حدیث یوم‌الدار در نگاه اهل سنت

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

بیشتر منابع اهل سنت حدیث یوم الدار را نقل کرده‌اند، حال یا به صورت کامل و یا اینکه برخی از قسمت‌های آنکه مربوط به خلافت و جانشینی امیرالمؤمنین(ع) هست را حذف کرده‌اند. در میان اهل سنت، ابن تیمیه و برخی به تبع ایشان، این حدیث را انکار کرده و جعلی می‌دانند، اما ادله ایشان مورد نقد و پاسخ داده شده است.

مقدمه

درباره واقعه یوم الدار سه روایت از منابع اهل‌سنت که سند آنها از نظر عالمان اهل‌سنت معتبر است عبارت است از:

  1. احمد بن حنبل به سند معتبر از علی (ع) روایت می‌کند که وقتی آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۱] نازل شد، پیامبر اکرم (ص) خاندان خود را که سی نفر بودند جمع کرد، پس از پذیرایی به آنان فرمود: “چه کسی دَین و مواعید مرا ضمانت می‌کند تا در بهشت با من باشد و جانشین من در خاندانم باشد؟ ” من آن را پذیرفتم[۲].
  2. وی در حدیث دیگری با سند صحیح از علی (ع) روایت کرده است که پیامبر اکرم (ص) بنی‌عبدالمطلب را جمع کرد و با مدّی طعام از آنان پذیرایی کرد، بدون اینکه چیزی از آن کم شود. سپس به آنان فرمود: “من به‌سوی شما به‌طور خاص و به‌سوی مردم به‌طور عام مبعوث شده‌ام، و شما این معجزه را از من مشاهده کردید، کدام‌یک از شما با من بیعت می‌کند تا برادر و یاور من باشد؟[۳]“ هیچ‌یک از آنان از جای خود برنخاست. من که کوچک‌ترین آنان بودم برخاستم. پیامبر (ص) فرمود: “بنشین”. پیامبر (ص) دو بار دیگر آن سخن را فرمود، و تنها من برخاستم. پیامبر (ص) در مرتبه سوم دستش را به‌دست من زد (بیعتم را پذیرفت)[۴].
  3. نسائی این حدیث را با دومین سندی که از احمد بن حنبل روایت کردیم، نقل کرده و پس از نقل این سخنِ علی (ع) که پیامبر (ص) دست خود را بر دست من زد، افزوده است: سپس پیامبر (ص) گفت: «أنت اخی و صاحبی و وارثی و وزیری، فَبِذَلِكَ وَرِثْتُ ابْنَ عَمِّي دُونَ عَمِّي»؛ تو برادر، یاور، وارث و وزیر من هستی، به این دلیل، من وارث پسر عمویم شدم نه عمویم”[۵].[۶]

دلالت حدیث

  1. دلالت حدیث بر امامت امیر المؤمنین (ع) براساس نقل طبری و دیگران که در آن عبارت «خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي‌» آمده، روشن است، زیرا اولاً واژه خلیفه بر خلافت و امامت دلالت آشکار دارد و ثانیاً چون مقیّد به این نشده است که او جانشین پیامبر (ص) در چه چیزی و در میان چه کسانی است بر امامت و خلافت عامّه دلالت می‌کند.
  2. در روایت اول احمد بن حنبل نیز واژه خلافت به کار رفته است، با این تفاوت که به خاندان پیامبر (ص) مقید شده است، «خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي‌»، ولی این قید، مدلول حدیث را مقید نمی‌سازد، زیرا هرکس به منصوص بودن امامت علی (ع) در خاندان پیامبر (ص) معتقد بوده است، امامت او را برای دیگر مسلمانان نیز پذیرفته است و این فرض از نظر همگان مردود است که علی (ع) تنها خلیفه پیامبر (ص) در خاندان اوست، نه در میان دیگر مسلمانان؛ مضافاً بر اینکه با توجه به برتری بنی‌هاشم بر دیگر قبایل قریش هرگاه علی (ع) خلیفه پیامبر (ص) در میان بنی‌هاشم باشد، خلیفه او بر دیگر قبایل قریش نیز خواهد بود و از طرفی، ابوبکر در سقیفه با استناد به حدیث نبوی «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ‌» که او نقل کرد، دعوی انصار را در باب امامت رد کرد. بنابراین، قبول امامت علی (ع) در بنی‌هاشم مستلزم قبول امامت او در میان عموم مسلمانان است. از این بیان، نادرستی سخن "فیصل نور" نویسنده وهّابی معاصر روشن شد که در نقد استدلال شیعیان به حدیث بدء‌الدعوة گفته است: “در بیشتر روایات، خلافت و وصایت در بنی عبدالمطلب است نه دیگران. حداقل این است که خطاب پیامبر (ص) متوجه آنان بوده است و این بهترین گواه است بر اینکه بر فرض دلالت آنها بر وصایت علی (ع) به خاندان پیامبر (ص) اختصاص دارد و شامل عموم مردم نمی‌شود”[۷]. نادرستی این سخن از توضیحات پیشین به دست آمده و به تکرار، نیازی نیست.
  3. در روایت نسائی، واژه وراثت آمده است. روشن است که مقصود از آن، وراثت مالی نیست، زیرا چنین وراثتی تابع احکام ارث در اسلام است و خارج از آن قوانین نمی‌توان کسی را وارث دانست. بنابراین، مقصود، امامت و رهبری امت اسلامی است[۸].

نقل‌های متفاوت عامه

متأسفانه دولت بنی امیه به علت دشمنی که با اهل بیت(ع) و مخصوصا با امیرالمؤمنین(ع) داشتند، با شدت و حِدّت تمام می‌کوشید نام و نشانی از امیرالمؤمنین و اهل بیت پیامبر (ع) در جامعه اسلامی نباشد و بغض و دشمنی و کینه و لعن و سب نسبت به آنها همه‌گیر شود. به همین دلیل به جعل حدیث، تفسیر و واژگونه ساختن وقایع مهم تاریخی پرداختند[۹]. از جمله جریان یوم الانذار که در شمار مهم‌ترین این وقایع است، به طور کلی انکار شده و به شکل کاملاً متفاوتی روایت شده است:

  1. روایت اول: عایشه می‌گوید: زمانی که آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۱۰] نازل شد، پیامبر بر بالای کوه صفا ایستاد و فرمود: ای فاطمه دختر محمد، ای صفیه دختر عبدالمطلب، ای فرزندان عبدالمطلب، من برای شما در محضر الهی کاری نمی‌توانم بکنم (باید خودتان عمل کنید)[۱۱].
  2. روایت دوم: ابوهریره می‌گوید زمانی که آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۱۲] نازل شد، پیامبر فرمود: ای جماعت قریش ـ یا چیزی شبیه این جمله ـ سعادت خودتان را از خدا با عمل بخرید. من برای شما در محضر الهی کاری نمی‌توانم بکنم، ای فرزندان عبد مناف من برای شما در محضر الهی کاری نمی‌توانم بکنم، ای عباس بن عبدالمطلب من برای شما در محضر الهی کاری نمی‌توانم بکنم، ای صفیه عمه پیامبر خدا من برای شما در محضر الهی کاری نمی‌توانم بکنم، ای فاطمه دختر محمد از مال و ثروت من هر چه می‌خواهی طلب کن. من برای شما در محضر الهی کاری نمی‌توانم بکنم[۱۳].
  3. روایت سوم: از ابن عباس روایت کردند که گفت: وقتی آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۱۴] نازل شد، رسول خدا (ص) قبیله ایشان را دعوت کرد[۱۵].

همان طور که مشاهده می‌کنید متن این احادیث و مشابه آنها، کاملاً متفاوت با احادیث یوم الانذار است که در آن امیرالمؤمنین، وزیر و وصی و خلیفه بعد از رسول خدا (ص) معرفی می‌شود[۱۶].

اشکالات سندی به این روایات

البته این دسته روایات که در مآخذ مکتب خلافت کم نیستند، از معایب و اشکالات فراوانی برخوردارند که اعتماد به آنها را از بین می‌برند. از جمله:

  1. عایشه: ولادت او را در سال چهارم یا پنجم بعثت گفته‌اند[۱۷]، یعنی یک یا دو سال بعد از حادثه یوم الانذار بوده است. به گفته مورخان و مفسران، نزول آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۱۸] و یوم الانذار در سال سوم بعثت بوده است[۱۹].
  2. ابوهریرة: او در سال هفتم بعد از هجرت مسلمان شده است که درست با زمان نزول آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۲۰] هفده سال فاصله دارد[۲۱].
  3. ابن عباس: او سه سال مانده به هجرت متولد شده است[۲۲]، یعنی وی هفت سال بعد از نزول آیه انذار به دنیا آمده است. چگونه می‌تواند ناقل مستقیم و بلاواسطه این واقعه باشد؟

این سه راوی (عایشه و ابوهریره و ابن عباس) و راویان دیگری که در غیر این دو حدیث، حادثه را به این شکل نقل کرده‌اند، هیچ کدام در عصر نزول آیه و جریان یوم الدار حضور نداشته، بلکه حتی وجود نداشته‌اند.

اشکالات متنی به این روایات

  1. خطاب‌های پیامبر به دخترش فاطمه (س) از جمله مشکلات دیگر این روایات است؛ چراکه همان طور که گفته شده ماجرای یوم الانذار و نزول آیه در سال سوم بعثت بوده است[۲۳] اما ولادت دختر پیامبر فاطمه صدیقه بنابر نقل معتبر در سال پنجم بعد از بعثت بوده[۲۴]، پس در آن سال و در آن روز اصلاً به دنیا نیامده بوده که بتواند مخاطب پیامبر اکرم(ص) قرار گیرد.
  2. مشکل دومی که در این احادیث وجود دارد این است که پیامبر اکرم (ص) در ابتدای سخن، بر بالای کوه صفا می‌ایستد و مردم را مورد خطاب قرار می‌دهد، این خطابات با مدلول و فحوی آیه انذار سازگاری ندارد؛ زیرا خطاب آیه مربوط به نزدیک‌ترین بستگان پیامبر است نه عموم قریش که تنها شامل بنی هاشم و بنی المطلب می‌شود. اما روایاتی که در بالا آوردیم، پیامبر قریش و تیره‌های آنان را صدا زده و انذار نمودند. درست است که رسالت پیامبر اکرم (ص) عام بوده است و همه مردم را در بر می‌گرفت اما نحوه ابلاغ آن توسط خدای متعال در آیه کاملاً مشخص می‌شده است. ایشان به امر الهی سه سال تبلیغ مخفیانه نمودند. بعد از آن مأمور شدند که تبلیغ خود را علنی کنند اما میزان این علنی شدن توسط آیه بیان شده که با اقربای خاص ایشان شروع شده است، این گام دوم رسالت آن حضرت بوده است. بر این اساس غیر از نزدیکان درجه اول پیامبر در این مرتبه جایی ندارند و سایر مردم در مأموریت ایشان داخل نیستند.
  3. دیگر آنکه طبق نقل‌های متعدد در همه مکاتب اسلام، پیامبر اکرم(ص) صاحب شفاعت عظمی هستند و شفاعت خویش را که شفاعتی مقبول و پذیرفته شده است[۲۵]، برای گناهکاران از امت خویش ذخیره کرده‌اند[۲۶]. پس چگونه ممکن است پیامبر مالک هیچ نفع و ضرری برای امت حتی دختر خویش نباشد و نتواند از افراد امت خویش دستگیری کند و به هیچ وجه نتواند ایشان را از عذاب الهی نجات دهد؟![۲۷]

ابن تیمیه و حدیث یوم الدار

ابن تیمیه مطابق عادت زشت خود، در انکار فضایل و مناقب امیر المؤمنین علی (ع) حدیث یوم الدار را با بیان دلایلی واهی انکار کرده است. او گفته است: “این حدیث از نظر حدیث‌شناسان کذب است و هیچ حدیث‌شناسی نیست، مگر اینکه می‌داند این حدیث، کذب و ساختگی است. بدین سبب هیچ‌یک از آنان، آن را در کتاب‌هایی که مرجع منقولات است، نقل نکرده است”[۲۸]. در اینجا خلاصه دلایل وی را آورده در حد مقدور پاسخ می‌دهیم:

در سند روایت طبری، ابو مریم کوفی است. دانشمندان رجال بر ترک او و نپذیرفتن روایات وی اجماع دارند. احمد بن حنبل می‌گوید: ثقه نیست. ابن المدائنی هم او را به جعل حدیث متهم کرده است[۲۹].

پاسخ: ابن عدی می‌گوید: شنیدم ابن عقده، از ابومریم کوفی تعریف و تمجید می‌کند و او را ثنا می‌گوید. وی در مدح ابومریم از حد گذشت[۳۰]. شعبه هم او را ثنا گفته است[۳۱]. ذهبی درباره او می‌گوید: به علم و رجال اهمیت می‌داد[۳۲]. علاوه بر این، در علت تضعیف وی توسط برخی از علمای رجال اهل سنّت، تصریح کرده‌اند که او شیعه بود. از نظر ما شیعه بودن زیانی نمی‌رساند. اصحاب صحاح سته خصوصا بخاری و مسلم از ده‌ها نفر از راویان شیعه، حدیث روایت کرده‌اند[۳۳]. از این گذشته متقی هندی از طبری نقل کرده که وی این حدیث را صحیح دانسته است[۳۴]. اسکافی معتزلی[۳۵] و خفّاجی در شرح شفاء[۳۶] این حدیث را صحیح دانسته‌اند. احمد بن حنبل، این حدیث را با سندی روایت کرده که بی‌شک همه رجال آن از رجال صحاح هستند: شریک، اعمش، منهال، عباد و علی (ع)[۳۷]. به فرض که ادعای وی را بپذیریم، باید دانست که طرق این حدیث مستفیض است و همدیگر را تقویت می‌کند. بنابراین ضعف برخی از رجال در بعضی از سندها اشکالی ندارد.

این روایت تأکید دارد که فرزندان عبد المطلب را که چهل مرد می‌شدند، فراهم ساخت. روشن است که هنگام نزول آیه انذار جمعیت فرزندان عبد المطلب به این زیادی نبود. پاسخ: ظاهرا واژه «عبد» افزوده راویان است؛ زیرا به تصریح شماری از روایات، آن حضرت، بنی هاشم را دعوت کرد[۳۸]. در برخی از روایات آمده، بنی عبد المطلب و شماری از بنی مطلب را دعوت کرد[۳۹]. شاید امر بر راوی مشتبه شده و واژه «عبد» را او افزوده باشد. چنین مواردی در روایات فراوان است. بنابراین از چنین خطایی لازم نمی‌آید که اصل واقعه دروغ باشد. از سوی دیگر پسران عبد المطلب، ده نفر بودند و کوچک‌ترین آنها در آن زمان شصت‌ساله بود. حال اگر فرزندانشان را به این رقم اضافه کنیم، چرا به چهل مرد نرسد؟! ما احتمال می‌دهیم که شمارشان خیلی بیشتر از این باشد.

در حدیث نقل می‌شود که هر یک نفر از حاضران به تنهایی بزغاله‌ای را همراه یک کوزه آب می‌خورد. این دروغ است؛ زیرا در میان بنی هاشم کسی به پرخوری شهرت نداشته است. پاسخ: مرحوم علّامه محمّد حسن مظفر چنین پاسخ داده است؛ حداکثر چیزی که اثبات می‌شود، مبالغه یا اشتباه راوی در این ناحیه روایت است، امّا اصل روایت همچنان به قوّت خود باقی است و آسیبی به آن نمی‌رساند. از این گذشته عدم معروفیت آنها به پرخوری دلیل بر عدم اتّفاق این واقعه نمی‌باشد. خصوصا با عنایت به این که مطابق‌ شهادت کتب تاریخی بسیاری از مردمان قریش پرخور بودند[۴۰].

چگونه ممکن است، پیامبر (ص) به آن جماعت بگوید: هر یک از شما در این امر، مرا حمایت کند، وصی و خلیفه پس از من می‌شود؛ در حالی که صرف پذیرفتن چنین کاری موجب خلافت نمی‌گردد؛ زیرا تمام مسلمانان آن حضرت را حمایت کردند، ولی هیچ یک خلیفه نیستند. از این گذشته امکان داشت، همه یا تعدادی از این جماعت چهل نفری درخواست پیامبر (ص) را بپذیرند، در آن صورت کدام یک خلیفه می‌شد؟ آیا امکان دارد همه خلیفه باشند؟ پاسخ: علّامه مرحوم، "محمّد حسن مظفّر" در پاسخ می‌گوید: پیامبر (ص) نفرمود پذیرفتن دعوت، علّت تامّه خلافت پس از من است تا اینکه لازم بیاید، هر کس این کار را کرد، اگر چه از قبیله رسول خدا (ص) نباشد، خلیفه باشد؛ بلکه پیامبر به دستور خدا قصد داشت خویشاوندان نزدیک خود را انذار دهد و ترغیب نماید؛ زیرا آنان به پیامبر (ص) نزدیک‌تر بودند و سزاوارتر آن بود که ایشان حضرت را یاری کنند و آن حضرت نیز این مقام را تنها برای ایشان قرار داد. از سوی دیگر این کار را کرد تا از همان آغاز بدانند که این مقام، از آن علی (ع) است. ؛ چراکه خدا و رسولش می‌دانستند که کسی جز علی (ع) پیشنهاد پیامبر (ص) را به طور کامل نمی‌پذیرد و صد در صد از او حمایت نخواهد کرد. نتیجه آنکه این حادثه برای تثبیت امامت او و اتمام حجّت بر قومش بود. اگر به فرض چند نفر پاسخ می‌دادند، در این صورت پیامبر اکرم (ص) شخص سزاوارتر و شایسته‌تر را برای این کار تعیین می‌فرمود[۴۱]. حمزه، جعفر و عبیدة بن حارث همان پاسخ علی را دادند. حتی حمزه‌ پیش از آنکه شمار مؤمنان به چهل برسد، مسلمان شد[۴۲].

پاسخ: این ایراد به هیچ وجه درست نیست، زیرا:

  1. اگر حمزه پیش از نزول آیه انذار مسلمان شده باشد، حضورش در این جمع لازم نبود. ما نمی‌توانیم چنین مطلبی را محتمل بدانیم تا چه رسد که بدان یقین داشته باشیم؛ زیرا اگر نگوییم روایات درباره اسلام حمزه صراحت، حد اقل در این باره ظهور دارد که وی پس از دعوت علنی، و رویارویی پیامبر (ص) و قریش و مذاکرات آنان با ابوطالب، مسلمان شد.
  2. به فرض که بپذیریم، احتمال دارد که انذار خویشاوندان در اثنای دعوت سرّی و پیش از اسلام حمزه بوده است. حتی اگر حمزه در سال دوم بعثت مسلمان شده باشد، بنابراین ماجرای حمزه و ابو جهل، به منزله اعلان جزئی دعوت به شمار رود و قریش تعرّضات خود را به پیامبر اکرم (ص) در دوره دعوت سرّی شروع کرده باشند. آنچه بر این گفته دلالت دارد، روایتی است که می‌گویند، آیه: ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ[۴۳] باعث شد که دعوت از مرحله سرّی به مرحله نهایی وارد شود. بدین ترتیب بدون تردید انذار خویشاوندان پیش از این زمان بوده است.
  3. اگر حمزه پیش از آن، ایمان آورده باشد، حضور وی در این جمع همانند حضور ابوطالب خواهد بود. احتمال دارد که آن دو فکر می‌کردند، در این دعوت، مورد نظر پیامبر (ص) نیستند. خصوصا اگر می‌دانستند که زنده ماندن آنان پس از پیامبر (ص) دورترین احتمال ممکن است؛ زیرا چنان که ادّعا می‌شود، حمزه هم سنّ پیامبر (ص) بود. البته ما معتقدیم که حمزه بیش از بیست سال از پیامبر (ص) بزرگ‌تر بود؛ زیرا او از عبدالله، پدر حضرت و کوچک‌ترین فرزند عبد المطلب، بزرگ‌تر بود. در مورد عبّاس همچنین پاسخ‌ می‌دهیم.

ابوطالب پیرمردی مسن بود که هرگز احتمال نمی‌داد، پس از پیامبر (ص) زنده باشد. بنابراین معنی ندارد که یکی از آنان خود را به عنوان خلیفه پیامبر (ص) مطرح کند یا چنین اندیشه‌ای را بر زبان آورد.

بدین ترتیب معلوم می‌شود که اشکالات ابن تیمیه همانند سرابی است که تشنه گمان می‌برد، آب است یا همچون خاکستری که طوفانی شدید بر آن وزیدن گیرد[۴۴].

منابع

پانویس

  1. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  2. المسند، ج۱، ص۵۴۵، حدیث۸۸۳. رجال سند این حدیث عبارت‌اند از: اسود بن عامر، شریک، اعمش، منهال، عباداللّه بن عبداللّه اسدی، احمد محمد شاکر اسناد آن را حسن دانسته و از حافظ هیثمی نقل کرده که گفته است: اسناده جیّد (مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۱۳، شماره۱۳۷۱).
  3. «أَيُّكُمْ يُبَايِعُنِي عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ صَاحِبِي‌».
  4. المسند، ج۲، ص۱۶۴-۱۶۵؛ حدیث ۱۳۷۱. رجال حدیث عبارت‌اند از: عفان ابوعوانه، عثمان بن مغیره، ابو صادق، ربیعة بن ناجذ. همه رجال حدیث موثق‌اند. أحمد محمد شاکر گفته است: اسناده صحیح. وی سپس درباره توثیق رجال حدیث توضیح داده و افزوده است، هیثمی در مجمع الزوائد، ج۸، ص۳۰۲ آن را نقل کرده و گفته است: رواه أحمد و رجاله ثقات.
  5. خصائص امیر المؤمنین علی ابن ابی طالب (ع)، ص۹۹-۱۰۰، حدیث۶۶.
  6. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۱۱۳.
  7. الإمامة و النص، ص۴۰۲.
  8. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۱۱۶.
  9. ابن تیمیه که مروج و مبلغ اسلام اموی است کوشیده است که به طور کلی همه چیز این حادثه و حوادث نظیر آن را انکار کند، اصلاً برای آن به وجود روایتی معتقد نباشد، اگر هم بر فرض کسی روایتی نقل کند آن را جعلی و کذب بداند. (منهاج السنة النبویة، ج۷، ص۲۹۹).
  10. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  11. صحیح مسلم، ج۱، ص۱۹۲، ش۳۵۰.
  12. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  13. صحیح البخاری، ج۶، ص۱۱۱، ش۴۷۷۱.
  14. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  15. صحیح البخاری، ج۴، ص۱۸۴.
  16. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۴۳.
  17. الإصابة، ج۸، ص۲۳۱.
  18. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  19. السیرة النبویة، ج۱، ص۲۶۲؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۱۸؛ الکامل، ج۲، ص۶۰-۶۲؛ البدایة والنهایة، ج۳، ص۳۷؛ الاکتفاء، ص۲۸۰؛ سبل الهدی، ج۲، ص۴۳۱؛ التفسیر الکبیر (رازی)، ج۳۲، ص۳۴۸.
  20. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  21. شرح نهج البلاغه لابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۴.
  22. نسب قریش، ص۲۶؛ انساب الاشراف، ج۴، ‌ص ۲۷ و اسدالغابة، ج۳، ص۲۹۱.
  23. تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۱۸.
  24. الکافی، ج۸، ص۳۴۰؛ ج۱، ص۴۵۸؛ دلائل الامامة، ص۷۹، ش۱۸؛ المناقب، ج۳، ص۱۳۲؛ کشف الغمة، ج۲، ص۷۶؛ مروج الذهب، ج۲، ص۲۸۹. ان مولد فاطمة رضی الله تعالی عنهما کان قبل الهجرة بثمان سنین.
  25. صحیح مسلم، ج۴، ص۱۷۸۲، ش۲۲۷۸؛ سنن ابی داود، ج۴، ص۲۱۸، ش۴۶۷۳؛ مصنف (ابن ابی شیبة)، ج۶، ص۱۳۱۷؛ دلائل النبوة (ابی نعیم)، ص۶۶؛ دلائل النبوة (بیهقی)، ج۵، ص۴۷۶.
  26. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): إِنَّمَا ادَّخَرْتُ لِأَهْلِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِي‌»؛ پیامبر اسلام (ص) فرمودند: همانا من شفاعت خویش را برای گناهکاران امتم ذخیره کرده‌ام. المسند، ج۲۰، ص۴۳۹ (اسناده صحیح)؛ المستدرک علی الصحیحن، ج۱، ص۱۳۹ (هذا حدیث صحیح)؛ سنن ابن ماجه، ج۵، ص۳۶۳ (حدیث صحیح)؛ السنن الکبری (بیهقی)، ج۸، ص۳۲؛ من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۵۷۴؛ الامالی (طوسی)، ص۵۷؛ الامالی (صدوق)، ص۳۷۰؛ الاختصاص (مفید)، ص۴۰.
  27. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۴۴.
  28. منهاج السنة النبویة، ج۷، ص۱۶۳، با تعلیق و تحقیق محمد ایمن الشبراوی.
  29. منهاج السنه، ج۴، ص۸۱.
  30. بنگرید: لسان المیزان، ج۴، ص۴۳.
  31. لسان المیزان، ج۴، ص۴۲.
  32. لسان المیزان، ج۴، ص۴۲؛ میزان الاعتدال، ج۲، ص۶۳۱.
  33. لسان المیزان، ج۴، ص۴۲؛ میزان الاعتدال، ج۲، ص۶۳۱.
  34. کنز العمّال، ج۱۵، ص۱۱۳.
  35. بنگرید: شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۲۴۴.
  36. بنگرید: الغدیر، ج۲، ص۲۸۰.
  37. الغدیر، ج۲، ص۲۸۰؛ مسند احمد، ج۱، ص۱۱۱.
  38. سیره ابن کثیر، ج۱، ص۴۵۹؛ مسند احمد، ج۱، ص۱۱۱؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۷.
  39. الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۶۲.
  40. دلائل الصدق، ج۲، ص۲۳۴.
  41. دلائل الصدق، ج۲، ص۲۳۶.
  42. منهاج السنه، ج۴، ص۸۱- ۸۳.
  43. «از این روی آنچه فرمان می‌یابی آشکار کن» سوره حجر، آیه ۹۴.
  44. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۰۴؛ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۱۱۵.