیر، ج۲، ص۳۵۹. به نقل از سیوطی در “جمع الجوامع” ابن جریر طبری نیز آن را صحیح دانسته است. نیز ر.ک: کنز العمال، ج۱۳، ص۱۲۸، ج۸، ۳۶۴؛ الغدیر، ج۲، ص۳۶۹.
- ↑ مانند ابن کثیر در کتاب “الکامل فی التاریخ”، ج۱، ص۴۸۷- ۴۸۸.
- ↑ علل الشرایع، ص۱۶۹- ۱۷۰.
- ↑ الأمالی، ص۵۸۱- ۵۸۳.
- ↑ بحار الانوار، ج۱۸، ص۱۷۷- ۱۷۸؛ ج۳۸، ص۲۲۳ و ۲۴۹؛ ج۲۴، ص۲۵۸.
- ↑ اثبات الهداة، ج۳، ص۸۶ و ۹۲.
- ↑ البرهان فی تفسیر القرآن، ج۳، ص۱۹۰-۱۹۲.
- ↑ نور الثقلین، ج۴، ص۶۶- ۶۸.
- ↑ ر.ک: المراجعات، ص۱۸۶- ۱۸۸؛ الغدیر، ج۲، ص۳۹۴- ۴۰۱. در این دو منبع، خصوصاً الغدیر، روایات گوناگون حدیث الدار از منابع حدیثی و تاریخی و تفسیری اهلسنت نقل شده است.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۱۱۳.
- ↑ ر.ک: زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵.
- ↑ ر.ک: زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۴۴؛ تاریخ الکامل، ج۲، ص۴۰- ۴۱؛ السیرة الحلبیّه، ج۱، ص۳۱۱؛ تاریخ ابن عساکر، ج۱، ص۸۵؛ مسند احمد، ج۱، ص۱۱۱؛ کنزالعمّال، ج۱۵، ص۱۵؛ شواهد التنزیل، ج۱، ص۴۲۰؛ فرائد السمطین، ج۱، ص۸۵؛ کفایة الطالب، ص۲۰۴، ینابیع الموده، ج۱، ص۱۲۲.
- ↑ شرح التجرید، قوشچی، ص۳۲۷، أیّکم یبایعنی و یوازرنی، یکون أخی و وصیّی و خلیفتی من بعدی.
- ↑ السیره الحلبیّه، ج۱، ص۲۸۶. أنت أخی و وزیری و وصیّی و وارثی و خلیفتی من بعدی.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۶۲، ۶۳، و در طبع دیگر تاریخ طبری، ج۲، ص۳۱۹ - ۳۲۱.
- ↑ تفسیر الطبری، ج۱۹، ص۱۲۱.
- ↑ البدایه و النّهایه، ج۳، ص۳۸. «فَأَيُّكُمْ يُوَازِرُنِي عَلَى هَذَا الْأَمْرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي».
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۱۹۵.
- ↑ ابن تیمیه، منهاج السنة، ج۷، ص۳۰۶ – ۳۰۷.
- ↑ مظفر، محمدحسین، دلائل الصدق، ج۶، ص۳۴؛ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص۱۱۸.
- ↑ ابن تیمیه، منهاج السنة، ج۷، ص۳۰۴ – ۳۰۶.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، أنساب الأشراف، ج۱، ص۸۸ - ۹۰؛ ج۴، ص۲۸۲، ۲۹۴، ۳۰۳، ۳۱۲ و ۳۱۳؛ ابن حزم، علی بن احمد، جمهرة أنساب العرب، ص۱۷، ۳۷، ۷۰.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج۱، ص۵۴۲؛ ثعلبی نیشابوری، ابو اسحاق احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان، ج۷، ص۱۸۲؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۶ و ۴۹.
- ↑ احمد بن حنبل، المسند، ج۲، ص۴۶۵؛ نسائی، احمد بن شعیب، السنن الکبری، ج۵، ص۱۲۶؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج۱، ص۵۴۳؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۹ و ۵۰.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۸؛ دمشقی، اسماعیل بن کثیر، البدایة والنهایة، ج۳، ص۵۳؛ ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۵۹.
- ↑ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۵؛ بلاذری، احمد بن یحیی، أنساب الأشراف، ج۴، ص۳۱۳ – ۳۱۴.
- ↑ احمد بن حنبل، المسند، ج۲، ص۲۲۵؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق ج۴، ص۳۲.
- ↑ مظفر، محمدحسین، دلائل الصدق، ج۶، ص۳۲؛ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص۱۲۲.
- ↑ عاملی، سید شرف الدین، المراجعات، ص۱۹۲، نقل کلام شیخ سلیم بشری در مراجعه شماره ۲۳؛ نور، فیصل، الإمامة و النص، ص۴۰۲؛ نیز، ر.ک: ابو مریم اعظمی، الحجج الدامغات، ج۱، ص۲۱۴ – ۲۱۵.
- ↑ نور، فیصل، الإمامة و النص، ص۴۰۲ – ۴۰۴.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۹۶.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۸۰.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۵۷.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۷۴.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۱۰۱ و ۱۰۷.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۱۰۹.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۱۶۶.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۱۷۷.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۱۸۷.
- ↑ حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، ج۲، ص۱۷۲.
- ↑ نور، فیصل، الإمامة و النص، ص۴۰۱.
- ↑ در خور است که درباره خداوند جز حقّ نگویم؛ به راستی برای شما برهانی از پروردگارتان آوردهام، از این روی بنی اسرائیل را با من گسیل کن!» سوره اعراف، آیه ۱۰۵.
- ↑ نور، فیصل، الإمامة و النص، ص۴۰۴.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، امامت اهل بیت(ع) از دیدگاه قرآن و روایات، ص۱۷۰؛ هیتمی، ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص۲۸۱.
- ↑ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۷، ص۳۲۳؛ قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۰۰؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۱۸، ص۱۶۴، ۱۷۸، ۱۸۱، ۲۱۲.
- ↑ قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۰۱؛ بحرانی، هاشم بن سلیمان، البرهان، ج۳، ص۱۹۱ - ۱۹۲؛ عروسی حویزی، عبدعلی، نور الثقلین، ج۴، ص۶۹؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۵، ص۲۱۳ و ۲۱۵؛ فیض کاشانی، محسن، تفسیر صافی، ج۴، ص۵۳.
- ↑ نور، فیصل، الإمامة و النص، ص۴۰۵ – ۴۰۶.
- ↑ و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
- ↑ «و آنگاه که ندا سر دادیم تو در سوی (غربی) طور نبودی ولی (این وحی) بخشایشی از پروردگار توست تا به گروهی که پیش از تو بیمدهندهای برای آنان نیامده است بیم دهی، باشد که پند گیرند» سوره قصص، آیه ۴۶.
- ↑ «این پیامرسانی برای مردم است تا بدان هشدار داده شوند و تا بدانند که او خدایی یگانه است و تا خردمندان در یاد گیرند» سوره ابراهیم، آیه ۵۲.
- ↑ بزرگوار است آن (خداوند) که فرقان را بر بنده خویش فرو فرستاد تا جهانیان را بیمدهنده باشد» سوره فرقان، آیه ۱.
- ↑ و پیش از آن، کتاب موسی پیشوا و رحمت بود و این کتابی است راستشمارنده (ی کتاب موسی) به زبان عربی، تا به ستمگران بیم دهد و نیکوکاران را نوید است» سوره احقاف، آیه ۱۲.
- ↑ تو تنها به آن کس میتوانی بیم دهی که از این قرآن پیروی میکند و از (خداوند) بخشنده در نهان بیم دارد پس او را به آمرزش و پاداشی ارزشمند نوید ده» سوره یس، آیه ۱۱.
- ↑ و هیچ بار برداری بار (گناه) دیگری را بر نمیدارد و اگر فردی گرانبار، (کسی را) برای برداشتن بار خویش، فرا خواند چیزی از بار او برداشته نخواهد شد هر چند خویشاوند باشد، تو تنها کسانی را که در نهان از پروردگارشان میهراسند و نماز را بپا میدارند هشدار میده» سوره فاطر، آیه ۱۸.
- ↑ تا هر که را زنده (دل) است بیم دهد و فرمان (عذاب) بر کافران تحقق یابد» سوره یس، آیه ۷۰.
- ↑ و با آن (قرآن) کسانی را که از گرد آورده شدن نزد پروردگارشان میهراسند در حالی که جز او، هیچ سرور و میانجی ندارند، بیم بده باشد که پرهیزگاری ورزند» سوره انعام، آیه ۵۱.
- ↑ و اگر (این پیامبر) بر ما برخی سخنان را میبست * دست راستش را میگرفتیم * سپس شاهرگش را میبریدیم» سوره حاقه، آیه ۴۴-۴۶.
- ↑ و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
- ↑ و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
- ↑ توش و توان ابو لهب تباه و او نابود باد» سوره مسد، آیه ۱.
- ↑ بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۳، ص۱۷۱ کتاب التفسیر، سوره شعراء، ح۴۴۹۲؛ نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۱، ص۱۹۴ کتاب الایمان، ح۲۰۸؛ طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۱۹، ص۱۳۹؛ کثیر قرشی، عمادالدین، تفسیر ابن کثیر، ج۵، ص۲۱۰؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۷ – ۸، ص۲۰۶.
- ↑ بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۳، ص۱۷۱ کتاب التفسیر، روایت ۴۴۹۳؛ نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۱، ص۱۹۲ کتاب الایمان، ح۲۰۴؛ نیز ر.ک: طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۹، ص۱۳۷ - ۱۳۸؛ کثیر قرشی، عمادالدین، تفسیر ابن کثیر، ج۵، ص۲۱۰ – ۲۱۱.
- ↑ نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۱، ص۱۹۲، ح۲۰۵.
- ↑ جلالالدین سیوطی، عبدالرحمان، الدر المنثور، ج۶، ص۲۹۴.
- ↑ ربانی گلپایگانی و میرصانعی، مقاله «حدیث دار»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳، ص ۴۰۷.
- ↑ طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۵، ص۳۳۵.
- ↑ آلوسی، سیدمحمد، روح المعانی، ج۱۹، ص۲۰۴.
- ↑ ربانی گلپایگانی و میرصانعی، مقاله «حدیث دار»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳، ص ۴۱۲.
- ↑ علاوه بر اینکه استعداد و نبوغ فوق العاده امیرالمؤمنین (ع) برای همه مشخّص بوده و آن حضرت از درک بسیار بالا برخوردار بوده است.
- ↑ «و از سر هوا و هوس سخن نمیگوید * آن (قرآن) جز وحیی نیست که بر او وحی میشود» سوره نجم، آیه ۳-۴.
- ↑ «(نوزاد) گفت: بیگمان من بنده خداوندم، به من کتاب (آسمانی) داده و مرا پیامبر کرده است» سوره مریم، آیه ۳۰.
- ↑ «ای یحیی، کتاب (آسمانی) را با توانمندی بگیر! و ما به او در کودکی (نیروی) داوری دادیم؛» سوره مریم، آیه ۱۲.
- ↑ مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۹۰؛ ج۳، ص۳۷۸؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۴۳۳؛ ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۵۸. رسول خدا (ص) فرمودند: «یا علیّ أنت أوّل المؤمنین و أوّلهم إسلاما و أنت منّی بمنزله هارون من موسی».
- ↑ تاریخ طبری، محمد بن جریر، ج۲، ص۶۰.
- ↑ تاریخ طبری، محمد بن جریر، ج۳، ص۲۷۰.
- ↑ این سخن مماشاتا با عامّه گفته میشود وگرنه به حسب روایات و اخبار اهل بیت (ع)، امیرالمؤمنین (ع) قبل از این عالم ـ در عالم ذرّ و عالم انوار ـ در اقرار به توحید و یگانگی پروردگار عالم بر تمام انبیاء غیر از رسول خدا (ص) سبقت گرفته. بحارالانوار، ج۱۵، ص۱۷، حدیث ۲۴ و ۲۵ و در این عالم نیز در ابتدای تولّدش که چشم باز کرده، اقرار به وحدانیّت حق تعالی و نبوّت خاتم الانبیاء (ص) نموده است، سالها قبل از این که رسول خدا (ص) به رسالت مبعوث شود. (مناقب، ج۲، ص۱۷۴؛ بحارالانوار، ج۳۵، ص۱۸) و تفصیل این بحث را به بحار الانوار علامه مجلسی، ج۵، ص۲۶۰، مراجعه کنید.
- ↑ ، این سخن نیز مماشاتا با عامّه گفته میشود وگرنه به حسب روایات مسلّم و متواتر از اهل بیت (ع) آنها یک چشم بر هم زدن به خداوند ایمان نیاوردند و تا آخرین لحظات عمرشان بت پرست بودند، چنان که امام کاظم (ع) فرمودند: «... هما الکافران، علیهما لعنه الله و الملائکه و النّاس أجمعین، والله ما دخل قلب أحد منهما شی ء من الایمان...» فروع کافی، ج۸، ص۱۲۵، حدیث ۹.
- ↑ «علیّ أوّل الناس إسلاما»، میزان الاعتدال، الذهبی، ج۴، ص۲۱۷؛ لسان المیزان، ابن حجر، ج۶، ص۱۲۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۰۸؛ تاریخ أبی الفداء، ج۱، ص۱۱۵.
- ↑ «فَإِنِّي وُلِدْتُ عَلَى الْفِطْرَةِ وَ سَبَقْتُ إِلَى الْإِيمَانِ وَ الْهِجْرَةِ»، نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص۹۲، کلام ۵۷؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵۴؛ بحار الانوار، ج۳۹، ص۳۲۵. مقصود از بیان سابقه اسلامی خود و هجرت، فرمانبرداری و اطاعت رسول خدا (ص) در پذیرفتن دین و همراهی با پیامبر و هجرت با آن بزرگوار میباشد که در تمام این مراحل به فطرت خدادادی خود پایدار مانده است. و نیز از فطرت خداشناسی که خداوند به هر مولودی عطا فرموده، پس از آن نیز دور نشده و بر آن استوار بوده است.
- ↑ والله ما من عبد آمن بالله إلا و قد عبد الصّنم إلا علیّ بن أبی طالب فإنّه آمَن بالله من غیر أن یعبد صنماً؛ مناقب آل ابی طالب (ع)، ج۲، ص۸.
- ↑ در بعضی از روایات «خِرْبیل» به جای حزقیل آمده است.
- ↑ ریاض محبّ الدین طبری، ج۱، ص۱۵۷؛ مجمع هیثمی، ج۹، ص۱۰۲؛ کفایه گنجی، ص۴۶.
- ↑ از امام باقر (ع) روایت شده که حزقیل مؤمن آل فرعون، سابق امت حضرت موسی (ع)، و حبیب نجّار صاحب یاسین، سابق امت حضرت عیسی (ع)، و علی بن ابی طالب (ع) سابق این امت بود. فلاحظ: تفسیر البرهان، ج۵، ص۲۵۶، حدیث ۱۰۳۸۳؛ تفسیر الصافی، ج۵، ص۱۲۱.
- ↑ کفایة الطالب، باب ۲۴؛ مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۹۰؛ تفسیر قرطبی، ج۱۵، ص۲۰؛ بحارالانوار، ج۶۴، ص۲۰۵.
- ↑ کتاب المعرفه، حاکم نیشابوری، ص۲۲.
- ↑ استیعاب، ج۲، ص۴۵۷.
- ↑ برای تحقیق بیشتر پیرامون این موضوع به «الغدیر»، ج۳، ص۲۲ - ۲۴۸ مراجعه بفرمائید.
- ↑ «انْتَهَتِ الدَّعْوَةُ إِلَيَّ وَ إِلَى عَلِيٍّ لَمْ يَسْجُدْ أَحَدُنَا قَطُّ لِصَنَمٍ فَاتَّخَذَنِي نَبِيّاً وَ اتَّخَذَ عَلِيّاً وَصِيّاً»؛ مناقب ابن المغازلی، ص۲۷۶؛ تفسیر اللّوامع، ج۱، ص۶۲۹، چاپ لاهور؛ میر محمد صالح ترمذی حنفی نیز این حدیث را در «مناقب مرتضوی»، ص۴۱، نقل کرده است. مرحوم شهید ثالث در کتاب احقاق الحق، ج۳، ص۸۰ - ۸۳، این حدیث را ذکر کرده و اثبات نمود که مراد از لفظ «دعوت» در این حدیث، همان دعا و دعوتِ ابراهیم و طلبِ امامت برای ذریّهاش از خدای متعال است.
- ↑ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۸۸، المسأله السابعه، و أقدمهم ایماناً. قال العلامه الحلّی: لا یقال: إنّ إسلامه (ع) کان قبل البلوغ فلا اعتبار به؛ لأنّا نقول: المقدّمتان ممنوعتان: أمّا الأولی: فلأنّ سنّ علیّ (ع) کان ستّا و ستّین سنه أو خمسا و ستّین، و النبی (ص) بقی بعد الوحی ثلاثا و عشرین سنه و علیّ (ع) بقی بعد النبی نحوا من ثلاثین سنه فیکون سنّ علیّ (ع) وقت نزول الوحی فیما بین اثنتی عشره سنه و بین ثلاث عشره سنه، و البلوغ فی هذا الوقت ممکن، فیکون واقعاً لقوله (ص): زوّجتکِ أقدمهم سلما و أکثرهم علما». و أمّا الثانیه: فلأنّ الصبی قد یکون رشیدا کامل العقل قبل سنّ البلوغ فیکون مکلّفا و لهذا حکم أبوحنیفه بصحّه إسلام الصبی، و إذا کان کذلک دلّ علی کمال الصبی. أمّا أوّلاً: فلأنّ الطباع فی الصبیان مجبوله علی حبّ الأبوین و المیل إلیهما، فإعراض الصبی عنهما و التوجّه إلی الله تعالی یدّل علی قوّه کماله. و أمّا ثانیا: فلأنّ طبایع الصبیان منافیه للنظر فی الأمور العقلیّه و التکالیف الإلهیّه و ملائمه للّعب و اللهو، فإعراض الصبی عما یلائم طباعه إلی ما ینافره یدلّ علی عظم منزلته فی الکمال. فثبت بذلک أنّ علیّا (ع) کان أقدمهم إیمانا فیکون أفضل لقوله تعالی: ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۱۹۵.