بیعت امام علی با ابوبکر

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از بیعت اجباری)

مقدمه

به نصّ پیامبر خدا(ص)، خلافت پس از او حق على بن ابى طالب(ع) بود، لکن غاصبان خلافت، به جاى آنکه با آن حضرت بیعت کنند، با تبلیغات و با تهدید و تطمیع و فریب از مردم بیعت گرفتند و مخالفان را تهدید کردند. از على(ع) هم به اجبار بیعت گرفتند.

به نقل مسعودى: على(ع) را به زور از خانه‌اش بیرون بردند و خواستند از او بیعت بگیرند، نپذیرفت. گفتند: تو را مى‌کشیم! فرمود: اگر مرا بکشید من بندۀ خدا و برادر پیامبرم. دست او را باز کردند، او بست و عقب کشید و نتوانستند آن را بگشانید. دست خود را به دست او که بسته بود کشیدند (و این را بیعت حساب کردند)[۱]. عدى بن حاتم نقل مى‌کند: هرگز دلم به حال کسى مثل على(ع) نسوخته است که او را دست بسته آوردند و گفتند: بیعت کن، گفت: اگر بیعت نکنم؟ گفتند: تو را مى‌کشیم، سپس بیعت کرد، در حالى که دستش بسته بود. در نقل دیگر آمده است: ابوبکر به او گفت: بیعت کن، على(ع) فرمود: اگر بیعت نکنم چه؟ گفت: گردنت را مى‌زنم. حضرت سرش را به طرف آسمان گرفت و گفت: خدایا گواه باش! آنگاه دستش را دراز کرد[۲]. سید مرتضى نقل کرده که حضرت پس از شش ماه بیعت کرد و بر او گستاخى و جسور نشدند مگر پس از وفات فاطمه(ع)[۳]. نقل شده از بنى هاشم هم هیچ‌کس بیعت نکرد، تا آنکه على(ع) بیعت کرد. بیعت على بن ابى طالب(ع) براى حفظ وحدت مسلمین و پیشگیرى از خونریزى بود. بارها وقتى مسألۀ بیعت مطرح شد، فرمود: من شایسته‌ترم که با من بیعت کنید. اگر به زور از آن حضرت بیعت نمى‌گرفتند، هرگز دست بیعت به غاصبان حق امام و حق امّت نمى‌داد: کنّا نرى لنا فى هذا الأمر حقّا فاستبددتم به علینا[۴] و در نقل دیگرى است که چون على(ع) را نزد ابوبکر بردند و او از حضرت خواست بیعت کند، فرمود: «أنا أحقّ بهذا الأمر منکم، لا أبایعکم و أنتم أولى بالبیعة لى...»[۵] من به خلافت از شما شایسته‌ترم، با شما بیعت نمى‌کنم، شما سزاوارترید که با من بیعت کنید... عمر گفت: تو را رها نمى‌کنیم تا بیعت کنى! حضرت فرمود: اى عمر، بدوش، که سهمى از آن مال توست، امروز امر خلافت را محکم کن تا فردا به تو بازگردد، نه به خدا قسم، حرف تو را نمى‌پذیرم و با او بیعت نمى‌کنم[۶].

اصل اشکال

از نظر مخالفان مکتب تشیع، یکی از شواهد عدم اعتقاد حضرت به امامت الهی خویش، مصالحه و سازش ایشان با خلفاست. درست است که امام در موارد متعددی در مقابل دیگران به حقّ خود احتجاج می‌کرد؛ اما وقتی استدلال و بحث منطقی را در مقابل آنها بی‌فایده دید، می‌توانست مردم را به قیام در مقابل آنها دعوت کند؛ در حالی که امام، نه تنها دست به قیام نزد، بلکه در نهایت با زمامداران حکومت سازش و حتی بیعت نمود. اگر ایشان خلافت را حقّ الهی و انحصاری خود می‌دانست و حکومت دیگران از نظر امام نامشروع بود، با آنها بیعت نمی‌کرد[۷]. این همان مسئله‌ای است که سبب شده تا امثال ابن ابی‌الحدید (۶۵۶ق) به پذیرش خلافت سه خلیفه اول معتقد شوند[۸].

پاسخ

بعد از جریان سقیفه، امیر مؤمنان(ع) را به اجبار و با وضعی اسفناک، برای بیعت با ابوبکر حاضر کردند. روشن است که چنین بیعتی اعتبار ندارد. این چه بیعتی است که به خانه امام هجوم برده، امام را به زور به مسجد می‌برند و با تهدید به قتل، او را وادار به بیعت می‌کنند؟[۹] مقاومت امیر مؤمنان(ع) در مقابل خلفا به حدی بود که سال‌ها بعد، معاویه در انتقاد از مخالفت امام با خلفا این حادثه را یادآور می‌شود و امام علی(ع) هم آن را نشانه‌ای از مظلومیت و حقانیت خویش می‌داند[۱۰].

بدین‌جهت، بزرگان اهل‌سنت نیز چنین بیعتی را بی‌اعتبار دانسته، معتقدند که حضرت علی(ع) تا شش ماه بعد از رحلت نبی اکرم(ص) یعنی تا زمان حیات حضرت زهرا(س) حاضر به بیعت نشدند[۱۱]. در منابع متقدم شیعی نیز به نظر می‌رسد ذکری از بیعت امام با ابوبکر نشده باشد[۱۲]؛ ولی به هر حال، کناره‌گیری امیر مؤمنان(ع) از حکومت یا بیعت ایشان با خلفا به دلیل در نظر داشتن مصلحت اسلام و حفظ اصل نظام بوده است[۱۳]. امیر مؤمنان(ع) در تبیین علل کناره‌گیری از حقّ خود در خلافت، عواملی مانند جلوگیری از تفرقه مسلمانان[۱۴] و خطر مرتدان[۱۵]، نداشتن یار و محافظت از اهل بیت(ع) [۱۶] را ذکر کرده‌اند[۱۷]. لازمه مبارزه امام با حکومت، تفرقه و خون‌ریزی در جامعه‌ای بود که اسلام هنوز در آن ریشه‌دار نشده بود؛ به خصوص ارتداد جمعی از مسلمانان، این خطر را تشدید می‌نمود. به علاوه، با توجه به تعداد اندک یاران حضرت، چه بسا اقدام عملی از سوی ایشان باعث می‌شد تا اهل بیت پیامبر(ص) که حافظان و مفسران حقیقیدین بودند، از میان بروند و اثری از دین اسلام باقی نماند؛ لذا همان‌طور که پیامبر اسلام(ص) به دلیل نداشتن نیروی کافی، تا زمانی که در مکه بودند، در برابر جنایات مشرکین مقابله‌ای نکرد، امیرمؤمنان(ع) هم که حامیان زیادی نداشت، مجبور به کناره‌گیری از حکومت شد و از مبارزه علنی با حاکمان خودداری نمود[۱۸].

منابع

پانویس

  1. بحار الأنوار، ج ۲۸ ص۳۰۸ به نقل از اثبات الوصیّة مسعودى.
  2. موسوعة شهادة المعصومین، ج ۱ ص۳۰۷، به نقل از شافى.
  3. همان، ص۳۰۶، به نقل از شافى ۳:۲۴۲.
  4. الاسلام و الشیعه، شهابى، ج ۱ ص۲۷۳.
  5. همان، ص۲۷۴ به نقل از شرح ابن ابى الحدید.
  6. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۳۲.
  7. ر.ک: حیدر علی قلمداران، پاسخی کوتاه به پرسش مهم پیرامون امامت و خلافت، ص۳-۴.
  8. ابن ابی‌الحدید می‌گوید: «خلاصه آنچه در شرح سخن بزرگان بغداد گفته‌ایم، عبارت است از اینکه امامت و خلافت از آن علی بود با این شرط که به آن رغبت نشان می‌داد و بر سر آن با دیگران به نزاع برمی‌خاست و چون آن را به دیگری واگذاشت و سکوت کرد، ما ولایت آنها را می‌پذیریم و قائل به صحت خلافت ایشان می‌شویم؛ چنان که امیرمؤمنان(ع) با خلفای سه‌گانه مخالفتی نکرد و شمشیر نکشید و مردم را بر ضد آنها نشورانید. پس این دلالت می‌کند که خلافت آنها را امضا کرده است. بدین لحاظ، ما آنها را قبول داریم و به پاکی، خیر و صلاح آنها قائل هستیم و اگر آن حضرت با آنان می‌جنگید و به روی آنان شمشیر می‌کشید و مردم را به جنگ آنان فرا می‌خواند، ما نیز به فسق و گمراهی آنان قائل می‌شدیم» (عبدالحمید ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۹۸-۹۹).
  9. فأخرجوا علیا، فمضوا به إلی أبی بکر، فقالوا له: بایع، فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟ قالوا: إذا والله الذی لا إله إلا هو نضرب عنقک. فقال: إذا تقتلون عبدالله و أخا رسوله، قال عمر: أما عبدالله فنعم، و أما أخو رسوله فلا (عبدالله بن مسلم ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۳۰-۳۱).
  10. «قُلْتَ إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ كَمَا يُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَايِعَ وَ لَعَمْرُ اللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ وَ مَا عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ فِي أَنْ يَكُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ يَكُنْ شَاكّاً فِي دِينِهِ وَ لَا مُرْتَاباً بِيَقِينِهِ» (شریف رضی، نهج‌البلاغه، للصبحی صالح، ص۳۸۷-۳۸۸).
  11. ر.ک: محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح بخاری، ج۵، ص۸۳؛ مسلم بن حجاج نیسابوری، صحیح مسلم، ج۵، ص۱۵۴؛ اسماعیل بن عمر ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج۵، ص۳۰۷.
  12. شیخ مفید معتقد است امیرمؤمنان(ع) هرگز با ابوبکر بیعت نکرد. وی بر آن استدلال نموده است و این مطلب را اعتقاد محققان، از اهل امامت دانسته است (ر.ک: محمد بن حسین الشریف المرتضی، الفصول المختاره، ص۵۶).
  13. «فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِيُ مَا بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ... فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً... فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ» (شریف رضی، نهج‌البلاغه للصبحی صالح، ص۴۸؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، معانی الاخبار، ص۳۶۱؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۱، ص۲۸۷-۲۸۸).
  14. «إِنَّ اللَّهَ لَمَّا قَبَضَ نَبِيَّهُ(ص) اسْتَأْثَرَتْ عَلَيْنَا قُرَيْشٌ بِالْأَمْرِ، وَ دَفَعَتْنَا عَنْ حَقٍّ نَحْنُ أَحَقُّ بِهِ مِنَ النَّاسِ كَافَّةً، فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى ذَلِكَ أَفْضَلُ مِنْ تَفْرِيقِ كَلِمَةِ الْمُسْلِمِينَ، وَ سَفْكِ دِمَائِهِمْ، وَ النَّاسُ حَدِيثُو عَهْدٍ بِالْإِسْلَامِ، وَ الدِّينُ يَمْخَضُ مَخْضَ الْوَطْبِ يُفْسِدُهُ أَدْنَى وَهْنٍ، وَ يَعْتِكُهُ أَقَلُّ خُلْفٍ» (عبدالحمید ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱، ص۳۰۸)؛ «وَ لَيْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ [النَّاسِ‌] عَلَى جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ(ص) وَ أُلْفَتِهَا مِنِّي أَبْتَغِي بِذَلِكَ حُسْنَ الثَّوَابِ وَ كَرَمَ الْمَآبِ‌» (عبدالحمید ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱، ص۴۶۶).
  15. «رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ(ص) فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ» (عبدالحمید ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱، ص۴۵۱).
  16. «فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي مُعِينٌ إِلَّا أَهْلُ بَيْتِي فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْكَظَمِ وَ عَلَى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ» (عبدالحمید ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱، ص۶۸).
  17. ر.ک: غلامحسن محرمی، تاریخ تشیع از آغاز تا پایان غیبت صغری، ص۷۴-۷۷.
  18. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص۱۳۶-۱۳۹.