سفاهت در فقه اسلامی
مقدمه
سفاهت در لغت به معنای سبک عقلی و نقصان خرد آمده است. به فرد دارای سفاهت «سفیه» گویند. مراد از سفاهت در کلمات فقها، سبک عقلی و کم خردی نسبت به حفظ مال است. بنابر این، در فقه به کسی سفیه گویند که به جهت سبک عقلی فاقد حالت و ملکه حفظ مال است و در نتیجه اموال خود را به مصارفی غیر عقلایی میرساند و آنها را به هدر میدهد و در معاملاتش مصلحت اندیشی ندارد و به راحتی فریب میخورد و در به دست آوردن مال و هزینه کردن آن، شیوه و روشی جدای از شیوه عقلا دارد. [۱] از این رو، در حدیثی از امام صادق (ع)، سفیه به کسی اطلاق شده که یک درهم را به چند برابر ارزش واقعی آن میخرد. [۲] آیا کسی که در امور خیر مانند ساختن مسجد، پل، مدرسه، مهمانی دادن و صدقات بیش از اندازهای که لایق شأن او است صرف میکند، سفیه به شمار میآید یا نه؟ مسئله محل اختلاف است. قول دوم به مشهور نسبت داده شده است. [۳] نقطه مقابل سفاهت، رشد و مقابل سفیه، رشید است.
انسان رشید چنانچه از روی غفلت و بر حسب اتفاق در مال خود تصرفی سفیهانه کند، مانند آنکه آن را در غیر محل عقلایی مصرف کند یا در معاملهای به راحتی فریب بخورد، سفیه به شمار نمیرود؛ چنان که اگر سفیهی از روی اتفاق، در مال خود تصرف عقلایی نماید، از سفاهت خارج نمیشود و به او رشید نمیگویند. [۴] از احکام سفیه به تفصیل در باب حجر و از معامله سفهی در باب تجارت سخن گفتهاند.
احکام سفاهت
احکام سفاهت در دو حوزه تصرفات مالی و غیر مالی قابل طرح است.
سفاهت و تصرفات مالی
ممنوعیت تصرف در مال
از اسباب حجر؛ یعنی ممنوع بودن از تصرف در اموال خویش، سفاهت است. بنابر این سفیه نمیتواند در اموال خود با فروختن، بخشیدن، اجاره دادن، وقف کردن و مانند آن تصرف کند و در صورت تصرف، تصرفش جز با اذن ولیّ او نافذ نخواهد بود.
در محجور بودن سفیه تفاوتی میان تصرفات مالی ای که به طور اتفاق به شیوه عقلا صورت میگیرد و غیر آن و نیز میان مرد و زن نیست؛ چنان که تفاوتی میان تصرف در اموال موجود و تصرف مالی در ذمّه نیست. بنابر این، سفیه نمیتواند در ذمّه خود تعهد مالی ـ همچون قرض گرفتن و ضامن شدن ـ ایجاد کند؛ [۵] لکن در اینکه سفیه میتواند برای انجام دادن کاری در ازای دریافت اجرت، خود را اجاره دهد (اجیر کسی شود) یا نه، مسئله اختلافی است.
بسیاری از فقها آن را نیز برای سفیه ممنوع دانستهاند؛ [۶] لکن برخی آن را جایز دانستهاند. [۷] بعضی نیز در آن توقف کردهاند. [۸]
مراد از ممنوعیت سفیه از تصرف در مال، تصرف استقلالی و بدون اذن ولی است. بنابر این، با اذن ولیّ به تصرفی معیّن در آن، تصرف سفیه صحیح خواهد بود، حتی اگر اجازه پس از تصرف و انجام دادن معامله باشد. البته بر اذن مطلق، بدون تعیین نوع تصرف و مقدار عوض اثری مترتب نیست. [۹] برخی قدما تصرف مالی سفیه را، حتی با اذن و اجازه ولیّ صحیح نداستهاند. [۱۰]
در صورت عدم اذن ولیّ، معامله انجام گرفته باطل است و با وجود عین مال، آن مال باید به صاحبش بازگردانده شود؛ اما اگر تلف شده باشد، در صورتی که با اجازه صاحب مال، آن را تحویل گرفته و صاحب مال نیز از سفاهت او آگاه باشد، ضمانی متوجه سفیه نیست؛ لکن در صورت جهل به سفاهت وی، آیا ضمانی متوجه سفیه میشود یا نه، اختلاف است. چنانچه سفیه مال را با اذن صاحبش تحویل نگرفته باشد، مطلقاً ضامن است؛ هرچند برخی در این صورت نیز قائل به عدم ضمان او شدهاند. [۱۱]
اشتراط حجر به حکم حاکم
سفاهت یا قبل از بلوغ بر فرد عارض میشود و نابالغ در حال سفاهت به بلوغ میرسد و یا پس از بلوغ عارض میگردد. در اینکه تحقق حجر در سفیه منوط به حکم حاکم شرع به ممنوع بودن وی از تصرفات مالی است یا نه، اختلاف است. قول نخست به مشهور نسبت داده شده است. [۱۲] بنابر قول دوم، سفیه به صرف آشکار شدن سفاهت، از تصرفات مالی ممنوع میگردد.
آیا محل نزاع در مسئله یاد شده (اشتراط حجر به حکم حاکم و عدم اشتراط آن) مطلق سفاهت است؛ خواه پیش از بلوغ پدید آمده باشد یا بعد از آن، یا محل نزاع فرض دوم است؟ برخی، محل نزاع را اختصاص به صورت پیدایی سفاهت بعد از بلوغ داده و بر مشروط نبودن حجر به حکم حاکم در فرض اتصال سفاهت به قبل از بلوغ ادعای اجماع کردهاند. [۱۳]
در مقابل، برخی محل نزاع را عام دانسته و گفتهاند: اختلاف در مشروط بودن حجر سفیه به حکم حاکم شامل هر دو صورت میشود. [۱۴]
به تصریح برخی، مستحب است حاکم شرع بر حکم خود به حجر سفیه گواه بگیرد تا حجر وی بر همگان آشکار شود و در نتیجه از داد و ستد با وی خود داری ورزند. [۱۵]
اشتراط زوال حجر سفیه به حکم حاکم
آیا رفع حجر از سفیه ـ پس از زوال سفاهت وی ـ منوط به حکم حاکم است، یا بدون حکم حاکم به زوال آن نیز رفع میشود؟ مسئله اختلافی است. [۱۶] البته بین ثبوت و زوال حجر از این جهت تلازمی نیست؛ از این رو، برخی تنها رفع حجر را منوط به حکم حاکم دانستهاند، و نه ثبوت آن را؛ [۱۷] چنان که عکس آن نیز از بعضی نقل شده است؛ هرچند قائل آن مشخص نیست. [۱۸] برخی قائلان به توقف ثبوت حجر بر حکم حاکم، در توقف زوال آن به حکم حاکم، تأمل و اشکال کردهاند. [۱۹] اختلاف مطرح در محل نزاع در مسئله اشتراط ثبوت حجر به حکم حاکم در این مسئله نیز مطرح است.
ولایت بر سفیه
آیا ولایت بر سفیه در اموالش مطلقا از آنِ حاکم شرع است؛ خواه سفاهت او قبل از بلوغ و یا بعد از بلوغ پدید آمده باشد، یا مطلقاً از آنِ پدر و جد پدری و با نبود آن دو، از آنِ وصیّ یکی از ایشان و در صورت نبود وصیّ، از آنِ حاکم شرع است و یا در فرض پیدایی آن پس از بلوغ از آنِ حاکم شرع و در فرض اتصال آن به قبلِ بلوغ از آنِ پدر و جد پدری است؟ مسئله اختلافی است. [۲۰] قول سوم، دیدگاه بسیاری از فقها است. [۲۱]
سفاهت و تصرفات غیر مالی
سفاهت و عبادات
حکم سفیه در عبادات، همچون حکم رشید است و سفاهت مانع توجه خطابابهای شرع مقدس در عبادات به سفیه نمیباشد. بنابر این، همه عباداتی که بر رشید واجب است، مانند نمازهای روزانه، حج در صورت استطاعت، زکات و خمس، بر سفیه نیز واجب است. البته در تکالیف مالی به جای سفیه، مال را ولیّ او از طرف وی پرداخت میکند؛ چنان که در حج، هزینه آن توسط ولیّ سفیه از مال وی برداشته میشود. سفیه میتواند حج مستحب نیز بگزارد، به شرط آنکه هزینه آن بیشتر از مخارج اقامت وی در وطنش نباشد. در صورت افزون بودن، ولیّ میتواند او را از گزاردن حج بازدارد، مگر آنکه سفیه مقدار افزون را از راه کسب در مسیر حج به دست آورد؛ [۲۲] لکن برخی، به جا آوردن حج مستحب را حتی در صورت افزون بودن هزینه آن از هزینه اقامت در وطن مطلقا جایز دانستهاند؛ هرچند وی نتواند مقدار اضافی را از راه کسب به دست آورد. [۲۳]
نذر، عهد و قسم سفیه در صورتی که متعلق آن مال نباشد صحیح است و در صورت مال بودن، اگر مالی مشخص باشد، نذر باطل است؛ اما اگر مال در ذمّه است، صحیح میباشد و پس از زوال حجر، آن را ادا میکند و درصورت شکستن نذر یا عهد و یا قسم، بدون شک کفاره بر او واجب میگردد؛ لکن در چگونکی ادای آن با مال یا با روزه گرفتن، اختلاف است. [۲۴]
سفاهت و امامت
از برخی فقها کراهت امامت جماعت برای سفیه نقل شده است؛ [۲۵] لکن برخی دیگر در جواز امامت سفیه به دلیل جایگاه بلند امامت و نقصان خرد سفیه اشکال کردهاند. [۲۶]
سفاهت و ودیعه و عاریه
چنانچه سفیه مالی را که قبل از حجر و ممنوعیت از تصرف به امانت نزد او بوده، به دست خود تلف کند ضامن است. لکن اگر صاحب مال با علم به سفاهت کسی مال خود را به امانت نزد او بگذارد و سفیه آن را تلف کند، در ضمانت و عدم ضمانت وی اختلاف است. [۲۷] بنابر قول به ضمان، آیا در صورتی که تلف بر اثر کوتاهی سفیه باشد نیز ضمان ثابت است یا نه، مسئله اختلافی است. [۲۸] در احکام یاد شده، عاریه نیز حکم ودیعه را دارد. [۲۹]
سفاهت و وکالت
سفاهت مانع وکالت سفیه نیست؛ از این رو، سفیه میتواند در همه عقود وکیل دیگری شود؛ خواه متعلق عقد مال باشد، مانند فروختن، بخشیدن و اجاره دادن یا غیر مال، مانند طلاق. [۳۰] چنان که سفیه در تصرفات غیر مالی میتواند دیگری را وکیل خود قرار دهد. این کار در تصرفات مالی منوط به اذن ولیّ است. [۳۱]
سفاهت و وصیت
وصیت سفیه در غیر مال، مانند تجهیز صحیح است؛ لکن نسبت به مال در اینکه مطلقاٌ صحیح است؛ چه وصیت به خیر و معروف، مانند ساختن پُل باشد یا امر مباح، یا مطلقاً صحیح نیست و یا تنها در وصیت به معروف و خیر صحیح است، سه دیدگاه وجود دارد. [۳۲] قول آخر به مشهور نسبت داده شده است. [۳۳]
سفاهت و نکاح
سفیه یا به ازدواج نیاز دارد یا ندارد. در فرض دوم، ازدواج برای او جایز و صحیح نیست و در صورت ازدواج عقدش باطل است؛ هرچند ولیّ او آن را اجازه دهد. در فرض نخست، ازدواج با اذن ولیّ جایز است. در این صورت، آیا تعیین زوجه و نیز مقدار مهر بر ولیّ واجب است یا اذن دادن بدون تعیین نیز کفایت میکند؟ دیدگاهها مختلف است. [۳۴] برخی، تنها تعیین مهر را بر ولیّ واجب دانستهاند. [۳۵]
هر گاه ولیّ، زوجه یا مهر و یا هر دو را تعیین کند، سفیه حق تعدّی از آن را ندارد؛ لکن اگر تنها زوجه را مشخص نماید و مهر را مطلق بگذارد، بنابر قول به کفایت آن، سفیه میتواند با آن زن به مهر المثل یا کمتر ازدواج کند و چنانچه به بیشتر از آن ازدواج نماید، مقدار اضافی باطل است؛ هرچند عقد صحیح میباشد. اما اگر ولیّ مهر را تعیین کند، بدون تعیین زوجه، سفیه میتواند با هر زنی با همان مهر ازدواج نماید، به شرط آنکه مهر المثل آن زن به همان اندازه یا بیشتر باشد و در صورت کمتر بودن، عقد با مهر المثل صحیح و مقدار زیادی ساقط است. اگر ولی هیچ کدام از مهر و زوجه را مشخص نکند، بنابر قول به کفایت اذن مطلق، سفیه میتواند با زن مورد نظر خود با مهر المثل یا کمتر ازدواج کند، مگر آنکه مهر المثل آن زن به اندازهای باشد که تمامی مال سفیه یا بیشتر آن را در برگیرد که در این صورت عقد صحیح نخواهد بود.
در فرض نیاز سفیه به ازدواج، چنانچه وی پیش از آنکه از ولیّ اذن بگیرد، مبادرت به ازدواج نماید، از دیدگاه برخی، عقد صحیح میباشد؛ هرچند گناه کرده است؛ لکن برخی دیگر، صحّت عقد را منوط به اجازه بعدی از ولیّ دانستهاند؛ مگر آنکه ولیّ از اذن دادن خود داری ورزد و سفیه به حاکم شرع نیز دسترس نداشته باشد که در این صورت به تصریح بعضی، ازدواج بدون اذن ولیّ صحیح خواهد بود. [۳۶]
سفاهت و طلاق
از آنجا که سفیه از تصرفات غیر مالی ممنوع نیست، اجرای طلاق توسط او صحیح خواهد بود و در این حکم تفاوتی میان اقسام طلاق نیست. بنابر این، طلاق خلعی سفیه نیز که در مقابل بذل عوض صورت میگیرد، صحیح است؛ خواه عوض به اندازه مهر المثل باشد یا کمتر از آن. البته عوض به سفیه داده نمیشود؛ بلکه به ولیّ او تحویل میگردد. اگر مختلعه (زنی که طلاق خلعی داده شده) بدون اجازه ولیّ، مال را به سفیه بدهد و مال در دست او تلف شود، مختلعه ضامن است و در نتیجه، ولیّ، مثل یا قیمت آن را از او میگیرد و اگر آن را با اذن ولیّ به وی بدهد، آیا ذمّهاش بری میشود یا نه؟ برخی گفتهاند: در صورت مراقبت ولیّ از سفیه، دادن مال به سفیه به منزله دادن به ولیّ او است؛ لکن در صورت غایب بودن ولیّ و عدم مراقبت از سفیه، اذن او تأثیری در برائت ذمّه مختلعه ندارد. [۳۷] برخی نیز در فرض اذن ولیّ، مطلقا ذمّه مختلعه را بری دانستهاند. [۳۸]
سفاهت و اقرار
اقرار سفیه در مال پذیرفته نیست. بنابر این، چنانچه سفیه به دینی یا به تلف کردن مال کسی یا به جنایتی که بر جانی تعهد مالی در پی دارد، مانند جنایت شبه عمد، اقرار کند، پذیرفته نمیشود؛ لکن در غیر مال، همچون طلاق، ظهار و جنایت عمدی پذیرفته میشود.
اگر متعلق اقرار دارای دو حیث مالی و غیر مالی باشد، مانند سرقت که موجب حد و ضمان است، اقرار سفیه نسبت به جنبه غیر مالی پذیرفته و حد بر او جاری میشود، لکن نسبت به جنبه مالی پذیرفته نیست و ضمانی متوجه او نخواهد بود؛ [۳۹]
هرچند برخی در عدم پذیرش اقرار نسبت به حیث مالی در مثل سرقت تأمل و توقف کردهاند. [۴۰] البته عدم پذیرش اقرار سفیه در مال بر حسب ظاهر است؛ لکن چنانچه او بین خود و خدای خود میداند که آنچه بدان اقرار کرده، حق است پس از زوال حجر بر او واجب است مال را به صاحبش برگرداند. [۴۱]
اقرار سفیه به آنچه که موجب قصاص یا حد و یا تعزیر میشود، پذیرفته است. [۴۲] برخی گفتهاند: اقرار سفیه به ازدواج پذیرفته نیست. [۴۳]
اقرار سفیه به نسب، مانند اقرار به فرزندی کسی، پذیرفته است؛ هرچند مقتضای آن ثبوت نفقه است؛ لکن در اینکه نفقه از مال سفیه پرداخت میشود یا از بیت المال اختلاف است. [۴۴]
سفاهت و حدود و قصاص و دیات
اقرار سفیه ـ چنان که گذشت ـ به چیزی که موجب حد، تعزیر و قصاص گردد، پذیرفته است؛ لکن اقرار سفیه به ارتکاب جنایتی که موجب ثبوت دیه بر او یا عاقله او میشود، پذیرفته نیست. [۴۵]
در خواست قصاص برای سفیه و نیز عفو او از جانی و قصاص نکردن وی؛ خواه رایگان یا در ازای گرفتن مالی از او جایز است؛ لکن در صورت عفو در ازای مال، آن مال به ولیّ او داده میشود.
اگر جنایت وارد بر سفیه موجب ثبوت دیه یا ارش به نفع او باشد، وی نمیتواند دیه یا ارش را ببخشد، مگر آنکه ولیّ او اجازه دهد. [۴۶]
سفیهی که به ارتکاب جنایتِ موجب قصاص اعتراف کرده، آیا میتواند بر ترک قصاص درازای دادن مالی به فرد آسیب دیده یا ولیّ او، مصالحه کند؟ به تصریح برخی چنین مصالحهای صحیح است. [۴۷]
معامله سفهی
اگر انسان رشید، بر حسب اتفاق معاملهای سفیهانه (غیر عقلایی) انجام دهد آیا معاملهاش صحیح است یا باطل؟ برخی گفتهاند: دلیلی بر بطلان معامله سفهی نیست؛ بلکه مفاد عموم ادله نفوذ و صحّت معاملات، صحّت آن است. [۴۸] در مقابل، بسیاری قائل به بطلان آن شدهاند؛ بلکه آن را از مسلّمات مورد اتفاق همه فقیهان دانستهاند. [۴۹]
زوال سفاهت
با زوال سفاهت و احراز رشد سفیه، اموالش در اختیار او قرار میگیرد. و چنانچه حالش از جهت رشد و سفاهت مشخص نباشد، به شکلهای مختلف در خور شأنش آزمایش میشود، مانند واگذار کردن کاری یا خرید و فروش مالی و یا اجاره دادن یا اجاره کردن ملکی به او. با مشاهده دقت و زیرکی او در معامله و سلامت از فریب خوردن و حفظ مال از ضایع شدن و تصرف کردن در آن به شیوه عقلایی، اموالش به وی تحویل میگردد. [۵۰] البته در اینکه زوال حجر و تحویل مال سفیه به وی بعد از حکم حاکم به زوال حجر صورت میگیرد یا نیاز به حکم حاکم ندارد، اختلاف است که تفصیل آن گذشت.[۵۱]
منابع
پانویس
- ↑ جواهر الکلام، ج ۵، ص ۱۲۹ ـ ۱۳۰؛ العروة الوثقی، ج ۲، ص ۱۹۳.
- ↑ وسائل الشیعة، ج ۱۹، ص۳۶۳.
- ↑ مسالک الأفهام، ج ۴، ص۱۵۲؛ الحدائق الناضرة، ج۲۰، ص۳۵۵ ـ ۳۵۶.
- ↑ مسالک الأفهام، ج۴، ص۱۴۸ و ۱۵۲؛ مفتاح الکرامة، ج ۱۲، ص۴۲۷.
- ↑ جواهر الکلام، ج ۲۶، ص۵۶؛ وسیلة النجاة، ص۴۸۶؛ تحریرالوسیلة، ج۲، ص. ۱۵
- ↑ مستمسک العروة، ج ۱۲، ص۱۱ ـ ۱۲؛ منهاج المؤمنین، ج ۲، ص۳۲؛ مستند العروة (الإجارة)، ص۵۶ ـ ۵۷؛ مهذب الأحکام، ج ۱۹، ص۱۷ ـ ۱۸
- ↑ تحریر الأحکام، ج ۳، ص۸۰
- ↑ العروة الوثقی، ج ۵، ص۱۲ ـ ۱۳
- ↑ جامع المقاصد، ج ۵، ص۱۹۸؛ مسالک الأفهام، ج ۴، ص۱۵۵؛ مفتاح الکرامة، ج ۱۲، ص۴۸۹ ـ ۴۹۰
- ↑ المبسوط، ج ۲، ص۲۸۶
- ↑ الروضة البهیة، ج ۴، ص۱۰۸؛ مسالک الأفهام، ج ۴، ص۱۵۹ ـ ۱۶۰؛ جواهر الکلام، ج ۲۶، ص۹۷ ـ ۹۹
- ↑ جواهر الکلام، ج ۲۶، ص۹۴
- ↑ المبسوط، ج ۲، ص۲۸۶؛ مجمع الفائدة، ج ۹، ص۲۳۵؛ مفتاح الکرامة، ج ۱۲، ص۴۸۴
- ↑ المناهل، ص۹۹ ـ ۱۰۰؛ جواهر الکلام، ج ۲۶، ص۹۴ ـ ۹۷.
- ↑ الجامع للشرائع، ص۳۶۰؛ تحریر الأحکام، ج۲، ص۵۳۸.
- ↑ جواهر الکلام، ج ۲۶، ص۹۴.
- ↑ اللمعة الدمشقیة، ص۱۲۱
- ↑ مسالک الأفهام، ج ۴، ص۱۵۸ ـ ۱۵۹
- ↑ تحریر الأحکام، ج ۲، ص۵۳۸
- ↑ مفتاح الکرامة، ج ۱۲، ص۴۵۳
- ↑ کنز العرفان، ج ۲، ص۴۹؛ جامع المقاصد، ج ۵، ص۱۹۷؛ اللمعة الدمشقیة، ص۱۲۱؛ مسالک الأفهام، ج ۴، ص۱۶۲؛ الأنوار اللوامع، ج ۱۳، ص۱۵۲؛ جواهر الکلام، ج ۲۶، ص۱۰۴ ـ ۱۰۵؛ وسیلة النجاة، ص۴۸۶؛ منهاج الصالحین (سید محسن حکیم)، ج ۲، ص۱۹۵؛ مهذب الأحکام، ج ۲۱، ص۱۴۰؛ کلمة التقوی، ج ۶، ص۲۲۹
- ↑ تذکرة الفقهاء، ج ۱۴، ص۲۳۶ ـ ۲۳۷؛ مسالک الأفهام، ج ۴، ص۱۶۳
- ↑ الحدائق الناضرة، ج ۲۰، ص۳۷۸ ـ ۳۷۹
- ↑ مسالک الأفهام، ج ۴، ص۱۶۴ ـ ۱۶۵؛ الحدائق الناضرة، ج ۲۰، ص۳۸۰ ـ ۳۸۱
- ↑ جواهر الکلام، ج ۱۳، ص۳۹۱
- ↑ تذکرة الفقهاء، ج ۴، ص۲۹۹ ـ ۳۰۰
- ↑ شرائع الإسلام، ج ۲، ص۳۵۴؛ غایة المرام، ج ۲، ص۱۸۴؛ مسالک الأفهام، ج ۴، ص۱۶۰
- ↑ جامع المقاصد، ج ۵، ص۱۹۹؛ حاشیة شرائع الإسلام، ص۴۱۴؛ وسیلة النجاة، ص۴۸۷؛ مهذب الأحکام، ج ۲۱، ص۱۴۷ ـ ۱۴۸
- ↑ مسالک الأفهام، ج ۴، ص۱۶۰
- ↑ إرشاد الأذهان، ج ۱، ص۳۹۶؛ الروضة البهیة، ج ۴، ص۱۰۵؛ جواهر الکلام، ج ۲۶، ص۵۸
- ↑ شرائع الإسلام، ج ۲، ص۴۳۱؛ تذکرة الفقهاء، ج ۱۵، ص۲۱
- ↑ المقنعة، ص۶۶۷ ـ ۶۶۸؛ المراسم العلویة، ص۲۰۶؛ تحریر الأحکام، ج ۳، ص۳۳۷؛ التنقیح الرائع، ج ۲، ص۳۶۷؛ جواهر الکلام، ج ۲۸، ص۲۷۴؛ العروة الوثقی، ج۵، ص۶۷۱
- ↑ جامع المقاصد، ج۱۰، ص۳۶
- ↑ جواهر الکلام، ج ۲۹، ص۱۹۱ ـ ۱۹۲؛ العروة الوثقی، ج ۵، ص۶۲۷
- ↑ مستمسک العروة، ج ۱۴، ص۴۵۹ ـ ۴۶۰
- ↑ تذکرة الفقهاء (ق)، ج ۲، ص ۶۱۰ ـ ۶۱۱؛ کشف اللثام، ج ۷، ص ۷۱ ـ ۷۳؛ جواهر الکلام، ج ۲۹، ص ۱۹۱ ـ ۱۹۴
- ↑ مسالک الأفهام، ج ۹، ص ۴۱۴ ـ ۴۱۵؛ کشف اللثام، ج ۸، ص ۱۹۳ ـ ۱۹۴؛ الأنوار اللوامع، ج ۱، ص ۳۸۰
- ↑ قواعد الأحکام، ج ۳، ص ۱۵۸.
- ↑ إرشاد الأذهان، ج ۱، ص ۴۰۶؛ الدروس الشرعیة، ج ۳، ص ۱۲۸؛ الروضة البهیة، ج ۴، ص ۱۰۴ ـ ۱۰۵
- ↑ مجمع الفائدة، ج ۹، ص۳۹۳
- ↑ جامع المقاصد، ج ۵، ص۲۰۰
- ↑ تحریر الأحکام، ج ۲، ص۵۳۹؛ تذکرة الفقهاء، ج ۱۴، ص۲۲۸
- ↑ تذکرة الفقهاء (ق)، ج ۲، ص۶۱۱
- ↑ جامع المقاصد، ج ۵، ص۲۰۰ ـ ۲۰۱؛ جواهر الکلام، ج ۲۶، ص۵۷ ـ ۵۸؛ وسیلة النجاة، ص۴۸۶
- ↑ کشف اللثام، ج ۱۱، ص۱۰۸
- ↑ المبسوط، ج ۲، ص۲۸۷؛ تحریر الأحکام، ج ۲، ص۵۴۰؛ جواهر الکلام، ج ۲۶، ص۱۰۸؛ مهذب الأحکام، ج ۲۱، ص۱۴۶
- ↑ قواعد الأحکام، ج ۲، ص۱۳۸؛ ایضاح الفوائد، ج ۲، ص۵۶؛ جامع المقاصد، ج ۵، ص۲۰۱
- ↑ حاشیة المکاسب (ایروانی)، ج ۱، ص۱۸؛ مصباح الفقاهة، ج ۱، ص۱۹۴ و ج ۵، ص۲۶۰ و ۲۶۶
- ↑ العناوین، ج ۲، ص۳۷۱؛ جواهر الکلام، ج ۲۲، ص۱۲۰؛ غایة الآمال، ج ۱، ص۱۸؛ بلغة الفقیه، ج ۲، ص۴۴ و ۳۲۷؛ حاشیة المکاسب (یزدی)، ج ۱، ص۲۹؛ العروة الوثقی، ج ۵، ص۳۷۰
- ↑ وسیلة النجاة، ص ۴۸۷ ـ ۴۸۸.
- ↑ هاشمی شاهرودی، سید محمود، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت ج۴، صفحه ۴۵۹ -۴۶۷.