ادراک در فلسفه اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

مفهوم لغوی ادراک، یافتن چیزی بعد از طلب آن است. استعمال کلمه ادراک به معنی علم از مصطلحات فلسفی است، و در لغت به معنی علم به کار برده نشده است، آنچه در لغت است از این قبیل: لیس من طلب الحق فأخطاه کمن طلب الباطل فأدرکه[۱]. ادراک یعنی دریافتن و رسیدن[۲][۳]

ادراک از منظر فیلسوفان

ادراک از نظر بوعلی و فارابی

ادراک عبارت است از تمثّل حقیقت ادراک‌شده در ادراک‌کننده[۴][۵]

ادراک از نظر شیخ اشراق

یعنی اگر حالتی را احساس می‌کنیم به نام درد، حالتی را احساس می‌کنیم به نام لذّت، حالتی را احساس می‌کنیم به نام ترس، یک حالتی را هم در خودمان احساس می‌کنیم که آن را می‌گوئیم ادراک اشیاء در خارج[۶][۷]

انواع ادراکات

هر کسی بالبداهه و حضور به وجود یک سلسله امور ذهنی که آنها را علوم و ادراکات می‌نامند، اذعان دارد[۸].

ادراکات اعتباری

ادراکات اعتباری آنهایی هستند که مستقیماً صورت یک امر خارج از ذهن نیستند. و از راه یکی از حواسخارجی یا داخلی وارد ذهن نشده‌اند. بلکه به ترتیب دیگری ذهن آن مفاهیم را تهیه کرده است. از قبیل تصور وجود و عدم و وحدت و کثرت و سایر مفاهیم عامه ذهن که مسائل فلسفه اولی را تشکیل می‌دهند و در فلسفه «معقولات ثانیه» خوانده می‌شود[۹]. ادراکات اعتباری تابع احتیاجات حیاتی و عوامل مخصوص محیط است و با تغییر آنها تغییر می‌کند. ادراکات اعتباری یک مسیر تکاملی و نشوء و ارتقاء را طی می‌کند. ادراکات اعتباری نسبی و موقّت و غیرضروری است[۱۰]. [به عبارت دیگر] ادراکات اعتباری فرض‌هایی است که ذهن به منظور رفع احتیاجات حیاتی آنها را ساخته و جنبه وضعی، قراردادی، فرضی و اعتباری دارد و با واقع نفس‌الامر سروکاری ندارد[۱۱].

ادراکات تصوّری

ادراکات تصوّری، یعنی تصوّرهای ساده ابتدایی (خالی از حکم) است که عارض ذهن می‌شود، از قبیل تصوّر سفیدی، سیاهی، گرمی، سردی، خط، سطح، وجود، وحدت و کثرت...[۱۲].

ادراکات حقیقی

ادراکات حقیقی انکشافات و انعکاسات ذهنی واقع و نفس‌الامر است[۱۳]. ادراکات حقیقی تابع احتیاجات طبیعی موجود زنده و عوامل مخصوص محیط زندگانی وی نیست و با تغییر احتیاجات طبیعی و عوامل محیط تغییر نمی‌کند. ادراکات حقیقی قابل تطور و نشوء و ارتقاء نیست. ادراکات حقیقی، مطلق، دائم و ضروری است[۱۴].

ادراکات فطری

واژه «ادراکات فطری» در اصطلاحات فلسفی در موارد مختلفی استعمال می‌شود:

  • ادراکاتی که همه اذهان در آنها یکسان هستند یعنی همه اذهان واجد آنها هستند و همه اذهان مانند یکدیگر آنها را واجدند و نه از جهت واجد بودن و واجد نبودن و نه از جهت کیفیت واجد بودن آنها در میان اذهان اختلافی نیست. از قبیل اعتقاد به وجود دنیای خارج، که حتی سوفسطائی نیز در حاقّ ذهن خود نمی‌تواند منکر آن باشد. ما در مقاله دو کلمه فطری را به این معنا استعمال کردیم. این سنخ ادراکات تصوری و تصدیقی را می‌توان ادراکات عمومی نامید.
  • ادراکاتی که بالقوّه در ذهن همه‌کس موجود است. هرچند بالفعل در ذهن بعضی موجود نیست یا خلاف آن موجود است، از قبیل معلوماتی که با علم حضوری برای نفس معلوم هستند، ولی هنوز به علم حصولی معلوم نشده‌اند. به عقیده صدرالمتألهین فطری‌بودن معرفت به ذات حق از این قبیل است.
  • در باب برهان منطق به قضایایی که برهانشان همواره همراه آنهاست و هیچوقت در نفس، حضور آن قضایا از حضور براهین و قیاسات آنها منفک نیست فطریات می‌گویند قضایا قیاساتها معها.
  • ادراکات و تصوّراتی که خاصیّت ذاتی عقل است و هیچ‌گونه استنادی به غیر عقل ندارد[۱۵][۱۶]

معناشناسی ادراک

ادراک در لغت

مفهوم لغوی ادراک، ریشه در دستیابی و احاطه به چیزی دارد که هم در امور مادی و رسیدن و دستیابی و احاطه شیء مادی بر شیء مادی دیگر به کار می‌‌رود، مانند اینکه شاگرد می‌‌گوید من محضر فلان استاد را درک کردم به این معنا که به ملاقات او رفته و از نظر ظاهری به او رسیده ام و به حضورش دست یافته ام و هم در امور غیر مادی به کار می‌‌رود. مانند دستیابی به یک مطلب علمی یا احاطه بر یک صورت و معنای ذهنی و علمی[۱۷].

بعضی ادراک را احاطه تمام و کمال به شیء دانسته اند[۱۸]: بدان شناختن و دانستن و دریافتن در فارسی و معرفت و علم و ادارک در عربی، گاه همه به یک معنی اطلاق شود و گاه هر یک به معنی جداگانه اما نزدیک باشند به هم[۱۹]. در این مقاله مقصود از تمام این واژه‌ها، معنای واحد است.

ادراک در اصطلاح

هنگام ادارک یک واقعیت، صفت و حالتی برای انسان ایجاد می‌‌شود که به آن علم و آگاهی گفته می‌‌شود. این علم گاه به گونه ای است که انسان واقعیت آن را می‌‌یابد و گاه به گونه ای است که تنها به صورتی از آن دست پیدا می‌‌کند[۲۰].

گروهی علم و ادراک را غیرقابل تعریف دانسته‌اند. از این گروه بابا افضل الدین کاشانی است که صریحا می‌‌گوید: "دانش را حدی نیست که به‌گفتار از آن آگاهی شاید داد. از آنکه حد گفتاریست که بدان اسباب و علل محدود شمرده شوند، چون جنس و فصل. تا محدود بذکر آن اسباب و علل روشن و دانسته گردد و علت و روشنی بخش چیز روشن‌تر از چیز بود. روشن‌تر از روشنی چیزی نیست که روشنی بوی روشن بود"[۲۱] و "ما به لفظ دانش نخواهیم جز روشنی و پیدائی وجود چیزها و نه به دانسته جز چیز روشن و پیدا و نه بداننده جز علت و سبب روشنی و پیدائی چیزها.... این الفاظ شرح نام دانش‌اند نه حد او، از آنکه چیز را بیان نتوان کرد و روشن نتوان نمود مگر به چیزی روشن‌تر و پیداتر از او و چیزی نباشد پیداتر و روشن‌تر از پیدائی و روشنی، تا پیدائی و روشنی بدان پیدا و روشن گردد"[۲۲].

بعضی آگاهی و علم را جزء تصورات بدیهی و بنابراین مستغنی از تعریف دانسته و گفته‌اند علم از کیفیات نفسانی و وجدانی است که هر کس آن را به‌طور وضوح در خود می‌‌یابد. بنابراین همچنانکه هر کس می‌‌داند لذت و ألم و گرسنگی و تشنگی چیست، می‌‌داند علم و آگاهی یعنی چه[۲۳].

هنگام ادارک یک واقعیت گاه انسان خود آن را می‌‌یابد و گاه تنها به صورتی از آن دست پیدا می‌‌کند. بیشتر تعاریف وارده در معنای علم در کتب قوم، اختصاص به صورت دوم دارد؛ لذا در ادامه به تعاریف این قسم اشاره می‌‌شود. بین اهل تحقیق اختلاف است که ماهیت علم حصولی چیست. یعنی تحت کدام مقوله از مقولات عشر واقع است. بعضی آن را از مقوله کیف و بعضی از مقوله انفعال و بعضی از مقوله اضافه و بعضی از مقوله فعل دانسته‌اند. توضیح آنکه چون نفس توجه به چیزی کند، سه چیز به‌حصول می‌‌پیوندد: یکی صورت آن چیز، دیگر انتقاش نفس به آن صورت و بالاخره اضافه بین عالم و معلوم. حال اختلاف است در اینکه علم کدام یک از این امور است؟ آیا خود آن صورت علم است، یا انتقاش نفس بدان صورت، یا نسبت بین عالم و معلوم؟

  1. محققین قائلند همان صورتی که حاصل شده است، علم است، بنابراین علم از مقوله کیف است، چه این صورت از جمله کیفیاتی است که مختص به موجودات ذونفس است، مانند غم و شادی و حلم و عدالت و شجاعت که از کیفیات نفسانی هستند[۲۴].
  2. بعضی برآنند که علم عبارت از انتقاش نفس بدان صورت است و به‌تعبیر دیگر علم، قبول نفس آن صورت است. بنابراین عقیده علم از مقوله انفعال است، به اعتبار اینکه انفعالی است که در نفس حاصل می‌‌شود[۲۵].
  3. برخی نیز (مانند فخر رازی) علم را نسبت بین عالم و معلوم دانسته و آن را از مقوله اضافه پنداشته اند[۲۶].
  4. بعضی دیگر علم را عبارت از تأثیر تدریجی نفس بر اشیاء خارجی دانسته و در واقع آن را از مقوله فعل شمرده‌اند.
  5. جمعی نیز (مانند ملا صدرا) اساسا علم را خارج از مقولات عشر می‌‌دانند و برآنند که علم وجود است نه ماهیت، بنابراین تحت هیچ یک از مقولات عشر که اقسام ماهیات هستند، قرار نمی‌گیرد[۲۷].

بنابر این عقیده، علم وجود است نه ماهیت و چون وجود فی حد ذاته نه جوهر است و نه عرض، بلکه ما به التحقق جواهر و اعراض است، علم نه از مقوله جوهر است و نه از مقولات اعراض و مانند وجود امری مقول به تشکیک است. در یک مورد مانند علم واجب عین ذات واجب است و در یک مورد مانند علم حصولی کیف نفسانی است[۲۸].

انواع مدرَکات انسان

مدرَکات انسان یا معانی هستند و یا صور. معانی بر دو قسم‌اند: معانی کلّی و معانی جزئی. معانی، ادراکاتی هستند که از طریق حواس ظاهری به دست نمی‌آیند؛ مانند محبّت، کینه و دشمنی. گاهی این معانی کلّی هستند؛ مانند مفهوم کلّی محبّت و یا مفهوم کلّی عداوت و دشمنی که اینها را قوّة عاقله درک می‌کند و گاهی نیز این معانی جزئی هستند؛ مانند محبّت مادر و پدر شخصی خاصّ به او و یا دشمنی فرد خاصّ و.... این معانی جزئی را وهم ادراک می‌کند[۲۹].

اقسام ادراکات

ادراکات به اعتبارات مختلف دارای تقسیمات متعددی است. در یک تقسیم‌بندی کلان ادراک را به حسی، خیالی، وهمی و عقلی تقسیم می‌‌کنند[۳۰].

ملاّصدرا در فصلی که در کتاب اسفار با عنوان «فی انواع الادراکات» گشوده است، نخست انواع ادراکات را چهار نوع می‌داند و سپس آنها را به سه نوع به تناسب عوالم سه‌گانه طبیعت: محسوس، مثال و عقل برمی‌گرداند. در آغاز می‌گوید: "بدان که ادراکات بر چهار نوع است: احساس، تخیّل، توهم، تعقل و سپس در توضیح این چهار نوع ادامه می‌دهد: "احساس"، ادراک چیزی مادّی است که نزد ادراک‌کننده با همان ویژگی‌ها و خصوصیات محسوسش نظیر زمان و مکان و وضع و کیف و کم و غیر آن حاضر شده باشد، لکن آنچه نزد ادراک‌کننده حاضر می‌شود، صورتی از آن شی‌ء محسوس است نه خود آن؛ زیرا بدون آنکه در احساس‌کننده اثری از محسوس پیدا شود، حالت بالقوّه احساس‌کننده به حالت بالفعل تبدیل نخواهد شد و باید اثری که از محسوس برای احساس‌کننده حاصل می‌شود، با احساس‌کننده تناسب داشته باشد [از نظر نوع وجود همسان باشند]؛ زیرا اگر اثر محسوس متناسب با احساس‌کننده نباشد، احساس حاصل نخواهد شد. بنابراین باید آنچه در حسّ حاصل می‌شود، صورتی باشد مجرّد از مادّه، لکن تجرّدی که در اینجا به وسیله حسّ صورت می‌گیرد تجرّد کامل نیست. پس از حسّ، نوبت به تخیّل می‌رسد. تخیّل نیز ادراک آن شی‌ء مادّی است با همان خصوصیات و ویژگی‌هایش؛ زیرا قوّه خیال همان را تخیّل می‌کند و نقش برمی‌دارد که در احساس آمده است و توهّم، ادراک معنای غیر محسوس است، بلکه ادراک معنای معقولی است، لکن نه به نحو کلیّت و عموم، بلکه به نحو اضافه به جزئی محسوس و لذا معنای متوهّم هیچ‌گاه مشترک نیست، بلکه مخصوص به همان معنای شخصی و جزئی است که احساس و تخیّل بدان تعلّق گرفته است. اما تعقّل، ادراک شی‌ء است به لحاظ حقیقت و ماهیتش بدون اینکه چیز دیگری در نظر گرفته شود؛ چه این حقیقت را به تنهایی یافته باشد یا همراه دیگر صفاتی که به همین نوع [یعنی به لحاظ حقیقت و ماهیت که با کلیّت و عموم تلازم دارد] ادراک شده‌اند. پس هر ادراکی به نوعی از تجرید نیازمند است و این چهار نوع ادراک هرکدام به ترتیب همراه با نوعی تجرید است. ادراک نخست [ادراک حسّی] به سه چیز مشروط است: اوّل، حضور ماده مُدرَک نزد آلت و وسیله ادراک؛ دوم، آمیختگی با خصوصیّات ادراک‌شونده؛ سوم، جزئی بودن ادراک‌شونده و ادراک دوم [تخیّل] از شرط اول رها است و ادراک سوم [توهّم] از شرط دوم رها است و ادراک چهارم [تعقّل] از همه این شروط رها است. [یعنی نه به حضور مادّه مدرَک نزد وسیله و ابزار ادراک نیازمند است و نه آمیخته با خصوصیات ادراک‌شونده است و نه جزئی است.] و بدان که فرق میان ادراک وهمی و عقلی، بالذات نیست، بلکه به سبب اثری خارج از ذات آنهاست که عبارت از تعلق و اضافه به جزئی و عدم آن است. پس در حقیقت ادراک سه نوع است همان‌گونه که عوالم سه نوع هستند و گویی وهم همان عقل است که از رتبه و جایگاه خود تنزّل یافته است".

از آنچه در این متن آمده، نتایج زیر به دست می‌آید:

  1. مراتب و مراحل اصلی ادراک چهار مرتبه است: اول مرتبه حسّ است. ادراک در این مرتبه به وسیله تماس حسّی ادراک‌کننده با محسوس مادی حاصل می‌شود و با پایان یافتن این تماس حسّی، پایان می‌یابد. دوم مرتبه تخیّل است که پس از احساس و برقراری تماس حسّی بین دستگاه‌های حسّی ادراک با شی‌ء محسوس، ذهن آدمی صورتی از این احساس را نزد خود نگه می‌دارد. این صورت پس از پایان یافتن رابطه حسّی با شی‌ء محسوس همچنان در ذهن باقی می‌ماند. این صورت که از آن به «صورت خیالی» تعبیر می‌شود، همه خصوصیات شی‌ء محسوس را جز مادّۀ آن داراست. سوم مرتبه وهم است. در این مرتبه ذهن آدمی صورت محسوس را از خصوصیاتش مجرّد می‌کند بدون آنکه رابطه این صورت مجرّد با آن مصداق محسوس به طور کامل قطع شود. صورت مجرّد، که صورت وهمی شی‌ء محسوس است، بر غیر آن شی‌ء جزئی محسوس قابل انطباق نیست؛ نظیر تصویر مبهمی که در ذهن ما از چیزی منعکس می‌شود که آن را از دور می‌بینیم، اما خصوصیاتش را ادراک نمی‌کنیم و نمی‌دانیم حیوان است یا انسان و رنگ و حجم و ترکیب اجزا و اعضایش را دقیقا نمی‌دانیم. این تصویر با آنکه فاقد خصوصیات آن شی‌ء خارجی است، بر آن منطبق است و بر غیر آن منطبق نیست و با آنکه مجرّد از خصوصیات است، جزئی است. ادراک وهمی نیز از این قبیل است، با آنکه از خصوصیات مُدرَک محسوس مجرّد شده است، ولی از جزئیّت بیرون نیامده، و تنها بر همان شی‌ء خاص قابل انطباق است. مرتبه چهارم ادراک، مرتبه تعقّل است. در این مرتبه ذهن، صورت ادراکی را از همه خصوصیاتش و نیز از حالت جزئی و شخصی بودنش مجرّد می‌کند. صورت ادراکی در اینجا نه تنها بر مُدرَک محسوس قابل انطباق است، بلکه بر اشیای دیگری نیز که با آن مُدرَک محسوس در این صورت کلی مشترکند قابل انطباق است. این مرتبه، مرتبه تجرّد کامل صورت ادراکی است.
  2. تفاوت بین مراتب ادراک حسی و خیالی و عقلی، تفاوت بالذّات است؛ بدین معنا که هریک از این سه مرتب درجه ای از مراتب وجودی نفس است که با دیگری متفاوت است در حالی که تفاوت بین ادراک وهمی و ادراک عقلی تفاوت بالذات نیست بلکه به لحاظ موضوع ادراک یعنی مدرَک است؛ زیرا مدرک در ادراک وهمی جزئی است و در ادراک عقلی کلی. بنابراین میان ادراک وهمی و ادراک عقلی تفاوت مرتبه حقیقی نیست. پس در حقیقت مراتب ادراک به سه مرتبه اصلی باز می‌‌گردند: حس، خیال و عقل[۳۱].

ادراک حقیقی ـ ادراک اعتباری

به‌طور کلی ادراکات و مفاهیم ذهنی به سه دسته تقسیم می‏شوند:

  1. یک دسته از مفاهیم که با مصادیق خارجی و وجودات عینی قابل انطباق هستند، این مفاهیم را "حقیقت" می‏نامند، مانند تصوراتی که از انسان‌ها، حیوانات و دیگر اجسام و اشیاء خارجی دارد.
  2. در مقابل دسته اول، مفاهیم دیگری وجود دارد که هرگز قابل انطباق با مصادیق خارجی نبوده و تنها در نظر کسی که آن را تصور نموده، دارای "ما به الازاء" است و حال آنکه در واقع ما به الازائی برای آن وجود ندارد. در حقیقت این دسته از مفاهیم "پندار سراب حقیقت‌اند"، بدون اینکه کوچکترین بهره‏ای از حقیقت برده باشند. به مفاهیمی از این دست "وهم" گفته می‏‌شود، مانند مفاهیم: سیمرغ، غول، پری، بخت و... که همگی زائیده توهم و گمان است.
  3. دسته سوم، از سنخ مفاهیم قسم دوم، یعنی"پندار حقیقت" است، با این فرق که مفهوم قسم دوم، صاحب خود را فریب داده و خود را نزد وی به عنوان "حقیقت" به نمایش می‏گذارد و روی همین جهت وی از حیث لا یشعر و به گمان اینکه چنین پنداری عین حقیقت است، با آن معامله "واقع" را نموده و آثار حقیقت را بر آن مترتب می‏سازد، همانطور که مجذوب حقیقت می‏‌شود، مجذوب آن شده و یا از آن فرار می‏نماید.

در قسم سوم "صاحب پندار" با علم به اینکه این مفهوم، پنداری بیش نیست اما بنا بر مصالح و اغراضی با آن معامله حقیقت نموده و آثار حقیقت را بر آن مترتب می‏سازد و لذا چنین مفهومی را می‏توان "شبه حقیقت" نامید. هنر فلسفه هم این است که فیلسوف را از دام "پندار و وهم" رهانیده و دیده او را نسبت به "شبه حقیقت" بینا نموده، وی را همنشین با "حقایق" و بلکه "عین حقایق" نماید. چنانکه در تعریف فلسفه گفته‏اند: "صیرورة الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی" و این رسالتی بس دشوار و طریقی بس طولانی است و در عین حال نتیجه آن وصول به گوهری بی‏بها ـ از فرط بهاء ـ است. در این مقال به قدر وسعت مجال، بنا بر بحث از قسم نخستین و آخرین این اقسام سه گانه است، بدین منظور بایسته می‏نماید قدری به کاووش در زمینه "اعتباریات" پرداخته شود:

مفاهیم اعتباری

همان‌گونه که گذشت "مفهوم اعتباری" محصول اندیشه صاحبان فکر است که به منظور مصلحت و غرضی این امر صورت می‏گیرد و این نیازها و روابط اجتماعی آنان است که انگیزه لحاظ چنین مفاهیمی می‏گردد و در واقع "مفاهیم اعتباری" زائیده نیازهای حیاتی و روابط اجتماعی است، به‌طوری که اگر یک فرد قطع نظر از نیازهای حیاتی و نظام اجتماعی لحاظ گردد، هیچ احتیاجی به چنین قراردادها و رنگ‏آمیزهای اعتباری ندارد. مثلا مفهوم "ریاست"، "وکالت"، "وزارت" و مفاهیم دیگری از این دست، فقط در پرتو زندگی اجتماعی و نیز نیازهای حیاتی است که می‏توان بدان رنگ حقیقت زد و در غیر این صورت این مفاهیم نه تنها به کار نیامده بلکه پندار محض بوده و از مفاهیم قسم دوم به حساب می‏‌آید.

و چون چنین مفاهیمی به ذهن صاحب فکر بستگی دارد و محصول اندیشه وی هست که به انگیزه‏های مختلف اجتماعی و نیازهای حیاتی دست به این عملیات می‏زند و نیز از آنجا که احتیاجات چنین شخصی بر حسب اختلاف مراحل زندگی و تغییر طبایع و حتی ترقیات فکری و معنوی متغیر است، بنابراین به موازات تغییر و تحولات اجتماعی، این مفاهیم نیز بالتبع متحول و متغیر می‏گردند و گاه به مقتضای وسعت این تغییرات چه بسا یک مفهوم، رنگی کاملا مخالف با رنگی که در سابق دارا بوده پذیرا گردد و یا حتی گاه در سایه این تغییرات مفاهیمی به طور کلی از صحنه محاورات و روابط اجتماعی خارج گردیده و تا ابد به دست فراموشی سپرده می‏‌شود. نظری به کتب لغت ـ که ضبط و ثبت موارد استعمال لغات را وظیفه دارند ـ گویای این حقیقت است.

از این مطالب دانسته شد: ما به الازائات و معانی مطابقه مفاهیم حقیقی وابسته به تعقل و اندیشه ذهنی نیست، بلکه مثلا وجود آسمان، زمین و... به ذهن بیاید یا نیاید، در هر صورت آسمان و زمین وجود خارجی دارند و هیچ وابستگی‏ای به این تعقل ندارند، بلکه فقط به اخبار ما پیوسته هستند، بدون هیچ وابستگی! ولی مفاهیم اعتباری تمام تعلق به ذهن و اندیشه صاحبان اندیشه است و اگر چنین اندیشه و تعقلی نباشد اساسا نمی‏توان وجودی برای چنین مفاهیمی لحاظ نمود، همچون ملکیت، ریاست و وکالت که بستگی به لحاظ و تعقل آدمی‏ دارد و لذا در صورت تأمل در خارج جز دو وجود عینی انسان (که مالک نامیده می‏‌شود) و شئ خاص مثل زمین (که مملوک نام دارد) وجود سومی که "ملکیت" نامیده می‏‌شود وجود ندارد، بلکه ملکیت مفهومی اعتباری است که به لحاظ این معنا، نسبتی بین مالک و مملوک به‌وجود می‏‌آید که جمیع تصرفات آن شخص (مالک) را در این زمین (مملوک) جایز می‏نماید.

پس تمام این عناوین، مفاهیمی اعتباری هستند که دارای وجودات استقلالی خارجی نیستند و بلکه تمام تعلق به عالم ذهن هستند ولی این بدان معنا نیست که ذهن فی نفسه از جانب خود چنین معانی را ایجاد نماید، بلکه ذهن را در ایجاد این معانی مددی از امور خارجی لازم است[۳۲].

ادراکات اعتباری

آنهایی هستند که مستقیماً صورت یک امر خارج از ذهن نیستند و از راه یکی از حواسخارجی یا داخلی وارد ذهن نشده‌اند. بلکه به ترتیب دیگری ذهن آن مفاهیم را تهیه کرده است. از قبیل تصور وجود و عدم و وحدت و کثرت و سایر مفاهیم عامه ذهنی که مسائل فلسفه اولی را تشکیل می‌دهند و در فلسفه "معقولات ثانیه" خوانده می‌شود[۳۳].

ادراک با واسطه ـ ادراک بی واسطه

در بعضی تعاریف مقصود از ادراک با واسطه همان ادراک حصولی و مقصود از ادراک بی واسطه همان ادراک حضوری است. در بعضی دیگر از تعاریف، مقصود از ادراک بی واسطه عبارت است از عام ترین معنای شهود؛ به‌معنای نفی هر گونه واسطه، اعم از استدلال، علت، تعریف، توجیه، نشانه و اندیشه و مقصود از ادراک با واسطه، ادراکی است که به واسطه یکی از امور فوق الذکر صورت می‌‌گیرد. بعضی نیز ادراک شهودی را ادراک بی واسطه دانسته‌اند.

ادراک جزئی ـ ادراک کلی

هر مفهوم که صورت مطابق شییء است معتبر به اعتبار آن شییء است که مطابق اوست. پس اگر تطابق او با شیء واحد بعینه باشد به حیثیتی که عقل تجویز مطابقه او با غیر آن شیء نکند، آن مفهوم را جزئی خوانند. چون مفهوم زائد و اگر مطابقه او با اشیاء کثیره باشد آن مفهوم را کلی و آن کثیرین را افراد وی خوانند، مانند مفهوم انسان نسبت به زید و عمرو و بکر الی غیر ذلک[۳۴].

انسان دارای دو نوع ادراک است: یکی ادراک جزئی که محتاج به آلتی بود از آلات بدن، مانند دیدن و شنیدن و چشیدن و بوییدن و لمس کردن و این قسمادراک را احساس و آلات وی را حواس گویند. و خیال و وهم نیز از این نوع هستند، زیرا خیال تعلق نمی‌گیرد جز به صورت‌های محسوسه و وهم اگر چه تعلق به معانی می‌گیرد اما به معانی جزئیه که در محسوسات یافت شود. و نوع دوم ادراک کلی که آن را تعقل و نطق نیز گویند و نفس ناطقه در این نوع ادراک محتاج به آلت نباشد بلکه این ادراک وی را به ذات خود حاصل شود و از این جهت نفس ناطقه را عقل نیز گویند[۳۵].

اقسام و مراتب آگاهی مردم چهار قسم است: سه قسم از آن آگهی جزئی است و یک قسم کلی.

  1. قسم نخستین از آگاهی جزئی آگهی حسی است، مانند گرمی و سردی و درشتی و سادگی و سختی و نرمی در آلت لمس و مردم از آن آگاه شوند به‌وسیله حس لامسه و چنانکه تلخی و شیرینی و شوری و تیزی و تفهی (بی مزگی) به آلت ذوق رسد و مردم آگاه گردند از آن به حس ذوق و چنانکه بوی چیزهای بویا در هوا پخش گردد و به هوای مجرای شم رسد و با وی بیامیزد و مردم از وصولش به آلت شم آگاه شوند و رنگ چیزهای رنگین و هیأت و شکل و مقدار چیزها در برابر رطوبت شفاف چشم آید و مردم به حس بینایی از آن آگاه گردند و حرکت موجی طنینی در آلت شنوایی گردد و مردم به حس شنوایی از آن آگاه شوند و آگهی حسی این پنچ گونه‌اند و همگی ناپاینده و متغیر هستند که حضور محسوسات در حس ثبات ندارد.
  2. اما قسم دوم از آگاهی جزئی مردم خیال است.....
  3. اما قسم سوم گمان است....
  4. و قسم چهارم خرد است (که همان آگاهی کلی است)[۳۶].

ادراک بالمعنی الاعم ـ ادراک بالمعنی الاخص

به صورت حاصل از شیء نزد مدرِک مطلقا، چه این صورت، صورت احساسی باشد و چه از معانی جزئیه ادراک بالمعنی الاعم گویند. و به صورت احساسی حاصل از شیء نزد مدرِک، ادراک بالمعنی الاخص گویند[۳۷].

ادراک بالذات ـ ادراک بالعرض

همان ادراک حقیقی و مجازی است.

ادراک حصولی (ارتسامی) ـ ادراک حضوری

در علم حصولی صورتی از معلوم نزد عالم حاصل می‌‌شود... در اینجا بین عالم و معلوم جدایی و افتراق است و علم ما به‌وسیله میانجی است نه به‌طور مستقیم. پس در علم حصولی علم ما به اشیاء خارجی به میانجیگری صورت ذهنی است. یعنی ما تمام امور عینی را در آینه ذهن خود می‌‌بینیم و به‌صور آنها علم مستقیم داریم و به‌خود آنها علم غیر مستقیم.

اما علم حضوری آن است که معلوم، خود در نزد عالم حاضر باشد، نه صورتش و بنابراین در این قسم از علم میانجی، واسطه ای بین عالم و معلوم نیست. مانند علم ذهن به حالات و کیفیات خود (علم به شادی و خشم و غم و...)[۳۸].

ادراک ساذج

ساذج معرَّب (عربی شده)ساده، در اینجا مقابل مرکب نیست، بلکه به معنی بدون اسناد خبری است و مقصود از آن همان تصور در مقابل تصدیق است و تصور عبارت از صورت ساده ذهنی است که اسناد چیزی به چیز دیگر نباشد. مانند صورتی که از انسان و زمین و ماه و خورشید و... در ذهن آدمی مرتسم است[۳۹].

ادراک حقیقی ـ ادراک مجازی

ادراک حسی ـ ادراک شهودی

ادراک حسی در اثر ارتباط اندام‌های بدن با اجسام و جسمانیات، حاصل می‌‌شود و هر کدام از حواس ما نوعی از پدیده‌های مادی متناسب با خودش را در شرایط معینی درک می‌‌کند[۴۰]. ادارک اگر به دیدنی‌ها تعلق بگیرد آن را ادراک دیداری گویند و اگر به شنیدنی‌ها تعلق بگیرد آن را ادراک شنیداری گویند و اگر به بوییدنی‌ها تعلق بگیرد آن را ادراک بویایی گویند و اگر به چشیدنی‌ها تعلق بگیرد آن را ادراک چشایی و اگر به چیزهای لمس شدنی تعلق بگیرد آن را ادراک بساوایی گویند. بعضی به معرفت بی واسطه، اطلاق معرفت (=ادراک) شهودی کرده اند[۴۱].

ادراک مستقیم ـ ادراک غیر مستقیم

ادراک مستقیم ادراکی است که به ادراک دیگری وابسته نیست و ادراک غیر مستقیم ادراکی است که به ادراک دیگری وابسته است. (مقصود از این نوع ادراک می‌‌تواند، همان ادراک حصولی و حضوری باشد. چون ادراک حصولی به واسطه صورت ذهنی است و ادراک حضوری بدون واسطه صورت ذهنی. البته قابل انطباق بر ادراک بدیهی و نظری نیز هست. چنانکه گفته اند: اگر حصول علم موقوف به حصول صورت علمی دیگری نباشد آن علم را بدیهی و در غیر این صورت نظری گویند.)

ادراک فطری

گاهی علم بدیهی متوقف به واسطه‌ای است که غایب از ذهن نباشد، چون حکم به اینکه اثنین زوج است موقوف است بر انقسام به متساویین که در وقت تصور اثنین نمی‌تواند غایب از ذهن باشد و این قسم را "قضایا قیاساتها معها" می‌گویند[۴۲].

واژه «ادراکات فطری» در اصطلاحات فلسفی در موارد مختلفی استعمال می‌شود:

  1. ادراکاتی که همه اذهان در آنها یکسان هستند یعنی همه اذهان واجد آنها هستند و همه اذهان مانند یکدیگر آنها را واجدند و نه از جهت واجد بودن و واجد نبودن و نه از جهت کیفیت واجد بودن آنها در میان اذهان اختلافی نیست. از قبیل اعتقاد به وجود دنیای خارج، که حتی سوفسطائی نیز در حاقّ ذهن خود نمی‌تواند منکر آن باشد. این سنخ ادراکات تصوری و تصدیقی را می‌توان ادراکات عمومی نامید.
  2. ادراکاتی که بالقوّه در ذهن همه موجود است. هرچند بالفعل در ذهن بعضی موجود نیست یا خلاف آن موجود است، از قبیل معلوماتی که با علم حضوری برای نفس معلوم هستند، ولی هنوز به علم حصولی معلوم نشده‌اند. به عقیده صدرالمتالهین فطری بودن معرفت به ذات حق از این قبیل است.
  3. در باب برهان منطق به قضایایی که برهانشان همواره همراه آنهاست و هیچ‌وقت در نفس، حضور آن قضایا از حضور براهین و قیاسات آنها منفک نیست فطریات می‌گویند "قضایا قیاساتها معها".
  4. ادراکات و تصوّراتی که خاصیّت ذاتی عقل است و هیچ‌گونه استنادی به غیر عقل ندارد[۴۳].

ادراک انطباعی

ادراکات انطباعی در مقابل ادراکات حقیقی هستند و مقصود ایشان از ادراکات حقیقی همان علوم حضوری است در نتیجه مقصود از ادراکات انطباعی باید همان علوم حصولی باشد. بنابراین اینکه فرمود فعلوم بالعرض لمعلومات لا بالذات، مقصود این است که ادراک نفس در بعضی از معلومات غیر مستقیم است و آن معلومات خودشان در نزد نفس حاضر نیستند، بلکه علم به این معلومات بالعرض است یعنی به واسطه صورت ذهنی است، نه بالذات یعنی نه مستقیم و بدون واسطه صورت ذهنی[۴۴].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. مقالات فلسفی (۳)، ص۱۶۵.
  2. مجموعه آثار، ج۳، ص۴۸۹.
  3. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۷۱.
  4. مجموعه آثار، ج۵، ص۱۶۵.
  5. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۷۱.
  6. شرح مبسوط منظومه، جلد اول، ص۳۲۴.
  7. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۷۱.
  8. مجموعه آثار، ج۶، ص۶۲۲.
  9. مجموعه آثار، ج۶، ص۳۱۶.
  10. مجموعه آثار، ج۶، ص۳۷۲.
  11. مجموعه آثار، ج۶، ص۳۷۱.
  12. مجموعه آثار، ج۶، ص۲۵۸.
  13. مجموعه آثار، ج۶، ص۳۷۱.
  14. مجموعه آثار، ج۶، ص۳۷۲.
  15. مجموعه آثار، ج۶، ص۲۶۲.
  16. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۷۳.
  17. ابن فارس مقاییس اللغة، ماده درک.
  18. احمد نگری، دستور العلماء، ص ۷۸، بابا افضل الدین کاشانی، مصنفات، ص ۱۹۷.
  19. گوهر مراد ص۵۳.
  20. دانش منطق ص ۶۴، منتظری مقدم، محمود.
  21. مصنفات، ص ۲۲۶.
  22. مصنفات، ص ۱۹۷و۱۹۸.
  23. شهرروزی، رسائل الشجره الالهیه، ج۲، ص ۴۴۶.
  24. علامه حلی، الاسرار الخفیه، ص ۳۸۶- ابن سینا، التعلیقات، ص۷۹- بهمنیار، التحصیل، ص ۷۴۵، احمد نگری، دستور العلماء ص ۷۸- سبزواری، اسرارالحکم، ص ۲۳۹- آملی، درر الفوائد، ج۲، ص۳۷۲.
  25. ابن سینا، التعلیقات، ص ۱۹- احمد نگری، دستورالعلماء، ص ۷۸.
  26. دره التاج، جلد اول از بخش نخستین، ص ۶۱ به بعد، حاشیه تعدیل المیزان بر حاشیه مولی عبدالله ص ۱۱.
  27. ملاصدرا، الهیات اسفار، از ص ۲۷۰ به بعد، مخصوصا ص ۲۹۵.
  28. منطق صوری، ص ۸.
  29. شیرازی (ملاصدرا)، ۱۳۸۷: ۱۷۶۳
  30. ملاصدرا.
  31. محسن اراکی، مقاله حقیقت ادراک و مراحل آن در فلسفه ملاصدرا.
  32. سید عباس قائم مقامیمنبع: کیهان اندیشه ۱۳۶۸ شماره ۲۷.
  33. مجموعه آثار، ج۶، ص۳۱۶.
  34. گوهر مراد ص ۵۹.
  35. گوهر مراد ص ۳۰ و۳۱.
  36. مصنفات، ص ۱۹۹ و ۲۰۰.
  37. آملی، درر الفوائد، ج۲، ص ۳۷۲.
  38. منطق صوری ص ۶و۷.
  39. منطق صوری ص ۸و۹.
  40. مصباح یزدی، آموزش عقاید، ص ۱۰۵.
  41. اصطلاح نامه معرفت‌شناسی، ص۱۰۷.
  42. گوهر مراد ص ۵۶.
  43. مجموعه آثار، ج۶، ص۲۶۲، زکریایی، محمدعلی، فرهنگ مطهر، ص ۷۳.
  44. میرداماد، مصنفات، ج۱، ص ۱۷۴.