عبدالله بن جحش اسدی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

عبدالله بن جحش اسدی برادر رضاعی پیامبر (ص) بود. او و دو برادرش از مسلمانان اولیه هستند و در دوران هجرت با تمام افراد خاندان جحش و هر چه داشتند، به مدینه کوچ کردند. پیامبر اکرم (ص) روزی او را سرپرست گروهی کرده و آنها را عازم نخله کرد و ایشان با گروهی از قریش درگیر شده و اموال آنها را به غنیمت گرفتند. عبدالله سرانجام در سن ۴۷ سالگی در جنگ احد به شهادت رسید.

مقدمه

عبدالله بن جحش بن رئاب بن اسد بن خزیمه اسدی، پدرش، جحش بن رئاب، از قبیله بنی دودان و مادرش، أمیمه، دختر عبدالمطلب عمه رسول خدا (ص)[۱] و خودش برادر رضاعی آن حضرت بوده است[۲]. او و دو برادرش، عبید‌الله و عبد معروف به ابواحمد، قبل از آنکه پیامبر (ص) و یاران ایشان در خانه ارقم جمع شوند (قبل از آنکه تعداد مسلمانان به چهل نفر برسد) اسلام آوردند. پس او و برادران و خواهرانش، حمنه ام‌حبیبه و زینب، به حبشه هجرت کردند. عبیدالله در حبشه نصرانی شد و به همان دین مرد؛ عبدالله و ابواحمد با خانواده عبیدالله به مدینه هجرت کردند[۳] و پیامبر (ص) با ام حبیبه، همسر عبیدالله (دختر ابوسفیان) ازدواج کرد[۴].

پیامبر (ص) میان عبدالله و عاصم بن ثابت عقد برادری بست[۵] و عبدالله در جنگ‌های بدر و احد شرکت کرد و در جنگ احد در حدود ۴۷ سالگی شهید شد[۶].[۷]

عبدالله و هجرت به مدینه

پس از ظهور اسلام، تمام افراد خاندان جحش اسلام آورده و به همراه افراد خانواده و هر چه داشتند، به مدینه کوچ کردند[۸]. روزی عتبة بن ربیعه، عباس بن عبدالمطلب و ابوجهل از محله آنها عبور کردند و خانه‌ها را خالی و بی‌صاحب دیدند. عتبه آه سردی از ته دل کشید و اشعاری در نکوهش روزگار خواند؛ سپس ابوجهل ضمن اشاره به عباس گفت: "اینها نتیجه کردار پسر برادر این مرد است که اجتماع ما را متلاشی و کارهای ما را تباه ساخت و میان افراد تفرقه انداخت"[۹].

عبدالله بن جحش و برادرش ابواحمد و همراهانشان در قباء به خانه مبشر بن عبدالمنذر وارد شدند. ابواحمد که مردی نابینا ولی بسیار باهوش بود و تمام دره‌های مکه را بدون راهنما می‌پیمود، درباره هجرت فرزندان جحش اشعاری سروده که ابیات زیر از جمله آنهاست:

وقتی ام احمد مرا دید که در عهد و پیمان کسی درآمده ام که در پیش رو و پنهان از او می‌هراسم.

به من گفت: "اگر به ناچار می‌خواهی کوچ کنی، به طرفی برو که از یثرب(مدینة) دور گردی".

گفتم: امروز تمام توجه ما به یثرب است؛ و آنچه خدا بخواهد، بنده‌اش باید به جا آورد.

به سوی خدا و رسولش رو می‌کنم و هر که به سوی خدا رو کند، ناامید نمی‌شود[۱۰].

پس از هجرت فرزندان جحش از مکه، ابوسفیان خانه آنها را به عمرو بن علقمه فروخت. چون این خبر به عبدالله جحش رسید، آن را به پیامبر (ص) خبر داد. حضرت به او فرمود: "آیا دوست نداری که خداوند بهتر از آن را در بهشت به تو بدهد؟" عبدالله گفت: "راضی هستم".

هنگامی که مکه فتح شد، ابواحمد، برادر عبدالله، از پیامبر (ص) خواست تا به ابوسفیان دستور دهد خانه‌شان را به ایشان برگرداند. پیامبر (ص) جواب روشنی به او نفرمود. مسلمانان به ابو احمد گفتند: پیامبر (ص) دوست ندارد آنچه را در راه خدا داده شده، پس بگیرد. او هم سکوت کرد، ولی با آنکه داماد ابوسفیان بود و فرعه دختر و همسرش بود، اشعاری خطاب به ابوسفیان سرود که این ابیات از جمله آنهاست: به ابوسفیان درباره کاری که عاقبت آن پشیمانی است، پیام برسان. بگو خانه پسر عمویت را فروختی تا با آن قرض هایت را بدهی! در حالی که او هم قسم شما بود. آن را ببر که مانند گردن‌بند کبوتر به گردن افکنده‌ای[۱۱].[۱۲]

عبدالله و مأموریت نخله

یکی از کارهای بزرگ عبدالله، سریه‌ای است که پیامبر (ص) او را سرپرست آن قرار داد و به سوی نخله، معروف به بوستان ابن عامر فرستاد. پیامبر اکرم (ص) در ماه هفده هجرت، هشت نفر را برای کاری مأمور کرد و عبدالله را بر ایشان رئیس قرار داد. عبدالله بن جحش گوید: "پیامبر در هنگام نماز عشاء مرا خواست و به من فرمود: "صبح به همراه اسلحه خود نزد من بیا تا تو را به جایی روانه کنم. " صبح در حالی که شمشیر و کمان و تیردان و سپرم را همراه داشتم، آماده شدم. پیامبر (ص) نماز صبح را با مردم خواند و به خانه بازگشت. حضرت متوجه من شد که قبل از رسیدن او کنار درِ خانه‌اش ایستاده بودم و چند تن از قریش را هم به همراه آورده بودم. پیامبر (ص) ابی بن کعب را فرا خواند و به او فرمود تا نامه‌ای بنویسد. آنگاه مرا فرا خواند و نامه‌ای را که روی چرم نوشته شده بود، به من داد و فرمود: " تا دو روز، نامه را باز نکن؛ پس از دو روز آن را باز کن و به هر چه نوشته‌ام، عمل کن و هیچ یک از همراهانت را به اطاعت مجبور مکن. " گفتم: یا رسول الله، به کدام ناحیه باید بروم؟ فرمود: " راه نجد را پیش بگیر و به سوی چاه‌های نجد برو"[۱۳].

عبدالله با افراد خود به طرف مکه حرکت کرد. او پس از دو روز راهپیمایی نامه پیامبر (ص) را گشود و دید در آن چنین نوشته شده است: همچنان به راه خود ادامه بده و به نخله که میان مکه و طایف است، برو و آنجا در کمین قریش بمان تا از ایشان خبری کسب کنی. عبدالله هنگامی که نامه پیامبر (ص) را خواند، به یاران خود گفت: "پیامبر (ص) مرا مأمور ساخته که به نخله بروم و در آنجا سنگر بگیرم خبری از قریش به دست بیاورم و به من فرمان داده که همراهان خود را به این کار مجبور نکنم؛ هر یک از شما علاقه‌مند به شهادت است، با من بیاید و هر که دوست ندارد، بازگردد". همه همراهان از او اطاعت کردند و به طرف نخله به راه افتادند تا اینکه به محلی به نام معدن رسیدند. در این هنگام، شتر سعد بن ابی وقاص یا عتبة بن غزوان گم شد و آنها برای جستجو رفتند و از عبدالله جدا شدند. عبدالله با بقیه همراهان تا نخله رفتند و در آنجا با قافله‌ای از قریش که کشمش و پوست دباغی شده به همراه داشتند، روبرو شدند. عمرو حضرمی ریاست کاروان و مال التجاره را به عهده داشت؛ افراد قافله که مسلمانان را دیدند، خیلی از آنها ترسیدند؛ زیرا مسلمانان در نزدیکی آنها آمده بودند و آنها راه فرار هم نداشتند. وقتی عکاشة بن محصن نزدیک ایشان رسید، چون سر خود را تراشیده بود، خیال کردند مسلمانان به قصد زیارت خانه خدا حرکت کرده‌اند، پس تا اندازه‌ای آسوده خاطر شدند. این حادثه در آخرین روز ماه رجب اتفاق افتاد. مسلمانان درباره چگونگی کار با هم مشورت کردند؛ زیرا عرب‌ها جنگ را در ماه رجب جایز نمی‌دانستند و از طرفی اگر آن روز به آنها حمله نمی‌کردند، کاروان شب هنگام از آنجا کوچ کرده، داخل حرم می‌شد و دیگر به هیچ وجه به آنان دسترسی نبود. گفتگو طولانی شد تا اینکه بالاخره مسلمانان تصمیم گرفتند با آنها بجنگند. پس واقد بن عبدالله تمیمی با تیر عمرو حضرمی، رئیس کاروان را کشت و بقیه افراد کاروان فرار کردند و عثمان بن عبدالله و "حکم بن کیسان" نیز اسیر شدند.

عبدالله با دو نفر اسیر و اموال کاروان به مدینه برگشت[۱۴]. در راه عبدالله به همراهان خود گفت: "خمس این اموال را به پیامبر (ص) تقدیم کرده و بقیه را میان افراد تقسیم می‌کنیم". همه پذیرفتند. عبدالله خمس غنیمت را مخصوص پیامبر قرار داد با آنکه هنوز آیه خمس نازل نشده بود[۱۵].[۱۶]

عبدالله و نزول آیه

هنگام بازگشت، عبدالله در راه می‌اندیشید که پیامبر (ص) از او استقبال و او را تحسین خواهد کرد، ولی برخلاف انتظار از او انتقاد کرد و پیامبر (ص) به او فرمود: "مگر به شما نگفته بودم که در ماه حرام جنگ نکنید". پس تمام اموال و اسیران بلاتکلیف ماندند. از این رو مسلمانان هم از ایشان انتقاد کردند و سیل اعتراضات از همه طرف به سوی ایشان روان شد. از طرفی مردم مکه نیز همین ایراد را به مسلمانان می‌گرفتند و می‌گفتند: محمد و پیروانش حرمت ماه حرام را شکستند و دست به خونریزی زدند و اموال مردم را غارت و مردم را اسیر کردند. یهود نیز این حادثه را به فال نیک گرفتند و درباره نام عمرو گفتند: "عمرت الحرب"؛ جنگ، برپا شد و درباره نام حضرمی گفتند: "حضرت الحرب"؛ جنگ پیش آمد و درباره نام واقد گفتند: "و قدت الحرب"؛ جنگ، روشن شد. پس عبدالله و همراهان او در ناراحتی عجیبی به سر می‌بردند که این آیه نازل شد: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ[۱۷].[۱۸]

چون این آیه نازل شد و رنگ ملال را از چهره مسلمانان زدود، پیامبر (ص) سهم خود را از اموال و اسرا تحویل گرفت. قریش برای آزاد کردن اسیران خود به مدینه آمدند تا با دادن عوض آنها را آزاد سازند. پیامبر (ص) به آنها فرمود: "هنوز سعد و عتبه، دو نفر از یاران ما نیامده‌اند؛ تا وقتی که آنها برنگشته‌اند اسرا را آزاد نمی‌کنیم، تا اگر آنها کشته شده بودند اینها را در عوض بکشیم". طولی نکشید که سعد و عتبه به مدینه بازگشتند و پیامبر هم از قریش فدیه گرفت و اسیران شان را به آنها سپرد.

گفته شده، این جنگ، اولین جنگ مسلمانان بود و اولین غنیمت و اولین اسیری که در این جنگ نصیب مسلمانان شد[۱۹]. پس از نازل شدن این آیه، عبدالله و همراهان او نزد پیامبر (ص) رفتند و گفتند: ای رسول خدا آیا ما می‌توانیم امیدوار باشیم که در این جنگ به پاداش مجاهدان اسلام رسیده باشیم؟ خداوند تبارک و تعالی در پاسخ آنان این آیه را نازل فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ[۲۰].[۲۱].[۲۲]

عبدالله و شهادت در احد

عبدالله در جنگ احد در رکاب رسول اکرم (ص) شهید شد، ولی داستان شهادت او با دیگر شهدای احد فرق داشت؛ در این جنگ وقتی شمشیر عبدالله شکست، به پیامبر (ص) گفت: "شمشیرم شکست؛ حال با چه چیزی بجنگم؟" پیامبر قطعه چوب خرمایی را که نزدیکش بود، برداشت و به عبدالله داد و فرمود: "با این بجنگ". از برکت دست مبارک پیامبر (ص) همین که آن چوب به دست عبدالله رسید، شمشیر برانی شد. این شمشیر همواره مورد توجه بود و ارزش بسزایی پیدا کرد، تا اینکه در زمان بنی عباس آن را به یکی از فرمانداران ترک بنی عباس به نام بغا به دویست دینار طلا فروختند[۲۳].

قبل از شروع جنگ عبدالله به سعد بن ابی وقاص گفت: "بیا تا هر یک برای روز جنگ دعایی بکنیم و دیگری آمین گوید". سعد پذیرفت؛ پس به گوشه خلوتی رفتند و سعد ابتدا چنین دعا کرد: "خدایا! هنگامی که فردا با دشمن روبرو می‌شویم، مردی را در برابر من قرار بده که شجاع و نیرومند باشد و با خشم فراوان با من نبرد کند، تا او را در راه تو بکشم و اسلحه‌اش را برگیرم". عبدالله آمین گفت.

سپس عبدالله گفت: "خدایا! تو را سوگند می‌دهم، فردا مرا با مرد شجاعی که با خشم فراوان به جنگ آمده باشد، روبرو گردان تا در راه تو با او بجنگم و سپس او مرا بکشد و اسلحه مرا بگیرد و گوش و بینی‌ام را ببرد، تا وقتی با تو ملاقات می‌کنم و از من می‌پرسی در کجا گوش و بینی ات بریده شده، در جواب بگویم: در راه تو و پیامبرت از دست داده‌ام و تو مرا تصدیق کنی". پس سعد آمین گفت.

دعاهای عبدالله مستجاب شد؛ عبدالله در احد شهید شد و مشرکان او را مثله کردند و پیامبر (ص) دستور داد او و حمزة بن عبدالمطلب را در یک قبر دفن کنند[۲۴]. بعد از شهادت عبدالله، خواهرش حمنه، به أحد آمد. پیامبر (ص) شهادت عبدالله را به او تسلیت گفت و او نیز آیه استرجاع را بر زبان راند[۲۵].[۲۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۹۱.
  2. سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱، ص۳۸۰.
  3. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۹۱.
  4. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۹۱.
  5. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۶؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۱، ص۲۳۲.
  6. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۹۱.
  7. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن جحش»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۶۴۵-۶۴۶.
  8. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۴۷۲؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۶.
  9. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۴۷۱.
  10. و لما رأتنی أم أحمد غادیا بذمة من أخشی بغیب و أرهب تقول فاما کنت لابد فاعلا فیمم بنا البلدان و لتنا یثرب فقلت لها بل یثرب الیوم وجهنا وما یشأ الرحمان فالعبد یرکب الی الله وجه والرسول ومن یقم الی الله یوما وجهه لایخیب؛السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۴۷۱-۴۷۳.
  11. أبلغ أبا سفیان عن امر عواقبه ندامه دار ابن عمک بعتها تقضی بها عنک الغرامه وحلیفکم بالله رب الناس مجتهد القسامه اذهب بها إذهب بها طوقتها طوق الحمامه؛السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۴۹۹-۵۰۰.
  12. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن جحش»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۶۴۶-۶۴۷.
  13. المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳.
  14. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۶۰۲-۶۰۱، المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۷-۱۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۴۱۰-۴۱۲؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۷۳.
  15. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۰۱-۶۰۳؛ المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۳-۱۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۴۱۰-۴۱۲.
  16. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن جحش»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۶۴۸-۶۴۹.
  17. "از تو درباره جنگ در ماه حرام می‌پرسند، بگو: جنگ در آن (گناهی) بزرگ است و (گناه) باز داشتن (مردم) از راه خداوند و ناسپاسی به او و (باز داشتن مردم از) مسجد الحرام و بیرون راندن اهل آن از آن، در نظر خداوند بزرگ‌تر است و آشوب (شرک) از کشتار (هم) بزرگ‌تر است" سوره بقره، آیه ۲۱۷.
  18. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۰۳-۶۰۴؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۷۴.
  19. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ۶۰۳-۶۰۴.
  20. "بی‌گمان کسانی که ایمان آوردند و در راه خداوند هجرت و جهاد کردند، به بخشایش خداوند امید دارند و خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است" سوره بقره، آیه ۲۱۸.
  21. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۶۰۴-۶۰۳؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۷۴.
  22. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن جحش»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۶۴۹-۶۵۱.
  23. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۹.
  24. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۹؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۳۱-۳۰.
  25. المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۹۱.
  26. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «عبدالله بن جحش»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۶۵۱-۶۵۲.