ذعلب یمانی در تراجم و رجال

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

ذعلب یمانی دارای زبانی گویا و سخنوری پر دل و از شیعیان امیرالمؤمنین (ع) بود. اما در یک سؤال و جواب علمی و اعتقادی با امام (ع) رعایت ادب را نکرد، ولی پس از شنیدن پاسخ امام (ع) سخت نادم و مجاب گردید که تفصیل آن را در ذیل می‌آوریم:

اصبغ بن نباته نقل می‌کند. پس از آن‌که امیرالمؤمنین (ع) به خلافت رسید و مردم با آن حضرت بیعت کردند، روزی به مسجد تشریف آوردند و در حالی که عمامه رسول خدا (ص) بر سر و لباس آن حضرت بر تن داشت و نعلین آن حضرت برپا و شمشیرش بر کمر بسته بود، بالای منبر رفت و انگشتان خود را درهم نمود و فرمود: "ای گروه مردم، از من پرسش کنید پیش از آن‌که مرا نیابید، این سینه من جایگاه علم و شیرة دهان رسول خدا (ص) است، این است آن چیزی که رسول خدا (ص) در کام من ریخته است، از من بپرسید که علم اولین و آخرین نزد من است و... به حق آن‌که دانه را شکافت و انسان را خلق کرد اگر از من بپرسید از هر آیه که آیا در شب نازل شد یا روز، در مکه یا مدینه، در سفر یا حضر، ناسخ یا منسوخ، محکم یا متشابه، تأویلش باشد یا تنزیلش همه آنها را به شما خبر خواهم داد"[۱].

در این میان ذعلب یمانی از جای برخاست به حاضران گفت: پسر ابوطالب به جای بسیار بلند و رفیعی تکیه زده است، من امروز از او سؤالی می‌کنم که نزد شما شرمسار شود! سپس گفت: ای امیرمؤمنان، آیا پروردگار خود را دیده‌ای؟ حضرت در پاسخ فرمود: "وای بر تو ای ذعلب یمانی، من کسی نیستم که خدایی را که ندیده ام پرستش کنم"[۲]. ذعلب یمانی گفت: چگونه او را دیده‌ای برای ما توصیف کن؟ فرمود: "وای بر تو ای ذعلب یمانی، دیده سر او را نتواند بیند، ولکن دلها به حقیقت ایمان او را بیند، وای بر تو ای ذعلب یمانی، به راستی پروردگارم به دوری و نزدیکی، به حرکت و سکون، به ایستادن بر قامت و رفتن و آمدن وصف نشود تا آنجا لطیف است که به لطافتش نتوان ستود، تا آنجا بزرگ است که به وصف نیاید... او درک کند اما نه به حس جسمانی، سخن گوید ولی نه با تلفظ، در همه چیز هست نه با آمیزش، از همه چیز بیرون است نه به صورت جدایی، بالای همه چیز است ولی نه به فوقیت مکانی، جلوی همه چیز است ولی گفته نشود جلو است، داخل هر چیز است ولی نه چون چیزی داخل چیز دیگر، بیرون هر چیزی است ولی نه چیزی بیرون چیز دیگر[۳].

ذعلب یمانی پس از شنیدن سخنان حضرت علی (ع) مدهوش شد و گفت: به خدا هرگز چنین جوابی نشنیده بودم، به خدا دیگر چنین پرسشی نکنم[۴].[۵]

منابع

پانویس

  1. «يَا مَعَاشِرَ النَّاسِ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي هَذَا سَفَطُ الْعِلْمِ هَذَا لُعَابُ رَسُولِ اللَّهِ...»
  2. «وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ لَمْ أَكُنْ بِالَّذِي أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»؛ در نهج البلاغه چنین آمده: «ويلك يا ذعلب، ما كنت لأعبد ربة لم أره».
  3. «وَيْلَكَ لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ إِنَّ رَبِّي لاَ يُوصَفُ بِالْبُعْدِ وَ لاَ بِالْحَرَكَةِ وَ لاَ بِالسُّكُونِ....»
  4. امالی صدوق، مجلس ۵۵، ح۱؛ اعیان الشیعه، ج۶، ص۴۳۱ و به اختصار نهج البلاغه، خطبه ۱۷۹.
  5. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۵۰۳-۵۰۵.